مجتبی اعتمادی‌نیا
1.05K subscribers
192 photos
9 videos
16 files
138 links
یادداشت‌ها و تأملات مجتبی اعتمادی‌نیا (سیاح قلمرو فلسفه، عرفان و دین‌پژوهی)
پیشنهادها، انتقادات و پرسش‌های خود را از طریق ایمیل زیر ارسال بفرمایید:

[email protected]
Download Telegram
بایزیدِ ظالم!

ا
ز بایزید پرسیدند که پیر تو که بود؟ گفت: «پیرزنی. یک روز از غَلَبات وجد و توحید پُر آمده بودم چنان که مویی را گُنج نبود. در صحرا می‌رفتم، بی‌خویشتن. پیرزنی را دیدم با اَنبانی آرد به من رسید. گفت: «این اَنبانک با من برگیر.» من چنان بودم که خود را بازنمی‌توانستم آورد. شیر را اشارت کردم تا اَنبان بر پشتِ وی نهاد. پس پیرزن را گفتم: «اگر به شهری رَوی گویی که را دیدم؟» نخواستم که بداند که بایزیدم ـ گفت: «که را دیدم؟ ظالمی رعنایی را.» شیخ گفت: «هان چه می‌گویی؟» پیرزن گفت: «این شیر مکلّف هست؟» گفتم: « نه.» گفت: « تو آن را که خدای تعالی مکلّف نگردانیده است - تکلیف کردی، نه ظالم باشی؟» گفتم: «بلی.» گفت: «با این همه می‌خواهی که اهل شهر ببینند که شیر تو را مطیع است و تو صاحبِ کراماتی. این نه رعنایی بود؟» گفتم: «بلی.» توبه کردم. و از اَعلی به اسفل باز آمدم. آن سخن، پیرِ من آمد.

تذکرة الاولیاء، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، ۶۶/۱۴.
👍56
منع، جز رَغبت را افزون نمی‌کند!

«زن چه باشد؟ عالَم چه باشد؟ اگر گویی و اگر نگویی، او خود همان است و کار خود نخواهد رها کردن، بلکه به گفتن بَتَر می‌شود. مثلاً نانی را بگیر، زیر بغل کن و از مردم منع کن و می‌گو که این، کس را البتّه نخواهم دادن، چه جای دادن که نخواهم نمودن. اگرچه آن نان بر درها افتاده است و سگان نمی‌خورند، از بسیاریِ نان و ارزانی، اما چون چنین منع آغاز کردی، همۀ خلق رَغبت کنند و در بندِ آن نان گردند و در شفاعت و شناعت درآیند که البته خواهیم که آن نان را که منع می‌کنی و پنهان کرده‌ای ببینیم. علی‌الخصوص که آن نان را سالی در آستین کُنی و مبالغه و تأکید می‌کنی در نادادن و نانمودن، رغبتشان در آن نان از حدّ و اندازه بگذرد که «اَلْاِنْسانُ حَرِیصٌ عَلی ما مُنِعَ».
هرچند که زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغهٔ خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف تیز می‌کنی و می‌پنداری که اصلاح می‌کنی، آن خود عین افساد است. اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنی و اگر نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور و اگر به عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع، جز رغبت را افزون نمی‌کند علی الحقیقه».

🔺 فیه ما فیه اثر مولانا جلال الدین محمد بلخی، تصحیحِ توفیق هـ . سبحانی، نشر کتاب پارسه، صفحات ۸۰-۸۱.
👍63
تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. اِیر

خداناباوران و ندانم‌انگاران نیز همانند خداباوران گاهی تجربه نزدیک به مرگ را از سر گذرانده‌اند. یکی از این موارد تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. اِیر(A. J. Ayer) فیلسوف خداناباور و یا شاید «ناخداباور» بریتانیایی است. ایر که از مدافعان سرسخت پوزیتیویسم منطقی بود، عقیده داشت که فقط گزاره‌های منطقی، ریاضیاتی و تجربی معنادار توانند بود و گزاره‌های متافیزیکی، اخلاقی، زیبایی‌شناختی و دینی اصولاً بی‌معنا هستند. اگرچه در بریتانیا ایر را سردسته خداناباوران می‌دانند اما خودش ترجیح می‌داد «ناخداباور»(igtheist) خوانده شود؛ یعنی کسی که بحث و گفتگو درباره ایده خدا را بی‌معنا می‌داند و البته به وجود خدا نیز باور ندارد.
ایر در خلال تجربه نزدیک به مرگی که در سال ۱۹۸۸ آن را از سر گذراند، از مواجهه با نور قرمزرنگ دردآوری سخن می‌گوید که از درخششی فوق‌العاده برخوردار بوده است. او که در حین تجربه خود این نور را فرمانروای جهان تلقی کرده است، در نهایت از چنگ آن می‌گریزد. گزارش تجربه نزدیک به مرگ ایر که در قالب یادداشتی با عنوان «وقتی که مُرده بودم چه دیدم؟» منتشر شد، بسیاری را حیرت زده کرد. اغلب همکارانش عقیده داشتند که او مَشاعرش را از دست داده و احتمالاً دچار زوال عقل شده است.
ایر ظاهراً پس از این تجربه، تغییری قابل‌توجه در دیدگاه‌های فلسفی خود پدید نیاورده، اما به گفته همسرش، او پس از این واقعه به انسانی دوست‌داشتنی‌تر بدل شده بود که بیش از پیش به دیگران اظهار علاقه می‌کرد. به رغم این اظهار نظر همسر ایر، نقل‌قولی از پزشک او، جِرمی جورج (Jermy George)، وجود دارد که مدعی است ایر روزی به او گفته است: «من موجودی الهی را دیدم. من نگرانم. قصد آن دارم تا در همه کتاب‌ها و نظرات گوناگونم تجدید نظر کنم». جرمی جورج می‌افزاید: «او داشت به من اعتماد می‌کرد و فکر می‌کنم تا حدی خجالت‌زده بود زیرا این برای او به عنوان یک خداناباور ناراحت‌کننده بود. او خیلی محرمانه صحبت می‌کرد. به نظرم حس می‌کرد با خدا، یا خالقش، یا چیزی که می‌توان خدا نامید، روبرو شده است».
اگرچه ایر هیچ‌گاه در آثار خود تجدید نظر نکرد، اما شاید دوستی شدید او در اواخر عمر با فردریک کاپلستون، فیلسوف و کشیش مسیحی مشهور و مورخ صاحب‌نام تاریخ فلسفه، بی‌ارتباط با نوعی تغییر و تحول در دیدگاه‌های فلسفی وی نباشد.
به زودی خواهم کوشید تا ترجمه کامل تجربه ایر را در اختیار مخاطبان قرار دهم.

