👈 #به_بهانه_یک_خبر
🔸
این اواخر عزیزی خبر داد که کتاب #همسایه_خانه_زاد من را دارند #ترجمه می کنند. صحبت از اجازه شد، و اجازه دادم ترجمه شود.
#خبر خوشحال کننده ای بود برایم. این هم بخشی از کتاب:
⏬
باز هم شب هاي #باكو.اين بار چراغاني تر و تروتميزتر از 2001.لبخندي مي زنم به بادكوبه با پرسشي بر لب كه چرا غريبي مي كني اي #شهر_آشنا؟! و گلايه اي در دل كه مي خوردنت با ديگران و سرگراني ات با ما؟! نگاهم مي كند و سكوت. قد وبالايي مي جنباند و زيبايي اش را به رخ مي كشد.و من به نيم نگاهي مي گذرم كه؛مي رسيم به هم!
⏬
و اما #مغان برايم عجيب دلپذير بود در ديدار نخستي كه داشتم از اين سرزمين. مغان برايم قشلاق ايلياتي هاي آذربايجان بوده با زنگ اشتران و هي هي چونان دوره گرد. با آلاچيق هايي که هيچگاه يك جا ساكن نمي شوند و روزگاري بر پشت اشتران و استران و حالا بر كفي وانت ها جا عوض مي كنند براي اتراق. با گله هاي گوسفندان و پارس سگ هايي كه غريبه را راه نمي دهند به اوبا مگر با اذن صاحب اوبا. و با بوي گرم نان تازه كه پخته مي شود بر ساج ، و بوي گندم و نان و هيزم سوخته را با هم دارد. و پخته مي شود در آتشي كه جان كندنش را مي شود از گرمي و تردي نان پخته شده حس كرد. مغان برايم هميشه ياد آور كوچ بوده و هست . كوچ و اتراقي و باز هم كوچ. از هر جايي كه آبي هست و سبزه اي به جايي كه آبي دارد و سبزه اي . اتراق در آلاچيق هايی نمدپوش كه خورشيد از شكاف تاج آلاچيق سرک مي كشد به خانۀ متحرك عشاير در نيمروز. كه گليم و جاجيم و متكاهاي اتاق، نفسي تازه كنند و تني بشويند در نوازش گيسوان گرم خورشيد. با مرداني كه چوبدستشان جزيي از زندگي شان است و كلاه ها گو اينكه دوخته شده است بر سرشان. و بالا پوش هاي بلند پشمي و نمدين، محافظ تن راهوارشان است از سوز سرماي دشت. و با شاماخي هاي رنگ در رنگ و سكّه هاي آويخته از جليقه ها و شلیته هاي هزار ورقي كه خرامان مي رقصند بر تن زنان و دختران اين دشت. مغان براي من همۀ اين تصويرها و تصورات بوده از روزهاي كودكي ام تا حالا. مغان براي من جايي است كه كولي هايش می بافند گيسوي شب را. و حالا من به مغان آمده ام تا همۀ اين تصويرها و تصوراتم را ببينم با چشم سر. و نمي بينم. چرا كه بساط ايلياتي ها ديري است در جنگ مغلوبه سكونت و شهر به يغما رفته است. و هر ايلياتي آن همه شهري شده است كه هر شهري پسوندي در شناسنامه اش دارد. اما مگر خيال را از من گرفته اند؟! هنوز هم مي شنوم صداي خوش مادربزرگم را كه از مغان مي گويد و اينكه مغان گرم است. به گرمي نان ترد و ساج پز ايلياتي ها. و به گرمي گونه هاي مادربزرگ كه كودكي ام را در آغوشش به خواب مي رفتم و قد مي كشيدم با قصه هايي كه ديوهايش هميشه مغلوب پري ها بودند.
آمده ام مغان. آمده ام اينجا نفسي تازه كنم و بگردم در پهندشت خاطرات يك ملّت. آمده ام قصه بشنوم. قصۀ دختر خورشيد را. قصۀ ساراي را . آمده ام بلكه ساراي را باز ستانم از سيل و دست در دست خان چوبانش بگذارم و قصه شان راختم به اين جمله كنم كه: آن دو سال هاي سال در كنار هم به خوبي و خوشي زندگي كردند. آمده ام اي دشت هجران. آمده ام بخوانم از ساراي كه قصه اش را سال ها پيش از صداي رامشگر زينب خانلاروا شنيده ام.
آمده ام بخوانم:
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمه سين بو ايل موغانا
گلسه باتار ناحق قانا
آپاردي سئل لر ساراني...
ساراي آن همه غيرت داشت كه خان چوباني را كه همۀ داراييش ني چوباني اش بود به خدم و حشم خان اردوباد نفروخت . آراز را حًكًم كرد . ارس خروشان را . آب را كه قضاوت كند و تفألی بگشايد در این سفري جبري اش. و آب ساراي را برد كه گنجينۀ حیا بود و وفا. و آب ساراي را برد تا گيسوان سياهش را غير نبويد و خورشيد رخش را جز يار نبوسد.
مغان زيباست. نسيم روح نوازي روحم را مي نوازد. لحظه اي تصويرعباس ميرزا مي آيد جلوي چشمم. و مي گذرد. شنيده ام جوان بود كه دق كرد و مرد. خسته از بيست و پنج سال جنگ. شمشير بر كمر و تفنگ بر دوش. و آن جمله اش به قونسول بریتانیا در گوشم ؛ تعجب می کنم که خورشید پیش از شما بر ما تابیده و شما پیش از ما بیدار شده اید! خدارحمتش كند.
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز / ۲۰ آذر ۹۷
@mehdinalbandie
https://imgurl.ir/uploads/c48931_FB_IMG_1534350961427.jpg
🔸
این اواخر عزیزی خبر داد که کتاب #همسایه_خانه_زاد من را دارند #ترجمه می کنند. صحبت از اجازه شد، و اجازه دادم ترجمه شود.
#خبر خوشحال کننده ای بود برایم. این هم بخشی از کتاب:
⏬
باز هم شب هاي #باكو.اين بار چراغاني تر و تروتميزتر از 2001.لبخندي مي زنم به بادكوبه با پرسشي بر لب كه چرا غريبي مي كني اي #شهر_آشنا؟! و گلايه اي در دل كه مي خوردنت با ديگران و سرگراني ات با ما؟! نگاهم مي كند و سكوت. قد وبالايي مي جنباند و زيبايي اش را به رخ مي كشد.و من به نيم نگاهي مي گذرم كه؛مي رسيم به هم!
