#یوسف_آمده_بود
🔸
عکس روز اعزام است و حکایتی دارد که بماند.
اردیبهشت ۶۷ یوسف در ماووت شهید شد. پیکرش ماند جلو. تا سال ۷۸ و مسجد سالار شهیدان تبریز که شهدا را آوردند. بچه های تفحص لشکر آنجا بودند. تا آن روز دو بار با آنها بودم. هر دو درطلائیه. مراسم تمام شد و می آمدم بیرون که حاج باقر داروئیان از پشت بلندگو گفت:
- شام غریبان شهید یوسف کنگری فردا ساعت …
پاهایم سست شد. نشستم. از درون تهی شدم. دلم ریخت. از خودم بدم آمد. بوی تعفنم بلند شد در درونم و درونم را از هم پاشید. از یوسف دلم گرفت. تابوتش را پیدا کردم و تا صبح کنارش نشستم. زیارت عاشورا خواندم. بهتم زده بود. یوسف آمده بود و عکسش روی تابوت بود. عکسی در پادگان شهید قاضی. یکی را هم داده بود به من. با همان شیطنت نگاهش. هیچ نگفتم. او هم. تا صبح نشستم. صبح با بچه های مسجد و تفحص رفتیم وادی رحمت. یوسف را سپردیم به خاک.
خودم را خاک کردم و آمدم.
یکی دوبار آمد به خوابم. بار آخر که آمد، گفت:
- عوض شده ای ... خیلی... من شناختمت ... ولی تو نشناختی .
راست می گفت . عوض شده ام . خیلی…
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ بامداد ۲۹ مرداد ۱۴۰۲
@mehdinalbandie
🔸
عکس روز اعزام است و حکایتی دارد که بماند.
اردیبهشت ۶۷ یوسف در ماووت شهید شد. پیکرش ماند جلو. تا سال ۷۸ و مسجد سالار شهیدان تبریز که شهدا را آوردند. بچه های تفحص لشکر آنجا بودند. تا آن روز دو بار با آنها بودم. هر دو درطلائیه. مراسم تمام شد و می آمدم بیرون که حاج باقر داروئیان از پشت بلندگو گفت:
- شام غریبان شهید یوسف کنگری فردا ساعت …
پاهایم سست شد. نشستم. از درون تهی شدم. دلم ریخت. از خودم بدم آمد. بوی تعفنم بلند شد در درونم و درونم را از هم پاشید. از یوسف دلم گرفت. تابوتش را پیدا کردم و تا صبح کنارش نشستم. زیارت عاشورا خواندم. بهتم زده بود. یوسف آمده بود و عکسش روی تابوت بود. عکسی در پادگان شهید قاضی. یکی را هم داده بود به من. با همان شیطنت نگاهش. هیچ نگفتم. او هم. تا صبح نشستم. صبح با بچه های مسجد و تفحص رفتیم وادی رحمت. یوسف را سپردیم به خاک.
خودم را خاک کردم و آمدم.
یکی دوبار آمد به خوابم. بار آخر که آمد، گفت:
- عوض شده ای ... خیلی... من شناختمت ... ولی تو نشناختی .
راست می گفت . عوض شده ام . خیلی…
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ بامداد ۲۹ مرداد ۱۴۰۲
@mehdinalbandie