▪️برای اطلاع بیشتر از جزئیات تجربه ایر نک:
- A. J. Ayer, “What I Saw When I Was Dead”, National Review, October 14, 1988, pp. 38-40.
- Cash, William, “Did Atheist Philosopher See God When He ‘Died’?”, National Post, March 3, 2001.
- Klein, Daniel M., Every time I find the meaning of life, they change it: wisdom of the great philosophers on how to
Live
, New York: Penguin Books, 2015.
👍73
سال‌ها است که دیگر هیاهوی تقویم‌ها مرا زیر و زِبَر نمی‌کند. مرا با غم‌ها و شادی‌های تقویمی چه کار؟! اینها اغلب عاریتی‌اند و من سودای یک زندگی اصیل در سَر می‌پرورم. غم‌ها و شادی‌های این روزهای من، اغلب با غم‌ها و شادی‌های تقویمی ناهماهنگ‌اند و از این رو، تبریک‌ها و تسلیت‌های دیگران که در بسیاری از موارد یخ از آنها فرو می‌بارد، عموماً برایم کم‌اهمیت و بی‌معنا است. اما در میان هیاهوی تقویم‌ها، آغاز بهار، داستان و ماجرای دیگری دارد. بهار، رستاخیز دوبارۀ خویشان و عزیزان من است. زمین مادرم، آسمان پدرم و درختان و گیاهان خواهران و برادرانم همگی در این ایام، حال و هوای دیگری دارند و مرا به شادی و پایکوبی خانوادگی فرامی‌خوانند. آغاز بهار، هر سال بشارت یک گشایش درونی را در برابرم به تصویر می‌کشد. بهار، خندۀ شیرین و امیدوارانۀ خداوند به سرانجام تک‌تک ما است. آغاز بهار را در تقویم یک زندگی اصیل، به هیچ رو نمی‌توان نادیده انگاشت. بسیار خرسندم از اینکه می‌بینم تقویم ما ایرانیان مسلمان از کنار رستاخیز بزرگ طبیعت، به سادگی عبور نکرده و آن را مبنای سال جدید قرار داده است.
👍106
گزارشی تفصیلی از تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. ایر

فرسته اول
چنانکه پیشتر گفته آمد، اِی. جِی. ایر(A. J. Ayer) فیلسوف خداناباور بریتانیایی در سال ۱۹۸۸ یک تجربه نزدیک به مرگ را از سر گذراند. او در ۲۸ آگوست همان سال متن و تحلیل تجربه خود را در روزنامه ساندی تلگراف(Sunday Telegraph) منتشر کرد. ایر در آغاز با جزئیات کامل به شرح رویدادهایی می‌پردازد که در نهایت به مدت چهار دقیقه او را دچار ایست قلبی کرده بود. او پس از این، بخش اصلی تجربه خود را چنین روایت می‌کند:

