👈 #به_بهانه_یک_خبر
🔸
این اواخر عزیزی خبر داد که کتاب #همسایه_خانه_زاد من را دارند #ترجمه می کنند. صحبت از اجازه شد، و اجازه دادم ترجمه شود.
#خبر خوشحال کننده ای بود برایم. این هم بخشی از کتاب:
⏬
باز هم شب هاي #باكو.اين بار چراغاني تر و تروتميزتر از 2001.لبخندي مي زنم به بادكوبه با پرسشي بر لب كه چرا غريبي مي كني اي #شهر_آشنا؟! و گلايه اي در دل كه مي خوردنت با ديگران و سرگراني ات با ما؟! نگاهم مي كند و سكوت. قد وبالايي مي جنباند و زيبايي اش را به رخ مي كشد.و من به نيم نگاهي مي گذرم كه؛مي رسيم به هم!
⏬
و اما #مغان برايم عجيب دلپذير بود در ديدار نخستي كه داشتم از اين سرزمين. مغان برايم قشلاق ايلياتي هاي آذربايجان بوده با زنگ اشتران و هي هي چونان دوره گرد. با آلاچيق هايي که هيچگاه يك جا ساكن نمي شوند و روزگاري بر پشت اشتران و استران و حالا بر كفي وانت ها جا عوض مي كنند براي اتراق. با گله هاي گوسفندان و پارس سگ هايي كه غريبه را راه نمي دهند به اوبا مگر با اذن صاحب اوبا. و با بوي گرم نان تازه كه پخته مي شود بر ساج ، و بوي گندم و نان و هيزم سوخته را با هم دارد. و پخته مي شود در آتشي كه جان كندنش را مي شود از گرمي و تردي نان پخته شده حس كرد. مغان برايم هميشه ياد آور كوچ بوده و هست . كوچ و اتراقي و باز هم كوچ. از هر جايي كه آبي هست و سبزه اي به جايي كه آبي دارد و سبزه اي . اتراق در آلاچيق هايی نمدپوش كه خورشيد از شكاف تاج آلاچيق سرک مي كشد به خانۀ متحرك عشاير در نيمروز. كه گليم و جاجيم و متكاهاي اتاق، نفسي تازه كنند و تني بشويند در نوازش گيسوان گرم خورشيد. با مرداني كه چوبدستشان جزيي از زندگي شان است و كلاه ها گو اينكه دوخته شده است بر سرشان. و بالا پوش هاي بلند پشمي و نمدين، محافظ تن راهوارشان است از سوز سرماي دشت. و با شاماخي هاي رنگ در رنگ و سكّه هاي آويخته از جليقه ها و شلیته هاي هزار ورقي كه خرامان مي رقصند بر تن زنان و دختران اين دشت. مغان براي من همۀ اين تصويرها و تصورات بوده از روزهاي كودكي ام تا حالا. مغان براي من جايي است كه كولي هايش می بافند گيسوي شب را. و حالا من به مغان آمده ام تا همۀ اين تصويرها و تصوراتم را ببينم با چشم سر. و نمي بينم. چرا كه بساط ايلياتي ها ديري است در جنگ مغلوبه سكونت و شهر به يغما رفته است. و هر ايلياتي آن همه شهري شده است كه هر شهري پسوندي در شناسنامه اش دارد. اما مگر خيال را از من گرفته اند؟! هنوز هم مي شنوم صداي خوش مادربزرگم را كه از مغان مي گويد و اينكه مغان گرم است. به گرمي نان ترد و ساج پز ايلياتي ها. و به گرمي گونه هاي مادربزرگ كه كودكي ام را در آغوشش به خواب مي رفتم و قد مي كشيدم با قصه هايي كه ديوهايش هميشه مغلوب پري ها بودند.
