تصاویر سلطهجو
----
اغلب عکسهای قدیمی خود را دوست داریم. آنها خاطرههای تلخ و شیرین ما هستند. اما هیچکس دلش نمیخواهد در محدوده تصاویر قدیمی باقی بماند. نو به نو از خود عکس میگیرد تا خود را در تصویرهای تازه تماشا کند. این در منطق زندگی فردی و جمعی ما جاری است. نوبت به عرصه سیاست آنهم سیاست ایدئولوژیک که میرسد داستان تغییر میکند. عکسهای قدیمی فقط یادآور خاطرههای قدیم نیستند. آنها را تکثیر میکنیم، دور تا دور خودمان را از آنها پرمیکنیم. حتی با کنار هم گذاشتن آنها سقف میسازیم مبادا از محدوده آنها فراتر برویم. آنها قدرت پیدا میکنند تا اکنون و فردا را زندانی خود کنند.
مبارزه، جهاد، خون و شهادت و سوگواری در عرصه سیاسی همه کشورهای جهان کم و بیش وجود دارند. سیاست را بیوجود آنها نمیتوان فهم کرد. اما اگر این همه در مسیر انقلاب و جنگ مقدس شدند و سرجشمههای یک نظام سیاسی را ساختند، قرار نیست تصویر خود را منحصر به آنها کنیم. میتوان و انتظار میرود یک نظام سیاسی قدرت نو کردن تصویر خود را هم داشته باشد.
منحصر کردن خود به تصویرهای قدیمی، یک نظام دانش، الگویی از فهم و تفسیر امور و از همه مهمتر شبکه منافع ویژه خود را تولید میکند. تصویرهای قدیمی افقهای دید را کور میکنند، ساختار را شکننده میکنند، معنای خود را برای نسلهای تازه از دست میدهند و از همه مهمتر قدرت انعطاف مناسب به حسب شرایط تازه را از یک موجودیت سیاسی میگیرند.
تصویرهای قدیمی مقدس شده، تصاویر متضاد با خود را موجه میکنند و هر آنچه رویاروی این تصاویر است، مقدس و رهایی بخش تلقی میشود.
مذاکرات اخیر با آمریکا گروگان همین منظومه تصاویر است. آمریکا در همه تصاویر قدیم مصداق دشمن است و باید موضوع ستیز باشد. به حسب تصاویر قدیم مذاکره اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مذاکره کننده ایرانی نباید از هیچ چیز عقب بنشیند، اگر هم نشست، نباید به زبان بیاورد. اگر هم به زبان آورد حتی الامکان آن را کوچک وانمایی کند. باید مستمراً در موضع ناباور و منتظر فرصت برای گریز و حتی ضربه به حریف بنشیند. دست و زبانش میلرزد و دلنگران هر معامله واقعی است.
مبارزه و ستیز و خون و سوگ، به وقت مقتضی باید فراخوان شوند. اما مفاهیم گاهی ارباب و سلطهجو میشوند و قلمرو سیاسی را به بردگی میکشند.
ما برای برون رفت از همه مشکلاتی که با آنها دست به گریبانیم، نیازمند تصاویر تازهایم.
@javadkashi
----
اغلب عکسهای قدیمی خود را دوست داریم. آنها خاطرههای تلخ و شیرین ما هستند. اما هیچکس دلش نمیخواهد در محدوده تصاویر قدیمی باقی بماند. نو به نو از خود عکس میگیرد تا خود را در تصویرهای تازه تماشا کند. این در منطق زندگی فردی و جمعی ما جاری است. نوبت به عرصه سیاست آنهم سیاست ایدئولوژیک که میرسد داستان تغییر میکند. عکسهای قدیمی فقط یادآور خاطرههای قدیم نیستند. آنها را تکثیر میکنیم، دور تا دور خودمان را از آنها پرمیکنیم. حتی با کنار هم گذاشتن آنها سقف میسازیم مبادا از محدوده آنها فراتر برویم. آنها قدرت پیدا میکنند تا اکنون و فردا را زندانی خود کنند.
مبارزه، جهاد، خون و شهادت و سوگواری در عرصه سیاسی همه کشورهای جهان کم و بیش وجود دارند. سیاست را بیوجود آنها نمیتوان فهم کرد. اما اگر این همه در مسیر انقلاب و جنگ مقدس شدند و سرجشمههای یک نظام سیاسی را ساختند، قرار نیست تصویر خود را منحصر به آنها کنیم. میتوان و انتظار میرود یک نظام سیاسی قدرت نو کردن تصویر خود را هم داشته باشد.