اولین گفته‌ای که از من ثبت شده و کسانی که آن را شنیدند متقاعد شدند که عقلم همچنان سر جایش است، این بود: «شما همه دیوانه‌اید.» مطمئن نیستم که این گفته را چگونه باید تفسیر کرد. شاید مخاطبانم را مسیحی فرض کرده باشم و به آنها می‌گفتم که چیزی «در آن‌ سو» کشف نکرده‌ام. همچنین ممکن است آنها را شکاک فرض کرده باشم و اشاره می‌کردم که چیزی کشف کرده‌ام. فکر می‌کنم احتمال اول بیشتر است، زیرا در حالت دوم باید به‌درستی فریاد می‌زدم: «ما همه دیوانه‌ایم.» با این حال، نمی‌توانم مطمئن باشم.
اولین گفته‌هایی که من از آنها آگاه هستم، جدا از فریاد اولیه، چند ساعت پس از بازگشتم به زندگی بر زبان آورده شدند. این گفته‌ها خطاب به یک زن فرانسوی بودند که بیش از ۱۵ سال با او دوست بودم. بیدار شدم و او را در کنار تختم دیدم و به محض اینکه او را شناختم، به فرانسوی شروع به صحبت کردم. من به زبان فرانسوی مسلط هستم و خیلی سریع صحبت کردم، تقریباً به این صورت: «می‌دانستی من مرده بودم؟ اولین‌باری که سعی کردم از رودخانه عبور کنم ناامید شدم، اما تلاش دومم موفق‌آمیز بود. خیلی فوق‌العاده بود. افکارم به افراد تبدیل شدند.»
...
تنها خاطره‌ای که از تجربه نزدیک به مرگ دارم، خیلی روشن و واضح است؛
من با نوری قرمز، فوق‌العاده درخشان و همچنین بسیار دردناک مواجه شدم که حتی وقتی از آن روبرمی‌گرداندم، دردناک بود. آگاه بودم که این نور مسئول اداره جهان است. از بین کارگزاران آن نور، دو موجود بودند که مسئولیت فضا به آنها سپرده شده بود. این کارگزاران در فواصل معین فضا را بازرسی می‌کردند و اخیراً چنین بازرسی‌ای را انجام داده بودند. با این حال، آنها نتوانسته بودند کارشان را به‌درستی انجام دهند، درنتیجه فضا، مانند پازلی که قطعاتش بد چیده شده، کمی از اتصال خارج شده بود.  پیامد دیگرش این بود که قوانین طبیعت، دیگر آنطور که باید عمل نمی‌کرد. احساس کردم که وظیفه‌ام این است تا اوضاع را اصلاح کنم. همچنین انگیزه‌ای داشتم تا راهی برای خاموش کردن آن نور دردناک پیدا کنم. فکر می‌کردم که آن نور نشانه این است که فضا به‌هم‌ریخته و وقتی نظم دوباره برقرار شود، خودش خاموش می‌شود. متأسفانه، نمی‌دانستم نگهبانان فضا کجا رفته‌اند و می‌ترسیدم حتی اگر آنها را پیدا کنم، نتوانم با آنها ارتباط برقرار کنم. سپس به ذهنم رسید درحالی که تا قرن حاضر، فیزیکدانان جدایی نیوتُنی فضا و زمان را پذیرفته بودند، (اما) از زمان اثبات نظریه نسبیت عام آینشتاین مرسوم شده بود که فضا ‌ـ‌ زمان را به‌عنوان یک کل واحد در نظر بگیرند. بر این اساس، فکر کردم که می‌توانم با دستکاری زمان، فضا را درمان کنم. به‌نحوی مبهم آگاه بودم کارگزارانی که مسئولیت زمان به آنها سپرده شده، در نزدیکی‌ام هستند و شروع کردم به صدا کردن‌شان. باز هم ناکام ماندم. یا آنها صدایم را نشنیدند، یا ترجیح دادند مرا نادیده بگیرند، یا مرا درک نمی‌کردند. سپس به صرافت این افتادم که بالا و پایین بروم و ساعتم را تکان دهم به این امید که توجه‌شان را نه به خود ساعتم، بلکه به زمانی که اندازه‌گیری می‌کرد جلب کنم. این کار هم هیچ عکس‌العملی به‌همراه نداشت. من بیشتر و بیشتر ناامید شدم تا اینکه ناگهان این تجربه پایان یافت.
👍19
گزارشی تفصیلی از تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. ایر

فرسته دوم
ایر پس از روایت بخش اصلی تجربه به بررسی فلسفی آن می‌پردازد و درباره احتمال بقای آگاهی پس از مرگ، هویت شخصی، و ارتباط این مسائل با وجود خدا بحث می‌کند. ایر یادآور می‌شود که تجربه‌اش می‌تواند توهمی بوده باشد، اما به موردی مشابه از یک دوست فرانسوی اشاره می‌کند که مادرش هنگام ایست قلبی تجربه‌ای با نور قرمز داشته است. ایر استدلال می‌کند که اگر چنین تجربه‌هایی واقعی باشند، ممکن است نشان‌دهنده این باشند که آگاهی با مرگ پایان نمی‌یابد. با این حال، او هشدار می‌دهد که معیارهای مختلفی برای مرگ وجود دارد و توقف قلب لزوماً به معنای توقف فعالیت مغز نیست. بنابراین، احتمال دارد که مغز او همچنان فعال بوده باشد و این تجربه را پدید آورده باشد.
ایر تأکید می‌کند که اگرچه ممکن است آگاهی پس از مرگ ادامه یابد، اما این به‌تنهایی ثابت نمی‌کند که نوعی «حیات پس از مرگ» وجود دارد. او اشاره می‌کند که بسیاری از فلاسفه، حتی آن‌هایی که بقای آگاهی را ممکن می‌دانند، به الهیات دینی باور ندارند. به زعم ایر، اگر زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد، احتمالاً به شکل تداوم تجارب فارغ از بدن خواهد بود. این دیدگاه با نظریات دیوید هیوم و ویلیام جیمز درباره هویت شخصی همخوانی دارد. بر این اساس، هویت یک فرد از طریق پیوستگی تجاربش تعریف می‌شود، نه از طریق یک روح جاودان. اما ایر خود نتیجه می‌گیرد که نمی‌توان به‌طور کامل هویت شخصی را بدون در نظر گرفتن یک بدن پیوسته توضیح داد.
ایر تصریح می‌کند که حتی اگر بقای آگاهی ثابت شود، این لزوماً به معنای وجود خدا نیست. او اشاره می‌کند که برخی از فلاسفه بزرگ مانند جی. ای. مک‌تاگارت(J. M. E. McTaggart) و سی. دی. براد(C. D. Broad) به حیات پس از مرگ باور داشتند اما خداناباور بودند. ایر نتیجه می‌گیرد که بدون شواهد روشن، نمی‌توان وجود خدا را از وجود حیات پس از مرگ استنتاج کرد.
او در نهایت اعتراف می‌کند که تجربه اخیرش تا حدودی باور او به پایان مطلق آگاهی پس از مرگ را متزلزل کرده است، اما همچنان امیدوار است که با مرگش همه چیز پایان یابد. با این حال، تأکید می‌کند که تجربه او تغییری در بی‌خدایی او ایجاد نکرده و او همچنان بر مواضع خود در حمایت از نهادهای خداناباوری مانند انجمن انسان‌گرای بریتانیا پایبند است.

