🔻آپارتاید علمی علیه ایرانیان در نروژ
هاتف خالدی
🔸کشور نروژ در سالهای اخیر یکی از ضدایرانی ترین کشورهای اروپایی بوده و سیاست هایی که اتخاذ کرده تماما خصمانه و علیه شهروندان ایرانی بوده. یکی از ده ها مورد سیاست آپارتاید علمی این کشور علیه متخصصان و دانشجویان ایرانی است.
🔹سیاستی که در اوایل دهه 2010 میلادی با دخالت سازمان جاسوسی این کشور و اداره امنیت پلیس به یک روند قضایی تبدیل شده بود و در میانه این دهه با تلاش های دانشجویان ایرانی و فضای پسا برجام اندکی از آن کاسته شده بود دوباره شدت گرفته و از پیش هم بدتر شده است.
🔸در سالهای اخیر دانشگاههای نروژ از جمله دانشگاه مهندسی NTNU و دانشگاه اسلو طبق بخش نامه اداره پلیس امنیت طبق قانون من در آوردی Export Control در تمامی رشته های مهندسی دانشجوی دکترای ایرانی نگرفته اند و آمار دانشجویان ایرانی تحقیقا به صفر عدد رسیده است.
🔹این وضعیت در مراکز کاری هم صدق می کند و حتی مهندسانی که بیش از ده سال در این کشور بوده اند و اقامت و تابعیت و پاسپورت نروژی دارند هم باز به این معضل مبتلا هستند. در فرم استخدام بسیاری از شرکت های بزرگ نفتی و مهندسی این کشور گزینه ای وجود دارد که اگر ایرانی، روسی و یا چینی هستید به صورت اتوماتیک از چرخه رقابت حذف می شوید.
🔸در بسیاری از موارد فرد چند ماه پس از استخدام در یک روند بازجویی گونه و با سوالات سیاسی و عقیدتی مانند پرسش درباره شورش زن زندگی آزادی و یا جنگ اوکراین و سوریه و بازخواست از محل تولد و تعداد دفعات رفت و آمد به ایران از محل کار خود اخراج شده است. وضعیت گرفتن کار در این کشور برای ایرانیان حقیقتا به یک دشواری لاینحل تبدیل شده و بسیاری از مهندسان ایرانی در وضعیت بیکاری عجیب و فقر بدی دست و پا می زنند.
🔹این در حالی است که کشور نروژ از نظر علمی و فن آوری از ایران بالاتر نیست بلکه در بسیاری از رشته ها ایران سرتر و بالاتر از نروژ است و این توهم بیمار گونه و پارانویای برتری علمی این کشور نسبت به ایران معلوم نیست از مغز معیوب کدام سیاست گذاری در این کشور آمده است.
🔸کشور تابع و دنباله روی آمریکا در سیاست سخت گیری به ایرانیان حتی پا را از آمریکا هم فراتر گذاشته و با خوش خدمتی پیش ارباب آمریکایی فضا را برای زندگی ایرانیان سخت کرده است. ایرانیان مقیم آمریکا و مهندسان و متخصصان ایرانی ابدا به چنین مشکلاتی با این حجم و وسعت و ابعاد مواجه نیستند که ایرانیان ساکن نروژ به آن گرفتار شده اند.
🔹دستگاه سیاست خارجه ایران نباید این روزها را از یاد ببرد و دشمنان این کشور و مردم را فراموش کند. نروژ در یک دهه گذشته یکی از بزرگترین دشمنان ایران بوده است.
https://t.iss.one/makshufmedia/525
@maktubaaat
هاتف خالدی
🔸کشور نروژ در سالهای اخیر یکی از ضدایرانی ترین کشورهای اروپایی بوده و سیاست هایی که اتخاذ کرده تماما خصمانه و علیه شهروندان ایرانی بوده. یکی از ده ها مورد سیاست آپارتاید علمی این کشور علیه متخصصان و دانشجویان ایرانی است.
🔹سیاستی که در اوایل دهه 2010 میلادی با دخالت سازمان جاسوسی این کشور و اداره امنیت پلیس به یک روند قضایی تبدیل شده بود و در میانه این دهه با تلاش های دانشجویان ایرانی و فضای پسا برجام اندکی از آن کاسته شده بود دوباره شدت گرفته و از پیش هم بدتر شده است.
🔸در سالهای اخیر دانشگاههای نروژ از جمله دانشگاه مهندسی NTNU و دانشگاه اسلو طبق بخش نامه اداره پلیس امنیت طبق قانون من در آوردی Export Control در تمامی رشته های مهندسی دانشجوی دکترای ایرانی نگرفته اند و آمار دانشجویان ایرانی تحقیقا به صفر عدد رسیده است.
🔹این وضعیت در مراکز کاری هم صدق می کند و حتی مهندسانی که بیش از ده سال در این کشور بوده اند و اقامت و تابعیت و پاسپورت نروژی دارند هم باز به این معضل مبتلا هستند. در فرم استخدام بسیاری از شرکت های بزرگ نفتی و مهندسی این کشور گزینه ای وجود دارد که اگر ایرانی، روسی و یا چینی هستید به صورت اتوماتیک از چرخه رقابت حذف می شوید.
🔸در بسیاری از موارد فرد چند ماه پس از استخدام در یک روند بازجویی گونه و با سوالات سیاسی و عقیدتی مانند پرسش درباره شورش زن زندگی آزادی و یا جنگ اوکراین و سوریه و بازخواست از محل تولد و تعداد دفعات رفت و آمد به ایران از محل کار خود اخراج شده است. وضعیت گرفتن کار در این کشور برای ایرانیان حقیقتا به یک دشواری لاینحل تبدیل شده و بسیاری از مهندسان ایرانی در وضعیت بیکاری عجیب و فقر بدی دست و پا می زنند.
🔹این در حالی است که کشور نروژ از نظر علمی و فن آوری از ایران بالاتر نیست بلکه در بسیاری از رشته ها ایران سرتر و بالاتر از نروژ است و این توهم بیمار گونه و پارانویای برتری علمی این کشور نسبت به ایران معلوم نیست از مغز معیوب کدام سیاست گذاری در این کشور آمده است.
