کتاب دانش
2.9K subscribers
733 photos
458 videos
374 files
1.01K links
📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚

ارتباط با ادمین :
@marymdansh
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/ktaban
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
💠 خبرنگار از چگوارا سؤال می‌کند:
شما وزیر اقتصاد کوبا هستید؟
چگوارا: بله من وزیر اقتصاد دولت
کوبا هستم.
خبرنگار: آیا بر مقام یک وزیر
بی‌احترامی نیست که بر کرسی
وزارت اقتصاد تکیه بزند و اینجا
در کارخانه تولید شکر بر کرسی
تراکتور تکیه نموده و چون یک
کارگر عادی روی چرکین دارید؟
چگوارا: دقیق من متوجه نشدم
که چرا من وقتی مقام وزیر اقتصاد
دارم باید چهرهٔ متفاوت از انسان‌های
دیگر هم پیدا کنم و نباید کار فیزیکی
انجام دهم‌. تا جایی‌که من می‌دانم
این ساعت کار رسمی دولتی من
نیست دقیق همین لحظه ساعت به
وقت کوبا ۱۶ و ۲۱ دقیقه عصر است
و من به صفت وزیر تا ساعت ۱۶ کار
ذهنی انجام می‌دهم بعد آن تا ساعت
۲۲ یعنی ۶ ساعت کار فیزیکی باید
انجام دهم چون من از بودجه ملی
این کشور نان می‌خورم لباس
می‌پوشم بیمه صحت دارم و به‌خاطر
بیدار نگه‌داشتن وجدانم من این‌کار را
با افتخار انجام می‌دهم و
هیچگاه بر چهرهٔ چریکین خود
فکر نکرده‌ام فقط
بر پاکی وجدانم و نگه‌داری
اندیشه‌ام فکر می‌کنم این را تفکر
سیاسی‌ام نمی‌پذیرد که دیگران کار
فیزیکی سخت انجام‌دهند و من
به‌خاطر کار ذهنی آن را راحت
بخورم.

...📚
👍10👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔅 یک تعبیر زیبا و
عاشقانه
:

حاضرم به کل نبوغ و
تمام کتاب‌هایم پشت کنم .

اما در مقابل جایی در این دنیا
زنی دلواپس باشد که به
ناهار می‌رسم یا نه!

' ایوان تورگنیف

رمان‌نویس، شاعر و
نمایشنامه‌نویس #روس ی
...📚
10
کتاب دانش
....... سوختن در آتش خویشتن را خواهان باش. بی‌خاکستر شدن کِی نو تواند شدن؟ #فردریش_نیچه 📖 مطالعه قسمت بیست و پنج عقل می‌گوید؛ آنجا که زور باشد، عدد حکمفرما می‌شود، زیرا او را نیروی بیشتری است. آن‌کس که دعاکردن را آموخت، نفرین‌کردن…
....

همانا آدمیان نیک و بدشان را همه،
خود به خویشتن داده‌اند.
همانا که آن را نستانده‌اند، آن را
نیافته‌اند و چون ندایی اسمانی
بر ایشان فرود نیامده است
.
#فردریش_نیچه

📖 مطالعه قسمت بیستُ شش

آرزوی من این است که مردان و زنان
چنین باشند:
اولی قابل و آماده برای جنگیدن و
دومی قابل برای زاییدن و هردو
قادر به رقصیدن باشند. و هر
روزی که در آن پایکوبی نباشد،
گمشده و تلف‌شده محسوب می‌شود
و هر حقیقتی که باخود خنده نیاورد
دروغ حساب می‌شود.
به هوش باشید که -- عقد و
ازدواجتان قرار بدی نباشد --
با عجله نباشد که طلاق و زنا به
دنبال دارد.‌-- [ در پس ازدواجی بد
طلاق بهتر از دروغ گفتن و خیانت
است ]
-- ای کاش اشخاص درست به
یکدیگر می‌گفتند: آیا می‌توانیم
عشق خود را پایدار نگه‌داریم؟
عروسی صغیر ( منظور نامزدی است )
ببینید شايسته این ازدواج هستید؟
- چنین است نصیحت من به
اشخاص درست.
- شما نه تنها به‌سمت جلو،
بل‌که به‌سمت بالا زاد و ولد کنید.
اجتماع بشری، قصدی است و
تعلیم من برای یافتن یک فرمانده.
آیا درک کردید؟
ای برادران، راه راست را بروید و
راه راست رفتن را بیاموزید. //
نه به‌سمت اجداد، که به‌سمت اولاد
برانید. شما برادران من هستید؛
نرم، مطیع و تسلیم‌شونده نباشید:
آفرینندگان سخت‌اند.‌
چه سعادتی است نوشتن بر روی
فلزاتی سخت! ای برادران سخت
شوید. // کیست که نلغزیده باشد؟
ایستادن را بیاموزید. //
همچون کمان خم می‌شوم و همچون
ارادهٔ خورشید یک پیروزی بزرگ
دارم. چنین گفت زرتشت