* ترجمه بخش اصلی تجربه ایر را همسرم، خانم حمیده قمری عهده‌دار بوده‌اند.
👍34
ادامه ماجرای تجربه نزدیک به مرگِ اِی. جِی. ایر

ایر پس از یادداشتی که در ۲۸ آگوست ۱۹۸۸ در روزنامه ساندی تلگراف(Sunday Telegraph) منتشر کرد و در آن از تجربه نزدیک به مرگ خود سخن گفت، در ۱۵ اکتبر همان سال یادداشت دیگری در مجله Spectator با عنوان Postscript to a Postmortem (پیوست به یک کالبدشکافی) نوشت تا برداشت‌های نادرست از نوشته قبلی خود را اصلاح کند و موضعش را درباره‌ تجربه‌ نزدیک به مرگ روشن‌تر سازد.
وی در این یادداشت تأکید می‌کند که تجربه‌ نزدیک به مرگش هرگز باعث نشد که به زندگی پس از مرگ باور پیدا کند. او در یادداشت قبلی نوشته بود که این تجربه‌ها باعث شده‌اند «میزان اطمینانش به این که مرگ، پایان قطعی او خواهد بود، اندکی کاهش یابد». اما در این نوشته اصلاح می‌کند که آنچه واقعاً تغییر کرده، انعطاف‌پذیری او نسبت به این مسئله بوده، نه اعتقادش به زندگی پس از مرگ.
ایر مجدداً تصریح می‌کند که در مدت زمانی که دچار ایست قلبی شده بود، تجربه‌های عجیبی داشته است، اما این تجربه‌ها را به عنوان شاهدی دالّ بر وجود «جهانی دیگر» تفسیر نمی‌کند. او معتقد است که در حین وقوع تجربه نزدیک به مرگ، مغزش هنوز فعال بوده است.
ایر در این یادداشت مدعی است که در فلسفه‌ معاصر، تعداد کمی از فلاسفه هنوز به ایده‌ دکارتی درباره‌ وجود جوهر روحانی باور دارند. او معتقد است که حتی اگر کسی بخواهد به بقای آگاهی پس از مرگ معتقد باشد، مشخص کردن ملاک‌هایی که نشان دهد این آگاهی همچنان آگاهیِ همان شخص قبلی است، دشوار است. ادامه این یادداشت کوتاه، مروری است مختصر بر مساله اینهمانی شخصی، معاد جسمانی در الهیات مسیحی، تناسخ و رابطه تجربه‌های نزدیک به مرگ با یافته‌های جدید علمی.
👍17
می‌توانم بنشینم و همه چیز را فراموش کنم!

یان‌هوی گفت: «من درحال پیشرفت هستم! {و روز به روز بهتر می‌شوم}»
کنفوسیوس گفت: «منظورت چیست؟»
ـ «من نیک‌خواهی و درست‌کاری را فراموش کرده‌ام!»
: «خوب است. اما هنوز به آن نرسیده‌ای!»
روز دیگر، آن دو دوباره یکدیگر را ملاقات کردند. یان‌هوی گفت: «من در حال پیشرفت هستم!»
: «منظورت چیست؟»
ـ «من آیین و موسیقی را فراموش کرده‌ام!»
: «خوب است. اما هنوز به آن نرسیده‌ای.»
روز دیگر، آن دو دوباره یکدیگر را ملاقات کردند. یان‌هوی گفت: «من در حال پیشرفت هستم!»
: «منظورت چیست؟»
ـ «من می‌توانم بنشینم و همه چیز را فراموش کنم!»
کنفوسیوس که بسیار متعجب به نظر می‌رسید، گفت: «منظورت چیست که بنشینم و همه چیز را فراموش کنم؟»
یان‌هوی گفت: «من اندام و بدنم را کاملاً درهم می‌شکنم، ادراک و عقلم را بیرون می‌رانم، شکل و فُرم را دور می‌اندازم، فهم را از میان می‌برم و خویشتن را با شاهراه سترگ یکی می‌کنم. منظورم از نشستن و فراموش کردن همه چیز، این است.»
کنفوسیوس گفت: «اگر با آن یکی شده‌ای، دیگر نباید هیچ علاقه‌ای داشته باشی! اگر دگرگون شده‌ای، دیگر نباید هیچ ثَباتی داشته باشی! پس به‌راستی در نهایت تو مرد شایسته‌ای هستی! با اجازه، می‌خواهم پیرو تو شوم.»