🔸کشور تابع و دنباله روی آمریکا در سیاست سخت گیری به ایرانیان حتی پا را از آمریکا هم فراتر گذاشته و با خوش خدمتی پیش ارباب آمریکایی فضا را برای زندگی ایرانیان سخت کرده است. ایرانیان مقیم آمریکا و مهندسان و متخصصان ایرانی ابدا به چنین مشکلاتی با این حجم و وسعت و ابعاد مواجه نیستند که ایرانیان ساکن نروژ به آن گرفتار شده اند.
🔹دستگاه سیاست خارجه ایران نباید این روزها را از یاد ببرد و دشمنان این کشور و مردم را فراموش کند. نروژ در یک دهه گذشته یکی از بزرگترین دشمنان ایران بوده است.
https://t.iss.one/makshufmedia/525
@maktubaaat
Telegram
مکشوف مدیا
فرم استخدامی شرکت های نفتی و غیرنفتی نروژ که در آن به وضوح از شما درباره ملیت اول تان سوال می شود و در صورتی که اگر از یکی از کشورهای ایران روسیه و یا چین باشید به صورت اتوماتیک از چرخه حذف می شوید.
آپارتاید علمی علیه ایرانیان در این کشور، نروژ را به یکی…
آپارتاید علمی علیه ایرانیان در این کشور، نروژ را به یکی…
👎1🤬1
🔻مقاله ای که برای یکی از رسانه های نروژی نوشتم و ترجمه فارسی آن را با شما به اشتراک می گذارم
«ایرانیان در تبعید» یا فریب بزرگ رسانهای؟
نقدی بر پدیدهی اپوزیسیون خودخوانده و مأیوس در غرب
🔸در سالهای پس از انقلاب اسلامی ایران، و بهویژه در دهههای اخیر، با پدیدهای مواجه بودهایم به نام ایرانیان در تبعید؛ گروهی از مهاجران ایرانی که عمدتاً با انگیزههای سیاسی کشور را ترک کردهاند و امروز، در خارج از مرزهای ایران، خود را نمایندگان ملت ایران جا میزنند. این گروهها در رسانههای غربی صدای بلندی دارند، چرا که تریبونها و منابع در اختیارشان گذاشته شده است ــ نه از سوی مردم ایران، بلکه توسط رسانهداران و سیاستسازان غربی.
🔻این طیف به دستههای مختلفی تقسیم میشوند:
🔸از سلطنتطلبان پیرو رضا پهلوی، پسر شاه مخلوع، که همچنان سودای بازگشت به تخت سلطنت را در سر دارند؛
🔹تا اعضای سازمان مجاهدین خلق، گروهی با سابقهی تروریسم مسلحانه و همکاری با صدام در جنگ علیه ایران، که تنها چند سال پیش از فهرست گروههای تروریستی آمریکا و اروپا خارج شدند؛
🔸و نیز برخی چهرههای پیشین جریان اصلاحطلب که پس از وقایع سال ۱۳۸۸ و ناآرامیهای «زن، زندگی، آزادی»، از کشور خارج شدند و اکنون، بیرون از مرزها، پرچم اپوزیسیون را در دست گرفتهاند.
🔹اما شاید شرمآورترین بخش ماجرا، موضعگیری اخیر برخی از این افراد و گروههاست، بهویژه سلطنتطلبان، که در جریان تجاوز وحشیانه رژیم صهیونیستی به غزه، علناً با اسرائیل همصدا شده و از نسلکشی حمایت کردند. این مواضع نهتنها مایهی شرمساری جامعه ایرانیان مهاجر شده، بلکه به وجهه بینالمللی ایران نیز آسیب جدی وارد کرده است.
🔸این افراد، در گوشهوکنار تبعید، نهتنها با نظامی که از آن گریختهاند در ستیزند، بلکه با حقیقت، با مردم ایران و حتی با خویشتن خود نیز در تضاد دائمی بهسر میبرند. شکستهای انباشته، زخمهای التیامنیافته، و ناکامیهای شخصی، آنان را به موجوداتی پرخاشگر، منزوی و در عین حال بلندگو بهدست تبدیل کرده است؛ کسانی که امروز بهنام آزادی، از بمباران ایران و تجزیهی کشور حمایت میکنند.
🔹بخش قابل توجهی از این افراد حتی در کشورهای میزبان نیز موفق به ادغام نشدهاند: زبان آن کشور را نیاموختهاند، تحصیلاتی کسب نکردهاند، شغلی مناسب ندارند و در نتیجه، دچار سرخوردگی و عقدههایی عمیق و فروخوردهاند. همین زخمهاست که در قالب خشم سیاسی، مواضع افراطی، و شعارهای ضدملی فوران میکند.
🔹یکی از ویژگیهای بارز این طیف، ادعای نمایندگی مردم ایران است، درحالیکه کوچکترین ارتباط واقعی با جامعهی داخل کشور ندارند. آنها با نگاهی تماماً غربزده، بدون درک از واقعیتهای زندگی در تهران، اهواز یا تبریز، تحلیلهای سطحی، کلیشهای و گاه مضحک ارائه میدهند. سخنانشان نه برای مردم ایران معنا دارد، نه برای اهل اندیشه؛ تنها برای سیاستمداران غربی که دنبال یک «اپوزیسیون نمایشی» هستند جذابیت دارد.
🔸اما آنچه جای تأمل دارد، حمایت گسترده و سازمانیافتهی رسانههای غربی و نهادهای اطلاعاتی از این چهرههاست. این افراد با در اختیار داشتن تریبونهای رسمی و فضای مجازی، آزادانه علیه ایران فعالیت میکنند. در پوشش شعارهایی همچون «حقوق بشر» و «دموکراسی»، میلیونها دلار بودجه از دولتهای غربی و نهادهای امنیتی دریافت میکنند و در عوض، زندگی انگلوار خود را ادامه میدهند، بیهیچ مسئولیتپذیری، بیهیچ ارتباطی با مردم، و بیهیچ چشماندازی برای آینده.
🔹باید با صراحت گفت: این افراد، نمایندگان مردم ایران نیستند.
مردم ایران خواهان اصلاح، عدالت و پیشرفتاند ــ اما با حفظ تمامیت ارضی، ساختارهای ملی و استقلال کشور.
🔸ایران سرزمین پیچیدهایست؛ و صدای آن را باید از زبان کسانی شنید که وطندوست، آگاه، تحصیلکرده و ریشهدارند — نه از دهان چهرههایی عقدهای، مأیوس، و بریده از ریشهها که با هر بادی به جهتی میچرخند.
