🔅#پندانه
✍ از تو حرکت از خدا برکت
▫️با یک اندیشه مسیر تو تغییر مییابد.
▪️با یک لبخند ارتباط تو قویتر میگردد.
▫️با یک سپاسگزاری نعمت برایت صدافزون میگردد.
▪️با یک روشنایی، تاریکی از بین میرود.
▫️با یک شروع، قدمی برداشته میشود و مقصد حاصل میگردد.
▪️با یک فراوانی، برکتهای صدچندان افزوده میشود.
▫️با یک سلول، چندین سلول دیگر متولد میشوند و جوان میشوند.
▪️با یک خواستن، رسیدن آغاز میشود.
🔹از تو حرکت از خدا برکت. خودش فرموده: «بخوان مرا تا اجابتت کنم.»
🔸این رحمت و عنایت الهی است که از یک، چندین هزار برکت میبخشد و آغاز مهم است.
🔹در شروع هر صبح آغازی است که تا انتهای آن هزاران زیبایی و اتفاق نهفته است.
🆔 @Masaf
✍ از تو حرکت از خدا برکت
▫️با یک اندیشه مسیر تو تغییر مییابد.
▪️با یک لبخند ارتباط تو قویتر میگردد.
▫️با یک سپاسگزاری نعمت برایت صدافزون میگردد.
▪️با یک روشنایی، تاریکی از بین میرود.
▫️با یک شروع، قدمی برداشته میشود و مقصد حاصل میگردد.
▪️با یک فراوانی، برکتهای صدچندان افزوده میشود.
▫️با یک سلول، چندین سلول دیگر متولد میشوند و جوان میشوند.
▪️با یک خواستن، رسیدن آغاز میشود.
🔹از تو حرکت از خدا برکت. خودش فرموده: «بخوان مرا تا اجابتت کنم.»
🔸این رحمت و عنایت الهی است که از یک، چندین هزار برکت میبخشد و آغاز مهم است.
🔹در شروع هر صبح آغازی است که تا انتهای آن هزاران زیبایی و اتفاق نهفته است.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ از خودت مراقبت کن
🔹امیدوارم هر بار امیدت را گم کردی بلد باشی دوباره پیدایش کنی، جوری که کمترین زمان را فدای نابلدی کنی.
🔸برایت آرزو میکنم بالاخره با پوست و خونت عجین شود، که در این زندگی عجیب، هیچکس جز خودت به فریادت نمیرسد.
🔹این را ممکن کن:
«به خودت بیشتر از هرکس و هرچیز بِرِس!»
🔸شاید در تنگناهای این مسیر تنها چیزی که به کارت بیاید این باشد که به کولهات سر بزنی و در هر قدم تاکید کنی «ادامهدادن کارِ زندههاست!»
🔹رویا ببافی و همزمان، توقعت را از خودت و آسمان بالای سرت و زمین زیر پایت در منطقیترین سطحِ ممکن نگه داری.
🔸به معنای کامل مراقبت کن از خودت.
🆔 @Masaf
✍ از خودت مراقبت کن
🔹امیدوارم هر بار امیدت را گم کردی بلد باشی دوباره پیدایش کنی، جوری که کمترین زمان را فدای نابلدی کنی.
🔸برایت آرزو میکنم بالاخره با پوست و خونت عجین شود، که در این زندگی عجیب، هیچکس جز خودت به فریادت نمیرسد.
🔹این را ممکن کن:
«به خودت بیشتر از هرکس و هرچیز بِرِس!»
🔸شاید در تنگناهای این مسیر تنها چیزی که به کارت بیاید این باشد که به کولهات سر بزنی و در هر قدم تاکید کنی «ادامهدادن کارِ زندههاست!»
🔹رویا ببافی و همزمان، توقعت را از خودت و آسمان بالای سرت و زمین زیر پایت در منطقیترین سطحِ ممکن نگه داری.
🔸به معنای کامل مراقبت کن از خودت.
🆔 @Masaf
🔆 #پندانه
✍ چشمت را به زیبادیدن عادت بده
🔹چشمی که دائم عيبهای ديگران را ببيند آن عيب را به ذهن منتقل میکند.
🔸و ذهنی که دائما با عيبهای ديگران درگير است، آرامش ندارد و درونش متلاطم و آشفته است.
🔹در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زيبايیها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا میکند.