▪️The Complete Works of Zhuangzi, translated by Burton Watson, Columbia university press,2013, pp. 52-53.
👍27
‌‌تجربه‌های نزدیک به مرگ و ادعاهای مربوط به خاطرات زندگی گذشته

بروس گریسون (متولد اکتبر ۱۹۴۶) روان‌پزشک و پژوهشگر برجستهٔ آمریکایی و یکی از پیشگامان تحقیق در زمینهٔ تجربه‌های نزدیک به مرگ در سال ۲۰۲۱ در مقاله‌ای با عنوان «تجربه‌های نزدیک به مرگ و ادعاهای مربوط به خاطرات زندگی گذشته»( Near-Death Experiences and Claims of Past-Life Memories) به بررسی تجربه‌های نزدیک به مرگی می‌پردازد که تجربه‌گران در آن مدعی مرور خاطراتی هستند که ظاهراً ناظر به زندگی یا زندگی‌های گذشته آنها است. این افراد در مرحله مرور رویدادهای زندگی مدعی خاطراتی از زندگی‌های گذشته خود هستند که در مواردی جزئیات قابل تأیید در آن به‌چشم می‌خورد. گریسون همچنین در این مقاله به مقایسه گزارش تجربه‌های نزدیک به مرگ و مدعیات کسانی پرداخته که از به‌یاد‌آوردن خاطرات زندگی یا زندگی‌های گذشته خود سخن به میان آورده‌اند. نکته قابل توجه آنکه خاطرات افراد و به‌ویژه کودکانی که مدعی به یادآوردن زندگی‌های گذشته خود هستند، در مواردی که این خاطرات ناظر به وقایع میان دو زندگی است، با گزارش‌های تجربه‌های نزدیک به مرگ شباهت‌ معنادار دارد. البته خاطرات این کودکان گاهی باورهای رایج در باب تناسخ را نیز به چالش می‌کشد. به‌زعم گریسون، هم در تجربه‌های نزدیک به مرگ و هم در گزارش خاطرات زندگی‌های گذشته، افراد به اطلاعاتی دسترسی دارند که قاعدتاً نمی‌توانسته‌اند از طُرُق متعارف به آنها دسترسی داشته باشند. اما گریسون تفاوت‌هایی نیز میان این دو دسته از تجارب تشخیص می‌دهد. مثلاً اینکه تجربه‌گران نزدیک به مرگ، درگذشتگان را در یک قلمرو غیرزمینی ملاقات می‌کنند ظاهراً با ایده تناسخ ناسازگار است. علاوه بر این، خاطرات زندگی‌های گذشته معمولاً به‌طور ناگهانی در کودکی ظاهر می‌شود و با گذر زمان کمرنگ می‌شود اما تجربه‌های نزدیک به مرگ معمولاً متعاقب شرایط بحرانی پدید می‌آیند. گریسون معتقد است این ناسازگاری‌ها محتملاً ناشی از درک محدود ما از زمان و آگاهی است. به‌زعم او، این قِسم تجربه‌ها باورهای علمی و فلسفی متعارف درباره مرگ و بقای آگاهی را به چالش فرامی‌خواند و ضرورت تجدیدنظر در آنها را به ما گوشزد می‌کند .
👍26
در هجوم بی‌گسست رنج‌ها
چون غبار می‌پراکنم
در هوای تو

م. اعتمادی‌نیا
👍72
در باب غایت سیر و سلوک عرفانی

اگر قرار باشد جانمایه تعالیم عارفان ادیان غربی و شرقی و مقصد غایی سیر و سلوک عرفانی را ذیل یک مفهوم خلاصه کنم، به اقتفای مولانا ترجیح می‌دهم از واژه «بیچارگی» استفاده کنم. بیچارگی یا به تعبیر شمس تبریزی «شکستگی» حالتی وجودی است که فرد به واسطه آن، ناچیزی مطلق خود را در برابر تمامیت هستی وجدان می‌کند. ابن عربی در کتاب «فتوحات مکیه» این حالت را «غایةُ الذُّل» نامیده است. او معتقد است برترین مرتبه عزت در آخرت از آنِ کسی است که نهایت ناچیزی را اینجا در برابر حق و حقیقت تجربه کرده باشد. نظیر این در عرفان یهود، به‌ویژه قبالا و عرفان حسیدی مفهوم ביטול (Bittul) است که به‌معنای محو و ابطال خویشتن در برابر خداوند است. مشابه این در عرفان مسیحی شاید مفهوم humilitas باشد که ترجیح می‌دهم آن را «خاکساری» ترجمه کنم (humus در لاتینی به معنای زمین و خاک است). خاکساری اینجا چیزی فراتر از یک مفهوم اخلاقی است. خاکساری چنانکه عارفانی نظیر سن بندیکت و فرانسیس آسیزی آن را به کار بسته‌اند، یک حالت وجودی در مواجهه با تمامیت و سیطره فراگیر خداوند است که متعاقب آن، چارچوب «من» (ego) فرومی‌ریزد. بعید نیست مایستر اکهارت، عارف صاحب‌نام آلمانی وقتی واژه Gelassenheit (تو بگو وانهادگی) را به کارمی‌بست چنین چیزی را مدنظر آورده باشد. تعبیر انجیلیِ «فقیران در روح» (οἱ πτωχοὶ τῷ πνεύματι) (متّی، ۳ :۵) نیز بی‌ارتباط با این مفهوم به نظر نمی‌رسد. هیچ بعید نیست بودا هم وقتی از مفهوم چالش‌برانگیز Anattā ( تو بگو نامنی یا بی‌خودی) بهره می‌برد چنین چیزی را در نظر آورده باشد. بودا در پرتو این مفهوم عصیانگرانه که تبیین فلسفی‌اش بودایی‌ها را به دردسر انداخته، هرگونه خود یا جوهره ثابت بدنی، ذهنی و روحی را نفی می‌کرد و عقیده داشت راه رهایی از رنج و چرخه زاد و مرگ‌های مکرر، ادراک و وجدان کردن این حقیقت است. زین پس برخی از شواهد مرتبط با مدعیات بالا را خواهم آورد.