🔹وقت آن رسیده است که رسانههای غربی و نهادهای سیاسی دست از حمایت کورکورانه از این چهرههای فریبکار بردارند و صدای واقعی ایران را از کسانی منعکس کنند که نه در جستجوی انتقام، که در پی اصلاح، سازندگی و عزت ملی هستند.
https://t.iss.one/makshufmedia/531
هاتف خالدی
@maktubaaat
«ایرانیان در تبعید» یا فریب بزرگ رسانهای؟
نقدی بر پدیدهی اپوزیسیون خودخوانده و مأیوس در غرب
🔸در سالهای پس از انقلاب اسلامی ایران، و بهویژه در دهههای اخیر، با پدیدهای مواجه بودهایم به نام ایرانیان در تبعید؛ گروهی از مهاجران ایرانی که عمدتاً با انگیزههای سیاسی کشور را ترک کردهاند و امروز، در خارج از مرزهای ایران، خود را نمایندگان ملت ایران جا میزنند. این گروهها در رسانههای غربی صدای بلندی دارند، چرا که تریبونها و منابع در اختیارشان گذاشته شده است ــ نه از سوی مردم ایران، بلکه توسط رسانهداران و سیاستسازان غربی.
🔻این طیف به دستههای مختلفی تقسیم میشوند:
🔸از سلطنتطلبان پیرو رضا پهلوی، پسر شاه مخلوع، که همچنان سودای بازگشت به تخت سلطنت را در سر دارند؛
🔹تا اعضای سازمان مجاهدین خلق، گروهی با سابقهی تروریسم مسلحانه و همکاری با صدام در جنگ علیه ایران، که تنها چند سال پیش از فهرست گروههای تروریستی آمریکا و اروپا خارج شدند؛
🔸و نیز برخی چهرههای پیشین جریان اصلاحطلب که پس از وقایع سال ۱۳۸۸ و ناآرامیهای «زن، زندگی، آزادی»، از کشور خارج شدند و اکنون، بیرون از مرزها، پرچم اپوزیسیون را در دست گرفتهاند.
🔹اما شاید شرمآورترین بخش ماجرا، موضعگیری اخیر برخی از این افراد و گروههاست، بهویژه سلطنتطلبان، که در جریان تجاوز وحشیانه رژیم صهیونیستی به غزه، علناً با اسرائیل همصدا شده و از نسلکشی حمایت کردند. این مواضع نهتنها مایهی شرمساری جامعه ایرانیان مهاجر شده، بلکه به وجهه بینالمللی ایران نیز آسیب جدی وارد کرده است.
🔸این افراد، در گوشهوکنار تبعید، نهتنها با نظامی که از آن گریختهاند در ستیزند، بلکه با حقیقت، با مردم ایران و حتی با خویشتن خود نیز در تضاد دائمی بهسر میبرند. شکستهای انباشته، زخمهای التیامنیافته، و ناکامیهای شخصی، آنان را به موجوداتی پرخاشگر، منزوی و در عین حال بلندگو بهدست تبدیل کرده است؛ کسانی که امروز بهنام آزادی، از بمباران ایران و تجزیهی کشور حمایت میکنند.
🔹بخش قابل توجهی از این افراد حتی در کشورهای میزبان نیز موفق به ادغام نشدهاند: زبان آن کشور را نیاموختهاند، تحصیلاتی کسب نکردهاند، شغلی مناسب ندارند و در نتیجه، دچار سرخوردگی و عقدههایی عمیق و فروخوردهاند. همین زخمهاست که در قالب خشم سیاسی، مواضع افراطی، و شعارهای ضدملی فوران میکند.
🔹یکی از ویژگیهای بارز این طیف، ادعای نمایندگی مردم ایران است، درحالیکه کوچکترین ارتباط واقعی با جامعهی داخل کشور ندارند. آنها با نگاهی تماماً غربزده، بدون درک از واقعیتهای زندگی در تهران، اهواز یا تبریز، تحلیلهای سطحی، کلیشهای و گاه مضحک ارائه میدهند. سخنانشان نه برای مردم ایران معنا دارد، نه برای اهل اندیشه؛ تنها برای سیاستمداران غربی که دنبال یک «اپوزیسیون نمایشی» هستند جذابیت دارد.
🔸اما آنچه جای تأمل دارد، حمایت گسترده و سازمانیافتهی رسانههای غربی و نهادهای اطلاعاتی از این چهرههاست. این افراد با در اختیار داشتن تریبونهای رسمی و فضای مجازی، آزادانه علیه ایران فعالیت میکنند. در پوشش شعارهایی همچون «حقوق بشر» و «دموکراسی»، میلیونها دلار بودجه از دولتهای غربی و نهادهای امنیتی دریافت میکنند و در عوض، زندگی انگلوار خود را ادامه میدهند، بیهیچ مسئولیتپذیری، بیهیچ ارتباطی با مردم، و بیهیچ چشماندازی برای آینده.
🔹باید با صراحت گفت: این افراد، نمایندگان مردم ایران نیستند.
مردم ایران خواهان اصلاح، عدالت و پیشرفتاند ــ اما با حفظ تمامیت ارضی، ساختارهای ملی و استقلال کشور.
🔸ایران سرزمین پیچیدهایست؛ و صدای آن را باید از زبان کسانی شنید که وطندوست، آگاه، تحصیلکرده و ریشهدارند — نه از دهان چهرههایی عقدهای، مأیوس، و بریده از ریشهها که با هر بادی به جهتی میچرخند.
🔹وقت آن رسیده است که رسانههای غربی و نهادهای سیاسی دست از حمایت کورکورانه از این چهرههای فریبکار بردارند و صدای واقعی ایران را از کسانی منعکس کنند که نه در جستجوی انتقام، که در پی اصلاح، سازندگی و عزت ملی هستند.
https://t.iss.one/makshufmedia/531
هاتف خالدی
@maktubaaat
Telegram
مکشوف مدیا
👍1👀1
چپگرایی غربی تحلیل ساختاری را رها کرده است
نوشتهی: محسن انواری
در طول یک قرن گذشته، جریان چپ در غرب دگرگونیهای چشمگیری را پشت سر گذاشته است. اگر پیشتر بر پایهی درکی ساختاری از قدرت و تضاد استوار بود — از طریق مفاهیمی چون مبارزهی طبقاتی، امپریالیسم و سرمایهداری جهانی — بسیاری از جناحهای چپ امروز به سوی چارچوبی اخلاقمحور، بیتاریخ و تا حد زیادی غیرسیاسی حرکت کردهاند. این موضوع بهویژه در مواجهه با مسائل پیچیدهای چون جنگ اوکراین، جنگ اسرائیل علیه غزه، و افزایش تنشها میان اسرائیل/آمریکا و ایران آشکار میشود.