منحصر کردن خود به تصویرهای قدیمی، یک نظام دانش، الگویی از فهم و تفسیر امور و از همه مهمتر شبکه منافع ویژه خود را تولید میکند. تصویرهای قدیمی افقهای دید را کور میکنند، ساختار را شکننده میکنند، معنای خود را برای نسلهای تازه از دست میدهند و از همه مهمتر قدرت انعطاف مناسب به حسب شرایط تازه را از یک موجودیت سیاسی میگیرند.
تصویرهای قدیمی مقدس شده، تصاویر متضاد با خود را موجه میکنند و هر آنچه رویاروی این تصاویر است، مقدس و رهایی بخش تلقی میشود.
مذاکرات اخیر با آمریکا گروگان همین منظومه تصاویر است. آمریکا در همه تصاویر قدیم مصداق دشمن است و باید موضوع ستیز باشد. به حسب تصاویر قدیم مذاکره اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. مذاکره کننده ایرانی نباید از هیچ چیز عقب بنشیند، اگر هم نشست، نباید به زبان بیاورد. اگر هم به زبان آورد حتی الامکان آن را کوچک وانمایی کند. باید مستمراً در موضع ناباور و منتظر فرصت برای گریز و حتی ضربه به حریف بنشیند. دست و زبانش میلرزد و دلنگران هر معامله واقعی است.
مبارزه و ستیز و خون و سوگ، به وقت مقتضی باید فراخوان شوند. اما مفاهیم گاهی ارباب و سلطهجو میشوند و قلمرو سیاسی را به بردگی میکشند.
ما برای برون رفت از همه مشکلاتی که با آنها دست به گریبانیم، نیازمند تصاویر تازهایم.
@javadkashi
Forwarded from ایران فردا
🔴گمانههایی پیرامون چشمانداز فردا
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی
@iranfardamag
▪️نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون شده اختیار کرده بودند. امروز سخن هژمونیک دگرگون شده است: «سیاست عرصه تامین منافع بر اساس منطق هزینه و فایده است». مساله پیش روی ما برای ترسیم چشمانداز فردا نحو گذار از منطق پیشین به منطق هژمون شده امروز است. در این زمینه یکبار باید چالشهای نظام مستقر را مورد بررسی قرار دهیم و یکبار، چالش رویاروی گروههای اپوزیسیون نظام سیاسی را.
🔸تحولات منطقه میدانهای نمایش مبارزه حق و باطل را از دست نظام مستقر گرفته است. فشارهای نظامی، سیاسی و تحریمهای شکننده در خارج و بحران مشروعیت در داخل، و از همه مهمتر فرسوده شدن شعارهای مبارزه با باطل، نظام را رویاروی پذیرش منطق هژمون عصر قرار داده است. اما زبان نظام مستقر، ساختارهای نهادی، چشماندازهای ترسیم شده، گروههای ذینفع این نظام، همه بر منطق تنازع حق و باطل ساخته شدهاند. تردیدی نیست که هر چه پیش رفتهایم، پس پشت پرده جستجوی حق، نظام منافع عمل کرده است. اما این نکته دشواری نظام برای پذیرش منطق هژمون امروز را دشوارتر میکند، چرا که اینک تداوم بخش مهمی از تامین همان نظام منافع، به تداوم زبان و ساختارهای نهادی پیشین وابسته است. نظام به یک ریای ساختاری دچار شده است. در زبان از حق و باطل سخن گفته میشود اما در عمل گروهی ذیل این سخن، برای خود حیثیت خریدهاند و جمع طرفدارانی ساختهاند، گروهی ذیل آن قدرت و شوکتی دارند و گروه فراوانی از نظامهای منافع اقتصادی گسترده بهره دارند. بخش مهمی هم میان این همه نقب زدهاند و از همه بهره میبرند. به حسب موازین ایدئولوژیک، نظام عریان است، اما به همین سادگی نمیتواند به این عریانی واضح خود اقرار کند و لباسی بپوشد که مناسب وضعیت واقعیاش باشد. چرخش نظام از روایت حق و باطل به روایت تامین منافع، میتواند خطر فروپاشی برای نظام سیاسی به همراه آورد.
▪️هیچ نهادی نمیتواند به کلی از منشاء و سرچشمه خود یکباره عبور کند. میتوان کم یا زیاد از اقتدار سرچشمه گذر کرد، اما فراموشی تام و تمام سرچشمه محال است. تصور اینکه نظام مستقر از یک نظام ایدئولوژیک به یک نظام عرفی و متعارف تبدیل شود، دست کم در کوتاه مدت ممکن نیست. همین نکته است که چشمانداز فردا را تیره میکند
.