برخیز و گوش‌های خود را باز کن.‌
گفتگو و شنیدن روح مرا تازه می‌کند.
زبان، جنون شیرینی است. مرد
کوچک زندگی را متهم می‌سازد!
بشر بی‌رحم‌ترین حیوانات به خود
است. بدترین چیزهای بشر برای
بهترین چیزهای موجود در او لازم
است. ‌- من به صلیب کشیده نشدم
تا بدانم بشر، شریر است. اما بهترین
اعمال او جزئی است. -
روح را از تاریکی، غبار، عنکبوت،
آزادی و تقواهای بی‌ارزش پاک
کرده‌ام. دیگران را چگونه قانع کنی
و خم شدن و زانو زدن را از تو دور
کرده‌ام. با طوفانی که عقل نام دارد.‌
همچون درخت تاک، روییدن میکنی.
آیا دهنده نباید از گیرنده " برای
اینکه می‌گیرد تشکر کند؟
وفور تو می‌درخشد. لبخند تو مشتاق
گریستن است.‌ آیا گریستن نوعی
شکوه نیست؟
تو با صدای بلند آواز بخوان تا دریاها
آرام شوند. بخوان تا من از تو تشکر
کنم. چنین گفت زرتشت

دومین آواز رقص
ای زندگی من؛
تو خندان، آب شونده و رقصانی.
گوش رقاص در پنجه‌های پای او قرار
دارد. تو ( زندگی ) مسیر کج را
می‌آموزی و پای من فریب و نیرنگ
را می‌آموزد. کیست که تو را دوست
ندارد؟ تو ای جغد و ای خفاش،
نمی‌خواهی مرا فریب دهی؟
این رقص روی درختان است. تو
می‌جهی. امان از تو ای مار لعنتی!
من از اینکه چوپان تو باشم به‌تنگ
آمده‌ام. با مقام شلاق من تو خواهی
رقصید.‌
زندگی گفت: ای زرتشت؛ ما دونفر
هرگز کار خوب یا بد نمی‌کنیم.
ما مرتع خور را در ماورای نیکی و
بدی یافته‌ایم. اگر روزی عقل تو
تو را ترک کند، عشق من به تو
خواهد رسید. ای زرتشت تو کاملا
به من وفاد نیستی. مرا ترک می‌کنی.
ای زرتشت تو چیزی می‌دانی که
هیچ‌کس دیگر نمی‌داند.
چنین گفت زرتشت :
یک! ای بشر توجه کن. دو! که واقعا
نیمه‌شب چه می‌گوید. سه! من
خفته‌ام.‌ چهار! من از رؤیای عمیق
خود بیدار شدم. پنج! جهان عمیق
است. شش! و عمیق‌تر از آن است
که روز تصورش می‌کند. هفت!
غم آن عمیق است. هشت! و
شادی آن عمیق‌تر از غم آن.
نه! غم می‌گوید: از این‌جا برو و
نابود شو. ده! اما شادی ابدیت را
میجوید. یازده! ابدیتی عمیق و
بی‌پایان را. دوازده!


📚چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد
...📚
💘7
.
از شما بخشش خواستیم به ما
بخشیدید.
باز هم طلبیدیم، باز جوانمردی کردید.

ولی کسی‌که در طلب مبالغه کند،
عاقبت محروم خواهد شد.