⏬
و اما #مغان برايم عجيب دلپذير بود در ديدار نخستي كه داشتم از اين سرزمين. مغان برايم قشلاق ايلياتي هاي آذربايجان بوده با زنگ اشتران و هي هي چونان دوره گرد. با آلاچيق هايي که هيچگاه يك جا ساكن نمي شوند و روزگاري بر پشت اشتران و استران و حالا بر كفي وانت ها جا عوض مي كنند براي اتراق. با گله هاي گوسفندان و پارس سگ هايي كه غريبه را راه نمي دهند به اوبا مگر با اذن صاحب اوبا. و با بوي گرم نان تازه كه پخته مي شود بر ساج ، و بوي گندم و نان و هيزم سوخته را با هم دارد. و پخته مي شود در آتشي كه جان كندنش را مي شود از گرمي و تردي نان پخته شده حس كرد. مغان برايم هميشه ياد آور كوچ بوده و هست . كوچ و اتراقي و باز هم كوچ. از هر جايي كه آبي هست و سبزه اي به جايي كه آبي دارد و سبزه اي . اتراق در آلاچيق هايی نمدپوش كه خورشيد از شكاف تاج آلاچيق سرک مي كشد به خانۀ متحرك عشاير در نيمروز. كه گليم و جاجيم و متكاهاي اتاق، نفسي تازه كنند و تني بشويند در نوازش گيسوان گرم خورشيد. با مرداني كه چوبدستشان جزيي از زندگي شان است و كلاه ها گو اينكه دوخته شده است بر سرشان. و بالا پوش هاي بلند پشمي و نمدين، محافظ تن راهوارشان است از سوز سرماي دشت. و با شاماخي هاي رنگ در رنگ و سكّه هاي آويخته از جليقه ها و شلیته هاي هزار ورقي كه خرامان مي رقصند بر تن زنان و دختران اين دشت. مغان براي من همۀ اين تصويرها و تصورات بوده از روزهاي كودكي ام تا حالا. مغان براي من جايي است كه كولي هايش می بافند گيسوي شب را. و حالا من به مغان آمده ام تا همۀ اين تصويرها و تصوراتم را ببينم با چشم سر. و نمي بينم. چرا كه بساط ايلياتي ها ديري است در جنگ مغلوبه سكونت و شهر به يغما رفته است. و هر ايلياتي آن همه شهري شده است كه هر شهري پسوندي در شناسنامه اش دارد. اما مگر خيال را از من گرفته اند؟! هنوز هم مي شنوم صداي خوش مادربزرگم را كه از مغان مي گويد و اينكه مغان گرم است. به گرمي نان ترد و ساج پز ايلياتي ها. و به گرمي گونه هاي مادربزرگ كه كودكي ام را در آغوشش به خواب مي رفتم و قد مي كشيدم با قصه هايي كه ديوهايش هميشه مغلوب پري ها بودند.
آمده ام مغان. آمده ام اينجا نفسي تازه كنم و بگردم در پهندشت خاطرات يك ملّت. آمده ام قصه بشنوم. قصۀ دختر خورشيد را. قصۀ ساراي را . آمده ام بلكه ساراي را باز ستانم از سيل و دست در دست خان چوبانش بگذارم و قصه شان راختم به اين جمله كنم كه: آن دو سال هاي سال در كنار هم به خوبي و خوشي زندگي كردند. آمده ام اي دشت هجران. آمده ام بخوانم از ساراي كه قصه اش را سال ها پيش از صداي رامشگر زينب خانلاروا شنيده ام.
آمده ام بخوانم:
گئدين دئيين خان چوبانا
گلمه سين بو ايل موغانا
گلسه باتار ناحق قانا
آپاردي سئل لر ساراني...
ساراي آن همه غيرت داشت كه خان چوباني را كه همۀ داراييش ني چوباني اش بود به خدم و حشم خان اردوباد نفروخت . آراز را حًكًم كرد . ارس خروشان را . آب را كه قضاوت كند و تفألی بگشايد در این سفري جبري اش. و آب ساراي را برد كه گنجينۀ حیا بود و وفا. و آب ساراي را برد تا گيسوان سياهش را غير نبويد و خورشيد رخش را جز يار نبوسد.
مغان زيباست. نسيم روح نوازي روحم را مي نوازد. لحظه اي تصويرعباس ميرزا مي آيد جلوي چشمم. و مي گذرد. شنيده ام جوان بود كه دق كرد و مرد. خسته از بيست و پنج سال جنگ. شمشير بر كمر و تفنگ بر دوش. و آن جمله اش به قونسول بریتانیا در گوشم ؛ تعجب می کنم که خورشید پیش از شما بر ما تابیده و شما پیش از ما بیدار شده اید! خدارحمتش كند.
✍ #مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز / ۲۰ آذر ۹۷
@mehdinalbandie
https://imgurl.ir/uploads/c48931_FB_IMG_1534350961427.jpg
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
#خرمشهر برای من همیشه یادآور دو جمله است.
یکی از شهید #محمد_جهان_آرا که: بچه ها اگر #شهر سقوط کرد پس میگیریم مراقب باشید #ایمانتان_سقوط_نکند.
و دیگری از #علی_شمخانی که در نامه اش نوشت: ما #جان برای دادن داریم اما #امکانات دادن جان را نداریم.
خرمشهر را تفکر و غرور بنی صدر به بعثی ها هدیه داد و #شهداء پس گرفتند. و چه #خونها ریخته شد و #خون_دلها خورده شد تا آزادی خرمشهر. #خوزستان برای من و هم نسلانم فقط یک #استان نیست، یک #دلتنگی_غریب است.
می گویم #بنی_صدرها همیشه هستند فقط قلمروشان متفاوت است.
🔸️
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۳ خرداد ۹۸
@mehdinalbandie
#خرمشهر برای من همیشه یادآور دو جمله است.
یکی از شهید #محمد_جهان_آرا که: بچه ها اگر #شهر سقوط کرد پس میگیریم مراقب باشید #ایمانتان_سقوط_نکند.