🔸امروز با ترامپ در حال مذاکره هستیم. تا این لحظه که نگارنده مشغول نگارش این متن است، هر دو طرف از روند مذاکرات ابراز خوش بینی میکنند. ترامپ همانی است که به عنوان قاتل نماد مبارزه با باطل ـ سردار قاسم سلیمانی- شناخته میشد و رد و بدل پیام و سخن با او محال شمرده میشد. هیات بلند پایهای از سوی بن سلمان از ایران بازدید کردند و پیامهایی میان ما و او رد و بدل شد. از سرمایهگذاری آمریکا در ایران سخن گفته میشود. بورس و بازارهای مالی از وضعیت استقبال کردهاند. ائمه جمعه وادار شدهاند تا از مذاکره با آمریکا حمایت کنند. حتی سرداران نظامی از تخت جمشید برای مردم پیام صلح و رفاه و همزیستی با دنیا میفرستند.
▪️به همین سادگی میتوان تصور کرد نظام از ریشههای تکوین خود را بریده است؟ اگر چنین چرخشی در کار باشد، با نهادهایی که متولی تداوم انقلاب در داخل و خارج بودهاند، چه باید کرد. با چه زبانی باید از موجودیت نظام دفاع کرد؟ اصل انقلاب و پیشینه نظام را چطور میتوان بازسازی کرد؟ آیا میتواند میان موجودیت نیم قرن گذشته خود و تصمیمات امروزش پیوندی برقرار کند؟ مخالفین بیش از دو دهه است، از ضرورت این چرخش سخن گفته بودند، و تحت انواع و اقسام فشارهای سیاسی قرار گرفتهاند. برخی به خاطر همین توصیهها جان دادهاند. با آنها چه باید کرد؟ خطاب به آنها چه باید گفت؟ نشان خواهم داد که اپوزیسیون اعم از اصلاح طلب و برانداز به این چرخش یاری خواهند رساند.
🔸اپوزیسیون نظام سیاسی با یک بحران دیگر مواجه است. قطع نظر از آنکه امروز برانداز یا اصلاح طلب باشند، در یک نکته مشترکاند: سیاستهای ایدئولوژیک را تمسخر کردهاند. کم و بیش همه گفتهاند منطق امر سیاسی را باید بر اساس مصالح اقتصادی و منطق هزینه و فایده اقتصادی سامان داد. شعارهای ایدئولوژیک را سم مهلک برای توسعه کشور قلمداد کردهاند یک اجماع لیبرالی یا حتی نولیبرالی میان آنها به وجود آمده است. تامین منافع و تعارض منافع جان مایه حیات سیاسی انگاشته شده است.....
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/XrhfYAXX
#ایران_فردا
#چشمانداز_فردا
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
https://t.iss.one/iranfardamag
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی
@iranfardamag
▪️نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون شده اختیار کرده بودند. امروز سخن هژمونیک دگرگون شده است: «سیاست عرصه تامین منافع بر اساس منطق هزینه و فایده است». مساله پیش روی ما برای ترسیم چشمانداز فردا نحو گذار از منطق پیشین به منطق هژمون شده امروز است. در این زمینه یکبار باید چالشهای نظام مستقر را مورد بررسی قرار دهیم و یکبار، چالش رویاروی گروههای اپوزیسیون نظام سیاسی را.
🔸تحولات منطقه میدانهای نمایش مبارزه حق و باطل را از دست نظام مستقر گرفته است. فشارهای نظامی، سیاسی و تحریمهای شکننده در خارج و بحران مشروعیت در داخل، و از همه مهمتر فرسوده شدن شعارهای مبارزه با باطل، نظام را رویاروی پذیرش منطق هژمون عصر قرار داده است. اما زبان نظام مستقر، ساختارهای نهادی، چشماندازهای ترسیم شده، گروههای ذینفع این نظام، همه بر منطق تنازع حق و باطل ساخته شدهاند. تردیدی نیست که هر چه پیش رفتهایم، پس پشت پرده جستجوی حق، نظام منافع عمل کرده است. اما این نکته دشواری نظام برای پذیرش منطق هژمون امروز را دشوارتر میکند، چرا که اینک تداوم بخش مهمی از تامین همان نظام منافع، به تداوم زبان و ساختارهای نهادی پیشین وابسته است. نظام به یک ریای ساختاری دچار شده است. در زبان از حق و باطل سخن گفته میشود اما در عمل گروهی ذیل این سخن، برای خود حیثیت خریدهاند و جمع طرفدارانی ساختهاند، گروهی ذیل آن قدرت و شوکتی دارند و گروه فراوانی از نظامهای منافع اقتصادی گسترده بهره دارند. بخش مهمی هم میان این همه نقب زدهاند و از همه بهره میبرند. به حسب موازین ایدئولوژیک، نظام عریان است، اما به همین سادگی نمیتواند به این عریانی واضح خود اقرار کند و لباسی بپوشد که مناسب وضعیت واقعیاش باشد. چرخش نظام از روایت حق و باطل به روایت تامین منافع، میتواند خطر فروپاشی برای نظام سیاسی به همراه آورد.