آمده ام مغان. آمده ام اينجا نفسي تازه كنم و بگردم در پهندشت خاطرات يك ملّت. آمده ام قصه بشنوم. قصۀ دختر خورشيد را. قصۀ ساراي را . آمده ام بلكه ساراي را باز ستانم از سيل و دست در دست خان چوبانش بگذارم و قصه شان راختم به اين جمله كنم كه: آن دو سال هاي سال در كنار هم به خوبي و خوشي زندگي كردند. آمده ام اي دشت هجران. آمده ام بخوانم از ساراي كه قصه اش را سال ها پيش از صداي رامشگر زينب خانلاروا شنيده ام.
آمده ام بخوانم:
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمه سين بو ايل موغانا
گلسه باتار ناحق قانا
آپاردي سئل لر ساراني...
ساراي آن همه غيرت داشت كه خان چوباني را كه همۀ داراييش ني چوباني اش بود به خدم و حشم خان اردوباد نفروخت . آراز را حًكًم كرد . ارس خروشان را . آب را كه قضاوت كند و تفألی بگشايد در این سفري جبري اش. و آب ساراي را برد كه گنجينۀ حیا بود و وفا. و آب ساراي را برد تا گيسوان سياهش را غير نبويد و خورشيد رخش را جز يار نبوسد.
مغان زيباست. نسيم روح نوازي روحم را مي نوازد. لحظه اي تصويرعباس ميرزا مي آيد جلوي چشمم. و مي گذرد. شنيده ام جوان بود كه دق كرد و مرد. خسته از بيست و پنج سال جنگ. شمشير بر كمر و تفنگ بر دوش. و آن جمله اش به قونسول بریتانیا در گوشم ؛ تعجب می کنم که خورشید پیش از شما بر ما تابیده و شما پیش از ما بیدار شده اید! خدارحمتش كند.
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز / ۲۰ آذر ۹۷
@mehdinalbandie
https://imgurl.ir/uploads/c48931_FB_IMG_1534350961427.jpg
🔸
این اواخر عزیزی خبر داد که کتاب #همسایه_خانه_زاد من را دارند #ترجمه می کنند. صحبت از اجازه شد، و اجازه دادم ترجمه شود.
#خبر خوشحال کننده ای بود برایم. این هم بخشی از کتاب:
⏬
باز هم شب هاي #باكو.اين بار چراغاني تر و تروتميزتر از 2001.لبخندي مي زنم به بادكوبه با پرسشي بر لب كه چرا غريبي مي كني اي #شهر_آشنا؟! و گلايه اي در دل كه مي خوردنت با ديگران و سرگراني ات با ما؟! نگاهم مي كند و سكوت. قد وبالايي مي جنباند و زيبايي اش را به رخ مي كشد.و من به نيم نگاهي مي گذرم كه؛مي رسيم به هم!
⏬
و اما #مغان برايم عجيب دلپذير بود در ديدار نخستي كه داشتم از اين سرزمين. مغان برايم قشلاق ايلياتي هاي آذربايجان بوده با زنگ اشتران و هي هي چونان دوره گرد. با آلاچيق هايي که هيچگاه يك جا ساكن نمي شوند و روزگاري بر پشت اشتران و استران و حالا بر كفي وانت ها جا عوض مي كنند براي اتراق. با گله هاي گوسفندان و پارس سگ هايي كه غريبه را راه نمي دهند به اوبا مگر با اذن صاحب اوبا. و با بوي گرم نان تازه كه پخته مي شود بر ساج ، و بوي گندم و نان و هيزم سوخته را با هم دارد. و پخته مي شود در آتشي كه جان كندنش را مي شود از گرمي و تردي نان پخته شده حس كرد. مغان برايم هميشه ياد آور كوچ بوده و هست . كوچ و اتراقي و باز هم كوچ. از هر جايي كه آبي هست و سبزه اي به جايي كه آبي دارد و سبزه اي . اتراق در آلاچيق هايی نمدپوش كه خورشيد از شكاف تاج آلاچيق سرک مي كشد به خانۀ متحرك عشاير در نيمروز. كه گليم و جاجيم و متكاهاي