از تحلیل ساختاری و ماتریالیسم تاریخی، به سیاست اخلاقی و اومانیسم لیبرال
تحلیل ساختاری به معنای درک رویدادها و درگیریها بهعنوان پیامدهایی از شرایط عمیق و نظاممند است: استعمار، امپریالیسم، بهرهکشی اقتصادی و میلیتاریسم. این دیدگاه جنگ را حاصل شرارت یا رفتار غیرمنطقی نمیبیند، بلکه آن را نتیجهی سیستمهای قدرتی میداند که منافع خاصی را تأمین میکنند.
در مقابل، رویکرد اخلاقمحور جهان را با مفاهیمی همچون «شر»، «جهان آزاد»، «دموکراسی» و «حقوق بشر» میسنجد. این مفاهیم اغلب ساختارهای زیربنایی را نادیده میگیرند و درگیریهای پیچیده را به نبردی ساده میان «خوب» و «بد» تقلیل میدهند. این روایت اخلاقی رویدادها را از روابط قدرت تاریخی، منافع اقتصادی و واقعیتهای ژئوپولیتیکی جدا میکند.
اوکراین، غزه و ایران: استانداردهای دوگانه و سهگانه
واکنش چپ به جنگ اوکراین و حملات اسرائیل به غزه، نشاندهندهی نوعی تناقض و دوگانگی عمیق است. تهدید فزاینده علیه ایران نیز نشان میدهد که این تناقض در حال تبدیل شدن به یک کوری کامل ژئوپولیتیکی است.
* اوکراین: بسیاری از احزاب چپ اروپایی، حتی آنهایی که پیشتر با ناتو مخالف بودند، از ارسال سلاح و روایت ناتو دربارهی نبرد «آزادی علیه استبداد» حمایت کردهاند. تحلیل ساختاری دربارهی گسترش ناتو، نقش آمریکا در تحریک بحران، و جایگاه اوکراین در بازی قدرت ژئوپولیتیکی نادیده گرفته شده است.
* غزه: در همان حال، بسیاری از همین بازیگران هم اسرائیل و هم حماس را محکوم کردهاند، آنهم با رویکردی اخلاقی. تمرکز آنها بیشتر بر رنج انسانی است، نه بر ساختار استعماری و تاریخی که این خشونت را ممکن کرده است.
* ایران: تهدید جنگ علیه ایران، چه مستقیم و چه از طریق حملات اسرائیلی با حمایت آمریکا، با سکوت یا فقط محکومیتهای غیرسیاسی دربارهی نقض حقوق بشر مواجه شده است. به این ترتیب، روایت جنگطلبانه علیه ایران در چارچوبی «بیطرفانه» رواج پیدا کرده، بیآنکه تحلیلی ساختاری دربارهی تحریمها، بیثباتسازی آمریکا و رقابتهای منطقهای ارائه شود.
نتیجه آن است که با نوعی خشم گزینشی مواجهایم:
اوکراین بهعنوان «مبارزهای شایسته برای آزادی» دیده میشود، فلسطین به یک «تراژدی انسانی» تقلیل مییابد، و ایران — که دهههاست شیطانی جلوه داده شده — اصلاً در قالب ساختاری درک یا دفاع نمیشود.
چرا این چرخش رخ داده است؟
دلایل متعددی برای به حاشیه رفتن تحلیل ساختاری وجود دارد:
* سقوط اتحاد جماهیر شوروی: موجب بیاعتباری اندیشهی مارکسیستی شد و خلأ ایدئولوژیک بزرگی برای چپ بهجا گذاشت. بسیاری از احزاب چپ به سوسیاللیبرالیسم گرایش یافتند و خود را با نظم لیبرال جهانی سازگار کردند. پایان تاریخ فوکویاما، پایان ماتریالیسم تاریخی نیز بود.
* انجیاو-محور شدن کنشگری: بسیاری از جنبشها تحلیل انقلابی را با زبان «حقوق بشر» و مدیریت بحران جایگزین کردند. این تغییر زبان، درک از بیعدالتی را نیز تغییر داد.
* ترس از همراستایی با دولتهای اقتدارگرا: بسیاری از چپها از ترس برچسب «پرو-پوتین» یا «ضد دموکراسی»، از انتقاد ساختاری از غرب پرهیز میکنند.
* سیاست هویتی جدا از طبقه و امپریالیسم: مبارزات مهم برای حقوق (جنسیت، نژاد و غیره) اغلب از تحلیل اقتصادی و ژئوپولیتیکی جدا افتادهاند.
پیامدها: چپِ بیسیاست
این روند پیامدهای جدی دارد:
* ضعف تحلیلی: بدون تحلیل ساختاری، سیاست به اخلاق و نمادگرایی فروکاسته میشود.
* عادیسازی امپریالیسم: نقش ناتو، سلطهی آمریکا و پروژههای جنگی اسرائیل بهعنوان «دفاع» نمایش داده میشوند، نه تجاوز.
* از دست رفتن استقلال سیاسی: چپ به دنبالرو اخلاقگرایی لیبرال بدل شده، نه یک نیروی منتقد و سیستمشکن.
اما یک چپ دیگر هنوز زنده است
با وجود سلطهی این روند، هنوز نیروهایی از چپ وجود دارند که به تحلیل ساختاری پایبندند:
* احزابی مانند *Fred og Rettferdighet* (صلح و عدالت) در نروژ، *La France Insoumise* در فرانسه، بخشهایی از *Podemos* در اسپانیا، و احتمالاً حزب جدید جرمی کوربین و زهرا سلطانه در بریتانیا.
* اندیشمندانی چون طارق علی، آرونداتی روی، ویجای پراشاد، و جودیت باتلر (در دوران اولیهی فعالیتش).