[ زهیر بن ابی سُلمی ]
|| 📚 معلقات سبع
• انتشارات سروش ص ۵۳
👍4💯3
چو نیک‌بخت شدی ایمن از حسود مباش
که خار دیدهٔ بدبخت نیک‌بختانند

چو دست‌شان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند به‌جای تو هرچه بتوانند

🍃 #سعدی شیخ اجل
5
اوه
12
📚🎧 مردی به نام اوه

عکس‌العمل زن نسبت‌به
رفتار اوه بی‌تفاوته ...
بادگیر به‌‌تن می‌پرسه
کی بود
اوه برمی‌گرده و مستقیم
از خانم می‌پرسه
از کجا منو می‌شناسین

...📚
👍2
دلتنگی؛
غلظتِ
لحظه‌های نَدیدَن است..

اُروچ آروبا

📚🌒
👍2
📚🍃
معشوقی از عاشقی پرسید

که تو خود را دوست‌تر داری یا مرا؟
گفت من از خودم مُرده‌ام و به تو
زنده‌ام، از خود و صفات خود نیست
شده‌ام و به تو هست شده‌ام،
علم خود را فراموش کرده‌ام و از
علم تو عالِم شده‌ام،
قدرت خود را از یاد برده‌ام و از
قدرت تو قادر شده‌ام،
و اگر تو را دوست دارم
خود را دوست داشته باشم

◽️ هر که را آینهٔ یقین باشد
گرچه خودبین، خدای‌بین باشد..

حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای
|| سیصد‌و‌شصت‌و‌پنج‌روز در
صحبت مولانا //
• نشر سخن

...📚🍃
👍3
مقدارِ مشخصی از رنج ،
هر آدمی را به درکِ فلسفیِ
نسبتآ درستی می‌رساند ،
دست‌کم درمورد رنج‌های خودش.

👤 #آندری_نیکولایدیس
📗 پسر
• نشر چشمه ص ۴۱
3
کتاب دانش
... 📖 مطالعه ص ۲۱۶ دارم به بوویل برمی‌گردم. همه‌چی در بوویل گوشت‌الود است. آن‌هم به‌خاطر باران زیادی که می‌بارد. نیمه‌شب است. آنی شش ساع پیش از پاریس رفت. حالا قایقشان در دریاست.... سه‌شنبه، بوویل - آیا این همان آزادی است؟ - من آزادم؛ هیچ دلیلی…
....

📖 مطالعه

بوویل و مناطق حومه، ژوست بوویل،
کمپوستل، انجمن مقابل با خشونت
عليه حیوانات.
در کتابخانه دوپسر دانش‌آموزان در
کنار مرد خودآموخته نشسته‌اند.
خواندن را به پایان رسانده بودم.‌
اما کنجکاو بودم.‌
مردخودآموخته زمزمه کرد و خندید.
بعد سکوت. ( مردخودآموخته با
دو پسربچه با حرکات دست،
کارهای غیراخلاقی می‌کنه )
به تندی سرم را بلند کردم.‌ دیگر
تحمل دیدن این حرکات را نداشتم‌.
با سرفه سعی کردم هشدار بدهم.
رنگ پسرها پریده بود.
نگهبان شروع کرد به داد زدن؛
من دیدمت. این ماجرا بدجوری برات
آب می‌خوره. آره جون خودت، همیشه
داشتی کتاب می‌خوندی.
مردخودآموخته انکار منتظر همچین
روزی بوده ( که لو بره )
مردخودآموخته تعجب نکرده،
با لکنت گفت: نمی‌دونم منظورتون
چیه؟
یک‌نفر می‌گوید: به حرفاش گوش
نکنین. من خودم چندبار دیدمش.
نگهبان گفت: می‌شنوی؟ لازم نیست
ما رو گول بزنی. خوک کثیف.
مردخودآموخته رنگ‌پریده گفت:
مؤدب باشید.
نگهبان مشتش را روی بینی او فرود
آورد.
از عصبانیت می‌لرزیدم. کاش دندانش
را می‌شکستم اما نکردم.
خواستم کمکش کنم. باهام بیا داروخونه.
' - ولم کنید آقا. التماس می‌کنم.
ولش کردم.‌ در آستانه در، لکه
ستاره‌شکلی از خون جامانده بود.