اتاق، نفسي تازه كنند و تني بشويند در نوازش گيسوان گرم خورشيد. با مرداني كه چوبدستشان جزيي از زندگي شان است و كلاه ها گو اينكه دوخته شده است بر سرشان. و بالا پوش هاي بلند پشمي و نمدين، محافظ تن راهوارشان است از سوز سرماي دشت. و با شاماخي هاي رنگ در رنگ و سكّه هاي آويخته از جليقه ها و شلیته هاي هزار ورقي كه خرامان مي رقصند بر تن زنان و دختران اين دشت. مغان براي من همۀ اين تصويرها و تصورات بوده از روزهاي كودكي ام تا حالا. مغان براي من جايي است كه كولي هايش می بافند گيسوي شب را. و حالا من به مغان آمده ام تا همۀ اين تصويرها و تصوراتم را ببينم با چشم سر. و نمي بينم. چرا كه بساط ايلياتي ها ديري است در جنگ مغلوبه سكونت و شهر به يغما رفته است. و هر ايلياتي آن همه شهري شده است كه هر شهري پسوندي در شناسنامه اش دارد. اما مگر خيال را از من گرفته اند؟! هنوز هم مي شنوم صداي خوش مادربزرگم را كه از مغان مي گويد و اينكه مغان گرم است. به گرمي نان ترد و ساج پز ايلياتي ها. و به گرمي گونه هاي مادربزرگ كه كودكي ام را در آغوشش به خواب مي رفتم و قد مي كشيدم با قصه هايي كه ديوهايش هميشه مغلوب پري ها بودند.
آمده ام مغان. آمده ام اينجا نفسي تازه كنم و بگردم در پهندشت خاطرات يك ملّت. آمده ام قصه بشنوم. قصۀ دختر خورشيد را. قصۀ ساراي را . آمده ام بلكه ساراي را باز ستانم از سيل و دست در دست خان چوبانش بگذارم و قصه شان راختم به اين جمله كنم كه: آن دو سال هاي سال در كنار هم به خوبي و خوشي زندگي كردند. آمده ام اي دشت هجران. آمده ام بخوانم از ساراي كه قصه اش را سال ها پيش از صداي رامشگر زينب خانلاروا شنيده ام.
آمده ام بخوانم:
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمه سين بو ايل موغانا
گلسه باتار ناحق قانا
آپاردي سئل لر ساراني...
ساراي آن همه غيرت داشت كه خان چوباني را كه همۀ داراييش ني چوباني اش بود به خدم و حشم خان اردوباد نفروخت . آراز را حًكًم كرد . ارس خروشان را . آب را كه قضاوت كند و تفألی بگشايد در این سفري جبري اش. و آب ساراي را برد كه گنجينۀ حیا بود و وفا. و آب ساراي را برد تا گيسوان سياهش را غير نبويد و خورشيد رخش را جز يار نبوسد.
مغان زيباست. نسيم روح نوازي روحم را مي نوازد. لحظه اي تصويرعباس ميرزا مي آيد جلوي چشمم. و مي گذرد. شنيده ام جوان بود كه دق كرد و مرد. خسته از بيست و پنج سال جنگ. شمشير بر كمر و تفنگ بر دوش. و آن جمله اش به قونسول بریتانیا در گوشم ؛ تعجب می کنم که خورشید پیش از شما بر ما تابیده و شما پیش از ما بیدار شده اید! خدارحمتش كند.
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز / ۲۰ آذر ۹۷
@mehdinalbandie
https://imgurl.ir/uploads/c48931_FB_IMG_1534350961427.jpg
👈 #به_یاد_سعدی_زمان
🔸
#سيدرضا_حسيني شاعر و روحانی تبریزی ملقب به #سعدي_زمان ابتدا به شغل خرازي مشغول بود و سپس كارمند اداره ثبت اسناد شد. پس از بازنشستگي در خيابان #منجم دفترخانه ثبتي داير نمود و ساكن محله #ويجويه تبريز گشت. بعدها به تهران #مهاجرت كرد و در سال ۱۳۶۵ شمسي دار فاني را وداع گفت.