نوشتهی: محسن انواری
در طول یک قرن گذشته، جریان چپ در غرب دگرگونیهای چشمگیری را پشت سر گذاشته است. اگر پیشتر بر پایهی درکی ساختاری از قدرت و تضاد استوار بود — از طریق مفاهیمی چون مبارزهی طبقاتی، امپریالیسم و سرمایهداری جهانی — بسیاری از جناحهای چپ امروز به سوی چارچوبی اخلاقمحور، بیتاریخ و تا حد زیادی غیرسیاسی حرکت کردهاند. این موضوع بهویژه در مواجهه با مسائل پیچیدهای چون جنگ اوکراین، جنگ اسرائیل علیه غزه، و افزایش تنشها میان اسرائیل/آمریکا و ایران آشکار میشود.
از تحلیل ساختاری و ماتریالیسم تاریخی، به سیاست اخلاقی و اومانیسم لیبرال
تحلیل ساختاری به معنای درک رویدادها و درگیریها بهعنوان پیامدهایی از شرایط عمیق و نظاممند است: استعمار، امپریالیسم، بهرهکشی اقتصادی و میلیتاریسم. این دیدگاه جنگ را حاصل شرارت یا رفتار غیرمنطقی نمیبیند، بلکه آن را نتیجهی سیستمهای قدرتی میداند که منافع خاصی را تأمین میکنند.
در مقابل، رویکرد اخلاقمحور جهان را با مفاهیمی همچون «شر»، «جهان آزاد»، «دموکراسی» و «حقوق بشر» میسنجد. این مفاهیم اغلب ساختارهای زیربنایی را نادیده میگیرند و درگیریهای پیچیده را به نبردی ساده میان «خوب» و «بد» تقلیل میدهند. این روایت اخلاقی رویدادها را از روابط قدرت تاریخی، منافع اقتصادی و واقعیتهای ژئوپولیتیکی جدا میکند.
اوکراین، غزه و ایران: استانداردهای دوگانه و سهگانه
واکنش چپ به جنگ اوکراین و حملات اسرائیل به غزه، نشاندهندهی نوعی تناقض و دوگانگی عمیق است. تهدید فزاینده علیه ایران نیز نشان میدهد که این تناقض در حال تبدیل شدن به یک کوری کامل ژئوپولیتیکی است.
* اوکراین: بسیاری از احزاب چپ اروپایی، حتی آنهایی که پیشتر با ناتو مخالف بودند، از ارسال سلاح و روایت ناتو دربارهی نبرد «آزادی علیه استبداد» حمایت کردهاند. تحلیل ساختاری دربارهی گسترش ناتو، نقش آمریکا در تحریک بحران، و جایگاه اوکراین در بازی قدرت ژئوپولیتیکی نادیده گرفته شده است.
* غزه: در همان حال، بسیاری از همین بازیگران هم اسرائیل و هم حماس را محکوم کردهاند، آنهم با رویکردی اخلاقی. تمرکز آنها بیشتر بر رنج انسانی است، نه بر ساختار استعماری و تاریخی که این خشونت را ممکن کرده است.
* ایران: تهدید جنگ علیه ایران، چه مستقیم و چه از طریق حملات اسرائیلی با حمایت آمریکا، با سکوت یا فقط محکومیتهای غیرسیاسی دربارهی نقض حقوق بشر مواجه شده است. به این ترتیب، روایت جنگطلبانه علیه ایران در چارچوبی «بیطرفانه» رواج پیدا کرده، بیآنکه تحلیلی ساختاری دربارهی تحریمها، بیثباتسازی آمریکا و رقابتهای منطقهای ارائه شود.
نتیجه آن است که با نوعی خشم گزینشی مواجهایم:
اوکراین بهعنوان «مبارزهای شایسته برای آزادی» دیده میشود، فلسطین به یک «تراژدی انسانی» تقلیل مییابد، و ایران — که دهههاست شیطانی جلوه داده شده — اصلاً در قالب ساختاری درک یا دفاع نمیشود.
چرا این چرخش رخ داده است؟
دلایل متعددی برای به حاشیه رفتن تحلیل ساختاری وجود دارد:
* سقوط اتحاد جماهیر شوروی: موجب بیاعتباری اندیشهی مارکسیستی شد و خلأ ایدئولوژیک بزرگی برای چپ بهجا گذاشت. بسیاری از احزاب چپ به سوسیاللیبرالیسم گرایش یافتند و خود را با نظم لیبرال جهانی سازگار کردند. پایان تاریخ فوکویاما، پایان ماتریالیسم تاریخی نیز بود.
* انجیاو-محور شدن کنشگری: بسیاری از جنبشها تحلیل انقلابی را با زبان «حقوق بشر» و مدیریت بحران جایگزین کردند. این تغییر زبان، درک از بیعدالتی را نیز تغییر داد.
* ترس از همراستایی با دولتهای اقتدارگرا: بسیاری از چپها از ترس برچسب «پرو-پوتین» یا «ضد دموکراسی»، از انتقاد ساختاری از غرب پرهیز میکنند.
* سیاست هویتی جدا از طبقه و امپریالیسم: مبارزات مهم برای حقوق (جنسیت، نژاد و غیره) اغلب از تحلیل اقتصادی و ژئوپولیتیکی جدا افتادهاند.
پیامدها: چپِ بیسیاست
این روند پیامدهای جدی دارد:
* ضعف تحلیلی: بدون تحلیل ساختاری، سیاست به اخلاق و نمادگرایی فروکاسته میشود.
* عادیسازی امپریالیسم: نقش ناتو، سلطهی آمریکا و پروژههای جنگی اسرائیل بهعنوان «دفاع» نمایش داده میشوند، نه تجاوز.
* از دست رفتن استقلال سیاسی: چپ به دنبالرو اخلاقگرایی لیبرال بدل شده، نه یک نیروی منتقد و سیستمشکن.
اما یک چپ دیگر هنوز زنده است
با وجود سلطهی این روند، هنوز نیروهایی از چپ وجود دارند که به تحلیل ساختاری پایبندند:
* احزابی مانند *Fred og Rettferdighet* (صلح و عدالت) در نروژ، *La France Insoumise* در فرانسه، بخشهایی از *Podemos* در اسپانیا، و احتمالاً حزب جدید جرمی کوربین و زهرا سلطانه در بریتانیا.
* اندیشمندانی چون طارق علی، آرونداتی روی، ویجای پراشاد، و جودیت باتلر (در دوران اولیهی فعالیتش).