یک‌ساعت بعد
می‌فهمم. شهر اولین کسی است که
مرا ترک می‌کند. حس کردم که
فراموش‌شده‌تر از همیشه‌ام. پس
من گذشته‌ام را کجا گذاشته‌ام؟
آدم گذشته‌اش را توی جیبش
نمی‌گذارد.
باید خانه‌ای داشته باشد تا آن
را مرتب بچیند.
من فقط پیکرم را دارم.
مردی یکه و تنها که جز پیکرش
چیزی ندارد،
نمی‌تواند خاطراتش را نگه دارد.
خاطرات از میانش می‌گذرد.
جای گله نیست.
خودم خواستم آزاد باشم.
.
دارم از این فراموشی کامل لذت می‌برم.
حالا وقتی می‌گویم " من " به‌نظرم
خیلی توخالی می‌آید.
آنتون روکانتن برای هیچکس وجود
ندارد. و خب، اصلا این آنتون روکانتن
چیست؟ ادراک، متروکه و شفاف،
درون دیوارهایی حبس شده است.
صدایی خفه به او می‌گوید قطار
تا دوساعت دیگر حرکت خواهد کرد.
مردخودآموخته نمی‌تواند خودش را
گم کند.‌ دیوارهای کتابخانه دور او
قد کشیده.‌ شاید خودش را بکشد.
آدما دوست دارن بدونن چی به‌سر
بقیه مردم مياد. ( از دوستانش در
کافه خداحافظی می‌کند... )
در پاریس چه خواهم کرد؟
سی‌سالم شده! دلم به‌حال خودم
می‌سوزد. صفحهٔ گرامافون می‌چرخد.
خیال می‌کنند عذاب آنان تبدیل به
موسیقی می‌شود.
رنج‌های ورتر جوان.
من خجالت‌زده‌ام.
یک رنج کوچک باشکوه الان متولد شد.
من می‌خواستم باشم.‌ همین. همان میل
سابق را می‌یابم که وجود را از درونم
بیرون کنم.‌ مرد بیچاره‌ای بود که در
دنیای اشتباهی وارد شده بود.
وجود داشت.
صدا ساکت است. بی‌حرکت می‌مانم.
به مردی فکر می‌کنم که این آوازها را
نوشته. آیا با زنی زندگی کرده؟
باید یک کتاب بنویسم.
اما کتاب تاریخ نه. تاریخ دربارهٔ چيزهايی حرف میزند که وجود داشته‌اند.
اشتباه من بود که می‌خواستم مارکی دورولبون را احیا کنم. چیزی فراتر از
وجود داشتن. یک ماجراجویی زیبا که
مردم را از وجود داشتنشان شرمنده کند.
باید بروم.
مردمی که کتاب را خواهند خواند و
خواهند گفت: آنتوان روکانتن نوشته
است، مرد موقرمزی که در کافه‌ها پرسه می‌زد.
طبيعتا یک کتاب در ابتدا قرار است
پر زحمت باشد و خسته‌کننده ،
مرا از وجود داشتن باز نخواهد
داشت. اما زمانی نوشتن کتاب
تمام خواهد شد. شاید بعد زندگیم
را بدون انزجار به‌یاد بياورم. شاید
موفق بشوم خودم را بپذیرم. در
گذشته و فقط در گذشته.
شب می‌رسد. در طبقهٔ دوم هتل
پرنتانیا، دو پنجره روشن شدند.
حیاط ساختمان ایستگاه جدید، بوی
غلیظی از چوب نم خورده دارد.
فردا در بوویل باران خواهد بارید.

● تمام شد.
📚 #تهوع
اثری از #ژان_پل_سارتر

عقیده‌ای که هرگز نتوانستم از بسط
و پروراندن آن دست‌بکشم این است
که دست‌آخر همواره خودتان مسؤل
چیزی هستید که به آن تبدیل
شده‌اید. حتی اگر کار دیگری نتوانید
بکنید جز پذیرفتن همین مسؤلیت؛
معتقدم انسان همواره می‌تواند از
خودش چیزی متفاوتی بسازد
" این آزادی است. "
- سارتر

دوستان عزیز ممنون از همراهی
شما♡ از هفتهٔ آینده کتاب جدیدی
برای مطالعه شروع می‌کنیم.
البته با نظر شما .
کتاب‌های ژان پل سارتر