🔸چون چشم زيبابين عيبهای ديگران را نمیبيند و دنيای درونش دنيای قشنگیهاست.
◽️گرت عیبجویی بود در سرشت
◽️نبینی ز طاووس جز پای زشت
🆔 @Masaf
✍ چشمت را به زیبادیدن عادت بده
🔹چشمی که دائم عيبهای ديگران را ببيند آن عيب را به ذهن منتقل میکند.
🔸و ذهنی که دائما با عيبهای ديگران درگير است، آرامش ندارد و درونش متلاطم و آشفته است.
🔹در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زيبايیها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا میکند.
🔸چون چشم زيبابين عيبهای ديگران را نمیبيند و دنيای درونش دنيای قشنگیهاست.
◽️گرت عیبجویی بود در سرشت
◽️نبینی ز طاووس جز پای زشت
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ هر کاری خواستی بکن اما...
🔹من بهعنوان يک زن، نمیگويم ميز آرايش نداشته باشی، اما میگويم حداقل از ميز تحريرت بزرگتر نباشد!
🔸نمیگويم لوازم آرايش نخر، اما میگويم حداقل كتاب هم بخر.
🔹من نمیگويم دل نبند، عاشق نشو، بهخاطر عشقت فداكاری نكن! بلكه میگويم عاشق خوب كسی شو. به كسی دل ببند كه عشق را، اين صميميت روحانی را خوب بفهمد و بشناسد.
🔸نمیگويم هر ماه رنگ موهايت را بهروز نكن، اما يادت نرود دانش و سوادت را هم بهروز كنی، مقاله بخوانی و بدانی در دنيا چه میگذرد.
🔹من نمیگويم كمدت پر از لباسهای رنگارنگ نباشد، اما میگويم كتابخانهات بزرگتر باشد.
🔸نگذار هيچ ابزاری را مثل اسباببازیهای كودكی اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه میگذرد.
🔹اصلا هر كاری خواستی بكن، اما انديشهات را نفروش، برای خودت انديشه داشته باش.
🆔 @Masaf
✍ هر کاری خواستی بکن اما...
🔹من بهعنوان يک زن، نمیگويم ميز آرايش نداشته باشی، اما میگويم حداقل از ميز تحريرت بزرگتر نباشد!
🔸نمیگويم لوازم آرايش نخر، اما میگويم حداقل كتاب هم بخر.
🔹من نمیگويم دل نبند، عاشق نشو، بهخاطر عشقت فداكاری نكن! بلكه میگويم عاشق خوب كسی شو. به كسی دل ببند كه عشق را، اين صميميت روحانی را خوب بفهمد و بشناسد.
🔸نمیگويم هر ماه رنگ موهايت را بهروز نكن، اما يادت نرود دانش و سوادت را هم بهروز كنی، مقاله بخوانی و بدانی در دنيا چه میگذرد.
🔹من نمیگويم كمدت پر از لباسهای رنگارنگ نباشد، اما میگويم كتابخانهات بزرگتر باشد.
🔸نگذار هيچ ابزاری را مثل اسباببازیهای كودكی اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه میگذرد.
🔹اصلا هر كاری خواستی بكن، اما انديشهات را نفروش، برای خودت انديشه داشته باش.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ اجازه نده افکار بد در ذهنت لانه کند
🔹ما نمیتوانیم جلوی پرواز پرندگان را بگیریم، اما اجازه نمیدهیم روی سرمان فرود بیایند و لانههایشان را روی سر ما بسازند.
🔸به همین ترتیب، ما نمیتوانیم گاهی اوقات از ورود افکار بد به ذهنمان جلوگیری کنیم، اما نباید اجازه دهیم آنها در مغز و فکر و روح و روان ما لانه کنند.
🆔 @Masaf
✍ اجازه نده افکار بد در ذهنت لانه کند
🔹ما نمیتوانیم جلوی پرواز پرندگان را بگیریم، اما اجازه نمیدهیم روی سرمان فرود بیایند و لانههایشان را روی سر ما بسازند.
🔸به همین ترتیب، ما نمیتوانیم گاهی اوقات از ورود افکار بد به ذهنمان جلوگیری کنیم، اما نباید اجازه دهیم آنها در مغز و فکر و روح و روان ما لانه کنند.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
🔹در شهری حدود ۲۰۰ سال پیش دختر ماهرخ و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند.