از ويژگي هاي اشعارحسيني، ميتوان پاي بندي او به #مقاتل و #روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - را برشمرد و اينكه او در نقل منظوم سيره و حيات #چهارده_معصوم - عليهم السلام - تلاش وافر نموده است.
بو سؤز كي عرض ائديرم مقتلين عبارتي دور
صحيح دير خبري مجلسي روايتي دور
و يا:
بو سؤزكي شيعه لره چوخ بؤيوك بشارتدور
زبان حال دگول معتبر روايتدور
يازار صحيفهي قيرخ بئش ده مجمع النورين
وئرهر محبلره سور قلب و قرهًْ العين ...
یکی از ماندگارترین سروده های حسيني سعدي زمان، منظومه ای بلند معروف به #مین_بيت است كه در بيان رشادت و شهادت حضرت #قمر_منير_بني_هاشم سروده شده است و داراي ويژگي هاي منحصر به فردي است.
🔸 تاثيرپذيري شاعر از #شاهنامه_فردوسي بويژه در نيمه نخست منظومه كه روايتگر حالات جنگ #عباس_علمدار در روز عاشوراست مشهود بوده، لحن حماسي آن از زيباييهاي اين ابيات است. با آهنگي مطنطن كه اجراي آهنگين آن را براي نوحه خوانان نيز آسان تر ميكند. رواست که این اثر را #شاهنامه_شعر_رثایی_آذربایجان نامید.
شاهي يالقيز گؤردي اولدي سينه تنگ
گلدي تا تحصيل ائده فرمان جنگ
بير طريق خاصيله تكريم ائدوب
شأنينه لايق شهه تعظيم ائدوب
🔸 ابيات مربوط به #رخصت_ميدان خواستن حضرت قمر منير بني هاشم از اباعبدالله الحسين، در عين زيبايي منحصر بهفرد، بيت فارسي #مرحوم_نير را يادآور مي شود كه:
زين قفس برهان من دلگير را
تا به كي زنجير باشد شير را
و حسيني نيز اين چنين لب به بيان زبانحال گشوده است:
شيريوون يا آچگيلن زنجيريني
يا اليندن آل بوگون شمشيريني
بوندان آرتيق اولما راضي خوار اولا
بي لياقت فرض ائدورسن سال يولا
من مگر بو دشته بيجا گلميشم
ائتماغا جنگه تماشا گلميشم ...
سيدي وئرسن منه فرمان جنگ
شامده ويرّام يزيده پالهنگ
شام اميرين سالام ائيله ذلّته
قولاري باغلي گتورّم بيعته
🔸 شايد زيباترين تصويرسازي شاعرانه را كه با خلق #تابلوهايي_پياپي سرشار از ايماژ شاعرانه است، در اين ابيات منطومه هزار بیت حسینی بتوان يافت:
داخل اولدي خيمه گاهه بي درنگ
ائيله سون آراسته اسباب جنگ
جنگه دارا پهلوان بي قرين
باشه قويدي طاسكلاه آهنين
جوشن داوود تك عالي زره
اگنينه گئيدي فلكدن گلدي زه
باغلادي شيراوژن روز ستيز
اؤز خم ابروسي تك بير تيغ تيز
... دسته ي خنجرده قيلدي استوار
زلف اكبر تك كمند تابدار
كتفينه سالدي مدوٌر بير سپر
پشت خورشيده سوار اولدي قمر
... گؤرجاق عباسي چو شير خشمگين
نُه فلكدن گلدي بانگ آفرين
🔸 شاعر در بيان حالات جنگ و فنون جنگاوري، نهايت دقت را به خرج داده و در به خدمت گرفتن #اصطلاحات_نظامي روز نهايت استادي را بروز داده است.
