مدرسه
4.6K subscribers
45 photos
5 videos
7 files
39 links
AlinejatGholami.yek.link

ἐπὶ τὰ πράγματα αὐτά
Download Telegram
حال شما می‌خواهید بدانید حقیقت چیست؟ حقیقتی که مذهب دعوی‌اش را داشت و از آن رها شدید. طبعاً مانند خود تاریخ فلسفه که در آغاز در طالس و آناکسیماندر از تئوگونی [=تکوین خدایان] به کاسموگونی [=تکوین کیهان] چرخش کرد، از موضوع خدا به سمت موضوع جهان میل دارید و حقیقت را در فیزیک می‌بینید. اینکه این فیزیک است که «واقعیت‌ها» و «فاکت‌های» عالم را به‌مثابه حقیقت بر ما می‌نمایاند. بنابراین، کمی که حقوق خواندید احساس کردید این علم با «واقعیت» آنگونه که مربوط به جهان است ارتباطی ندارد و مشتی "قرارداد" است که مبنایی در حقیقت مادیِ عالم ندارد پس نمی‌تواند شما را به حقیقت برساند. اما اگر جلسات مرا ادامه دهید می‌بینید که از هراکلیتوس و پارمنیدس تا سقراط از خود کاسموگونی به سمت «اگولوژی» [=خودشناسی] چرخش می‌شود و این‌بار نه خدا و نه جهان بلکه «خود» محور علم به حقیقت می‌شود. که دیگر حقیقت به قول کانت نه در ته عالم فیزیک بلکه نزد خودمان در ساختار آگاهی‌مان مسکن دارد. یا به قول هوسرل از لسان اگوستین «به فکر بیرون رفتن نباش به خودت بازگرد حقیقت در "انسانِ درون" مسکن دارد». بر مزار کانت گفته‌ای از وی حک است که « دو چیز همواره مرا به شگفت واداشت، آسمان پرستاره‌ی بالای سرم و قانون اخلاقی درون‌ام». که نشان می‌دهد این درست است که فیزیک همواره محل شگفتی است اما به قول هوسرل برای درک حقیقت فیزیک کافی نیست. به قول مولوی:
«هجده‌ هزار عالم دو قسم بیش نیست
نیمیش جماد مرده و نیمیش آگاهی».
بنابراین علم آگاهی یا به قول آلمانی‌ها علوم روحی یا علوم انسانی، اصالت و فضل تقدمی بر علوم جماد مرده دارند. علومی مانند جامعه‌شناسی، اخلاق، حقوق، روانشناسی و اینها بر فیزیک و شیمی اشرفیتی دارند که درباره‌ی جان آدمی هستند.
پس از دید فلاسفه اگر کنه علوم انسانی درک شود چون به نفس آدمیان مربوط‌اند به قول ارسطو اشرف علوم‌اند.
اما نکته در این است که زمانی که در آگاهی و در جهان غور می‌شود انسان درگیر ایده‌ها و مفاهیمی می‌شود که نه قابل تقلیل به ذهن‌اش هستند نه در عالم فیزیک‌اند پس صحبت بر سر عوالم مفارق و بنیادینی است که دوباره مسئله‌ی خدا را برمی‌گرداند که دیگر آن محدوده مذهبی نیست. چنانکه فیزیکدان متألهی می‌گوید «فیزیک آن لیوان آبی است که اولین جرعه‌اش را که می‌خوری، خدا را از دست می‌دهی اما به ته لیوان که می‌رسی دوباره خدا پیدا می‌شود».
اما فلسفه کدام علم است؟ انسانی یا طبیعی یا خدایی؟ هیچ‌کدام. اولاً که بازنده‌ترین انسان‌های روی زمین کسانی هستند که فلسفه را تکنسینی می‌خوانند. ثانیاً فلسفه آن علم بنیادینی است که بستر این علوم را مقرر می‌کند. پرتویی که می‌تواند انسان را به حکمت برساند حکمتی که فراتر از علم و جهل است. فلسفه به یک معنا هنر مدیریت "ندانستن‌ها" است، علم زیستن درست در مسیر گشوده‌ای از پرتو نور علم در اقیانوس تاریکی.
«از علم به شما ندادیم الی قلیلا و هر کس از حکمت برخودار شد سهم‌اش شد خیراً کثیرا»
به‌طور کلی فرقی ندارد حقوق بخوانید یا فیزیک آنها هر کدام شیوه‌ای از نسبت تئوریک با حقیقت و نسبت عملی با زندگی دارند که این نسبت‌هاست که نباید گم و ازخودبیگانه شوند. بسیاری تصور می‌کنند که علوم نسبتی با حقیقت ندارند بنابراین رشته‌ای می‌خوانند اما برای اظهار فضل جداگانه متون فلسفی و سیاسی را می‌خوانند. این مسیر معمولا عقیم است درست‌تر این است که هر آنجایی که هستی از دل زیست‌رشته‌ات به دل دریای معرفت چاه عمیق بکنی تا به سفره‌ی زیرزمینی‌ دانش برسی که آنجا همه تخصص‌ها به هم متصل‌اند.