🔸عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند.
🔹به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسرش را در خانهاش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نهتنها او بلکه کسی نپذیرفت.
🔸عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد که لات بود و همه لاتها از او میترسیدند.
🔹علی باباخان گفت:
برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
🔸این مرد چنین کرد و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
🔹مرد عازم حج شد و بعد از یک سال برگشت. سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
🔸وقتی به خانه رسید، در زد. زن علی بابا بیرون آمد و گفت:
من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم. علی بابا تبریز است، برو اجازه بگیر و برگرد.
🔹مرد عازم تبریز شد. در خانهای علی باباخان را یافت.
🔸علی باباخان گفت:
بگذار خانه را اجاره کردم، تحویل دهم با هم برگردیم.
🔹مرد پرسید:
تو در تبریز چه میکنی؟
🔸علی باباخان گفت:
از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس اینکه مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی، خیانت کنم، از خانه خارج شدم.
🔹من هم یک سال است اهلبیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی.
▫️زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
▪️ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
🆔 @Masaf
✍ ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
🔹در شهری حدود ۲۰۰ سال پیش دختر ماهرخ و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند.
🔸عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند.
🔹به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسرش را در خانهاش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نهتنها او بلکه کسی نپذیرفت.
🔸عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد که لات بود و همه لاتها از او میترسیدند.
🔹علی باباخان گفت:
برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
🔸این مرد چنین کرد و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
🔹مرد عازم حج شد و بعد از یک سال برگشت. سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
🔸وقتی به خانه رسید، در زد. زن علی بابا بیرون آمد و گفت:
من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم. علی بابا تبریز است، برو اجازه بگیر و برگرد.
🔹مرد عازم تبریز شد. در خانهای علی باباخان را یافت.
🔸علی باباخان گفت:
بگذار خانه را اجاره کردم، تحویل دهم با هم برگردیم.
🔹مرد پرسید:
تو در تبریز چه میکنی؟
🔸علی باباخان گفت:
از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس اینکه مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی، خیانت کنم، از خانه خارج شدم.
🔹من هم یک سال است اهلبیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی.
▫️زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
▪️ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ چه وقت انسان بزرگی میشویم؟
🔹هرگاه از خوشبختی کسانی که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم.
🔸هرگاه برای تحقیرنشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
🔹هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفتهاند هدیه دادیم.
🔸هرگاه خوبی ما بهعلت نشاندادن بدی دیگران نبود.
🔹هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
🔸هرگاه بهبهانه عشق، از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
🔹هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرامشبخش دیگران باشد.
🔸هرگاه بالاترین لذت ما شادکردن دیگران باشد.
🆔 @Masaf
✍ چه وقت انسان بزرگی میشویم؟
🔹هرگاه از خوشبختی کسانی که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم.
🔸هرگاه برای تحقیرنشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
🔹هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفتهاند هدیه دادیم.
🔸هرگاه خوبی ما بهعلت نشاندادن بدی دیگران نبود.
🔹هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
🔸هرگاه بهبهانه عشق، از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
🔹هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرامشبخش دیگران باشد.
🔸هرگاه بالاترین لذت ما شادکردن دیگران باشد.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ طمع که بیاید حیا میرود
🔹آدم نشسته بود. شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
🔸به یکی از سمتراستیها گفت:
تو کیستی؟
🔹گفت:
عقل.
🔸پرسید:
جای تو کجاست؟
🔹گفت:
مغز.
🔸از دومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹گفت:
مهر.
🔸پرسید:
جای تو کجاست؟
🔹گفت:
دل.
🔸از سومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹گفت:
حیا.
🔸پرسید:
جایت کجاست؟
🔹گفت:
چشم.
🔸سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد:
تو کیستی؟
🔹جواب داد:
تکبر.
🔸پرسید:
محلت کجاست؟
🔹گفت:
مغز.
🔸گفت:
با عقل یکجایید؟
🔹گفت:
من که آمدم عقل میرود.
🔸از دومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹جواب داد:
حسد.
🔸محلش را پرسید. گفت:
دل.
🔹پرسید:
با مهر یک مکان دارید؟
🔸گفت:
من که بیایم، مهر خواهد رفت.