و دیگری از #علی_شمخانی که در نامه اش نوشت: ما #جان برای دادن داریم اما #امکانات دادن جان را نداریم.
خرمشهر را تفکر و غرور بنی صدر به بعثی ها هدیه داد و #شهداء پس گرفتند. و چه #خونها ریخته شد و #خون_دلها خورده شد تا آزادی خرمشهر. #خوزستان برای من و هم نسلانم فقط یک #استان نیست، یک #دلتنگی_غریب است.
می گویم #بنی_صدرها همیشه هستند فقط قلمروشان متفاوت است.
🔸️
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۳ خرداد ۹۸
@mehdinalbandie
👈 #بغض_نوشت
🔸
این وجیزه را #مرداد_۹۵ در #زنجان نوشتم.
🔸
امروز سالروز شهادت #امام_صادق علیه السلام است. زنجانم و بعد از خواندن نماز صبح به این امام همام می اندیشم که #رییس_مذهب است و استاد ائمه اربعه. و چه حلقه نیکویی است سیره علمی و عملی ایشان برای #وحدت در جهان اسلام. یادم هست یک سال همین موضوع، محور برنامه های معارفم بود در رادیو برونمرزی. نویسندگی اش با ابوالفضل علایی بود و کارشناسی اش با حاج رسول برگی و حاج مصطفی قلیزاده. مبنای مباحث کارشناسی هم #توحید_مفضل. و چه با صفا بود روزهایی که چراغمان دود نداشت.
روزگاری، فقیهی بود به نام #شیخ_مفید که فتوا برای هر پنج مذهب می داد و برای هر حنبلی بر سبیل احمد ابن حنبل و کذا و کذا. می گویند آن روزها علما بر منبر به جای آخرین یافته های روانشناسان رفتارگرا، قال الصادق و قال الباقر می گفتند و شب ها پیه می سوزاندند پای کتاب. و وضو با آب استخوانسوز زیر یخ حوض می گرفتند برای #نماز_شب. و نماز را بر سجاده های گلدرشت می خواندند در روزگار تحریرهای درشت تار #بیگجه_خانی و ارتفاع افسانه ای آواز #اقبال_آذر. کیف را آنها کردند که از همه چیز، چینی اش نریخته بود در اینترنت. کوفتن خرمن طلب، گاو نر می خواست و مرد کهن.
از #تبریز دور شدم این دو روز را که بیندیشم. به این که چرا فعل #نشدن در این شهر راحت تر صرف می شود تا #شدن. به چرایی غلبه #سعایت در شهری که خشت خشت دیوارهایش معجم البلدان است و ناسخ التواریخ. به شهر فقاهت و هنر که #میرزا_فتاح غریبانه با حاشیه بر مکاسبی در آغوش در طوباییه اش آرمیده و کسی نمی داند مزار #خازن_مرحوم کجاست. که محرم هر سال با شاه بیتش دیده ها به اشک می نشیند. حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار.
تبریز من شهری است که در تاریخ گم شده است. تبریز را نه علی پولاد می شناسد که برایش #کتاب_میسازد، نه این طرفی هایی که دعوی نزاع تاریخی و شبه علمی دارند با او بر سر کتابش. لابد چون نیامده سراغشان. می گویم #استانبول همیشه رشک برده به تبریز. ندارد داشته های تبریز را عروس کارادنیز. و تبریز، دو فرزند دارد که ایشان را #طهران و #اصفهان نام است.
امصبح پر حرفم من خود رانده از تبریز.
نمی دانم روزی کسی دستم را خواهد گرفت برای این #شهر_گم_شده در تاریخ دستی بالا بزنم؟ تبریز، رؤیا نیست. نیست و نبود. و بود روزی بر پهندشت واقعیت دنیا. شهر هنر و تجارت و کارخانه و تاریخ. نهیبم می زند غریو #عباس_میرزا که تا سرازیر شدن روس از دامنه های #قافقاز را دید کاغذ نوشت: "#فرمودیم_توپ_بریزند"!
شهر غیرت و اصالت.
تبریز، یک شهر بود. شهر. و #یثرب با #محمد بود که #مدینه شد. تبریز، شهر بود. با کوچه ای از مجتهدها و مجتهدی ها و مجتهدزاده ها. از بالاسری تا شیخی. قبرستان ارمنی دارد این شهر، اما قبرستان جهود و بهایی ندارد. تدبر وافهم. قدر توبره و کشکول شیخ بهایی جبل عاملی حرف دارم از این شهر. و چه مشعشعم من در این صبح بعد از نماز از معانقه معنوی با اکابر مدنیت و دین.
آوخ !
کجایی #اسماعیل که عروست را بردند.
شکست سد #ذوالقرنین. یأجوج و مأجوج ریختند از کوهها.
طیوب پر از آب انداختند جلوی درشکه میرزا فتاح که اسب رم کند. ... آقا زنده ماند.
میرزا محمد حسین، دارد در #شادباد مشایخ، باغچه بیل می زند که #بدایه_الحکمه بکارد. شنیدم روضه خوانی با غرولند می گفت، آخی میز ممد حوسئن آااا دا بیزاد یوخدی ....!
نادر شاهی بباید که دریای نور از خزانه هندیان بازستاند.
تبریز من، زلفی دراز دارد و ابروانی به تیزی شمشیر و مژه گانی خونریز.
بگذرم.
تبریز را وقتی #میرزاتقی_خان عازم طهران بود با ناصرالدین میرزا برای جشن تاجگذاری، با خود برد.
بگذرم.
این روزها، همه جای جهان اسلام تبریز است. به یغما رفته و گر گرفته از آتش کین. برادر کشانی است بین فرزندان محمد که فرزندان اسراییل به خواب هم نمی دیدند. کجاست یوسف گمشده در اعتقادات چرت آلود ما؟
گویی #تقدیر_زمین می خواندم برای ترکیدن گلوله ای بغض.
می گویند #صبح زمین در #شام خواهد دمید.
🔸
#مهدی_نعلبندی / زنجان / مرداد ۹۵
@mehdinalbandie
https://uupload.ir/files/cqbj_20190629_123005.jpg
🔸
این وجیزه را #مرداد_۹۵ در #زنجان نوشتم.