▪️هیچ نهادی نمیتواند به کلی از منشاء و سرچشمه خود یکباره عبور کند. میتوان کم یا زیاد از اقتدار سرچشمه گذر کرد، اما فراموشی تام و تمام سرچشمه محال است. تصور اینکه نظام مستقر از یک نظام ایدئولوژیک به یک نظام عرفی و متعارف تبدیل شود، دست کم در کوتاه مدت ممکن نیست. همین نکته است که چشمانداز فردا را تیره میکند
.
🔸امروز با ترامپ در حال مذاکره هستیم. تا این لحظه که نگارنده مشغول نگارش این متن است، هر دو طرف از روند مذاکرات ابراز خوش بینی میکنند. ترامپ همانی است که به عنوان قاتل نماد مبارزه با باطل ـ سردار قاسم سلیمانی- شناخته میشد و رد و بدل پیام و سخن با او محال شمرده میشد. هیات بلند پایهای از سوی بن سلمان از ایران بازدید کردند و پیامهایی میان ما و او رد و بدل شد. از سرمایهگذاری آمریکا در ایران سخن گفته میشود. بورس و بازارهای مالی از وضعیت استقبال کردهاند. ائمه جمعه وادار شدهاند تا از مذاکره با آمریکا حمایت کنند. حتی سرداران نظامی از تخت جمشید برای مردم پیام صلح و رفاه و همزیستی با دنیا میفرستند.
▪️به همین سادگی میتوان تصور کرد نظام از ریشههای تکوین خود را بریده است؟ اگر چنین چرخشی در کار باشد، با نهادهایی که متولی تداوم انقلاب در داخل و خارج بودهاند، چه باید کرد. با چه زبانی باید از موجودیت نظام دفاع کرد؟ اصل انقلاب و پیشینه نظام را چطور میتوان بازسازی کرد؟ آیا میتواند میان موجودیت نیم قرن گذشته خود و تصمیمات امروزش پیوندی برقرار کند؟ مخالفین بیش از دو دهه است، از ضرورت این چرخش سخن گفته بودند، و تحت انواع و اقسام فشارهای سیاسی قرار گرفتهاند. برخی به خاطر همین توصیهها جان دادهاند. با آنها چه باید کرد؟ خطاب به آنها چه باید گفت؟ نشان خواهم داد که اپوزیسیون اعم از اصلاح طلب و برانداز به این چرخش یاری خواهند رساند.
🔸اپوزیسیون نظام سیاسی با یک بحران دیگر مواجه است. قطع نظر از آنکه امروز برانداز یا اصلاح طلب باشند، در یک نکته مشترکاند: سیاستهای ایدئولوژیک را تمسخر کردهاند. کم و بیش همه گفتهاند منطق امر سیاسی را باید بر اساس مصالح اقتصادی و منطق هزینه و فایده اقتصادی سامان داد. شعارهای ایدئولوژیک را سم مهلک برای توسعه کشور قلمداد کردهاند یک اجماع لیبرالی یا حتی نولیبرالی میان آنها به وجود آمده است. تامین منافع و تعارض منافع جان مایه حیات سیاسی انگاشته شده است.....