این جریانها تلاش میکنند چپ را با درک دوباره از امپریالیسم، سرمایهداری و استعمار بازسازی کنند — و حاضرند سلطهی لیبرالیسم غربی را حتی در مواجهه با مخالفت عمومی به چالش بکشند.
میتوان گفت که بخش زیادی از چپ غربی تحلیل ساختاری خود را رها کرده و به سوی اخلاقگرایی، بیتاریخی و سیاستزدایی رفته است. این باعث شده که توان درک، توضیح و مقابله با بیعدالتیهای جهان را از دست بدهد.
اما این روند اجتنابناپذیر نیست. سنت تحلیل ساختاری هنوز در جنبشهای حاشیهای و در میان کسانی که پرسشهای اساسی میپرسند و به دنبال درک عمیقتری هستند، زنده است.
https://t.iss.one/makshufmedia/533
میتوان گفت که بخش زیادی از چپ غربی تحلیل ساختاری خود را رها کرده و به سوی اخلاقگرایی، بیتاریخی و سیاستزدایی رفته است. این باعث شده که توان درک، توضیح و مقابله با بیعدالتیهای جهان را از دست بدهد.
اما این روند اجتنابناپذیر نیست. سنت تحلیل ساختاری هنوز در جنبشهای حاشیهای و در میان کسانی که پرسشهای اساسی میپرسند و به دنبال درک عمیقتری هستند، زنده است.
https://t.iss.one/makshufmedia/533
Telegram
مکشوف مدیا
🔻برنی سندرز و نسلکشیای که حاضر به پذیرش آن نیست
🔸برنی سندرز مدتهاست که بهعنوان صدای اخلاقی چپ آمریکا شناخته میشود. او چین و روسیه را به نسلکشی متهم کرده است – در حالی که حتی اجماع روشنی از سوی نهادهای معتبر حقوق بشری دربارهٔ این ادعاها وجود ندارد.
🔹اما وقتی نوبت به اسرائیل میرسد، لحن او کاملاً تغییر میکند. سازمانهایی چون عفو بینالملل، دیدبان حقوق بشر، سازمان ملل و حتی برخی نهادهای اسرائیلی، جنایات جنگی، آپارتاید – و آنچه بسیاری اکنون بیپرده "نسلکشی در غزه" مینامند – را مستند کردهاند. با این حال، سندرز در قبال این مسئله سکوت اختیار کرده است.
🔸این سکوت بیطرفی نیست. انکار است.
🔹اولاً او همیشه فقط از «نتانیاهو» نام میبرد، اما هرگز از «اسرائیل» بهعنوان یک دولت مسئولیتپذیر نامی نمیبرد. این یک تکنیک بلاغی حسابشده است برای انتقال بار مسئولیت از ساختار حکومتی به یک فرد.
🔸ثانیاً، وقتی از او میپرسند آیا آنچه در غزه میگذرد را نسلکشی میداند، طفره میرود و میگوید: «چه فرقی میکنه اسمشو چی بذاریم؟» – انگار نمیداند که واژهٔ «نسلکشی» چه وزن حقوقی و سیاسی سنگینی دارد.
🔹و ثالثاً: تنها هفتهٔ گذشته، هم سندرز و هم الکساندریا اوکاسیو-کورتز به ارسال تسلیحات بیشتر به اسرائیل رأی مثبت دادند – و آن را با عنوان «دفاع مشروع» توجیه کردند.
🔸پذیرفتن این نسلکشی بهمعنای پذیرش مسئولیت شخصی خودشان است – و همچنین افشای خیانت اخلاقی بخش بزرگی از چپگرایان بهاصطلاح «پیشرو» در آمریکا.
🔹تا زمانی که این واقعیت پذیرفته نشود، محکومیتهای آنان از ظلم، در گوش مردمِ زیر بمبارانهای تأمینشده با پول آمریکا، چیزی جز صدایی توخالی نخواهد بود.
https://t.iss.one/makshufmedia/536
https://thesouth.no/index.php/2025/08/01/bernie-sanders-og-folkemordet-han-nekter-a-erkjenne/
🔸برنی سندرز مدتهاست که بهعنوان صدای اخلاقی چپ آمریکا شناخته میشود. او چین و روسیه را به نسلکشی متهم کرده است – در حالی که حتی اجماع روشنی از سوی نهادهای معتبر حقوق بشری دربارهٔ این ادعاها وجود ندارد.
🔹اما وقتی نوبت به اسرائیل میرسد، لحن او کاملاً تغییر میکند. سازمانهایی چون عفو بینالملل، دیدبان حقوق بشر، سازمان ملل و حتی برخی نهادهای اسرائیلی، جنایات جنگی، آپارتاید – و آنچه بسیاری اکنون بیپرده "نسلکشی در غزه" مینامند – را مستند کردهاند. با این حال، سندرز در قبال این مسئله سکوت اختیار کرده است.
🔸این سکوت بیطرفی نیست. انکار است.
🔹اولاً او همیشه فقط از «نتانیاهو» نام میبرد، اما هرگز از «اسرائیل» بهعنوان یک دولت مسئولیتپذیر نامی نمیبرد. این یک تکنیک بلاغی حسابشده است برای انتقال بار مسئولیت از ساختار حکومتی به یک فرد.
🔸ثانیاً، وقتی از او میپرسند آیا آنچه در غزه میگذرد را نسلکشی میداند، طفره میرود و میگوید: «چه فرقی میکنه اسمشو چی بذاریم؟» – انگار نمیداند که واژهٔ «نسلکشی» چه وزن حقوقی و سیاسی سنگینی دارد.
🔹و ثالثاً: تنها هفتهٔ گذشته، هم سندرز و هم الکساندریا اوکاسیو-کورتز به ارسال تسلیحات بیشتر به اسرائیل رأی مثبت دادند – و آن را با عنوان «دفاع مشروع» توجیه کردند.
🔸پذیرفتن این نسلکشی بهمعنای پذیرش مسئولیت شخصی خودشان است – و همچنین افشای خیانت اخلاقی بخش بزرگی از چپگرایان بهاصطلاح «پیشرو» در آمریکا.