دشمنين يوز دؤندروب هر هنگينه
ووردي اول بير قيليج سرهنگينه
اؤلدي فرمانده پوزولدي نظم هنگ
عدّه يوز قويدي فراره بي درنگ
يا:
يوز گريزه قويدولار اشرر شام
قالدي نه افسر نه بير فرد نظام
🔸 مكالمه عباس نام آور با آب #فرات نیز در اوج شاعرانگی است:
پرچمين نهر اوسته ووردي شير جنگ
اولدي فورا داخل دريا نهنگ
موج آبي گؤردي تا شهلا گؤزي
چكدي ناله دولدي چون دريا گؤزي
🔸 توصيف #مشك سقای تشنه لب توسط #حسینی بی شباهت به توصیف #عمان_سامانی نیست:
تا قیامت تشنه کامان صواب
می خورند از رشحه ان مشک، آب
و حسینی سعدی زمان:
مشك نه مشك عالم امكانه رشك
فخرائدر انهار جنّاته او مشك
تار و پودي تار عمر كاينات
عترت طاهايه امّيد نجات ...
🔸 حسيني در سه بيت از منظومه اش به استادي تمام عبارت "والله ان قطعتموا يميني انّي احامي ابداً عن ديني" را چنين #ترجمه كرده است:
اي جماعت گرچه كسدوز صاقيمي
ويرم اما باشه اؤز ميثاقيمي
ائيلرم صول الّي خدمت دينيمه
تا وارام قيلّام حمايت دينيمه
من ابوالفضلم آديم عباسدور
تيغيم آتش دشمنيم كرباسدور
بخشی از یک #یادداشت_بلند
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / ۱۵ تیر ۹۸
@mehdinalbandie
https://uupload.ir/files/doo8_76262.jpeg.jpg
🔸
#سيدرضا_حسيني شاعر و روحانی تبریزی ملقب به #سعدي_زمان ابتدا به شغل خرازي مشغول بود و سپس كارمند اداره ثبت اسناد شد. پس از بازنشستگي در خيابان #منجم دفترخانه ثبتي داير نمود و ساكن محله #ويجويه تبريز گشت. بعدها به تهران #مهاجرت كرد و در سال ۱۳۶۵ شمسي دار فاني را وداع گفت.
از ويژگي هاي اشعارحسيني، ميتوان پاي بندي او به #مقاتل و #روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - را برشمرد و اينكه او در نقل منظوم سيره و حيات #چهارده_معصوم - عليهم السلام - تلاش وافر نموده است.
بو سؤز كي عرض ائديرم مقتلين عبارتي دور
صحيح دير خبري مجلسي روايتي دور
و يا:
بو سؤزكي شيعه لره چوخ بؤيوك بشارتدور
زبان حال دگول معتبر روايتدور
يازار صحيفهي قيرخ بئش ده مجمع النورين
وئرهر محبلره سور قلب و قرهًْ العين ...
یکی از ماندگارترین سروده های حسيني سعدي زمان، منظومه ای بلند معروف به #مین_بيت است كه در بيان رشادت و شهادت حضرت #قمر_منير_بني_هاشم سروده شده است و داراي ويژگي هاي منحصر به فردي است.
🔸 تاثيرپذيري شاعر از #شاهنامه_فردوسي بويژه در نيمه نخست منظومه كه روايتگر حالات جنگ #عباس_علمدار در روز عاشوراست مشهود بوده، لحن حماسي آن از زيباييهاي اين ابيات است. با آهنگي مطنطن كه اجراي آهنگين آن را براي نوحه خوانان نيز آسان تر ميكند. رواست که این اثر را #شاهنامه_شعر_رثایی_آذربایجان نامید.
