#روایت_این_تابلو
🔸
سال هفتادونه بود و تازه ازدواج کرده بودم. رفتم دیدار حاج مرتضی. در واحد تجسمی حوزه هنری که سالن ته همکف سازمان تبلیغات بود. سلام و روبوسی و چایی با توت.
فول گرفته بودم بعد از ازدواجم یکی از تابلوهایش به دیوار خانه و زندگیام باشد. فرمود بهتر است کار رئال باشد و طبیعت. و نمونههایی آورد. انتخاب شد. فرمود خانه کار خواهد کرد و حاضر که شد خبر خواهد داد. و مدتی بعد فرمود حاضر است. رفتم و دیدم و تمام. تا لب باز کردم برای قیمت فرمود که ما هم باید به عروسمان کادو میدادیم یا نه؟!. شرمنده شدم. آب شدم. یخ زدم وسط تابستان. تابلو را برداشتم و گذاشتم پشت پیکان و راه افتادم. قابش را سر لهلهبی از آقا ذوالفقارزاده گرفتم. و شد این.
همین یک تابلو، کلاس شناخت رنگ است و نمونه قدرت قلم استاد شریفی برای هنرجویان نقاشی.
یک بار در مراسمی دستش را بوسیدم. غافلگیر شد و ناراحت. چند سال بعد در افتتاحیه نمایشگاهی از کارهایش تا دست دادیم، دستانش را عقب کشید و پشت کمر حلقه زد. فهمیدم و به روی خود نیاوردم و ته دلم ارادتم بیشتر شد.
خدا رحمتت کند استاد.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۰ مرداد ۱۴۰۲
@mehdinalbandie
🔸
سال هفتادونه بود و تازه ازدواج کرده بودم. رفتم دیدار حاج مرتضی. در واحد تجسمی حوزه هنری که سالن ته همکف سازمان تبلیغات بود. سلام و روبوسی و چایی با توت.
فول گرفته بودم بعد از ازدواجم یکی از تابلوهایش به دیوار خانه و زندگیام باشد. فرمود بهتر است کار رئال باشد و طبیعت. و نمونههایی آورد. انتخاب شد. فرمود خانه کار خواهد کرد و حاضر که شد خبر خواهد داد. و مدتی بعد فرمود حاضر است. رفتم و دیدم و تمام. تا لب باز کردم برای قیمت فرمود که ما هم باید به عروسمان کادو میدادیم یا نه؟!. شرمنده شدم. آب شدم. یخ زدم وسط تابستان. تابلو را برداشتم و گذاشتم پشت پیکان و راه افتادم. قابش را سر لهلهبی از آقا ذوالفقارزاده گرفتم. و شد این.
همین یک تابلو، کلاس شناخت رنگ است و نمونه قدرت قلم استاد شریفی برای هنرجویان نقاشی.
یک بار در مراسمی دستش را بوسیدم. غافلگیر شد و ناراحت. چند سال بعد در افتتاحیه نمایشگاهی از کارهایش تا دست دادیم، دستانش را عقب کشید و پشت کمر حلقه زد. فهمیدم و به روی خود نیاوردم و ته دلم ارادتم بیشتر شد.
خدا رحمتت کند استاد.
🔸
#مهدی_نعلبندی / دارالولایه تبریز/ ۲۰ مرداد ۱۴۰۲
@mehdinalbandie