🔹از سومی پرسید:
کیستی؟
🔸گفت:
طمع.
🔹پرسید:
مرکزت کجاست؟
🔸گفت:
چشم.
🔹گفت:
با حیا یکجا هستید؟
🔸گفت:
چون من داخل شوم، حیا خارج میشود.
🆔 @Masaf
✍ طمع که بیاید حیا میرود
🔹آدم نشسته بود. شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
🔸به یکی از سمتراستیها گفت:
تو کیستی؟
🔹گفت:
عقل.
🔸پرسید:
جای تو کجاست؟
🔹گفت:
مغز.
🔸از دومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹گفت:
مهر.
🔸پرسید:
جای تو کجاست؟
🔹گفت:
دل.
🔸از سومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹گفت:
حیا.
🔸پرسید:
جایت کجاست؟
🔹گفت:
چشم.
🔸سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد:
تو کیستی؟
🔹جواب داد:
تکبر.
🔸پرسید:
محلت کجاست؟
🔹گفت:
مغز.
🔸گفت:
با عقل یکجایید؟
🔹گفت:
من که آمدم عقل میرود.
🔸از دومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹جواب داد:
حسد.
🔸محلش را پرسید. گفت:
دل.
🔹پرسید:
با مهر یک مکان دارید؟
🔸گفت:
من که بیایم، مهر خواهد رفت.
🔹از سومی پرسید:
کیستی؟
🔸گفت:
طمع.
🔹پرسید:
مرکزت کجاست؟
🔸گفت:
چشم.
🔹گفت:
با حیا یکجا هستید؟
🔸گفت:
چون من داخل شوم، حیا خارج میشود.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ آنچه خدا به تو داده، مقدمه خواسته توست
🔹شخصی از خدا دو چیز خواست: یک گل و یک پروانه.
🔸اما چیزی که به دست آورد یک کاکتوس و یک کرم بود.
🔹غمگین شد. با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
🔸چند روز گذشت. از آن کاکتوس پر از خار، گلی زیبا رویید و آن کرم تبدیل به پروانهای زیبا شد.
💢 اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید، به او اعتماد کنید. شاید آنچه خدا به شما داده، مقدمه خواسته شما باشد. خارهای امروز گلهای فردایند.
🆔 @Masaf
✍ آنچه خدا به تو داده، مقدمه خواسته توست
🔹شخصی از خدا دو چیز خواست: یک گل و یک پروانه.
🔸اما چیزی که به دست آورد یک کاکتوس و یک کرم بود.
🔹غمگین شد. با خود اندیشید شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد.
🔸چند روز گذشت. از آن کاکتوس پر از خار، گلی زیبا رویید و آن کرم تبدیل به پروانهای زیبا شد.
💢 اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید، به او اعتماد کنید. شاید آنچه خدا به شما داده، مقدمه خواسته شما باشد. خارهای امروز گلهای فردایند.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ دوستان واقعی
🔹مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.
🔸برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد:
آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
🔹تعداد اندکی برای نجاتدادن آنها آمدند.
🔸وقتی به خانه رسیدند با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند.
🔹برادرش آمد و دید اشخاص دیگری آمده و گوسفند کبابشده را خوردهاند.
🔸از برادرش پرسید:
چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟
🔹برادرش گفت:
اینها دوستان ما و شما هستند.
🔸کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند
میپنداشتید، حتی حاضر نشدند تا یک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود بیندازند.
💢 خیلیها هنگام کباب گوسفند دوستان آدم هستند. اما وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.
🔺قدر دوستان واقعیمان را بدانیم.
🆔 @Masaf
✍ دوستان واقعی
🔹مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.
🔸برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد:
آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
🔹تعداد اندکی برای نجاتدادن آنها آمدند.
🔸وقتی به خانه رسیدند با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند.
🔹برادرش آمد و دید اشخاص دیگری آمده و گوسفند کبابشده را خوردهاند.
🔸از برادرش پرسید:
چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟
🔹برادرش گفت:
اینها دوستان ما و شما هستند.
🔸کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند
میپنداشتید، حتی حاضر نشدند تا یک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود بیندازند.
💢 خیلیها هنگام کباب گوسفند دوستان آدم هستند. اما وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.
🔺قدر دوستان واقعیمان را بدانیم.
🆔 @Masaf