شاهي يالقيز گؤردي اولدي سينه تنگ
گلدي تا تحصيل ائده فرمان جنگ
بير طريق خاصيله تكريم ائدوب
شأنينه لايق شهه تعظيم ائدوب
🔸 ابيات مربوط به #رخصت_ميدان خواستن حضرت قمر منير بني هاشم از اباعبدالله الحسين، در عين زيبايي منحصر بهفرد، بيت فارسي #مرحوم_نير را يادآور مي شود كه:
زين قفس برهان من دلگير را
تا به كي زنجير باشد شير را
و حسيني نيز اين چنين لب به بيان زبانحال گشوده است:
شيريوون يا آچگيلن زنجيريني
يا اليندن آل بوگون شمشيريني
بوندان آرتيق اولما راضي خوار اولا
بي لياقت فرض ائدورسن سال يولا
من مگر بو دشته بيجا گلميشم
ائتماغا جنگه تماشا گلميشم ...
سيدي وئرسن منه فرمان جنگ
شامده ويرّام يزيده پالهنگ
شام اميرين سالام ائيله ذلّته
قولاري باغلي گتورّم بيعته
🔸 شايد زيباترين تصويرسازي شاعرانه را كه با خلق #تابلوهايي_پياپي سرشار از ايماژ شاعرانه است، در اين ابيات منطومه هزار بیت حسینی بتوان يافت:
داخل اولدي خيمه گاهه بي درنگ
ائيله سون آراسته اسباب جنگ
جنگه دارا پهلوان بي قرين
باشه قويدي طاسكلاه آهنين
جوشن داوود تك عالي زره
اگنينه گئيدي فلكدن گلدي زه
باغلادي شيراوژن روز ستيز
اؤز خم ابروسي تك بير تيغ تيز
... دسته ي خنجرده قيلدي استوار
زلف اكبر تك كمند تابدار
كتفينه سالدي مدوٌر بير سپر
پشت خورشيده سوار اولدي قمر
... گؤرجاق عباسي چو شير خشمگين
نُه فلكدن گلدي بانگ آفرين
🔸 شاعر در بيان حالات جنگ و فنون جنگاوري، نهايت دقت را به خرج داده و در به خدمت گرفتن #اصطلاحات_نظامي روز نهايت استادي را بروز داده است.
دشمنين يوز دؤندروب هر هنگينه
ووردي اول بير قيليج سرهنگينه
اؤلدي فرمانده پوزولدي نظم هنگ
عدّه يوز قويدي فراره بي درنگ
يا:
يوز گريزه قويدولار اشرر شام
قالدي نه افسر نه بير فرد نظام
🔸 مكالمه عباس نام آور با آب #فرات نیز در اوج شاعرانگی است:
پرچمين نهر اوسته ووردي شير جنگ
اولدي فورا داخل دريا نهنگ
موج آبي گؤردي تا شهلا گؤزي
چكدي ناله دولدي چون دريا گؤزي
🔸 توصيف #مشك سقای تشنه لب توسط #حسینی بی شباهت به توصیف #عمان_سامانی نیست:
تا قیامت تشنه کامان صواب
می خورند از رشحه ان مشک، آب
و حسینی سعدی زمان:
مشك نه مشك عالم امكانه رشك
فخرائدر انهار جنّاته او مشك
تار و پودي تار عمر كاينات
عترت طاهايه امّيد نجات ...
🔸 حسيني در سه بيت از منظومه اش به استادي تمام عبارت "والله ان قطعتموا يميني انّي احامي ابداً عن ديني" را چنين #ترجمه كرده است:
اي جماعت گرچه كسدوز صاقيمي
ويرم اما باشه اؤز ميثاقيمي
ائيلرم صول الّي خدمت دينيمه
تا وارام قيلّام حمايت دينيمه
من ابوالفضلم آديم عباسدور
تيغيم آتش دشمنيم كرباسدور
بخشی از یک #یادداشت_بلند
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / ۱۵ تیر ۹۸
@mehdinalbandie
https://uupload.ir/files/doo8_76262.jpeg.jpg