و چند مستند در پی دی اف
گذاشته شد به‌راحتی استفاده کنید.
آدرس در بالای صفحه سنجاق شده.
...📚
3👍1
.
#یوری_نیکلایویچ_تینیانوف

تاج و تخت روسیه نیز،
مثل تاج و تخت ایران، در دست
وارثی بود که بر دیگر مدعیان
پیروز شده بود.
وقتی خانِ پیر بمیرد، سیصد فرزند
از او باقی می‌ماند.
آن‌ها آن‌قدر در میان خود کشت‌و‌کشتار
خواهند کرد تا یکی‌شان به پیروزی برسد.
قانون جانشینی در ایران نیز چنین بود
و البته در روسیه.
یک کاخ، هرقدر هم که کوچک و پُر از
اشیای گوناگون باشد، باز به مهمانخانه
می‌مانَد. [...] اشیای درون آن، در بهترین
حالت، مثل خدمتکاران پیر موافقت
می‌کنند تا ابد در خدمت مشتری باشند.
آخر هیچ کاخی صاحب ندارد و هرکس
در آن است‌ صرفآ مشتری است
.

[ یوری نیکلایویچ تینیانوف
📚 مرگ وزیر مختار
/ ترجمهٔ مهدی سحابی
• نشر ماهی ص ۲۴۰

...📚
👍3
حیف که شما قمار نمی‌کنید، دکتر،
" چرا می‌کنم. البته با مرگ. "

مرگ وزیر مختار
.
👍3
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه 📖 بی‌اعتنا حتی نمی‌تواند نیم‌نگاهی به آن‌ها بیندازد. زندگی او ، سرگرمی‌ها و مشغولیت‌های فکری‌اش جای دیگری‌ست. در گذشته، کسانی‌که ا‌و را نمی‌شناختند می‌گفتند که با طبع ظریفی که دارد، عشقی بزرگ می‌تواند نجاتش بدهد، اما لازمه‌ی…
...
داستان‌های کوتاه

📖 بی‌اعتنا


کوشید گفتار لوپره را دربارهٔ کمبود
ساعات آزاد و زندگی پرمشغله‌اش
قطع کند اما
نگاهش چنان تا اعماق قلب مرد
نفوذ کرد که گویی در لایتناهی افق
آسمانی که پیش چشمش گسترده
بود، فرو‌می‌رد و بیهودگی هر کلام
و گفتاری را دریافت.
ساکت ماند
سپس گفت:

- بله متوجه هستم، شما بسیار گرفتارید.
در پایان ضیافت، هنگامی‌که او را
ترک می‌کرد
لوپره گفت:
آیا می‌توانم برای خداحافظی خدمت
برسم؟
اما مادلن به نرمی پاسخ داد:
نه، دوست عزیز، من هم وقت زیادی
ندارم. فکر می‌کنم بهتر است ادامه
ندهیم. منتظر پاسخی ماند،
پاسخی نیامد، دوباره گفت:
خدانگهدار.
سپس بیهوده انتظار نامه‌ای را کشید.
آن‌گاه برایش نوشت که بهتر می‌داند
صادق باشد، که شاید این باور را
پدید آورده که مهری از او به‌دل
گرفته است، که این تصور صحیح
نیست و ترجیح می‌دهد پس از این،
برخلاف آنچه با لطفی نامحتاتانه
درخواست کرده بود، کم‌تر او را ببیند.
لوپره پاسخ داد که:
درواقع هرگز جز به لطف و محبت او
که زبان‌زد همگان است، به مطلبی
نیندیشیده و هرگز قصد نداشته که
بیشتر به منزلش بیاید، مزاحمش
شود و از لطف و مهربانی‌اش
سوءاستفاده کند.
آن‌گاه مادلن در جوابش نوشت:
که دوستش دارد و هرگز کسی را
جز او دوست نخواهد داشت.
لوپره پاسخ داد:
که زن با او قصد شوخی دارد.
مادلن دیگر نامه‌ای ننوشت، اما در
آغاز شب و روز به او می‌اندیشید.
سپس اندیشه نیز پایان گرفت.

دو سال بعد از تنهایی خسته و بیزار
شد، با دوک دو مورتانی"
که هم جذابیت و هم ظرافت طبع
داشت، ازدواج کرد.
دوک تا پایان عمر مادلن، یعنی طی
بیش از چهل سال، با شکوه و جلال،
و عشق و محبتش، به زندگی مادلن
شادی و زیبائی بخشید و مادلن
نسبت به این همه، بی‌اعتنا نبود.


