اما گفتم پس قول تواصی چی میشه؟!
برگشتم وارد مغازه شدم، خانوم فروشنده فکر کرد چیزی میخوام. گفتم نه، راستش فقط میخواستم روز دختر رو بهتون تبریک بگم...😱🦋😄😃🙈.
خوب نشد، اما خوب...🌱😂.
هرسه تاشون گفتن روز شما هم مبارک😂❤️😍.
یهو یکی شون گفت، عه خانوم ب. عید شما هم مبارک باشه😍❤️😂🌱... یعنی پامو نمیتونم از خونه راحت بیرون بزارم.😂😂، آنقدر مشهور دیگه😜.
خواهر دوست دوران راهنمایی تا دانشگاهم بود. خودشم تاحدودی میشناختم.(فکر کنم خوشش اومد که اسم کوچیکش رو هنوز تو ذهنم داشتم.)
یکم احوال پرسی و چاق سلامتی کردم گفتم، خوب انتخابات چیکار میکنید؟رای میدین؟
گفتن رای که باید داد....(با من من..) گفتم خوبه آفرین❤️🌱😂😍😁.
خوب خیلی خوشحال شدم، شما هم هرکیو دیدین مثل من روز دخترو بهش تبریک بگید، انرژی شادی بین همه تقسیم بشه بهشون برسه.
گفتن حتما😍❤️. و محیط رو ترک کردم با یه خداحافظی در انرژی.
راستش با شناختقبلی میدونستم شاید حتی جزو رای دهندگان نباشن. اما همینکه تو اوج انرژی و شادی این جمله رو ازشون گرفتم که گفتن *رای که باید داد* حس میکنم همون قدر بهشون شور انتخاباتی منتقل کردم.
امیدوارم خداوند کم مارو به کرم خودش برکت بده.☺️🌱🦋❤️😍بگید الهی آمین.
#ادامه_دارد...
#تواصی_به_سبک_شور_انتخاباتی
از صبح که رفتم عکس دندان ام رو نشون خانم دکتر بدم، تو فکر تواصی در محیط دندان پزشکی بودم. اما به مرحله کار کردن روی دندان نمیرسم قبل انتخابات.
محیط خیلی خوبی بود که بشینم و صحبت کنم. اما "باید" میرفتم خونه.
تو راه برگشت تو تاکسی، خیلی جو خاصی بود صدای رادیو بسیار بلند و آهنگ صبحگاهی برای سرنشین ها پخش میکرد. خانمی که موقع سوار شدن من میخواست پیاده بشه، کلی از اخلاق خوب آقای راننده تشکر کرد که بعد پنج متر دقیقا همونجا که میخواد پیاده اش کرده.
بعد راه افتادن ماشین تو فکر بودم که با خانوم کنار دستم سرصحبت رو باز کنم که صدای آهنگ رادیو مانع میشد.
همین موقع یک نفر آقا به مسافر ها اضافه شد و باز ذهن من رفت سراغ سنجش موقعیت.
مسیر کوتاه بود و وقت کم و من تو فکر یک بحث که با چالش فرسایشی نشه بودم.
تصمیم رو گرفتم و تا لحظه آخر سکوت کردم.
خواستم پیاده بشم گفتم حاج آقا دو تومن کافیه؟
گفتن بله دخترم.
گفتم کاش رئیسجمهور آینده هم مثل شما خوش اخلاق باشه.😅
اینو گفتم و پیاده شدم و درو بستم.
هنوز حاج آقا داشت میگفت ای دخترممممم...
که من پیاده شدم و درو بستم.😂😁
یعنی حاج آقا موند و بحث انتخابات و دوتا مسافر که یکی شون آقا بود و حسابی برای هم میتونستن حرف بزنن😂😁😐😁😂.
ازین سبکم خیلی جاها استفاده میکنم. ولی این جا یه مزه دیگه داشت😁😍.
برگشتم وارد مغازه شدم، خانوم فروشنده فکر کرد چیزی میخوام. گفتم نه، راستش فقط میخواستم روز دختر رو بهتون تبریک بگم...😱🦋😄😃🙈.
خوب نشد، اما خوب...🌱😂.
هرسه تاشون گفتن روز شما هم مبارک😂❤️😍.
یهو یکی شون گفت، عه خانوم ب. عید شما هم مبارک باشه😍❤️😂🌱... یعنی پامو نمیتونم از خونه راحت بیرون بزارم.😂😂، آنقدر مشهور دیگه😜.
خواهر دوست دوران راهنمایی تا دانشگاهم بود. خودشم تاحدودی میشناختم.(فکر کنم خوشش اومد که اسم کوچیکش رو هنوز تو ذهنم داشتم.)
یکم احوال پرسی و چاق سلامتی کردم گفتم، خوب انتخابات چیکار میکنید؟رای میدین؟
گفتن رای که باید داد....(با من من..) گفتم خوبه آفرین❤️🌱😂😍😁.
خوب خیلی خوشحال شدم، شما هم هرکیو دیدین مثل من روز دخترو بهش تبریک بگید، انرژی شادی بین همه تقسیم بشه بهشون برسه.
گفتن حتما😍❤️. و محیط رو ترک کردم با یه خداحافظی در انرژی.
راستش با شناختقبلی میدونستم شاید حتی جزو رای دهندگان نباشن. اما همینکه تو اوج انرژی و شادی این جمله رو ازشون گرفتم که گفتن *رای که باید داد* حس میکنم همون قدر بهشون شور انتخاباتی منتقل کردم.
امیدوارم خداوند کم مارو به کرم خودش برکت بده.☺️🌱🦋❤️😍بگید الهی آمین.
#ادامه_دارد...
#تواصی_به_سبک_شور_انتخاباتی
از صبح که رفتم عکس دندان ام رو نشون خانم دکتر بدم، تو فکر تواصی در محیط دندان پزشکی بودم. اما به مرحله کار کردن روی دندان نمیرسم قبل انتخابات.
محیط خیلی خوبی بود که بشینم و صحبت کنم. اما "باید" میرفتم خونه.
تو راه برگشت تو تاکسی، خیلی جو خاصی بود صدای رادیو بسیار بلند و آهنگ صبحگاهی برای سرنشین ها پخش میکرد. خانمی که موقع سوار شدن من میخواست پیاده بشه، کلی از اخلاق خوب آقای راننده تشکر کرد که بعد پنج متر دقیقا همونجا که میخواد پیاده اش کرده.
بعد راه افتادن ماشین تو فکر بودم که با خانوم کنار دستم سرصحبت رو باز کنم که صدای آهنگ رادیو مانع میشد.
همین موقع یک نفر آقا به مسافر ها اضافه شد و باز ذهن من رفت سراغ سنجش موقعیت.
مسیر کوتاه بود و وقت کم و من تو فکر یک بحث که با چالش فرسایشی نشه بودم.
تصمیم رو گرفتم و تا لحظه آخر سکوت کردم.
خواستم پیاده بشم گفتم حاج آقا دو تومن کافیه؟
گفتن بله دخترم.
گفتم کاش رئیسجمهور آینده هم مثل شما خوش اخلاق باشه.😅
اینو گفتم و پیاده شدم و درو بستم.
هنوز حاج آقا داشت میگفت ای دخترممممم...
که من پیاده شدم و درو بستم.😂😁
یعنی حاج آقا موند و بحث انتخابات و دوتا مسافر که یکی شون آقا بود و حسابی برای هم میتونستن حرف بزنن😂😁😐😁😂.
ازین سبکم خیلی جاها استفاده میکنم. ولی این جا یه مزه دیگه داشت😁😍.