🔻متن کامل:
https://cutt.ly/XrhfYAXX
#ایران_فردا
#چشمانداز_فردا
#محمدجواد_غلامرضاکاشی
https://t.iss.one/iranfardamag
Telegraph
🔴گمانههایی پیرامون چشمانداز فردا
🔷محمدجواد غلامرضاکاشی* @iranfardamag نیم قرن پیش، همه میدان سیاست را قلمرو تنازع حق و باطل میدانستند. سخن هژمونیک را در یک عبارت میتوانستی خلاصه کنی: «سیاست عرصه تحقق حق و شکست باطل است» اسلامگرا و چپ و ناسیونالیست هر کدام زبانی برای بیان این سخن هژمون…
دیگری به مثابه پناهگاه
------
تعهدات ایدئولوژیک همراه با منافع گروهی و فردی، نظام جمهوری اسلامی را محتاط کرده بود. ترجیح میداد تن به هیچ تغییری ندهد. بهترین تصمیمگیری را تصمیم نگرفتن میدانست. در میان نه این نه آن، یک جزیره ثبات ساخته بود. شتاب تحولات جهانی و منطقهای همه چیز را دگرگون کرد. شتاب به واقعیت قدرت مییخشد. چندانکه خوابهای آرام آشفته میشوند چشم و گوشهای بسته باز.
فروبستگی به واقعیت، خصیصه نظامهای ایدئولوژیک است و همان واقعیت پاشنه آشیل آن خواهد شد.
امروز واقعیت یقه نظام را چسبیده همراه خود میکشاند. واقعیت هنگامی که قدرتی بیش از جزمهای ایدئولوژیک یا شبکه مسدود منافع پیدا میکند، بیرحم میشود. همه کاسه کوزههای قدیم و مقدس را میشکند. همه چیز را عریان میکند. یکباره میبینی روزگاری دیگر سرزده همه چیز دگرگون شده است.
همین خصیصه بیرحم واقعیت است که شرایط را ترسآور کرده است. آیا کاسه کوزه داران قدیم، مینشینند و تماشا میکنند؟ یا باید منتظر انعقاد نطفه افکار و اعمال انتحاری باشیم؟ کسانی از راه برسند و برای کنترل نیروی ویرانگر واقعیت، خود و دار و ندار پیرامونشان را منفجر کنند؟
آنچه این چشمانداز خطرناک را تشدید میکند، غریو فریاد جریانهایی است که به نفع واقعیت کف و سوت میکشند. آنها به نام واقعیت در انتظار روزی هستند که خیمه و خرگاه رقیب را سوخته ببینند و خود را داعیهدار روز و روزگار نو. خیال میکنند همان واقعیت که رقیب را عریان میکند، لباس فاخری برای آنان خواهد دوخت. طنز تلخی است که آنها نیز از همین امروز نظام جزماندیشانه و دگرستیزانهای به نام ناسیونالیسم یا هر نام دیگری ساختهاند. کلمات را شمشیرهای تیز کردهاند تا در روز حادثه همه چیز را به انحصار خود درآورند. خبر ندارند روند پرشتاب حوادث چشمش را بسته همه چیز را میسوزاند. آنها خود در زمره هیزمهای آتشاند.
واقعیتی که هر روز شتاب بیشتری میگیرد، یک طوفان قدرتمند است. به جای طرفداری از مسیر آن، باید به فکر پناهگاهی همگانی بود. ما هیچ پناهگاهی جز یکدیگر نداریم.
گروههای ذی نفع با جزمهای ایدئولوژیکشان تنها به سمت واقعیت مسدود نیستند همزمان به سمت دیگری مسدودند. امروز جمهوری اسلامی و مخالفین براندازش به یک اندازه به سمت دیگریهای پرشمار این دیار کورند. گشودگی به دیگری تنها امکان گریز ما از طوفان غیر قابل پیش بینی حوادث است. بایستیم. در سایه بیمعنا شدن دوگانهسازیهای نیم قرن گذشته به دیگریها بنگریم. هرکدام از ما در یک یا چند دیگری سرمایهای فراموش شده اندوختهایم.
@javadkashi
------
تعهدات ایدئولوژیک همراه با منافع گروهی و فردی، نظام جمهوری اسلامی را محتاط کرده بود. ترجیح میداد تن به هیچ تغییری ندهد. بهترین تصمیمگیری را تصمیم نگرفتن میدانست. در میان نه این نه آن، یک جزیره ثبات ساخته بود. شتاب تحولات جهانی و منطقهای همه چیز را دگرگون کرد. شتاب به واقعیت قدرت مییخشد. چندانکه خوابهای آرام آشفته میشوند چشم و گوشهای بسته باز.
فروبستگی به واقعیت، خصیصه نظامهای ایدئولوژیک است و همان واقعیت پاشنه آشیل آن خواهد شد.