🔹تا زمانی که این واقعیت پذیرفته نشود، محکومیتهای آنان از ظلم، در گوش مردمِ زیر بمبارانهای تأمینشده با پول آمریکا، چیزی جز صدایی توخالی نخواهد بود.
https://t.iss.one/makshufmedia/536
https://thesouth.no/index.php/2025/08/01/bernie-sanders-og-folkemordet-han-nekter-a-erkjenne/
Telegram
مکشوف مدیا
حمایت سندرز از اسراییل
👍2❤1
لازم است درباره ریشه های هفت اکتبر بیشتر سخن بگوییم. دستگاههای غربی و شستشو شدگان مغربی غربی هنوز در گفتارهای خود حماس را عامل نسل کشی فلسطینی ها می دانند. این مقاله تصویر خوبی از شرایط فلسطین پیش از هفت اکتبر 2023 می دهد
🔻 سالهای فراموششده پیش از ۷ اکتبر: ریشههای درک حمله حماس
علیرضا قیوم زاده
🔸رسانههای غربی اغلب حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را بهعنوان یک اقدام تروریستی غیرقابل توضیح و جدا از تاریخ جلوه میدهند. بیرحمی این حمله — که منجر به کشته شدن بیش از ۱۱۰۰ اسرائیلی شد — طبیعتاً جهان را شوکه کرد. اما سالها اشغال، محاصره و خشونت سیستماتیک علیه فلسطینیها که پیش از آن رخ داده بود، عمدتاً از روایتها حذف شد.
فریاد کمک عباس – و بیتفاوتی جهان
🔸در ۱۵ مه ۲۰۲۳، محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، در روز نکبت — که ۷۵ سال از آوارگی گسترده فلسطینیها در سال ۱۹۴۸ را گرامی میدارد — در برابر مجمع عمومی سازمان ملل ایستاد. سخنرانیاش خام، ناامیدکننده و دلخراش بود:
🔹سخنان او با بیتفاوتی روبهرو شد. رهبران غربی بیانیههایی رسمی درباره "هر دو طرف" صادر کردند، در حالیکه شبکههای اجتماعی او را با شوخیها و میمهای غیرانسانی مسخره کردند. عباس فقط یک درخواست سیاسی ارائه نداد — او زنگ خطر را به صدا درآورد. اما جهان آن را نادیده گرفت.
---
ارقامی که نادیده گرفته شدند: قتل، کودکان و خشونت
🔸در دو سال پیش از ۷ اکتبر، نیروهای اسرائیلی و شهرکنشینان حملات خود علیه فلسطینیها را به سطحی بیسابقه رساندند:
* ۲۲۴ کودک فلسطینی بین ژانویه ۲۰۲۳ تا اوایل ۲۰۲۵ در کرانه باختری کشته شدند — تقریباً نیمی از کل کودکانی که از ۲۰۰۵ تاکنون کشته شدهاند.
* سال ۲۰۲۳ مرگبارترین سال برای کودکان فلسطینی در کرانه باختری تا پیش از اکتبر بود؛ ۳۸ نفر توسط نیروهای اسرائیلی یا شهرکنشینان کشته شدند.
* ۲۲۶۷ کودک فلسطینی در سال ۲۰۲۳ تنها در غزه و کرانه باختری جان باختند — عمدتاً بر اثر حملات هوایی اسرائیل، یورشها یا محاصرههای پزشکی (بر اساس تأیید سازمان ملل).
---
🔻خشونت شهرکنشینان: راهبردی برای کوچ اجباری
🔸در همان زمان، خشونت شهرکنشینان به اوج جدیدی رسید. آنان که مسلح و مورد حمایت ارتش اسرائیل بودند، هر روز دست به اقدامات شبهپروگروم میزدند:
* خانهها را به آتش کشیدند
* باغهای زیتون را ویران کردند
* غیرنظامیان را بدون مجازات کشتند
🔹در سال ۲۰۲۳، ۱۸۹ فلسطینی در کرانه باختری قبل از ۷ اکتبر کشته شدند. بیش از ۸۰۰۰ نفر زخمی شدند.
🔸اینها صرفاً "درگیری" نبودند. این یک کارزار کوچ اجباری بود برای تسریع در الحاق سرزمینهای فلسطینی به اسرائیل.
---
غزه: زندانی در هوای آزاد
🔹در حالی که کرانه باختری قربانی سرقت زمین و ترور بود، غزه زیر فشار محاصرهای ۱۶ ساله خفه میشد. در دو سال پیش از ۷ اکتبر:
* برق فقط برای ۴ تا ۶ ساعت در روز در دسترس بود
* ۹۷٪ آب آشامیدنی آلوده و غیرقابل نوشیدن بود
* بیماران سرطانی و کودکان بدحال اغلب از خروج منع میشدند، که منجر به مرگهای قابل پیشگیری میشد
* سازمان ملل هشدار داد که غزه به یک مکان "غیرقابل سکونت" تبدیل شده است — با این وجود، محاصره شدیدتر شد
🔸این وضعیت تصادفی نبود. این سیاست بود. اسرائیل بر مرزهای غزه، حریم هوایی و حتی ثبت احوال جمعیتی آن کنترل داشت. این محاصره، نوعی مجازات جمعی بود — طراحیشده برای درهم شکستن مقاومت از طریق غیرقابلتحمل کردن زندگی.
---
توضیح بهمعنای توجیه نیست
🔹درخواست کمک عباس در سازمان ملل، آخرین فریاد کمک بود. اما وقتی ملتی در گوشهای گیر میافتد، بمباران میشود و از تاریخ پاک میگردد، برخی دست به خشونت میزنند.
این امر خشونتهای حماس را توجیه نمیکند — اما آنها را توضیح میدهد.
---
دیگ تحت فشار منفجر شد – اما سالها در حال جوشیدن بود
🔸حمله ۷ اکتبر آغاز درگیری نبود. این انفجار دیگی تحت فشار بود که سالها در حال جوشیدن بود.
🔹خشونت ۷ اکتبر وحشتناک بود — اما خشونتهای پیش از آن نیز چنین بود. پذیرش این حقیقت به معنای دفاع از حماس نیست — بلکه درخواست صداقت است.
---
راه پیشرو: پایان مشارکت در ظلم
🔸اگر جهان به رنج فلسطینیها همچنان بیاعتنا بماند، خونریزیهای بیشتری در پیش خواهد بود.