م. اعتمادی‌نیا
هجدهم تیرماه هزار و چهارصد و چهار
👍37
همواره خود را بیچاره می‌دان

مصطفی - صلّی علیه و سلّم- یاری را عتاب کرد که تو را خواندم، چون نیامدی؟ گفت: به نماز مشغول بودم. گفت: آخر نه مَنَت خواندم؟ گفت: من بیچاره‌ام. فرمود که نیک است اگر در همه وقت مدام بیچاره باشی، در کل حال، در حالت قدرت هم خود را بیچاره بینی چنانکه در حالت عجز می‌بینی زیرا بالای قدرت تو قدرتی است و مقهور حقّی در همه احوال. تو دو نیمه نیستی، گاهی باچاره، گاهی بیچاره. نظر به قدرت او دار و همواره خود را بیچاره می‌دان و بی دست و پا و عاجز و مسکین. چه جای آدمیِ ضعیف بلکه شیران و پلنگان و نهنگان همه بیچاره و لرزان وی‌اند، آسمان‌ها و زمین‌ها همه بیچاره و مسخّر حکم وی‌اند، او پادشاهی عظیم است. نور او چون نور ماه و آفتاب نیست که به وجود ایشان چیزی بر جای بماند؛ چون نور او بی‌پرده روی نماید، نه آسمان مانَد و نه زمین مانَد، نه آفتاب و نه ماه. جز آن شاه کس نماند. کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ.

〰️ مولانا، فیه ما فیه( تصحیح توفیق سبحانی)، صص ۱۱-۱۲.
مطالب مرتبط: در باب غایت سیر و سلوک عرفانی
👍28
هرکه مغلوب و شکسته شد، حق با اوست

🔅 محمدی آن باشد که شکسته‌دل باشد. پیشینیان شکسته‌تن می‌بوده‌اند، به دل می‌رسیدند.

🔅 دو کس کُشتی می‌گیرند یا نبردی می‌کنند. از آن دو کس، هر که مغلوب و شکسته شد، حق با اوست، نه با آن غالب! زیرا که أنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ[قلوبِهم].

شمس تبریزی، مقالات شمس( تصحیح محمد علی موحد)، دفتر دوم، ص ۴۸| دفتر اول، ص۲۰۵.
مطالب مرتبط: در باب غایت سیر و سلوک عرفانی
👍23
نهایتِ خواری در پیشگاهِ حق و حقیقت

فلا أعز في الآخرة ممن بلغ في الدنيا غاية الذُّل في جناب الحق و الحقيقة و لا أذل في الآخرة ممن بلغ في الدنيا غاية العزة في نفسه و لو كان مصفوعا في الدنيا و لا أريد بعز الدنيا أن يكون فيها ملكا إلا أن يكون صفته في نفسه العزة و كذلك الذلة و أما أن يكون في ظاهر الأمر ملكا أو غير ذلك فما نبالي في أي مقام و في أي حال أقام الحق عبده في ظاهره و إنما المعتبر في ذلك حاله في نفسه‏.

🔅در آخرت، کسی عزیزتر از او نیست که در دنیا به نهایتِ خواری در پیشگاهِ حق و حقیقت رسیده باشد؛ و کسی خوارتر از او نیست که در دنیا به نهایتِ عزّت در نفسِ خود رسیده باشد، حتی اگر اینجا سیلی خورده باشد. منظورم از عزّت در دنیا این نیست که حتماً پادشاه باشد، بلکه مقصود آن است که صفتِ عزّت در نفسِ او باشد؛ و در مورد خواری نیز چنین است. اما این‌که در ظاهرِ امر، کسی پادشاه باشد یا غیر آن، برای ما اهمیتی ندارد که حق، بنده‌اش را در کدام مقام و در چه حالی در ظاهر قرار داده است؛ آن‌چه در این میان معتبر و مهم است، حالِ او در نفس خویشتن است.

〰️ ابن عربی، الفتوحات المكية(اربع مجلدات)، ج‏۱، ص ۲۲۱.
مطالب مرتبط: در باب غایت سیر و سلوک عرفانی
👍19
بیتول؛ ابطال کامل خویشتن در برابر خداوند

“...וצד הקדושה אינו אלא השראה והמשכה מקדושתו של הקדוש־ברוך־הוא ואינו שורה אלא על דבר שבטל אצלו יתברך, בין בבחינת סור מרע ובין בבחינת ועשה טוב...”

