#اوقاف_نوشت
🔸
در بحث #پاداشهای_اوقاف دو نکته مهم هست:
#یک: یک و نیم میلیارد و سه میلیارد شاید برای برخی از واقفین پولی نباشد اما برای یک اداره کل یا یک مجموعه فرهنگی مبلغی است که می شود با آن معجزه ها کرد.
#دو: ضربه اصلی را در این میان بیش از همه، #فرهنگ_وقف و اعتماد به #متولی_وقف می خورد. و این خسرانی بزرگ است.
آقای مصائبی در موارد متعدد اظهار فرموده بودند که #تبریز_خبرنگار_ندارد و یا این که از #صداوسیمای_تبریز گله داشتند که در #ارومیه بکره و عشیا یا همان #صبح_تا_شب در تلویزیون بودند. گمانم رسانه ها نامشان را برای جناب ایشان ترجمه کردند.
توصیه برادرانه ام به جناب آقای مصائبی، #استعفاء است.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۱ آذر ۹۷
@mehdinalbandie
🔸
در بحث #پاداشهای_اوقاف دو نکته مهم هست:
#یک: یک و نیم میلیارد و سه میلیارد شاید برای برخی از واقفین پولی نباشد اما برای یک اداره کل یا یک مجموعه فرهنگی مبلغی است که می شود با آن معجزه ها کرد.
#دو: ضربه اصلی را در این میان بیش از همه، #فرهنگ_وقف و اعتماد به #متولی_وقف می خورد. و این خسرانی بزرگ است.
آقای مصائبی در موارد متعدد اظهار فرموده بودند که #تبریز_خبرنگار_ندارد و یا این که از #صداوسیمای_تبریز گله داشتند که در #ارومیه بکره و عشیا یا همان #صبح_تا_شب در تلویزیون بودند. گمانم رسانه ها نامشان را برای جناب ایشان ترجمه کردند.
توصیه برادرانه ام به جناب آقای مصائبی، #استعفاء است.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۱ آذر ۹۷
@mehdinalbandie
👈 #یک_تامل_کهنه
🔸
این نوشته کوتاه مثل ترشی هفته بیجار است. البته پنج ساله. بدم نیامد از فیسبوک بیاورمش اینجا. در حاشیه یک #منازعه است.
🔸
امروز چهارشنبه 13 آذر 92، برنامه #زاویه در شبکه 4 بحث جالبی را پیش میبرد با #مهدی_نصیری و دکتر #عدالت_نژاد. با یک مجری که بیشتر به نصیری نزدیک بود تا مهمان دست چپش.
نصیری بیشتر #ذوق_تفکیکی دارد و جهدش؛ ارجاع ریشه پرسشها به تفکیک است. کاری که بیشتر و پیشتر #استاد_حکیمی کرده. تفکری که رجوع به مبانی علوم مدرن را از سر اضطرار میداند. چیزی مثل مقوله #سلطان_جور در فقه سیاسی شیعه. نگاهی آرمانشهری با بهرهای از رمانتیسیزم اسلامی و شیعی.
طرف دیگر بحث، #نگاهی_عرفی به موضوع داشت و مفاهیمی مثل علوم غربی را باور نداشت. نگاهی متعارف و لیبرالیستی شاید. و البته با نگاهی غیرهنجاری به اصلِ علوم بعد از مدرنیته.
جالب بود چکاچاک پاسخها در این منازعه. برزخ غلوّ و ارتداد. #حصارهای_مضاف بر #علم و #دین که دو سوی منازعات اینگونه میکشند بر گرد هر کدام.
هر کدام از موضوعات در بادی امر حرفی هستند برای گفتن و در ادامه میدانی برای منازعه و گاه خصومت. یعنی همین حصارهای مضاف است که باعث می شود از شریعتی، فرقان بزاید و تجزّم فلسفی آوینی به نواخباریگری مشایی برسد و دنیای شهر خاتمی به انکاریههای گنجی برسد.
در نگاه تفکیکی، دین یک #زادبوم است و دنیای دینی یک #کارخانه بزرگ که آدمهایش شبیه همند. و در نگاه لیبرالیستی آن سو، قرآن، کتاب #فیزیک_قدسی است. یکی در پی تمدن اسلامی است که هنوز شکل نگرفته و یکی به تمدن مسلمین و بیتالحکمه میبالد. منازعه محیالدین و ارسطو. و ارسطو و افلاطون شاید.
این روزها بیشتر ناظرم بر منازعه و #قلمم_رزمجامه_از_تن_کنده_است.
🔸️
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز / چهارشنبه 13 آذر 92 خورشیدی
https://telegram.me/mehdinalbandie
🔸
این نوشته کوتاه مثل ترشی هفته بیجار است. البته پنج ساله. بدم نیامد از فیسبوک بیاورمش اینجا. در حاشیه یک #منازعه است.
🔸
امروز چهارشنبه 13 آذر 92، برنامه #زاویه در شبکه 4 بحث جالبی را پیش میبرد با #مهدی_نصیری و دکتر #عدالت_نژاد. با یک مجری که بیشتر به نصیری نزدیک بود تا مهمان دست چپش.
نصیری بیشتر #ذوق_تفکیکی دارد و جهدش؛ ارجاع ریشه پرسشها به تفکیک است. کاری که بیشتر و پیشتر #استاد_حکیمی کرده. تفکری که رجوع به مبانی علوم مدرن را از سر اضطرار میداند. چیزی مثل مقوله #سلطان_جور در فقه سیاسی شیعه. نگاهی آرمانشهری با بهرهای از رمانتیسیزم اسلامی و شیعی.
طرف دیگر بحث، #نگاهی_عرفی به موضوع داشت و مفاهیمی مثل علوم غربی را باور نداشت. نگاهی متعارف و لیبرالیستی شاید. و البته با نگاهی غیرهنجاری به اصلِ علوم بعد از مدرنیته.