🔸
امروز سالروز شهادت #امام_صادق علیه السلام است. زنجانم و بعد از خواندن نماز صبح به این امام همام می اندیشم که #رییس_مذهب است و استاد ائمه اربعه. و چه حلقه نیکویی است سیره علمی و عملی ایشان برای #وحدت در جهان اسلام. یادم هست یک سال همین موضوع، محور برنامه های معارفم بود در رادیو برونمرزی. نویسندگی اش با ابوالفضل علایی بود و کارشناسی اش با حاج رسول برگی و حاج مصطفی قلیزاده. مبنای مباحث کارشناسی هم #توحید_مفضل. و چه با صفا بود روزهایی که چراغمان دود نداشت.
روزگاری، فقیهی بود به نام #شیخ_مفید که فتوا برای هر پنج مذهب می داد و برای هر حنبلی بر سبیل احمد ابن حنبل و کذا و کذا. می گویند آن روزها علما بر منبر به جای آخرین یافته های روانشناسان رفتارگرا، قال الصادق و قال الباقر می گفتند و شب ها پیه می سوزاندند پای کتاب. و وضو با آب استخوانسوز زیر یخ حوض می گرفتند برای #نماز_شب. و نماز را بر سجاده های گلدرشت می خواندند در روزگار تحریرهای درشت تار #بیگجه_خانی و ارتفاع افسانه ای آواز #اقبال_آذر. کیف را آنها کردند که از همه چیز، چینی اش نریخته بود در اینترنت. کوفتن خرمن طلب، گاو نر می خواست و مرد کهن.
از #تبریز دور شدم این دو روز را که بیندیشم. به این که چرا فعل #نشدن در این شهر راحت تر صرف می شود تا #شدن. به چرایی غلبه #سعایت در شهری که خشت خشت دیوارهایش معجم البلدان است و ناسخ التواریخ. به شهر فقاهت و هنر که #میرزا_فتاح غریبانه با حاشیه بر مکاسبی در آغوش در طوباییه اش آرمیده و کسی نمی داند مزار #خازن_مرحوم کجاست. که محرم هر سال با شاه بیتش دیده ها به اشک می نشیند. حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار.
تبریز من شهری است که در تاریخ گم شده است. تبریز را نه علی پولاد می شناسد که برایش #کتاب_میسازد، نه این طرفی هایی که دعوی نزاع تاریخی و شبه علمی دارند با او بر سر کتابش. لابد چون نیامده سراغشان. می گویم #استانبول همیشه رشک برده به تبریز. ندارد داشته های تبریز را عروس کارادنیز. و تبریز، دو فرزند دارد که ایشان را #طهران و #اصفهان نام است.
امصبح پر حرفم من خود رانده از تبریز.
نمی دانم روزی کسی دستم را خواهد گرفت برای این #شهر_گم_شده در تاریخ دستی بالا بزنم؟ تبریز، رؤیا نیست. نیست و نبود. و بود روزی بر پهندشت واقعیت دنیا. شهر هنر و تجارت و کارخانه و تاریخ. نهیبم می زند غریو #عباس_میرزا که تا سرازیر شدن روس از دامنه های #قافقاز را دید کاغذ نوشت: "#فرمودیم_توپ_بریزند"!
شهر غیرت و اصالت.
تبریز، یک شهر بود. شهر. و #یثرب با #محمد بود که #مدینه شد. تبریز، شهر بود. با کوچه ای از مجتهدها و مجتهدی ها و مجتهدزاده ها. از بالاسری تا شیخی. قبرستان ارمنی دارد این شهر، اما قبرستان جهود و بهایی ندارد. تدبر وافهم. قدر توبره و کشکول شیخ بهایی جبل عاملی حرف دارم از این شهر. و چه مشعشعم من در این صبح بعد از نماز از معانقه معنوی با اکابر مدنیت و دین.
آوخ !
کجایی #اسماعیل که عروست را بردند.
شکست سد #ذوالقرنین. یأجوج و مأجوج ریختند از کوهها.
طیوب پر از آب انداختند جلوی درشکه میرزا فتاح که اسب رم کند. ... آقا زنده ماند.
میرزا محمد حسین، دارد در #شادباد مشایخ، باغچه بیل می زند که #بدایه_الحکمه بکارد. شنیدم روضه خوانی با غرولند می گفت، آخی میز ممد حوسئن آااا دا بیزاد یوخدی ....!
نادر شاهی بباید که دریای نور از خزانه هندیان بازستاند.
تبریز من، زلفی دراز دارد و ابروانی به تیزی شمشیر و مژه گانی خونریز.
بگذرم.
تبریز را وقتی #میرزاتقی_خان عازم طهران بود با ناصرالدین میرزا برای جشن تاجگذاری، با خود برد.
بگذرم.
این روزها، همه جای جهان اسلام تبریز است. به یغما رفته و گر گرفته از آتش کین. برادر کشانی است بین فرزندان محمد که فرزندان اسراییل به خواب هم نمی دیدند. کجاست یوسف گمشده در اعتقادات چرت آلود ما؟
گویی #تقدیر_زمین می خواندم برای ترکیدن گلوله ای بغض.
می گویند #صبح زمین در #شام خواهد دمید.
🔸
#مهدی_نعلبندی / زنجان / مرداد ۹۵
@mehdinalbandie
https://uupload.ir/files/cqbj_20190629_123005.jpg
#برای_شهیدان_شهرم
🔸
#شهر که بشود سه شقه، راحت تر بلعیده میشود.
نام #شهید که باشد، #کوچه میشود #حرم. و حرم، #حرمت دارد.
هیچکس جز دختر محمودرضا نمیفهمد #بابای_شهید یعنی چه. حتی آن #سردار سرافراز که هر روز روبان #یادواره ای را #قیچی میکند.
خدا رحمت کند سیداحمد آقای #خسروشاهی را. میگفت #زن که بنشبند روی #زین، میشود #آخرالزمان. قربان ریش و عینکت آقا، بیا و ببین چه عکسهای ترگل و ورگلی گرفتند بانوان شهر با #دوچرخه هایشان. دل غنج میرود و دهان، انگار گوجه سبز دیده باشد.
لازم نیست حضرات به زحمت بیفتند و مو از ماست بکشند و بچسبانند بیخ گوشمان و بکنندمان #قولاغی_توکلو. خودتانید. جایش بروید پارک و ورزشگاه بسازید برای بانوان شهر که ندارند. مگر این که بخواهند تربیت بشود آکسارای.