ترجمه تفسیری:
ساحت قُدسی چیزی نیست جز فرود آمدن و بسط قداست ذات متعال، خدای متبارک. اما این قداست تنها در جایی متبلور می‌شود که در برابر او دچار بیتول (یعنی ابطال کاملِ خویشتن و نادیده گرفتن هستی مستقل خود در برابر خداوند) شده باشد — چه این بیتول به‌صورت کامل و بالفعل تحقق یافته باشد، مانند فرشتگان عالم بالا، و چه به‌صورت بالقوه، چنان‌که در هر انسان یهودی در این جهان نیز امکان‌پذیر است؛ به این معنا که فرد می‌تواند خویشتن را به‌تمامی در برابر خداوند از میان بردارد و ناپدید سازد.

Zalman of Liadi, S. (1797/2014). Tanya: The Book of the Intermediates (Likutei Amarim) (R. N. Mindel & R. I. Schochet, Trans.) (ch. 6). Kehot Publication Society. (Original work published 1797)

مطالب مرتبط: در باب غایت سیر و سلوک عرفانی
👍15
در ستایش خاکساری(humilitas)

…humility is a root of all good…
I said in the schools of Paris that all things shall be accomplished in the truly humble man...The truly humble man has no need to pray to God for anything: he can command God, for the height of the Godhead seeks nothing but the depth of humility, as I said at St. Maccabees. The humble man and God are one, the humble man has as much power over God as He has over Himself, and whatever is in the angels, that the humble man has for his own. What God performs, the humble man performs, and what God is, he is…
Last night I thought, God's height lies in my lowliness: when I humbled myself, God would be exalted…

🔅 ... خاکساری اصل همه خوبی‌هاست...
در مدارس [دینی] پاریس گفتم که همه‌چیز در انسانِ به‌راستی خاکسار به نهایت می‌رسد... او محتاج آن نیست تا برای چیزی به درگاه خداوند نیایش برَد. او خداوند را فرمان تواند داد زیرا چنان‌که در کلیسای مقدسان مکّابی گفتم، بلندای الوهیت چیزی جز ژرفای خاکساری را طلب نمی‌کند. خدا و انسان خاکسار یکی‌اند. انسان خاکسار همان اندازه بر خداوند قدرت دارد که خداوند بر خویشتن. آنچه در فرشتگان هست، همانی است که انسان خاکسار واجد آن است. آنچه خداوند انجام می‌دهد او نیز انجام تواند داد و آن‌چه خدا هست او نیز هست... دیشب با خود اندیشیدم که بلندای خداوند در پستی من مأوا دارد. آن‌دم که خاکساری ورزیدم، خداوند را رفعتی [= ظهوری] پدید آمد...

Eckhart, Meister (2009), The complete mystical works of Meister Eckhart, Translated and Edited by Maurice O'C. Walshe, New York: The Crossroad Publishing Company, pp.267-268.

مطالب مرتبط: در باب غایت سیر و سلوک عرفانی
👍16👎1
در ستایش وانهادگی(Gelassenheit)

Die Leute, die da Frieden suchen in äußeren Dingen … Sie gehen wie einer, der den Weg verfehlt… Aber, was soll er denn tun? Er soll zuerst sich selbst lassen, dann hat er alles gelassen.

کسانی که در چیزهای بیرونی به‌دنبال آرامش‌اند… مانند کسی‌اند که راه را گم کرده است… اما او چه باید بکند؟ او باید ابتدا خویشتن را واگذارد، آن‌گاه هر چه هست وانهاده می‌شود[و به رهایی می‌رسد].


Eckhart, M. (1993). Reden der Unterweisung. In N. Largier (Ed.), Meister Eckhart: Die deutschen Werke (Vol. 2, pp. 44–45). Stuttgart: Deutscher Klassiker Verlag.


مطالب مرتبط: در باب غایت سیر و سلوک عرفانی
👍19
پندارِ "منم"

مرد معمولیِ نیاموخته‌ی... از آیین بیگانه، خود را همان کالبد یا احساس یا ادراک یا حالات دل و یا دانستگی می‌داند و یا خود را دارای کالبد، احساس، ادراک، حالات دل و دانستگی می‌داند یا کالبد، احساس، ادراک، حالات دل و دانستگی را در خود می‌داند و یا خود را در کالبد، احساس، ادراک، حالات دل و دانستگی می‌داند. ازاین‌رو پندار "منم" در او پیدا می‌شود. سپس به پنج عضو حسی... دل و شناسه‌ها( =دمّه‌ها) و عامل نادانی رو می‌کند... ای رهروان، شاگردِ آموخته‌‌ی شریف نیز همان پنج عضو را دارد ولی او نادانی را دور افکنده و به دانش رو کرده‌است. زیرا که با نبودن نادانی... او نمی‌اندیشد: "منم، من هستم...". (سوتّه نیپاته، ۳: ۴۷)

به نقل از: ع.پاشایی، بودا( ویرایش جدید)، نشر نگاه معاصر، صص ۴۳۹-۴۴۰.