امروز واقعیت یقه نظام را چسبیده همراه خود میکشاند. واقعیت هنگامی که قدرتی بیش از جزمهای ایدئولوژیک یا شبکه مسدود منافع پیدا میکند، بیرحم میشود. همه کاسه کوزههای قدیم و مقدس را میشکند. همه چیز را عریان میکند. یکباره میبینی روزگاری دیگر سرزده همه چیز دگرگون شده است.
همین خصیصه بیرحم واقعیت است که شرایط را ترسآور کرده است. آیا کاسه کوزه داران قدیم، مینشینند و تماشا میکنند؟ یا باید منتظر انعقاد نطفه افکار و اعمال انتحاری باشیم؟ کسانی از راه برسند و برای کنترل نیروی ویرانگر واقعیت، خود و دار و ندار پیرامونشان را منفجر کنند؟
آنچه این چشمانداز خطرناک را تشدید میکند، غریو فریاد جریانهایی است که به نفع واقعیت کف و سوت میکشند. آنها به نام واقعیت در انتظار روزی هستند که خیمه و خرگاه رقیب را سوخته ببینند و خود را داعیهدار روز و روزگار نو. خیال میکنند همان واقعیت که رقیب را عریان میکند، لباس فاخری برای آنان خواهد دوخت. طنز تلخی است که آنها نیز از همین امروز نظام جزماندیشانه و دگرستیزانهای به نام ناسیونالیسم یا هر نام دیگری ساختهاند. کلمات را شمشیرهای تیز کردهاند تا در روز حادثه همه چیز را به انحصار خود درآورند. خبر ندارند روند پرشتاب حوادث چشمش را بسته همه چیز را میسوزاند. آنها خود در زمره هیزمهای آتشاند.
واقعیتی که هر روز شتاب بیشتری میگیرد، یک طوفان قدرتمند است. به جای طرفداری از مسیر آن، باید به فکر پناهگاهی همگانی بود. ما هیچ پناهگاهی جز یکدیگر نداریم.
گروههای ذی نفع با جزمهای ایدئولوژیکشان تنها به سمت واقعیت مسدود نیستند همزمان به سمت دیگری مسدودند. امروز جمهوری اسلامی و مخالفین براندازش به یک اندازه به سمت دیگریهای پرشمار این دیار کورند. گشودگی به دیگری تنها امکان گریز ما از طوفان غیر قابل پیش بینی حوادث است. بایستیم. در سایه بیمعنا شدن دوگانهسازیهای نیم قرن گذشته به دیگریها بنگریم. هرکدام از ما در یک یا چند دیگری سرمایهای فراموش شده اندوختهایم.
@javadkashi
فقط مردم میتوانند
====
جمهوری اسلامی در قفس عادتهای خود گرفتار شده است به ویژه در ارتباط با دوستان و دشمنانش. سیاست گرفتار در چنبره عادات پیشین، هلاک کننده و ویرانگر است. هنگامی که عادات پیشین فرمان میدهند، نظم سیاسی قادر به فهم تغییرات زمانه نیست. رابطه خود را با محیط از دست میدهد. ناهشیار میشود. قفس عادات، امکان خلق امر نو، به سیاق تحولات نو به نو را ناممکن میکند.
زمان به خودی خود به اصلیترین دشمن یک ساختار گرفتار در عادات تبدیل میشود.
عادتها میراث باقی مانده از روزگار تاسیس نظم سیاسیاند. جمهوری اسلامی چهل و اندی سال پیش تاسیس شد. در زمانه تاسیس، به برکت میراث انقلاب از توانمندیهای فراوانی برای خلق و ابداع بهرهمند بود. به واسطه همان خلق و ابداعات بود که توانمندی استقرار و تداوم پیدا کرد. راز آن توانمندی نقشآفرینی مردم بود.
مردم راز پیوند مدام یک ساختار مستقر با منطق تحول یابنده زمان هستند.
ویژگی مردم، کثرت و تنوع و رنگارنگی است. هنگامی که مردم با همه تنوعشان دائرمدار امور باشند، هر روز میتوانند به سیاق ضرورت زمانه، رنگی از رنگهای خود را به صحنه بیاورند. آنگاه نظام سیاسی همزمان با تغییرات زمانه رنگی تازه به خود میگیرد بیآنکه با خود بیگانه شود. فرصتی پیدا میکند تا هر بار با رنگی تازه خود را تماشا کند.
آنها که با اصل نظام در ستیز افتادهاند، نظام را در قفس عاداتش بیشتر میپسندند.