یک جمله #ختم_کلام:
دلال جماعت، با هر که گرم بگیرند فاسدش میکنند.
بالنبی و اله و بالفاتحه مع الصلوات.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۵ مهر ۱۳۹۸
@mehdinalbandie
🔸
#شهر که بشود سه شقه، راحت تر بلعیده میشود.
نام #شهید که باشد، #کوچه میشود #حرم. و حرم، #حرمت دارد.
هیچکس جز دختر محمودرضا نمیفهمد #بابای_شهید یعنی چه. حتی آن #سردار سرافراز که هر روز روبان #یادواره ای را #قیچی میکند.
خدا رحمت کند سیداحمد آقای #خسروشاهی را. میگفت #زن که بنشبند روی #زین، میشود #آخرالزمان. قربان ریش و عینکت آقا، بیا و ببین چه عکسهای ترگل و ورگلی گرفتند بانوان شهر با #دوچرخه هایشان. دل غنج میرود و دهان، انگار گوجه سبز دیده باشد.
لازم نیست حضرات به زحمت بیفتند و مو از ماست بکشند و بچسبانند بیخ گوشمان و بکنندمان #قولاغی_توکلو. خودتانید. جایش بروید پارک و ورزشگاه بسازید برای بانوان شهر که ندارند. مگر این که بخواهند تربیت بشود آکسارای.
یک جمله #ختم_کلام:
دلال جماعت، با هر که گرم بگیرند فاسدش میکنند.
بالنبی و اله و بالفاتحه مع الصلوات.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۵ مهر ۱۳۹۸
@mehdinalbandie
.
#جاندیس
🔸️
میگفت موجی که میشود نمیفهمد چه میکند. میگیردم به باد کتک. محکم میزند به هر چه در دسترس است. سر و چشم و صورت و دست و پا. میروم داخل کمد قایم میشوم.
هر روز یک تا دو بار حالش بد میشود.
کمی که میگذرد، حالش بهتر میشود و تازه اول مصیبت من است. میافتد به پایم. انگار که به حالت سجده. پایم را میگذارد روی صورتش و میگوید حلالش کنم. مینشاندم وسط اتاق و دورم میگردد و میگوید:
- باشیوا دولانیم حلال ائله.
زار زار گریه میکند و التماس. سر تا پایم را غرق بوسه میکند و خیس میشوم در باران اشکش.
🔸️
اینها را همسر یک جانبار اعصاب و روان به خود من میگفت. پرسیدم:
- چرا طلاق نمیگیرید؟
گفت:
- عشق، کتکخوری هم دارد خب.
🔸️
میگویم جای مجسمه این مرد و زن خالی است در این شهر. جای مجسمه خیلیها خالی است. اسمع وافهم یا فلان ابن فلان.
🔸️
#مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز/ ۲۳ مرداد ۹۹
@mehdinalbandie
#مجسمه
#سردیس
#تندیس
#افتتاح
#رونمایی
#شهر
#شهدا_شرمتدهایم
https://www.instagram.com/p/CD11dUyghSx/?igshid=1u9ktx1bckfxc
#جاندیس
🔸️
میگفت موجی که میشود نمیفهمد چه میکند. میگیردم به باد کتک. محکم میزند به هر چه در دسترس است. سر و چشم و صورت و دست و پا. میروم داخل کمد قایم میشوم.
هر روز یک تا دو بار حالش بد میشود.
کمی که میگذرد، حالش بهتر میشود و تازه اول مصیبت من است. میافتد به پایم. انگار که به حالت سجده. پایم را میگذارد روی صورتش و میگوید حلالش کنم. مینشاندم وسط اتاق و دورم میگردد و میگوید:
- باشیوا دولانیم حلال ائله.
زار زار گریه میکند و التماس. سر تا پایم را غرق بوسه میکند و خیس میشوم در باران اشکش.
🔸️
اینها را همسر یک جانبار اعصاب و روان به خود من میگفت. پرسیدم:
- چرا طلاق نمیگیرید؟
گفت:
- عشق، کتکخوری هم دارد خب.
🔸️
میگویم جای مجسمه این مرد و زن خالی است در این شهر. جای مجسمه خیلیها خالی است. اسمع وافهم یا فلان ابن فلان.
🔸️
#مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز/ ۲۳ مرداد ۹۹
@mehdinalbandie
#مجسمه
#سردیس
#تندیس
#افتتاح
#رونمایی
#شهر
#شهدا_شرمتدهایم
https://www.instagram.com/p/CD11dUyghSx/?igshid=1u9ktx1bckfxc
Instagram
مهدی نعلبندی
. #جاندیس 🔸️ میگفت موجی که میشود نمیفهمد چه میکند. میگیردم به باد کتک. محکم میزند به هر چه در دسترس است. سر و چشم و صورت و دست و پا. میروم داخل کمد قایم میشوم. روز یک تا دو بار حالش بد میشود. کمی که میگذرد، حالش که بهتر میشود و تازه اول مصیبت…
#چند_کلمه_در_باب_شوشا
🔸
شاید چنین روزهایی در عمر آدمی یک بار بیشتر اتفاق نیفتد. و برای من و همکارانم اتفاق افتاد. #آزادی_شوشا به رویایی غیر قابل باور تبدیل شده بود که امروز محقق شد. از بیست سال پیش که در رادیو برونمزی هستم مدام از آرزوی آزادی شوشا گفته بودیم و شنیده بودیم و شده بود رویا. و چه حالی داشت تحقق این رویا. وصال یار بود و پایان فراق یعقوب. روزهای اول این جنگ گفتم و باز میگویم که منارههای مسجد گوهرآقا قریب بیست و نه سال است که دلتنگ شهادت بر ولایت علیبنابیطالب است.
شوشا فقط یک #شهر در قرهباغ نبود، بلکه #هنر و #تاریخ و #آرزو و #احساس بود و هست.
بسیاری از شنوندگان و کارشناسان رادیو برونمرزی تبریز امروز گریستند و شادیشان را با ما شریک شدند. و بگذارید اعتراف کنم وقتی به برخی از دوستانم در آن سوی ارس پیام صوتی تبریک دادم، صدایم لرزید و بغضم ترکید. عصر در برنامه رادیو یک جمله گفتم که اینجا هم میگویم:
- شوشا با #خیانت از دست رفت و با #شهادت به دست آمد.