جالب بود چکاچاک پاسخها در این منازعه. برزخ غلوّ و ارتداد. #حصارهای_مضاف بر #علم و #دین که دو سوی منازعات اینگونه میکشند بر گرد هر کدام.
هر کدام از موضوعات در بادی امر حرفی هستند برای گفتن و در ادامه میدانی برای منازعه و گاه خصومت. یعنی همین حصارهای مضاف است که باعث می شود از شریعتی، فرقان بزاید و تجزّم فلسفی آوینی به نواخباریگری مشایی برسد و دنیای شهر خاتمی به انکاریههای گنجی برسد.
در نگاه تفکیکی، دین یک #زادبوم است و دنیای دینی یک #کارخانه بزرگ که آدمهایش شبیه همند. و در نگاه لیبرالیستی آن سو، قرآن، کتاب #فیزیک_قدسی است. یکی در پی تمدن اسلامی است که هنوز شکل نگرفته و یکی به تمدن مسلمین و بیتالحکمه میبالد. منازعه محیالدین و ارسطو. و ارسطو و افلاطون شاید.
این روزها بیشتر ناظرم بر منازعه و #قلمم_رزمجامه_از_تن_کنده_است.
🔸️
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز / چهارشنبه 13 آذر 92 خورشیدی
https://telegram.me/mehdinalbandie
Telegram
دارالولایه | مهدی نعلبندی
پراکنده نویسی های یک نویسنده شهرستانی
👈 #زخمه_بر_زخم
🔸
خواهر را داخل قبر می خواباند .خان چوبان امسال در مغان نیست. رویش را با حصیر می پوشاند و خاک را روی حصیر می ریزد. قهقهه ای از دهانه ی لوله ی تفنگ خان اردوباد می جهد. دشمن خانه به خانه پیش می آید. برادر خم می شود . خان چوبان دلش آشفته تر از گیسوان سارای است. بوسه ای بر خاک می زند. خاک گرم وطن که هرمش به گرمی نفس خواهر است. و می گریزد. سارای بر بالای پل چوبی ایستاده است. خواهر ناموس برادر است . خاک ناموس برادر است. سارای خود را به موج های توفنده ی ارس می سپارد. وطن ناموس برادر است. آپاردی سئل لر سارانی.
🔸
هوا بس ناجوانمردانه سرد است. سوز زمستان بر صورت شهر تازیانه می زند. در دل بستر می خزند هر دو. قونسول، حاکم شهر است. نگاه تب دارش را به نگاه های دریده ی سلطان می دوزد. از اردوگاه عساکر تا میدانی که تیرک های دار در آن بالا رفته اند فاصله ای به قدر غیرت یک مرد است. دست در ساعد سوگلی سیمین ساق می اندازد. پیکر هشت مرد از تیرک افقی و سط میدان آویزان است. وقتی دهان بوی شراب بدهد از خربزه هم کاری ساخته نیست. یکی از آن هشت تن را طناب دار از قفا بر گردن انداخته اند. در دل بستر لبی از دخترک می گیرد.
🔸
آن مرد که طناب دار از قفا بر گردنش انداخته اند، انگشترش را شکست تا ردّی از انگشتش پای هیچ ننگ نامه ای نباشد. سرانگشتان خواب کلید می چرخاند بر سینه ی در باغی سبز. او شهر را با همه ی ساکنانش دوست دارد. امشب فتح الفتوحی بود در حجله. وطن ناموس اوست. و ناموس آن هشت تن که بر بالای دارند. پچ پچی در حرمسرا و سوت منقطع و پی در پی جیرجیرک ها در باغ. دشمن چکمه پوش برای بلعیدن شهر آمده است. این هشت تن استخوان گلوی دشمن چکمه پوشند. دست بر کشاله ی ران ایران نورس می گذارد و از بستر برمی خیزد.
🔸
ردّ سیلی سرمای استخوانسوز بر گونه های شهر باقی است. دل به دریای خزینه ی حمام می سپارد و در بخار گم می شود.
🔸
همه ی اهل خانه بر گرد سفره ای نشسته . پیرمرد گفت دیوانه ای آمده و سنگی انداخته.همه ی اهل خانه یعنی یک مادر و یک فرزند. و به پهنای افق عبایی چون بال ملک افشان و دستار سیادتی به سر تاج . نان گرمی بر سفره. چراغ خانه روشن. با عکسی بر دیوار که مادر وقتی گرد از آن می گیرد، بوسه بر گرد می زند و چشمانش پراشک . سی مرغ بر بلندای قله نگریستند و سیمرغ را به چشم خود دیدند.
🔸
خانه امن است.
🔸
کوچه های شهر پنجه در صورت هم می کشند. گردنه خالی است. صندلی ها بر سر و کله ی هم می زنند. سوارانی سیاهپوش گردنه را دور می زنند..پارچه های رنگی گیس های هم را می کشند. سواران سر می رسند با تیغ هایی که برق آخته گی شان در آفتاب نیمروز چشم را می زند. تابلوهای راهنما اعتصاب جهت می گیرند. سواران تیغ ها را فرود می آورند. برقی در میانه ی آسمان شهر . مردی استاده بر بلندای کوه . غرش رعدی بر آسمان شهر . ومرد لب می گشاید. شهر همهمه اش را قورت می دهد. سواران پای کوه خیره به آسمان. سطری بر سینه ی آسمان شهر نقش می بندد:
" آیا نمی دانند که خداوند می بیند؟ "
شهر نفسی می کشد. سواران ردّ تازیانه ها را به یاد می آورند که بر صورت پدرانشان بود. باران می بارد.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://telegram.me/mehdinalbandie
🔸
خواهر را داخل قبر می خواباند .خان چوبان امسال در مغان نیست. رویش را با حصیر می پوشاند و خاک را روی حصیر می ریزد. قهقهه ای از دهانه ی لوله ی تفنگ خان اردوباد می جهد. دشمن خانه به خانه پیش می آید. برادر خم می شود . خان چوبان دلش آشفته تر از گیسوان سارای است. بوسه ای بر خاک می زند. خاک گرم وطن که هرمش به گرمی نفس خواهر است. و می گریزد. سارای بر بالای پل چوبی ایستاده است. خواهر ناموس برادر است . خاک ناموس برادر است. سارای خود را به موج های توفنده ی ارس می سپارد. وطن ناموس برادر است. آپاردی سئل لر سارانی.
