✳️ #برای_رقیه_بنت_الحسین_سلام_الله_علیها
🔸️
و چه حافظه ای داشت روزگار؟! و چه راوی کجمداری است روزگار؟
شهر به خواب رفته است. خوابی به درازای تاریخ. و قصر، خرناس های نیمه شبش را میکشد. گزمه ی شهر به نگاهبانی فتح الفتوحی است که از دیاری دور آوردهاند. و شهر، مست از عیش ظفر در خواب. و آن گنج که به شهر آورده اند در صندوقچهای و آن صندوقچه، میهمان قصری که سلطانش عیار یاقوت به خیزران می سنجد.
واین سوتر، بانوان و دخترکانی همه سیاه پوش در سوگ یک نیمروز. با باغبانی به سبزی اردیبهشت با عطر آن تکگل سرخ آشفته به زیر سمّ ستوران. به سرخی خون شفق و به زردی آذر افتاده در باغ.
و عجب حافظه ای دارد روزگار؟ و چه روای ستمگر کجمداری است روزگار؟!
ماه خموش و گردان به هروله و دیده ی شهر در خواب. و آسمان به ربودن آن راز.
وبانویی ...
دردانه بانویی آشفته تر از رؤیای به یغما رفته اش. با رخساره ای نیلی از سنگینی دستی به یادگار. و به تمنای آن رؤیا. و نسیم، دست در دست گزمه ی شهر به تبانی.
... و ناگاه صندوقچه ای... و رازی تابناک تر از نیمروز.
و یاقوتی سرخ ترا ز هرم دل آفتاب.
و سوگواران همه به قد قامت.
و دخترک لب بر سرخی آن راز تابناک...
و آسمان به ربودن رازی در برابر دیدگان به خواب رفته ی شهر.
وای از کج مداری این راوی و آه از حافظه ی این روایتگر!
🔸️
✅ بخشی از کتاب «#او_یک_کلمه_بود» / #مهدی_نعلبندی
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CTnCr5cnxaW/?utm_medium=share_sheet
🔸️
و چه حافظه ای داشت روزگار؟! و چه راوی کجمداری است روزگار؟
شهر به خواب رفته است. خوابی به درازای تاریخ. و قصر، خرناس های نیمه شبش را میکشد. گزمه ی شهر به نگاهبانی فتح الفتوحی است که از دیاری دور آوردهاند. و شهر، مست از عیش ظفر در خواب. و آن گنج که به شهر آورده اند در صندوقچهای و آن صندوقچه، میهمان قصری که سلطانش عیار یاقوت به خیزران می سنجد.
واین سوتر، بانوان و دخترکانی همه سیاه پوش در سوگ یک نیمروز. با باغبانی به سبزی اردیبهشت با عطر آن تکگل سرخ آشفته به زیر سمّ ستوران. به سرخی خون شفق و به زردی آذر افتاده در باغ.
و عجب حافظه ای دارد روزگار؟ و چه روای ستمگر کجمداری است روزگار؟!
ماه خموش و گردان به هروله و دیده ی شهر در خواب. و آسمان به ربودن آن راز.
وبانویی ...
دردانه بانویی آشفته تر از رؤیای به یغما رفته اش. با رخساره ای نیلی از سنگینی دستی به یادگار. و به تمنای آن رؤیا. و نسیم، دست در دست گزمه ی شهر به تبانی.
... و ناگاه صندوقچه ای... و رازی تابناک تر از نیمروز.
و یاقوتی سرخ ترا ز هرم دل آفتاب.
و سوگواران همه به قد قامت.
و دخترک لب بر سرخی آن راز تابناک...
و آسمان به ربودن رازی در برابر دیدگان به خواب رفته ی شهر.
وای از کج مداری این راوی و آه از حافظه ی این روایتگر!
🔸️
✅ بخشی از کتاب «#او_یک_کلمه_بود» / #مهدی_نعلبندی
@mehdinalbandie
https://www.instagram.com/p/CTnCr5cnxaW/?utm_medium=share_sheet
Instagram