مطالب مرتبط: در باب غایت سیر و سلوک عرفانی
👍14
من اگر خارم و گر گُل، چمن‌آرایی هست

به‌رغم آنکه بدبینی و ناامیدی هر از گاهی به سراغم آمده، من خودم را در مجموع آدم امیدوار و خوش‌بینی در نظر می‌گیرم. لابد کسان دیگری هستند که خودشان را در مجموع آدمی ناامید و بدبین در نظر می‌گیرند. اینجا می‌توان پرسید: آیا خوش‌بینی و بدبینی اکتسابی‌اند؟ آیا این دو، ریشه‌های وراثتی هم دارند؟ محیط و رویدادهای زندگی تا چه حد می‌تواند از ما آدم‌هایی خوش‌بین یا بدبین بسازد؟
در پاسخ کوتاه به پرسش‌های پیش‌گفته باید گفت که خوش‌بینی و بدبینی تا حد زیادی غیراکتسابی است؛ به این معنا که ما دراین‌باره عمدتاً تحت‌تأثیر وراثت و بخشی از رویدادهای زندگی هستیم که محتملاً نقشی بی‌واسطه و مستقیم در بروز آنها نداشته‌ایم. نتایج برخی پژوهش‌های علمی در میان دوقلوها نشان می‌دهد که ۲۵ تا ۳۶ درصد خوش‌بینی یا بدبینی افراد، ریشه‌های ژنتیک دارد (به‌عنوان نمونه اینجا و اینجا را بنگرید). دراین‌باره برخی ژن‌ها که در تنظیم انتقال‌دهنده‌های عصبی از قبیل سروتونین و دوپامین ایفای نقش می‌کنند، مؤثرند. مثلاً افرادی با نسخه خاصی از  ژن HTTLPR-5 واکنش‌پذیری عاطفی بیشتری نسبت به محرک‌های منفی نشان می‌دهند و احتمالاً (و نه لزوماً) قابلیت بیشتری برای بدبینی و چه بسا افسردگی خواهند داشت. از سوی دیگر، عوامل محیطی از قبیل تربیت و تجربه‌های زندگی هم تأثیرگذارند. این عوامل محیطی گاهی در جهت تقویت میراث ژنتیکی ما عمل می‌کنند و گاهی در جهت خلاف آن. مثلا گاهی شرایط خوب محیطی در دوران کودکی می‌تواند باعث تضعیف قابلیت ژن‌هایی شود که ما را مستعد بدبینی می‌کنند. گاهی هم بالعکس، شرایط بدِ محیطی و برخی آموزش‌ها، ژن‌های مؤثر در بروز خوش‌بینی را در ما خاموش می‌کنند. در میان عوامل محیطی، نقش برخی برجسته‌تر از سایرین است. مثلاً خوش‌بینی یا بدبینیِ والدین نقش مؤثری در بروز یکی از این دو ویژگی در کودک دارد و یا کودکانی که به جای تنبیه، بیشتر تشویق می‌شوند، قابلیت بیشتری برای بروز خوش‌بینی دارند. اینکه کودک تا چه حد در یک محیط امن و مهربانانه پرورش پیدا می‌کند هم در بروز خوش‌بینی یا بدبینی در او مؤثر است. علاوه بر این‌ها، موفقیت‌ها و شکست‌های مکرر در زندگی هم کاملاً تأثیرگذار است. مثلاً موفقیت‌های مکرر، هر چند که کوچک و به‌ظاهر پیش‌پاافتاده باشند، فرد را مستعد خوش‌بینی می‌کند و بالعکس. آسیب‌های روانی ناشی از رویدادهای نامطبوع زندگی از قبیل طلاق یا ناسازگاری والدین، بیماری مزمن و لاعلاج فرد یا اطرافیانش، مرگ عزیزان، فقر، تجاوز یا خیانت نزدیکان نیز فرد را مستعد بدبینی می‌کنند، درحالی‌که حضور خانواده، دوستان و یا معلمان حمایت‌گر می‌تواند آن تأثیرات را خنثی کند و احیاناً خوش‌بینی را در فرد تقویت نماید.
اینجا وقتی از نقش عوامل محیطی و غیرقطعی بودنِ تأثیر وراثت سخن می‌گوییم، نباید آن را به حساب اکتسابی بودن خوش‌بینی یا بدبینی گذاشت. با فرض وجود اراده آزاد، ما اغلب در بروز و ظهور عوامل محیطی که می‌توانند تأثیرات ژنتیک را در ما تثبیت یا تضعیف کنند، نقش مؤثری نداریم. محیط خانواده و تربیت دوران کودکی، بروز رویدادهای نامطبوعی از قبیل طلاق والدین، ابتلا به بیماری‌های مزمن و مرگ عزیزان و یا حمایت خانواده، دوستان و معلمان، هیچ‌یک در حوزه ضبط و مهار کامل ما نیست و بنابراین، بروز و ظهور خوش‌بینی یا بدبینی نوعاً غیراکتسابی است. گرچه در این میان ، آموزش و تربیت نیز مؤثر است اما اینکه کدام فرد در معرض کدام قِسم آموزش و تربیت قرار بگیرد، نوعاً و دقیقاً در حوزه انتخاب‌های فردی نیست. مجموعه‌‌ای از عواملِ خارج از ضبط و مهار ما دست‌اندرکارند تا ما در معرض نوع خاصی از آموزش و تربیت قرار بگیریم یا نگیریم.

م. اعتمادی‌نیا
چهارم مرداد یکهزار و چهارصد و چهار
👍16