🔸
هوا بس ناجوانمردانه سرد است. سوز زمستان بر صورت شهر تازیانه می زند. در دل بستر می خزند هر دو. قونسول، حاکم شهر است. نگاه تب دارش را به نگاه های دریده ی سلطان می دوزد. از اردوگاه عساکر تا میدانی که تیرک های دار در آن بالا رفته اند فاصله ای به قدر غیرت یک مرد است. دست در ساعد سوگلی سیمین ساق می اندازد. پیکر هشت مرد از تیرک افقی و سط میدان آویزان است. وقتی دهان بوی شراب بدهد از خربزه هم کاری ساخته نیست. یکی از آن هشت تن را طناب دار از قفا بر گردن انداخته اند. در دل بستر لبی از دخترک می گیرد.
🔸
آن مرد که طناب دار از قفا بر گردنش انداخته اند، انگشترش را شکست تا ردّی از انگشتش پای هیچ ننگ نامه ای نباشد. سرانگشتان خواب کلید می چرخاند بر سینه ی در باغی سبز. او شهر را با همه ی ساکنانش دوست دارد. امشب فتح الفتوحی بود در حجله. وطن ناموس اوست. و ناموس آن هشت تن که بر بالای دارند. پچ پچی در حرمسرا و سوت منقطع و پی در پی جیرجیرک ها در باغ. دشمن چکمه پوش برای بلعیدن شهر آمده است. این هشت تن استخوان گلوی دشمن چکمه پوشند. دست بر کشاله ی ران ایران نورس می گذارد و از بستر برمی خیزد.
🔸
ردّ سیلی سرمای استخوانسوز بر گونه های شهر باقی است. دل به دریای خزینه ی حمام می سپارد و در بخار گم می شود.
🔸
همه ی اهل خانه بر گرد سفره ای نشسته . پیرمرد گفت دیوانه ای آمده و سنگی انداخته.همه ی اهل خانه یعنی یک مادر و یک فرزند. و به پهنای افق عبایی چون بال ملک افشان و دستار سیادتی به سر تاج . نان گرمی بر سفره. چراغ خانه روشن. با عکسی بر دیوار که مادر وقتی گرد از آن می گیرد، بوسه بر گرد می زند و چشمانش پراشک . سی مرغ بر بلندای قله نگریستند و سیمرغ را به چشم خود دیدند.
🔸
خانه امن است.
🔸
کوچه های شهر پنجه در صورت هم می کشند. گردنه خالی است. صندلی ها بر سر و کله ی هم می زنند. سوارانی سیاهپوش گردنه را دور می زنند..پارچه های رنگی گیس های هم را می کشند. سواران سر می رسند با تیغ هایی که برق آخته گی شان در آفتاب نیمروز چشم را می زند. تابلوهای راهنما اعتصاب جهت می گیرند. سواران تیغ ها را فرود می آورند. برقی در میانه ی آسمان شهر . مردی استاده بر بلندای کوه . غرش رعدی بر آسمان شهر . ومرد لب می گشاید. شهر همهمه اش را قورت می دهد. سواران پای کوه خیره به آسمان. سطری بر سینه ی آسمان شهر نقش می بندد:
" آیا نمی دانند که خداوند می بیند؟ "
شهر نفسی می کشد. سواران ردّ تازیانه ها را به یاد می آورند که بر صورت پدرانشان بود. باران می بارد.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://telegram.me/mehdinalbandie
Telegram
دارالولایه | مهدی نعلبندی
پراکنده نویسی های یک نویسنده شهرستانی
#یک_دلتنگی_کهنه
🔸
زمان منتظرش نماند.
زمان تنها طول زندگی است.
می گفت:
- می توان در افق ایستاد و زمان را دید تندتر از زمان.
تهور، حرف اصلی زندگی اش بود. سعی داشت مسیر رود پر تلاطم زندگی اش را خودش تعیین کند. رفقایش ماندند در مسیر زندگی و بعداز عمری تقلا از پا نشستند با کلی القاب. و او پای تصمیمش ایستاد و جای چند نفر زندگی کرد.
کوچه های شهر برای تهور تنگ بود. دلتنگ شد.
جای چندین نفر زیسته بود و قدر یک شهر حالی اش بود. آن قدر زیسته بود و دیده بود و خوانده بود و رفته بود که تا دوردستها را می دید. آینه ای بود که زشت و زیبا را یکجا نشان می داد. دلتنگش کردند.
جرمش نه دانستن که دیدن بود. او روززاد بود در روزگار بلند شب.
غریب بود.
اسطوره وار.
غیر قابل باور و فهم.
دلتنگش کردند.
قهر کرد.
رفت یونس وار.
اما نهنگی که او را بلعید، هیچ وقت در هیچ ساحلی او رانینداخت.
او هم که نبود، ترس از یادآوری او بود تا پایان زمان. نبودنش نتوانست جای بودنش را پر کند.
آن نهنگ ....
او ...
زمان ...
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارلولایه تبریز
@mehdinalbandie
🔸
زمان منتظرش نماند.
زمان تنها طول زندگی است.
می گفت:
- می توان در افق ایستاد و زمان را دید تندتر از زمان.
تهور، حرف اصلی زندگی اش بود. سعی داشت مسیر رود پر تلاطم زندگی اش را خودش تعیین کند. رفقایش ماندند در مسیر زندگی و بعداز عمری تقلا از پا نشستند با کلی القاب. و او پای تصمیمش ایستاد و جای چند نفر زندگی کرد.