رهایی از قفس عادات امکانپذیر نیست، مگر با افزایش نقشآفرینی مردم. مردم با منطق متعارف زندگی با معضلات پیرامونشان مواجه میشوند. قبل از هر چیز الام و رنجهای روزمرهشان هدایتگر تصمیمات آنهاست. اگر راهی برای عمل جمعی برای کاستن از بار رنجهاشان نداشته باشند، تن به هر شرارتی میدهند تا راهی باز کنند. اما اگر در عرصه سیاست، امکانی برای عقول جمعی آنها گشوده شود، رذیلتهای زندگی روزمره به فضیلتهای جمعی تبدیل میشود. خود را رها میکنند و در همان حال نظام گرفتار در عادات پیشین را از قفس میرهانند.
نظام عادات خود را حقیقت میپندارد، در حالیکه مردم رفتار سیاسی را به رفتار آفتاب پرست نزدیک میکنند. آلام مثل آفتاب میمانند. هر روز تدبیری نو میطلبند و حقیقت در عرصه سیاست، چیزی نیست جز همین تدبیرهای جمعی برای گشودن باب زندگی.
@javadkashi
====
جمهوری اسلامی در قفس عادتهای خود گرفتار شده است به ویژه در ارتباط با دوستان و دشمنانش. سیاست گرفتار در چنبره عادات پیشین، هلاک کننده و ویرانگر است. هنگامی که عادات پیشین فرمان میدهند، نظم سیاسی قادر به فهم تغییرات زمانه نیست. رابطه خود را با محیط از دست میدهد. ناهشیار میشود. قفس عادات، امکان خلق امر نو، به سیاق تحولات نو به نو را ناممکن میکند.
زمان به خودی خود به اصلیترین دشمن یک ساختار گرفتار در عادات تبدیل میشود.
عادتها میراث باقی مانده از روزگار تاسیس نظم سیاسیاند. جمهوری اسلامی چهل و اندی سال پیش تاسیس شد. در زمانه تاسیس، به برکت میراث انقلاب از توانمندیهای فراوانی برای خلق و ابداع بهرهمند بود. به واسطه همان خلق و ابداعات بود که توانمندی استقرار و تداوم پیدا کرد. راز آن توانمندی نقشآفرینی مردم بود.
مردم راز پیوند مدام یک ساختار مستقر با منطق تحول یابنده زمان هستند.
ویژگی مردم، کثرت و تنوع و رنگارنگی است. هنگامی که مردم با همه تنوعشان دائرمدار امور باشند، هر روز میتوانند به سیاق ضرورت زمانه، رنگی از رنگهای خود را به صحنه بیاورند. آنگاه نظام سیاسی همزمان با تغییرات زمانه رنگی تازه به خود میگیرد بیآنکه با خود بیگانه شود. فرصتی پیدا میکند تا هر بار با رنگی تازه خود را تماشا کند.
آنها که با اصل نظام در ستیز افتادهاند، نظام را در قفس عاداتش بیشتر میپسندند.
رهایی از قفس عادات امکانپذیر نیست، مگر با افزایش نقشآفرینی مردم. مردم با منطق متعارف زندگی با معضلات پیرامونشان مواجه میشوند. قبل از هر چیز الام و رنجهای روزمرهشان هدایتگر تصمیمات آنهاست. اگر راهی برای عمل جمعی برای کاستن از بار رنجهاشان نداشته باشند، تن به هر شرارتی میدهند تا راهی باز کنند. اما اگر در عرصه سیاست، امکانی برای عقول جمعی آنها گشوده شود، رذیلتهای زندگی روزمره به فضیلتهای جمعی تبدیل میشود. خود را رها میکنند و در همان حال نظام گرفتار در عادات پیشین را از قفس میرهانند.
نظام عادات خود را حقیقت میپندارد، در حالیکه مردم رفتار سیاسی را به رفتار آفتاب پرست نزدیک میکنند. آلام مثل آفتاب میمانند. هر روز تدبیری نو میطلبند و حقیقت در عرصه سیاست، چیزی نیست جز همین تدبیرهای جمعی برای گشودن باب زندگی.
@javadkashi
به مناسبت دوم خرداد
------
تنور ذهنیت جمعی ما در دوران مدرن، با خاطره گذشتهها و اسطورههای تاریخی گرم میشد. دوم خرداد یک وقفه بود. چندی پایید اما عقب رانده شد. امروز اسطوره پردازان تازهای به میدان آمدهاند. سخت میکوشند آن تنور خاموش را روشن کنند. توفیق چندانی ندارند، مگر آنکه خودشیفتگیهای پیشین را رها کنند و از بستر دگرخواهی از نو برویند.