تنها راه پیشرو، مقابله با ریشههای بحران است:
* پایان دادن به اشغال
* رفع محاصره
* به رسمیت شناختن کرامت انسانی فلسطینیها
هر چیزی کمتر از این، همدستی با جنایت است.
https://thesouth.no/index.php/2025/08/02/de-glemte-arene-for-7-oktober-forstaelsesrottene-til-hamas-angrep/
🔻 سالهای فراموششده پیش از ۷ اکتبر: ریشههای درک حمله حماس
علیرضا قیوم زاده
🔸رسانههای غربی اغلب حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را بهعنوان یک اقدام تروریستی غیرقابل توضیح و جدا از تاریخ جلوه میدهند. بیرحمی این حمله — که منجر به کشته شدن بیش از ۱۱۰۰ اسرائیلی شد — طبیعتاً جهان را شوکه کرد. اما سالها اشغال، محاصره و خشونت سیستماتیک علیه فلسطینیها که پیش از آن رخ داده بود، عمدتاً از روایتها حذف شد.
فریاد کمک عباس – و بیتفاوتی جهان
🔸در ۱۵ مه ۲۰۲۳، محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، در روز نکبت — که ۷۵ سال از آوارگی گسترده فلسطینیها در سال ۱۹۴۸ را گرامی میدارد — در برابر مجمع عمومی سازمان ملل ایستاد. سخنرانیاش خام، ناامیدکننده و دلخراش بود:
«ما هر روز کتک میخوریم، هر روز فریاد میزنیم. ای مردم دنیا، از ما محافظت کنید! آیا ما انسان نیستیم؟ حتی حیوانات هم باید محافظت شوند. اگر حیوانی داشته باشی، از آن محافظت نمیکنی؟ از ما محافظت کنید.»
🔹سخنان او با بیتفاوتی روبهرو شد. رهبران غربی بیانیههایی رسمی درباره "هر دو طرف" صادر کردند، در حالیکه شبکههای اجتماعی او را با شوخیها و میمهای غیرانسانی مسخره کردند. عباس فقط یک درخواست سیاسی ارائه نداد — او زنگ خطر را به صدا درآورد. اما جهان آن را نادیده گرفت.
---
ارقامی که نادیده گرفته شدند: قتل، کودکان و خشونت
🔸در دو سال پیش از ۷ اکتبر، نیروهای اسرائیلی و شهرکنشینان حملات خود علیه فلسطینیها را به سطحی بیسابقه رساندند:
* ۲۲۴ کودک فلسطینی بین ژانویه ۲۰۲۳ تا اوایل ۲۰۲۵ در کرانه باختری کشته شدند — تقریباً نیمی از کل کودکانی که از ۲۰۰۵ تاکنون کشته شدهاند.
* سال ۲۰۲۳ مرگبارترین سال برای کودکان فلسطینی در کرانه باختری تا پیش از اکتبر بود؛ ۳۸ نفر توسط نیروهای اسرائیلی یا شهرکنشینان کشته شدند.
* ۲۲۶۷ کودک فلسطینی در سال ۲۰۲۳ تنها در غزه و کرانه باختری جان باختند — عمدتاً بر اثر حملات هوایی اسرائیل، یورشها یا محاصرههای پزشکی (بر اساس تأیید سازمان ملل).
---
🔻خشونت شهرکنشینان: راهبردی برای کوچ اجباری
🔸در همان زمان، خشونت شهرکنشینان به اوج جدیدی رسید. آنان که مسلح و مورد حمایت ارتش اسرائیل بودند، هر روز دست به اقدامات شبهپروگروم میزدند:
* خانهها را به آتش کشیدند
* باغهای زیتون را ویران کردند
* غیرنظامیان را بدون مجازات کشتند
🔹در سال ۲۰۲۳، ۱۸۹ فلسطینی در کرانه باختری قبل از ۷ اکتبر کشته شدند. بیش از ۸۰۰۰ نفر زخمی شدند.
🔸اینها صرفاً "درگیری" نبودند. این یک کارزار کوچ اجباری بود برای تسریع در الحاق سرزمینهای فلسطینی به اسرائیل.
---
غزه: زندانی در هوای آزاد
🔹در حالی که کرانه باختری قربانی سرقت زمین و ترور بود، غزه زیر فشار محاصرهای ۱۶ ساله خفه میشد. در دو سال پیش از ۷ اکتبر:
* برق فقط برای ۴ تا ۶ ساعت در روز در دسترس بود
* ۹۷٪ آب آشامیدنی آلوده و غیرقابل نوشیدن بود
* بیماران سرطانی و کودکان بدحال اغلب از خروج منع میشدند، که منجر به مرگهای قابل پیشگیری میشد
* سازمان ملل هشدار داد که غزه به یک مکان "غیرقابل سکونت" تبدیل شده است — با این وجود، محاصره شدیدتر شد
🔸این وضعیت تصادفی نبود. این سیاست بود. اسرائیل بر مرزهای غزه، حریم هوایی و حتی ثبت احوال جمعیتی آن کنترل داشت. این محاصره، نوعی مجازات جمعی بود — طراحیشده برای درهم شکستن مقاومت از طریق غیرقابلتحمل کردن زندگی.
---
توضیح بهمعنای توجیه نیست
🔹درخواست کمک عباس در سازمان ملل، آخرین فریاد کمک بود. اما وقتی ملتی در گوشهای گیر میافتد، بمباران میشود و از تاریخ پاک میگردد، برخی دست به خشونت میزنند.
این امر خشونتهای حماس را توجیه نمیکند — اما آنها را توضیح میدهد.
---
دیگ تحت فشار منفجر شد – اما سالها در حال جوشیدن بود
🔸حمله ۷ اکتبر آغاز درگیری نبود. این انفجار دیگی تحت فشار بود که سالها در حال جوشیدن بود.
🔹خشونت ۷ اکتبر وحشتناک بود — اما خشونتهای پیش از آن نیز چنین بود. پذیرش این حقیقت به معنای دفاع از حماس نیست — بلکه درخواست صداقت است.
---
راه پیشرو: پایان مشارکت در ظلم
🔸اگر جهان به رنج فلسطینیها همچنان بیاعتنا بماند، خونریزیهای بیشتری در پیش خواهد بود.
تنها راه پیشرو، مقابله با ریشههای بحران است:
* پایان دادن به اشغال
* رفع محاصره
* به رسمیت شناختن کرامت انسانی فلسطینیها
هر چیزی کمتر از این، همدستی با جنایت است.
https://thesouth.no/index.php/2025/08/02/de-glemte-arene-for-7-oktober-forstaelsesrottene-til-hamas-angrep/
Telegram
مکشوف مدیا