کوچه های شهر برای تهور تنگ بود. دلتنگ شد.
جای چندین نفر زیسته بود و قدر یک شهر حالی اش بود. آن قدر زیسته بود و دیده بود و خوانده بود و رفته بود که تا دوردستها را می دید. آینه ای بود که زشت و زیبا را یکجا نشان می داد. دلتنگش کردند.
جرمش نه دانستن که دیدن بود. او روززاد بود در روزگار بلند شب.
غریب بود.
اسطوره وار.
غیر قابل باور و فهم.
دلتنگش کردند.
قهر کرد.
رفت یونس وار.
اما نهنگی که او را بلعید، هیچ وقت در هیچ ساحلی او رانینداخت.
او هم که نبود، ترس از یادآوری او بود تا پایان زمان. نبودنش نتوانست جای بودنش را پر کند.
آن نهنگ ....
او ...
زمان ...
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارلولایه تبریز
@mehdinalbandie
#یک_جرعه_زمزم
#یک_جرعه_حسرت
🔸
ده سال پیش بود مشرف شدم به تمتع. قبل رفتن هیچ نخواندم. هیچ. جز اذکار و اعمال حج که باید انجام می دادم.
رفتم. اول از همه به مدینه. در باران اشکی در شبی بارانی و از تهران. خدا حفظ کند محمدرضا باقی را که مونس آن شبم بود. شبی که مثل هیچ شبی نبود تا مطلع الفجر.
و مدینه مرا خوانده بود. رسیدم. نام هتل جوهره العاصمه بود. نزدیک حرم پیغمبر. و چه اشکی دارد اکنون نوشتن این نام که عطر عود تند حرم پیچید در دلم. و همراهم در زیارت شب اول حرم نبوی، یک حاجی بود از مغان. و به قول خودش از مرز شوروی.
- پیغمبرین حرمیدی هااا ... !
و چه شوق و حسرتی بود در کلامش.
زیارتهای بقیع در بعد از نمازهای صبح. تصویر گرفتن و گریختن ها از دست شرطه های سعودی. چه لذتی داشت آن چند دقیقه نوحه ای که حاج سید ابوالفضل مصطفایی و حاج صادق کمالی خواندند در آن گوشه بقیع. روضه ام البنین. مادر علمدار کربلا. و من یک چشمم به ویزور بود و چشم دیگرم به این که شرطه ها نیایند. و حیران در این که کجایم. و چه سوختنی دارد اکنون یادآوری آن لحظات.
احرام در مسجد شجره. #لبیک_اللهم_لبیک. و رسیدن به مکه. طواف و سعی و تقصیر و مقیم شدن. و خروج از حرم در ایام تشریق و عرفات و مشعر و منا و قربانی. خدایا چه کردی با من؟!
دلتنگ توام خدایا!
روسیاهم از روسیاهی پس از حجم.
آخرین بار که شیطان را سنگ زدم تو خود شاهد بودی که جز به حسین ات نمی اندیشیدم. و این که ده روز ذی حجه مقدمه ورود به ده روز محرم است. و چه فرو ریختم با #لبیک_یا_حسین یمنی ها. و حالا می فهمم آن طنین را.
دلتنگ توام خدایا!
دلتنگ کعبه ات. دلتنگ حل و حرم. دلتنگ زمزم و صفا و مروه. دلتنگ حیرت عرفات. و من در عرفات، همه حیرت بودم و شاید نرسیدم به معرفت. تو خود از دلم اگاهی که در غروب عرفه و تا مشعر، حال رستاخیز مردگان را داشتم. و باز نرسیدم به معرفت.
و چه حیرتی دارد حج تو.
دریاب مرا که دلتنگ نوازش توام ای مهربانترینی که نزدیکتری به ما از رگ گردن. دلتنگم که آدم ابوالبشر هم دلتنگ تو بود در عرفات. اتوب الیک یا تواب و یا رحیم.
دلتنگ کعبه ام و آن یک لحظه ای که سینه برهنه ام لمس کرد دیوار بیتت را. دلتنگ تکبیرهای آغاز طواف و پایان هر شوط. دلتنگ نماز در پشت مقام ابراهیم. دلتنگ نسیم رکن یمانی. دلتنگ دو رکعت نماز در حجر و زیر ناودان طلا. دلتنگ شب های مسجدالحرام. دلتنگ تردید در رفتن از حرم و نرفتن و بازگشت دوباره به طواف با سیل اشک. به سان کودکی که آغوش مادر را یافته باشد.
دریاب ما را خدایا.
معرفتمان ده.
دلتنگ #حج و دلتنگ #حجت توایم و دیر زمانی است در انتظارش. او را برسان از کعبه حتی اگر گردنمان لایق تیغ اوست. آمین یا رب العالمین.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۱۵ مرداد ۹۸
@mehdinalbandie
#حج_و_حجت
#خسی_درمیقات
#دلتنگ_مناسک
#حج_اکبر
#بیت_عتیق
#وقوف_عرفه
#محشر_محشر
#جنه_البقیع
#باغ_فدک
https://uupload.ir/files/nxty_800px-zamzamwell2.jpg.jpg
#یک_جرعه_حسرت
🔸
ده سال پیش بود مشرف شدم به تمتع. قبل رفتن هیچ نخواندم. هیچ. جز اذکار و اعمال حج که باید انجام می دادم.
رفتم. اول از همه به مدینه. در باران اشکی در شبی بارانی و از تهران. خدا حفظ کند محمدرضا باقی را که مونس آن شبم بود. شبی که مثل هیچ شبی نبود تا مطلع الفجر.