پایان.

👤 #مارسل_پروست :
۱۸۷۱ - ۱۹۲۲
در یک خانوادهٔ مرفه و فرهیخته در
فرانسه‌. دانشگاه سوربن.
نخستین اثرش
روزها و خوشی‌ها در بیست‌وپنج
سالگی چاپ شد.‌
بی‌اعتنا ازجمله آثار کمتر شناخته‌
شدهٔ او در نشریه لاوی کنتامپورن به
چاپ رسید. این داستان کوتاه
درون‌مایه تنهایی، نیاز به صحبت و
اهمیت عامل زمان در دگرگونی
احساسات را شامل می‌گردد.
اما بدون شک از تعالی سبکی که
ویژگی شگفت‌آور در
جستجوی زمان ازدست‌رفته است،
( پس از مرگ او منتشر شد که
پروست را به شهرتی عالم‌گیر
رساند ) و از درون‌مایه‌های شاهکار
بزرگ نویسنده بهره چندانی ندارد.

" همان‌گونه که بهبود می‌یابیم،
تسکين می‌پذیریم؛ در دل تابِ آن
نیست که همواره دوست بداریم و
همواره‌ اشک بریزیم.
- مارسل پروست


با لمس لینک زیر
فیلم سینمایی زمان بازیافته
بر اساس کتاب؛
در جستجوی زمان از دست رفته
را تماشا کنید.

https://t.iss.one/ktabdansh/3587

...📚🌟🖊
👍5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماه ، ماه‌تر نمی‌شه
طاووس ، طاووس‌تر نمی‌شه
اما انسان...

📚🌒
👍3👏3
📚🍃

یک‌بار پای آتش،

در جنگلی که چوب‌هایش را می‌بریدند،

به دسته‌ای که یک‌راست از جبهه به اردوگاه
آورده بودند، گفته بود ;

-' در اردوگاه، رفقا، قانون جنگل حکم‌فرماست

اما حتی اینجا هم آدم می‌تواند زنده بماند.
می‌دانید چه کسانی اول از همه
کارشان ساخته است؟

آن‌ها که به کاسه‌لیسی می‌افتند،
آن‌ها که زیاده از حد به معالجهٔ دکترها
دل‌خوش می‌کنند،

وَ آن‌ها که پیشِ بالایی‌ها بلبل‌زبانی می‌کنند..

👤 #الکساندر_سالژنیستین
📗 یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ
نشر نو / ص ۲

-' کار داریم تا کار.

قضیه دوطرف دارد.

اگر قرار باشد برای آدم کار کنی
آن‌طور که باید کارت را انجام می‌دهی‌.

اما وقتی طرف الاغ بود ،
همان بهتر که ادای کار کردن را
دربیاوری.. / ص ۱۳ ]

...📚🍃
5
مردگان زرخرید.pdf
4.9 MB
مردگان زر خرید

چیچیکف با خود گفت
شکر خدا و صلیبی به
خود کشید کالسکه وارد
خیابان‌های خلوت‌تر شد
در این آواز چه‌چیزی نهفته
است که مرا می‌خواند
گریان می‌کند و بر قلبم
چنگ می‌زند چرا تمام
امیدت را در این نگاه خیره
می‌ریزی ...

در لیست روزنامه گاردین
یک شاهکار ادبی بزرگ و
ارزشمند

داستان مردی را تعریف می‌کند
که برای ثروتمند شدن دست به
هر کاری می‌زند
یک طنز منحصربه‌فرد
تبعیض اجتماعی
خرافه پرستی
#نیکولای_گوگول
📚#مردگان_زر_خرید

t.iss.one/ktabdansh📚
.
👍4
کتاب دانش
.... همانا آدمیان نیک و بدشان را همه، خود به خویشتن داده‌اند. همانا که آن را نستانده‌اند، آن را نیافته‌اند و چون ندایی اسمانی بر ایشان فرود نیامده است. #فردریش_نیچه 📖 مطالعه قسمت بیستُ شش آرزوی من این است که مردان و زنان چنین باشند:…
..‌..
📖 مطالعه
قسمت بیستّ هفت