باید قدر این فرهنگ را دانست. و من یقین دارم آذربایجان قدر این سرمایهای را که به زحمت به کف آورده خواهد دانست.
🔸
و یک نکته؛
برخی از دوستان در تحلیلهاشان خیال میکنند قرهباغ از توابع شهرستان خداآفرین است. نه برادر. یا رقبای ما حماقت سیاسی دارند. نه عزیزم. مدیریت این جنگ معادل با صدوچهل واحد درس مدیریت بود و هست. از مدیریت صحنه گرفته تا مدیریت افکار و مدیریت رقباء که یکی از آن رقباء، ایران است. و آن چه رخ نموده مبتنی بر حافظه کوتاه مدت نیست بلکه مبتنی بر فرداست. و این جمله آخر بر اهل مداقه روشن است.
شاه سلطان حسین وقتی ایران را وا مینهاد سرمست از ایرانی بود که بر کاغذ نوشته بود و در نونش میشد حرمسرایی از زیبارویان محروسات به راه انداخت. فرق او و شاه اسماعیل در همین بود. یکی ایران را ساخت و یکی ایران را باخت. میرعلی نون کوچک مینوشت و سلطان حسین نون فراخ مینوشت. هر کدام به وسعت سفرهشان. و کشورها بر سفرههای رنگارنگ فروخته میشوند.
🔸
باز گردم به شوشا.
شوشا آزاد شد. آزادی شوشا شیرین است. و کاش این شیرینی تلخ نشود با معامله. نگرانام سندن ساری آی باشی بلالی شوشا.
یک بار باکو را در استانبول فروختند به مسکو. و یک بار شوشا را. و این بار نخجوان را؟
شوشا آزاد شد و باید این روند ادامه یابد تا آزادی سایر شهرها و #خانکندی که بشود آزادی کامل اراضی اشغالی و بازگشت به #مرزهای_بینالمللی. و جشن آزادی #قرهباغ به زودی در خانکندی. انشاءالله.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۱۸ آبان ۹۹
@mehdinalbandie
🔸
شاید چنین روزهایی در عمر آدمی یک بار بیشتر اتفاق نیفتد. و برای من و همکارانم اتفاق افتاد. #آزادی_شوشا به رویایی غیر قابل باور تبدیل شده بود که امروز محقق شد. از بیست سال پیش که در رادیو برونمزی هستم مدام از آرزوی آزادی شوشا گفته بودیم و شنیده بودیم و شده بود رویا. و چه حالی داشت تحقق این رویا. وصال یار بود و پایان فراق یعقوب. روزهای اول این جنگ گفتم و باز میگویم که منارههای مسجد گوهرآقا قریب بیست و نه سال است که دلتنگ شهادت بر ولایت علیبنابیطالب است.
شوشا فقط یک #شهر در قرهباغ نبود، بلکه #هنر و #تاریخ و #آرزو و #احساس بود و هست.
بسیاری از شنوندگان و کارشناسان رادیو برونمرزی تبریز امروز گریستند و شادیشان را با ما شریک شدند. و بگذارید اعتراف کنم وقتی به برخی از دوستانم در آن سوی ارس پیام صوتی تبریک دادم، صدایم لرزید و بغضم ترکید. عصر در برنامه رادیو یک جمله گفتم که اینجا هم میگویم:
- شوشا با #خیانت از دست رفت و با #شهادت به دست آمد.
باید قدر این فرهنگ را دانست. و من یقین دارم آذربایجان قدر این سرمایهای را که به زحمت به کف آورده خواهد دانست.
🔸
و یک نکته؛
برخی از دوستان در تحلیلهاشان خیال میکنند قرهباغ از توابع شهرستان خداآفرین است. نه برادر. یا رقبای ما حماقت سیاسی دارند. نه عزیزم. مدیریت این جنگ معادل با صدوچهل واحد درس مدیریت بود و هست. از مدیریت صحنه گرفته تا مدیریت افکار و مدیریت رقباء که یکی از آن رقباء، ایران است. و آن چه رخ نموده مبتنی بر حافظه کوتاه مدت نیست بلکه مبتنی بر فرداست. و این جمله آخر بر اهل مداقه روشن است.
شاه سلطان حسین وقتی ایران را وا مینهاد سرمست از ایرانی بود که بر کاغذ نوشته بود و در نونش میشد حرمسرایی از زیبارویان محروسات به راه انداخت. فرق او و شاه اسماعیل در همین بود. یکی ایران را ساخت و یکی ایران را باخت. میرعلی نون کوچک مینوشت و سلطان حسین نون فراخ مینوشت. هر کدام به وسعت سفرهشان. و کشورها بر سفرههای رنگارنگ فروخته میشوند.
🔸
باز گردم به شوشا.
شوشا آزاد شد. آزادی شوشا شیرین است. و کاش این شیرینی تلخ نشود با معامله. نگرانام سندن ساری آی باشی بلالی شوشا.
یک بار باکو را در استانبول فروختند به مسکو. و یک بار شوشا را. و این بار نخجوان را؟
شوشا آزاد شد و باید این روند ادامه یابد تا آزادی سایر شهرها و #خانکندی که بشود آزادی کامل اراضی اشغالی و بازگشت به #مرزهای_بینالمللی. و جشن آزادی #قرهباغ به زودی در خانکندی. انشاءالله.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۱۸ آبان ۹۹
@mehdinalbandie
آقایان و خانمها !
کوچههای #شهر صفحات #اینستاگرام نیست که هر عکسی بگذارید حدف شود. در و دیوار شهر در اولین سالگرد #حاج_قاسم باید پر شود از عکس او. حاج قاسم بیش از اینها بر گردن ما حق دارد.
بسمالله تبریز !
#دارالولایه_تبریز
#مهدی_نعلبندی
#سالگرد_شهادت_حاج_قاسم
#مدیون_شهداییم
@mehdinalbandie
https://twitter.com/MNalbandi/status/1343400750731255808?s=09
کوچههای #شهر صفحات #اینستاگرام نیست که هر عکسی بگذارید حدف شود. در و دیوار شهر در اولین سالگرد #حاج_قاسم باید پر شود از عکس او. حاج قاسم بیش از اینها بر گردن ما حق دارد.