و مدینه مرا خوانده بود. رسیدم. نام هتل جوهره العاصمه بود. نزدیک حرم پیغمبر. و چه اشکی دارد اکنون نوشتن این نام که عطر عود تند حرم پیچید در دلم. و همراهم در زیارت شب اول حرم نبوی، یک حاجی بود از مغان. و به قول خودش از مرز شوروی.
- پیغمبرین حرمیدی هااا ... !
و چه شوق و حسرتی بود در کلامش.
زیارتهای بقیع در بعد از نمازهای صبح. تصویر گرفتن و گریختن ها از دست شرطه های سعودی. چه لذتی داشت آن چند دقیقه نوحه ای که حاج سید ابوالفضل مصطفایی و حاج صادق کمالی خواندند در آن گوشه بقیع. روضه ام البنین. مادر علمدار کربلا. و من یک چشمم به ویزور بود و چشم دیگرم به این که شرطه ها نیایند. و حیران در این که کجایم. و چه سوختنی دارد اکنون یادآوری آن لحظات.
احرام در مسجد شجره. #لبیک_اللهم_لبیک. و رسیدن به مکه. طواف و سعی و تقصیر و مقیم شدن. و خروج از حرم در ایام تشریق و عرفات و مشعر و منا و قربانی. خدایا چه کردی با من؟!
دلتنگ توام خدایا!
روسیاهم از روسیاهی پس از حجم.
آخرین بار که شیطان را سنگ زدم تو خود شاهد بودی که جز به حسین ات نمی اندیشیدم. و این که ده روز ذی حجه مقدمه ورود به ده روز محرم است. و چه فرو ریختم با #لبیک_یا_حسین یمنی ها. و حالا می فهمم آن طنین را.
دلتنگ توام خدایا!
دلتنگ کعبه ات. دلتنگ حل و حرم. دلتنگ زمزم و صفا و مروه. دلتنگ حیرت عرفات. و من در عرفات، همه حیرت بودم و شاید نرسیدم به معرفت. تو خود از دلم اگاهی که در غروب عرفه و تا مشعر، حال رستاخیز مردگان را داشتم. و باز نرسیدم به معرفت.
و چه حیرتی دارد حج تو.
دریاب مرا که دلتنگ نوازش توام ای مهربانترینی که نزدیکتری به ما از رگ گردن. دلتنگم که آدم ابوالبشر هم دلتنگ تو بود در عرفات. اتوب الیک یا تواب و یا رحیم.
دلتنگ کعبه ام و آن یک لحظه ای که سینه برهنه ام لمس کرد دیوار بیتت را. دلتنگ تکبیرهای آغاز طواف و پایان هر شوط. دلتنگ نماز در پشت مقام ابراهیم. دلتنگ نسیم رکن یمانی. دلتنگ دو رکعت نماز در حجر و زیر ناودان طلا. دلتنگ شب های مسجدالحرام. دلتنگ تردید در رفتن از حرم و نرفتن و بازگشت دوباره به طواف با سیل اشک. به سان کودکی که آغوش مادر را یافته باشد.
دریاب ما را خدایا.
معرفتمان ده.
دلتنگ #حج و دلتنگ #حجت توایم و دیر زمانی است در انتظارش. او را برسان از کعبه حتی اگر گردنمان لایق تیغ اوست. آمین یا رب العالمین.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۱۵ مرداد ۹۸
@mehdinalbandie
#حج_و_حجت
#خسی_درمیقات
#دلتنگ_مناسک
#حج_اکبر
#بیت_عتیق
#وقوف_عرفه
#محشر_محشر
#جنه_البقیع
#باغ_فدک
https://uupload.ir/files/nxty_800px-zamzamwell2.jpg.jpg
#یک_رژه_دو_فرمانده !
🔸
برخی از کاربران فضای مجازی، عکسهای رژه دهم دسامبر دو هزار و بیست با رژه صد و دو سال انور پاشا در باکو قربنهسازی میکنند. در ماههای پیش از آغاز جنگ قرهباغ نیز دو نام دوباره پیش کشیده شد. ایلچیبیگ و انور پاشا.
صد و دو سال پیش انور پاشا کمک کرد محمد امین رسولزاده جمهوری تشکیل دهد. صد سال پیش آتاتورک آذربایجان را به استالین فروخت و نریمان نریمانف وارد باکو شد. رسولزاده گریخت و کتاب جمهوریاش را در ترکیه نوشت و انور پاشا هم رفت. رسولزاده در کتابش نوشت که جمهوری آذربایجان یکی از ایالتهای ترکیه و ترکیهای کوچک است. محمد امین و نریمان هر دو از سوسیالیستهای همت بودند. با هم مینوشتند.
برگردم به رژه.
اگر این رژه برای جمهوری آذربایجان است، حضور پررنگ اردوغان در شمایل رییسجمهوری که به استاندارش سر زده باشد چه معنی دارد؟ با دیویزیون ترک همراهش که در خیابانهای باکو چکمه بر زمین میکوبند.
اگر برای ترکیه است که ظاهرا هست، یعنی جناب الهام با پیروزی در بخشی از اراضی اشغالی، خاک و قدرت را گرفت و استقلال را داد؟! الهام جنگی را که با دین برده است به امامالخطیبی میفروشد که در همه میدانها باخته است.
اردوغان و علیاف هر دو از جانب اپوزیسیون تحت فشار بودند و هستند. و هر دو به بقاء میاندیشند.
برگردم چند سال پیس.
پرزیدنت اردوغان با رای کردها رییس جمهور شد. کردها میخ اول فدرالشان را در قبال رضایتشان به پادشاهی اردوغان کوفتند تا ترکیه کوچکتر شود. پیشتر گفتهام که اردوغان، ترکیه نیست. و حالا میگویم که علیاف، آذربایجان نیست و ما باید آذربایجان را دریابیم. علیاف نمیتواند ایلچیبیگ باشد چرا که جایگزین او برای ایران، دیگر نه پدر او، که یک اسلامگرا خواهد بود. برای ایران، اردوغان با همه ناسازگاریهایش بهتر از لاییکها هستند و اردوغان اگر به شب کودتا فکر کند خیلی چیزها را به یاد خواهد آورد.