آدمی چیست؟
چنبری از مارهای وحشی که
به‌ندرت باهم در صلح و صفا
به‌سر توانند بُرد‌
.
عالیجناب #فردریش_نیچه

به‌راستی آن‌کس که می‌خواهد برق
آینده را روشن کند، باید همچون
ابری طوفانی، مدت‌های مدید بر
کوه‌ها سایه افکند.
من تو را ای ابدیت دوست می‌دارم.
اگر خشم من کوه‌ها را شکافته،
جدول‌های قدیمی را تکه‌تکه کرده،
اگر بر سر مزار خدایان قدیم نشسته،
اگر آتش را در روح شریر ریخته،
اگر الفبای من زهد من رقاص بوده،
بخوان و دیگر سخن مگو /
" وای بر کسانی‌که عاشق‌اند ولی
نمی‌توانند بر ترحم خود مسلط
شوند.
ابلیس روزی به‌من این‌چنین گفت:
حتی خداوند نیز بی جهنم خود نیست.
جهنم او عشق مفرط او نسبت به
بشر است. "

ماه‌ها و سال‌ها گذشت و موهای
زرتشت سپید شد.
حیوانات به زرتشت گفتند ای
زرتشت به‌دنبال خوشبختی خود برو‌.
چنین گفت زرتشت
من آموزگار و تعلیم‌دهنده‌ام.
آموخته‌ام که/ آنچه هستی شو‌.
نه بی‌صبرم نه صبور! انتظار
کشیدن را فراموش کرده‌ام تا
رنج نکشم.
دوری زمان و نزدیکی زمان را
درک می‌کنید؟
صحبت دو پادشاه باهم :
امروز دهقانان بهترین مردمان‌اند.
اما در زباله اوباش، همه‌چیز باهم
مخلوط است. هیچ‌کس نمی‌داند
چگونه باید مردم را محترم بشمارد.
آداب خوب! - ولی نزد ما همه‌چیز
دروغ و فاسد است.
کیست که امروز در پی داد و ستد
و معامله با قدرت نباشد؟ /
امان از زندگی کردن با اوباش.
چه کثافتی است اول بودن میان
اوباش. - فایدهٔ پادشاهان این دوره
چیست؟ - هیچ اتفاق بدی در
سرنوشت انسانی از این بدتر نیست
که نیرومندترین مردان زمین،
مقدم‌ترین اشخاص در آن نباشد.
آن‌ها به حیوان شبیهند؛
" بنگرید من تنها تقوا هستم !
زرتشت گفت: آیا در بین پادشاهان
عقل هم، یافت می‌شود؟ من به
گوش‌های دراز آنها اعتنایی ندارم.
اکنون همه‌چیز کج و منحرف شده!
چه زوالی! هرگز جهان بدین پایه
پست نشده! یکی از پادشاه گفت
- چه خوب است که انسان با شهامت
باشد! یک جنگ خوب هر سببی را
مقدس می‌سازد!
شمشیرها باورهای کهنه ، خشک و
بی‌خون می‌بافند و چه آه‌های
عمیقی نمی‌کشیدند. یک شمشیر
همواره خون می‌خواهد/
زرتشت از آنان خواست به غار او
بروند. سپس چنین گفت زرتشت
انتظار کشیدن را بیاموزید که تنها
تقوای شما همین است.

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد

...📚
2👍2
.
وقتی احمق از رذل حمایت کند :

آدمِ خوب باید تسلیم شود.

اتحادِ احمق با رذل، علیه خودش
ترکیبی است که هیچ‌کس
نمی‌تواند تحملش کند ‌

|| ساموئل بکت
📗 مرفی.
4
.
از من فقط و فقط یک‌چیز
خواهد ماند ;

یک دلقک !
و این مرا در جایگاهی بالاتر از
هر سیاستمداری قرار می‌دهد.

[ چارلی چاپلین ]

...📚
4
اوه
13
📚🎧 مردی به نام اوه

وقت تنها چیز روی کرهٔ زمین است
که ارزش دارد.
یک ثانیه همیشه یک ثانیه است،
بی‌هیچ چک‌و‌چانه‌ای.
آدم در حال معامله زندگی
است هر روز . - بکمن

...📚
👍4