بسمالله تبریز !
#دارالولایه_تبریز
#مهدی_نعلبندی
#سالگرد_شهادت_حاج_قاسم
#مدیون_شهداییم
@mehdinalbandie
https://twitter.com/MNalbandi/status/1343400750731255808?s=09
Twitter
Mehdi Nalbandi
آقایان و خانمها ! کوچههای #شهر صفحات #اینستاگرام نیست که هر عکسی بگذارید حدف شود. در و دیوار شهر در اولین سالگرد #حاج_قاسم باید پر شود از عکس او. حاج قاسم بیش از اینها بر گردن ما حق دارد. بسمالله تبریز ! #دارالولایه_تبریز #مهدی_نعلبندی #سالگرد_شهادت_حاج_قاسم…
.
نام شهیدان بر تارک کوچهها نشان راه است. نام #شهید که باشد، کوچه میشود #حرم. و حرم، #حرمت دارد.
#شهر به بوی شهیدان #معطر است و شهیدان، آبروی عالمند.
امیدواریم به #شفاعت خود و سالارشان.
#دارالولایه_تبریز
#مهدی_نعلبندی
@mehdinalbandie
https://twitter.com/MNalbandi/status/1350122069791543298?s=09
نام شهیدان بر تارک کوچهها نشان راه است. نام #شهید که باشد، کوچه میشود #حرم. و حرم، #حرمت دارد.
#شهر به بوی شهیدان #معطر است و شهیدان، آبروی عالمند.
امیدواریم به #شفاعت خود و سالارشان.
#دارالولایه_تبریز
#مهدی_نعلبندی
@mehdinalbandie
https://twitter.com/MNalbandi/status/1350122069791543298?s=09
Twitter
Mehdi Nalbandi
نام شهیدان بر تارک کوچهها نشان راه است. نام شهید که باشد، کوچه میشود حرم. و حرم، حرمت دارد. شهر به بوی شهیدان معطر است و شهیدان، آبروی عالمند. امیدواریم به شفاعت خود و سالارشان. #دارالولایه_تبریز #مهدی_نعلبندی
#تبریز_اجاره_بشرط_تملیک
🔸
ظاهرا صاحب #هتل کایا به مدیر تعلیم و تعلم گفته "#نخبههایتان را بدهید من #تربیت کنم". آدم از شنیدنش بمیرد بر او حرجی نیست. جنابشان موسسهای دارد که در آنجا همت مصروف میدارند از شاعر حکیم و عارف ایرانی، افسانهسرایی #آتشپرست در آورند و از #تبریز، شهری #سکولار تا به عقد استانبولش در آورند، و اخیرا هم جرات کرده برای خرید نخبههای شهری که بارها پشت استانبول را به خاک آورده قیمت تعیین کند. به قول ادوارد سعید "غرب، ابتدا شرق را بر سطرهای سفرنامهها فتح کرد".
تبریزی که #شیعهخانه اهل بیت باشد، ترس هم دارد. حق دارند. امیدشان به تغییر خزنده بافت فرهنگی و حتی جمعیتی تبریز است، اما تاریخ بخوانند میفهمند که شدنی نیست. هنوز که هنوز است، استانبول از شهدای چالدران میترسد. اردوغان در باکو بیتی خواند و سیلیاش را در تبریز خورد.
حُسن رُخسارين، کيم اولدو جان و دل حيران اونا،
وعدهی دور ِ قمرنى تاپشيرير دوران اوْنا
چون سنون حُسنين مثالِ يوسفِ کنعانیدور،
يوزينى هر کيم کى گؤرمز يؤخدورور ايمان اوْنا
... ظلمتِ زلفونده کؤنلو بو "ختايي" خستهنين
خضره بَنْزَر کيم، گؤرونمز چشمهی حيوان اوْنا
علی الاجمال این که #علی_پولاد دارد میخرد تبریز را. یکی را میرود دفتر کارش و یکی را میخواند به هتلش. پول میدهد که چه را بخرد؟! فرهنگ را؟ هویت را؟ نخبهگان را؟ و شاید همه را یکجا. بنگاه اگر کایاست، دلالان معامله کهها هستند؟
پولاد، یک #سرمایهگذار نیست، یک #جریان است که اتاق فرمانش جایی دیگر است. یک #مثلث برای بلعیدن تبریز. که دارد میشود ذوذنقه.
و تبریز، نه #شهر، که #هویت است. آن مثلث و ذوذنقه هم همین هویت را هدف گرفتهاند. فعلا همین. قدقامت بورژوای برای بلعیدن تبریز.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۰ آبان ۹۹
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CLm61VKgOyy/?igshid=1vrqztxw00mk3
🔸
ظاهرا صاحب #هتل کایا به مدیر تعلیم و تعلم گفته "#نخبههایتان را بدهید من #تربیت کنم". آدم از شنیدنش بمیرد بر او حرجی نیست. جنابشان موسسهای دارد که در آنجا همت مصروف میدارند از شاعر حکیم و عارف ایرانی، افسانهسرایی #آتشپرست در آورند و از #تبریز، شهری #سکولار تا به عقد استانبولش در آورند، و اخیرا هم جرات کرده برای خرید نخبههای شهری که بارها پشت استانبول را به خاک آورده قیمت تعیین کند. به قول ادوارد سعید "غرب، ابتدا شرق را بر سطرهای سفرنامهها فتح کرد".
تبریزی که #شیعهخانه اهل بیت باشد، ترس هم دارد. حق دارند. امیدشان به تغییر خزنده بافت فرهنگی و حتی جمعیتی تبریز است، اما تاریخ بخوانند میفهمند که شدنی نیست. هنوز که هنوز است، استانبول از شهدای چالدران میترسد. اردوغان در باکو بیتی خواند و سیلیاش را در تبریز خورد.