در این رژه، روسیه و ایران غایب بودند. دو تضمین برای بقاء. به همین صراحت.
اردوغان اگر بر فرض بعید هوای تبریز کند و به علیاف بنازد؛ باید بداند که ایران بسیار بزرگتر از ارمنستان است و تهران، ایروان نیست. ایران، اصلا شبیه لیبی هم نیست. ایران اگر تهدید شود، آنکارا و استانبول نه فقط از تبریز که از سوریه و عراق و اقلیم و حتی خود باکو در تیررس خواهندبود.
یادآوری یک نکته تاریخی خالی از لطف نیست: قفقاز هیچزمانی خاک توران نبوده است. البته روبای الحاق قفقاز به توران در جنگ اول بینالملل، امپراطوری عثمانی را به باد داد.
حدس میزنم اردوغان تلاش کند که قرهباغ را پر کند از تکفیریها تا جبهه جدیدی پیش روی ایران در مرزهای شمالیاش بگشاید. آزمونی سخت برای شیعه قفقاز که میتواند آذربایجان را بیاورد به جبهه مقاومت. رویای شوم عبری-عربی-ترکی که خود علیاف تمایل چندانی به آن ندارد ولی ناتوان از ته گفتن است. گفتم که او استقلال را به قدرت فروخته است. شاید هدف اردوغان و رفقایشان معطوف کردن توجه ایران از شرق آسیا به قفقاز است تا در عراق و سوریه کاری بکنند. شاید.
از بیست سال پیش به دفعات گفتهام و باز میگویم:
از آقای خامنه ای غافل نشویم. او هوشمندترین رهبر منطقه است. اردوغان با همه هوشش بارها به او باخته است.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۱ آذر ۹۹
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CIpwbfrAWCy/?igshid=1qjyirslqm29m
🔸
برخی از کاربران فضای مجازی، عکسهای رژه دهم دسامبر دو هزار و بیست با رژه صد و دو سال انور پاشا در باکو قربنهسازی میکنند. در ماههای پیش از آغاز جنگ قرهباغ نیز دو نام دوباره پیش کشیده شد. ایلچیبیگ و انور پاشا.
صد و دو سال پیش انور پاشا کمک کرد محمد امین رسولزاده جمهوری تشکیل دهد. صد سال پیش آتاتورک آذربایجان را به استالین فروخت و نریمان نریمانف وارد باکو شد. رسولزاده گریخت و کتاب جمهوریاش را در ترکیه نوشت و انور پاشا هم رفت. رسولزاده در کتابش نوشت که جمهوری آذربایجان یکی از ایالتهای ترکیه و ترکیهای کوچک است. محمد امین و نریمان هر دو از سوسیالیستهای همت بودند. با هم مینوشتند.
برگردم به رژه.
اگر این رژه برای جمهوری آذربایجان است، حضور پررنگ اردوغان در شمایل رییسجمهوری که به استاندارش سر زده باشد چه معنی دارد؟ با دیویزیون ترک همراهش که در خیابانهای باکو چکمه بر زمین میکوبند.
اگر برای ترکیه است که ظاهرا هست، یعنی جناب الهام با پیروزی در بخشی از اراضی اشغالی، خاک و قدرت را گرفت و استقلال را داد؟! الهام جنگی را که با دین برده است به امامالخطیبی میفروشد که در همه میدانها باخته است.
اردوغان و علیاف هر دو از جانب اپوزیسیون تحت فشار بودند و هستند. و هر دو به بقاء میاندیشند.
برگردم چند سال پیس.
پرزیدنت اردوغان با رای کردها رییس جمهور شد. کردها میخ اول فدرالشان را در قبال رضایتشان به پادشاهی اردوغان کوفتند تا ترکیه کوچکتر شود. پیشتر گفتهام که اردوغان، ترکیه نیست. و حالا میگویم که علیاف، آذربایجان نیست و ما باید آذربایجان را دریابیم. علیاف نمیتواند ایلچیبیگ باشد چرا که جایگزین او برای ایران، دیگر نه پدر او، که یک اسلامگرا خواهد بود. برای ایران، اردوغان با همه ناسازگاریهایش بهتر از لاییکها هستند و اردوغان اگر به شب کودتا فکر کند خیلی چیزها را به یاد خواهد آورد.
در این رژه، روسیه و ایران غایب بودند. دو تضمین برای بقاء. به همین صراحت.
اردوغان اگر بر فرض بعید هوای تبریز کند و به علیاف بنازد؛ باید بداند که ایران بسیار بزرگتر از ارمنستان است و تهران، ایروان نیست. ایران، اصلا شبیه لیبی هم نیست. ایران اگر تهدید شود، آنکارا و استانبول نه فقط از تبریز که از سوریه و عراق و اقلیم و حتی خود باکو در تیررس خواهندبود.
یادآوری یک نکته تاریخی خالی از لطف نیست: قفقاز هیچزمانی خاک توران نبوده است. البته روبای الحاق قفقاز به توران در جنگ اول بینالملل، امپراطوری عثمانی را به باد داد.
حدس میزنم اردوغان تلاش کند که قرهباغ را پر کند از تکفیریها تا جبهه جدیدی پیش روی ایران در مرزهای شمالیاش بگشاید. آزمونی سخت برای شیعه قفقاز که میتواند آذربایجان را بیاورد به جبهه مقاومت. رویای شوم عبری-عربی-ترکی که خود علیاف تمایل چندانی به آن ندارد ولی ناتوان از ته گفتن است. گفتم که او استقلال را به قدرت فروخته است. شاید هدف اردوغان و رفقایشان معطوف کردن توجه ایران از شرق آسیا به قفقاز است تا در عراق و سوریه کاری بکنند. شاید.
از بیست سال پیش به دفعات گفتهام و باز میگویم:
از آقای خامنه ای غافل نشویم. او هوشمندترین رهبر منطقه است. اردوغان با همه هوشش بارها به او باخته است.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۱ آذر ۹۹
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CIpwbfrAWCy/?igshid=1qjyirslqm29m
👈 #زخمه_بر_زخم_۲
🔸
آن مرد که طناب دار از قفا بر گردنش انداختند، انگشتر شکست تا نامش پای هیچ ننگنامهای نباشد. سرانگشتان خواب کلید میچرخاند بر سینهی درِ باغی سبز. او شهر را با همهی ساکنانش دوست داشت. دیشب فتح الفتوحی بود در حجله. وطن ناموس آن هشت تن بود که بر بالای دارند. پچ پچی در حرمسرا و سوت منقطع و پی در پی جیرجیرکها در باغ. دشمن چکمهپوش برای بلعیدن شهر آمده است. این هشت تن، استخوانند در گلوی دشمن چکمه پوش. دست بر کشالهی ران ایرانِ نورس میگذارد و از بستر برمیخیزد.
ردّ سیلی سرمای استخوانسوز بر گونههای شهر باقی است. دل به دریای خزینهی حمام میسپارد و در بخار گم میشود.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CJbnR9TAAgm/?igshid=16wvih2g8pt4b
🔸
آن مرد که طناب دار از قفا بر گردنش انداختند، انگشتر شکست تا نامش پای هیچ ننگنامهای نباشد. سرانگشتان خواب کلید میچرخاند بر سینهی درِ باغی سبز. او شهر را با همهی ساکنانش دوست داشت. دیشب فتح الفتوحی بود در حجله. وطن ناموس آن هشت تن بود که بر بالای دارند. پچ پچی در حرمسرا و سوت منقطع و پی در پی جیرجیرکها در باغ. دشمن چکمهپوش برای بلعیدن شهر آمده است. این هشت تن، استخوانند در گلوی دشمن چکمه پوش. دست بر کشالهی ران ایرانِ نورس میگذارد و از بستر برمیخیزد.
ردّ سیلی سرمای استخوانسوز بر گونههای شهر باقی است. دل به دریای خزینهی حمام میسپارد و در بخار گم میشود.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CJbnR9TAAgm/?igshid=16wvih2g8pt4b
Instagram
👈 #زخمه_بر_زخم / ۳
🔸
خواهر را داخل قبر می خواباند .خان چوبان امسال در مغان نیست. رویش را با حصیر می پوشاند و خاک را روی حصیر می ریزد. قهقهه ای از دهانه ی لوله ی تفنگ خان اردوباد می جهد. دشمن خانه به خانه پیش می آید. برادر خم می شود . خان چوبان دلش آشفته تر از گیسوان سارای است. بوسه ای بر خاک می زند. خاک گرم وطن که هرمش به گرمی نفس خواهر است. و می گریزد. سارای بر بالای پل چوبی ایستاده است. خواهر ناموس برادر است . خاک ناموس برادر است. سارای خود را به موج های توفنده ی ارس می سپارد. وطن ناموس برادر است. آپاردی سئل لر سارانی.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CJlb9hKAiKF/?igshid=7rjt23p9x08t
🔸
خواهر را داخل قبر می خواباند .خان چوبان امسال در مغان نیست. رویش را با حصیر می پوشاند و خاک را روی حصیر می ریزد. قهقهه ای از دهانه ی لوله ی تفنگ خان اردوباد می جهد. دشمن خانه به خانه پیش می آید. برادر خم می شود . خان چوبان دلش آشفته تر از گیسوان سارای است. بوسه ای بر خاک می زند. خاک گرم وطن که هرمش به گرمی نفس خواهر است. و می گریزد. سارای بر بالای پل چوبی ایستاده است. خواهر ناموس برادر است . خاک ناموس برادر است. سارای خود را به موج های توفنده ی ارس می سپارد. وطن ناموس برادر است. آپاردی سئل لر سارانی.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CJlb9hKAiKF/?igshid=7rjt23p9x08t
Instagram
👈 #زخمه_بر_زخم / ۴
🔸
سوز زمستان بر صورت شهر تازیانه میزند. در دل بستر میخزند هر دو. قونسول، حاکم شهر است. نگاه تبدارش را به نگاه دریده سلطان میدوزد. از عساکر تا تیرک دار فاصلهای به قدر غیرت یک مرد است. دست در ساعد سوگلی سیمین ساق میاندازد. پیکر عمودی مردان از تیرک افقی میانه میدان آویزان است. دهان که بوی شراب دهد، خربزه عاجز میشود. آن مرد را طناب از قفا بر گردن انداختند. در دل بستر لبی از دخترک میگیرد.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CJqoOfhgsd6/?igshid=115f7eqw4s9gz
🔸
سوز زمستان بر صورت شهر تازیانه میزند. در دل بستر میخزند هر دو. قونسول، حاکم شهر است. نگاه تبدارش را به نگاه دریده سلطان میدوزد. از عساکر تا تیرک دار فاصلهای به قدر غیرت یک مرد است. دست در ساعد سوگلی سیمین ساق میاندازد. پیکر عمودی مردان از تیرک افقی میانه میدان آویزان است. دهان که بوی شراب دهد، خربزه عاجز میشود. آن مرد را طناب از قفا بر گردن انداختند. در دل بستر لبی از دخترک میگیرد.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CJqoOfhgsd6/?igshid=115f7eqw4s9gz
Instagram
👈 #زخمه_بر_زخم / ۵
🔸
همه اهل خانه بر گرد سفرهای نشستهاند. پیرمرد گفت دیوانهای آمده و سنگی انداخته. همه اهل خانه یعنی یک مادر و یک فرزند. و به پهنای افق عبایی چون بال ملک افشان و دستار سیادتی به سر تاج. نان گرمی بر سفره و چراغ خانه روشن. با عکسی بر دیوار که مادر وقتی گرد از آن میگیرد، بوسه بر گرد میزند و چشمانش پر از اشک. سی مرغ بر بلندای قله نگریستند و سیمرغ را به چشم خود دیدند.