حُسن رُخسارين، کيم اولدو جان و دل حيران اونا،
وعدهی دور ِ قمرنى تاپشيرير دوران اوْنا
چون سنون حُسنين مثالِ يوسفِ کنعانیدور،
يوزينى هر کيم کى گؤرمز يؤخدورور ايمان اوْنا
... ظلمتِ زلفونده کؤنلو بو "ختايي" خستهنين
خضره بَنْزَر کيم، گؤرونمز چشمهی حيوان اوْنا
علی الاجمال این که #علی_پولاد دارد میخرد تبریز را. یکی را میرود دفتر کارش و یکی را میخواند به هتلش. پول میدهد که چه را بخرد؟! فرهنگ را؟ هویت را؟ نخبهگان را؟ و شاید همه را یکجا. بنگاه اگر کایاست، دلالان معامله کهها هستند؟
پولاد، یک #سرمایهگذار نیست، یک #جریان است که اتاق فرمانش جایی دیگر است. یک #مثلث برای بلعیدن تبریز. که دارد میشود ذوذنقه.
و تبریز، نه #شهر، که #هویت است. آن مثلث و ذوذنقه هم همین هویت را هدف گرفتهاند. فعلا همین. قدقامت بورژوای برای بلعیدن تبریز.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۰ آبان ۹۹
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CLm61VKgOyy/?igshid=1vrqztxw00mk3
#جاندیس
🔸️
میگفت موجی که میشود نمیفهمد چه میکند. میگیردم به باد کتک. محکم میزند به هر چه در دسترس است. سر و چشم و صورت و دست و پا. میروم داخل کمد قایم میشوم.
روزی یک تا دو بار حالش بد میشود.
کمی که میگذرد و حالش بهتر میشود، تازه اول مصیبت من است. میافتد به پایم به حالت سجده. پایم را میگذارد روی صورتش و میگوید حلالش کنم. مینشاندم وسط اتاق و دورم میگردد و میگوید:
- باشیوا دولانیم حلال ائله.
زار زار گریه میکند و التماس. سر تا پایم را غرق بوسه میکند و خیس میشوم در باران اشکش.
🔸️
اینها را همسر یک جانبار اعصاب و روان به خود من میگفت. پرسیدم:
- چرا طلاق نمیگیرید؟
گفت:
- عشق، کتکخوری هم دارد خب.
🔸️
میگویم جای مجسمه این مرد و زن خالی است در این شهر. جای مجسمه خیلیها خالی است.
همه مسوولیم. همه.
🔸️
#مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز
@mehdinalbandie
#مجسمه
#سردیس
#تندیس
#افتتاح
#رونمایی
#شهر
#شهدا_شرمندهایم
🔸️
میگفت موجی که میشود نمیفهمد چه میکند. میگیردم به باد کتک. محکم میزند به هر چه در دسترس است. سر و چشم و صورت و دست و پا. میروم داخل کمد قایم میشوم.
روزی یک تا دو بار حالش بد میشود.
کمی که میگذرد و حالش بهتر میشود، تازه اول مصیبت من است. میافتد به پایم به حالت سجده. پایم را میگذارد روی صورتش و میگوید حلالش کنم. مینشاندم وسط اتاق و دورم میگردد و میگوید:
- باشیوا دولانیم حلال ائله.
زار زار گریه میکند و التماس. سر تا پایم را غرق بوسه میکند و خیس میشوم در باران اشکش.
🔸️
اینها را همسر یک جانبار اعصاب و روان به خود من میگفت. پرسیدم:
- چرا طلاق نمیگیرید؟
گفت:
- عشق، کتکخوری هم دارد خب.
🔸️
میگویم جای مجسمه این مرد و زن خالی است در این شهر. جای مجسمه خیلیها خالی است.
همه مسوولیم. همه.
🔸️
#مهدی_نعلبندی/ دارالولایه تبریز
@mehdinalbandie
#مجسمه
#سردیس
#تندیس
#افتتاح
#رونمایی
#شهر
#شهدا_شرمندهایم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
#تلاوتهای_خاشعانه برای #شبهای_جمعه. هفته ۱۸۲
تلاوتی از #سوره_فرقان آیات ۷۵ و ۷۶
توسط مرحوم استاد #مصطفی_اسماعیل
🔸
أُولَٰئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلَامًا. خَالِدِينَ فِيهَا ۚ حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا.
اينان همان كسانند كه به خاطر صبرى كه تحمل كردهاند غرفههاى بهشت را پاداش يابند و در آنجا به درود و سلامشان بنوازند. جاودانه در آنجا باشند. چه نيكو قرارگاه و مكانى است.
🔸
ثواب تلاوت تقدیم است به روح شهید عزیز حرم رضوی حجتالاسلام #محمد_اصلانی.
اگر با شنیدنش یاد خدا افتادید، روح #پدرم را نیز به صلواتی بنوازید.
🔸️
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / ۱۸ فروردین ۱۴۰۱
@mehdinalbandie
#تلاوت_خاشعانه
#شیخ_مصطفی_اسماعیل
#اکبر_القراء
#ماه_مبارک_رمضان
#شهر_الله
#شوق_تلاوت
#تلاوت_معنوی
#حزن_تلاوت
#قرآن_بخوانیم
#تلاوتهای_خاشعانه_برای_شبهای_جمعه
#تلاوتهای_خاشعانه برای #شبهای_جمعه. هفته ۱۸۲
تلاوتی از #سوره_فرقان آیات ۷۵ و ۷۶
توسط مرحوم استاد #مصطفی_اسماعیل
🔸
أُولَٰئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلَامًا. خَالِدِينَ فِيهَا ۚ حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقَامًا.
اينان همان كسانند كه به خاطر صبرى كه تحمل كردهاند غرفههاى بهشت را پاداش يابند و در آنجا به درود و سلامشان بنوازند. جاودانه در آنجا باشند. چه نيكو قرارگاه و مكانى است.
🔸
ثواب تلاوت تقدیم است به روح شهید عزیز حرم رضوی حجتالاسلام #محمد_اصلانی.
اگر با شنیدنش یاد خدا افتادید، روح #پدرم را نیز به صلواتی بنوازید.
🔸️
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز / ۱۸ فروردین ۱۴۰۱
@mehdinalbandie
#تلاوت_خاشعانه
#شیخ_مصطفی_اسماعیل
#اکبر_القراء
#ماه_مبارک_رمضان
#شهر_الله
#شوق_تلاوت
#تلاوت_معنوی
#حزن_تلاوت
#قرآن_بخوانیم
#تلاوتهای_خاشعانه_برای_شبهای_جمعه