🔸
خانه امن است.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CKbwaU1AD4Q/?igshid=1v5gzn5m70rey
🔸
همه اهل خانه بر گرد سفرهای نشستهاند. پیرمرد گفت دیوانهای آمده و سنگی انداخته. همه اهل خانه یعنی یک مادر و یک فرزند. و به پهنای افق عبایی چون بال ملک افشان و دستار سیادتی به سر تاج. نان گرمی بر سفره و چراغ خانه روشن. با عکسی بر دیوار که مادر وقتی گرد از آن میگیرد، بوسه بر گرد میزند و چشمانش پر از اشک. سی مرغ بر بلندای قله نگریستند و سیمرغ را به چشم خود دیدند.
🔸
خانه امن است.
🔸
✍ #مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / #یک_زخم_کهنه
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CKbwaU1AD4Q/?igshid=1v5gzn5m70rey
Instagram
#یک_کار_خوب
مستند #آغازگر_یک_پایان را دیدم. در شبکه افق. شهید صدر یکی از قلههای فقه سیاسی شیعه است و نظریه #منطقهالفراغ ایشان را میتوان مقدمهای بر نظریه ولایت فقیه دانست.
خواهر ایشان شهید آمنه بنتالهدی صدر نیز از زنان عالم و اگاه به زمان و مبارز بود.
آغازگر یک پایان، روایتی درباره شهید سید محمدباقر صدر است. این مستند که به مقاطع مختلف زندگی شهید محمدباقر صدر، از اجازه اجتهاد در کودکی تا جابهجاییهای چندباره قبر ایشان در دوران صدام حسین و رژیم بعث در عراق میپردازد، به کارگردانی امید حسنزاده و تهیهکنندگی مهدی مطهر تولید شده است.
آغازگر یک پایان توسط پژوهشگاه تخصصی شهید صدر و با همکاری مؤسسه فرهنگیرسانهای اوج و خانه مستند در چهار قسمت۵۰ دقیقهای در عراق و ایران تهیه شده است.
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CQq5bnYANBu/?utm_medium=share_sheet
مستند #آغازگر_یک_پایان را دیدم. در شبکه افق. شهید صدر یکی از قلههای فقه سیاسی شیعه است و نظریه #منطقهالفراغ ایشان را میتوان مقدمهای بر نظریه ولایت فقیه دانست.
خواهر ایشان شهید آمنه بنتالهدی صدر نیز از زنان عالم و اگاه به زمان و مبارز بود.
آغازگر یک پایان، روایتی درباره شهید سید محمدباقر صدر است. این مستند که به مقاطع مختلف زندگی شهید محمدباقر صدر، از اجازه اجتهاد در کودکی تا جابهجاییهای چندباره قبر ایشان در دوران صدام حسین و رژیم بعث در عراق میپردازد، به کارگردانی امید حسنزاده و تهیهکنندگی مهدی مطهر تولید شده است.
آغازگر یک پایان توسط پژوهشگاه تخصصی شهید صدر و با همکاری مؤسسه فرهنگیرسانهای اوج و خانه مستند در چهار قسمت۵۰ دقیقهای در عراق و ایران تهیه شده است.
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CQq5bnYANBu/?utm_medium=share_sheet
Instagram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یک_اسلامگرا_با_دندان_طلا
🔸
این کار کوتاه را سال نود و هنگام شهادت حاج #واقف_عبدالله_اف ساختم. اسمش را گذاشتم #شهید_حجاب.
حاجی دندان طلا داشت و از آنان که قرآن در حقشان فرموده سیماهم فی وجوههم بود. رد عبادت بر ناصیه داشت. کل دیدارم با او نیم ساعت نشد.
راشهایی کوتاه بود و جا مانده از مستند حاج علیاکرام که یک سال قبلش ساخته بودم. از شهید حاج واقف در باب چفیه پرسیدم که به گردن داشت و او گفت «رمز اسلام است». رمز یعنی همان نماد و سمبل.
بعد از تصویربرداری با من آمد تا برساندم پای تاکسی. با همان چفیه بر گردن در خیابانهای باکو. اندک ترسی به دلم آمد و او نترسید. و او شهید شد.
این اندک کاری بود که برای حاج واقف توانستم بکنم. حاجی شهید حجاب است. محبوس اعتراض به قانون بیحجابی اجباری بود و در زندان ششهید شد. سال ۲۰۱۱.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۹ مرداد ۱۴۰۲
@mehdinalbandie
🔸
این کار کوتاه را سال نود و هنگام شهادت حاج #واقف_عبدالله_اف ساختم. اسمش را گذاشتم #شهید_حجاب.
حاجی دندان طلا داشت و از آنان که قرآن در حقشان فرموده سیماهم فی وجوههم بود. رد عبادت بر ناصیه داشت. کل دیدارم با او نیم ساعت نشد.
راشهایی کوتاه بود و جا مانده از مستند حاج علیاکرام که یک سال قبلش ساخته بودم. از شهید حاج واقف در باب چفیه پرسیدم که به گردن داشت و او گفت «رمز اسلام است». رمز یعنی همان نماد و سمبل.
بعد از تصویربرداری با من آمد تا برساندم پای تاکسی. با همان چفیه بر گردن در خیابانهای باکو. اندک ترسی به دلم آمد و او نترسید. و او شهید شد.
این اندک کاری بود که برای حاج واقف توانستم بکنم. حاجی شهید حجاب است. محبوس اعتراض به قانون بیحجابی اجباری بود و در زندان ششهید شد. سال ۲۰۱۱.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۹ مرداد ۱۴۰۲
@mehdinalbandie