دوم خرداد در تقابل با فضای ایدئولوژیک انقلابی، میخواست امکانی برای دفاع از حریم فردی ایجاد کند. جامعه مدنی را تئوریزه کرد و به امکانهای دمکراسی در قلمرو حیات سیاسی ایرانیان اندیشید. این همه میسر نبود مگر آنکه شناسنامه همه هویتها و هویتگراییهای بنیادگرا باطل شود. از دین هویتاندیش گرفته تا سیاست هویتگرا. متفکرانی که برای جنبش دوم خرداد پشتوانه نظری ساختند، به گذشته یا آینده بیتوجه بودند. «حال» نقطه کانونی آنها بود. اصولاً با هر معنا و مفهوم گرم، بینسبت بودند. همه داستانها و روایتهای اسطورهای در پرتو نگاه آزمونپرداز آنان سرد و بی روح میشد.
دکتر سروش مهمترین نظریهپرداز آن دوران است. کار مهم او بیرون بردن خواست رستگاری از قلمرو سیاست بود. مخاطبان عارف و دیندار خود را توصیه کرد برای تحصیل رستگاری به دلسپردگیهای فردی و خلوتهای عارفانه رجوع کنند و دست از سر سیاست بردارند تا متناسب با عقلانیت خاص سیاسی مدیریت شود.
دوم خرداد ناتوان از خلق قدرت جمعی بود. حداکثر تواناش بسیج برای شرکت در انتخابات بود. هر چه فرصت انتخابات آزاد در ایران محدودتر شد، بازار دوم خردادیها هم کساد و کسادتر شد. آنها هیچ مخیله جمعی گرمی نمیساختند پس در روزگار عسرت سیاست مدنی، از هم گسیخته شدند و همه چیز کمرنگ و کمرنگتر شد.
تنور گرم ذهنیت جمعی، با اسطورههای روشنفکران باستانگرای مشروطه و عصر رضاشاه آغاز شد. آنها کم و بیش با افسانههای ایران باستان، هویتی در عرصه سیاست ساختند و یک ساختار سیاسی را بر آن بنا کردند. اما اسلامگرایان در این زمینه دو صد چندان موفق بودند. تنورهای آتشین و داغ در تقابل با تنور رسمی دربار پهلوی ساخته شد. صنعت اسطوره پردازی از شخصیتها و حکایات صدر اسلام، به کار افتاد و یک ذهنیت جمعی گرم و داغ شکل گرفت. از آن ذهنیت نیروی عظیمی خلق شد، انقلابی به صحنه آمد و نظامی بر مبنای آن ساخته شد و سقفی برای کنترل عرصه سیاسی بنا کرد.
دوم خرداد قلمرو بیسقف را وعده میداد اما یک وقفه کوتاه مدت بود.
امروز دوباره مقدمات تنورهای تازه تمهید میشود. کسانی انگشتهای اشاره را به سمت ایران باستان نشانه رفتهاند. تلاش میکنند ذهنیت جمعی را دوباره گرم و آتشین کنند. همه جا سخن از کورش و شاهنامه و فرهنگ و اخلاق اصیل ایرانی است. اما توفیقی ندارند. گویی هیزم اسطورههای قدیم خیساند و قدرت خلق گرمای جمعی ندارند.
دوم خرداد نتوانست تکاپوی فردی برای استقلال از تعلقات ایدئولوژیک را به سمت یک فردیت دگرخواه هدایت کند. به همین جهت، همزمان با حوزه سیاست در عرصه فرهنگی نزول کرد. راه اصیل خروج از اجتماع اتمیزه شده جامعه ایرانی، بسط میل به دگرخواهی است. دگرخواهی نه تنها فردیتها را در یک هویت همبسته تخمیر نمیکند، بلکه با پذیرش دیگری، به قوت بخشی آن مدد میرسانند.
دگرخواهی دشمن هویتهای خودشیفته قدیم است. اما در همان حال میتواند امکانی برای احیای دوباره اسلامیت و ایرانیت فراهم کند. آن اسلامیت و آن ایرانیت با آنچه امروز میشناسیم بیگانه است.
@javadkashi
------
تنور ذهنیت جمعی ما در دوران مدرن، با خاطره گذشتهها و اسطورههای تاریخی گرم میشد. دوم خرداد یک وقفه بود. چندی پایید اما عقب رانده شد. امروز اسطوره پردازان تازهای به میدان آمدهاند. سخت میکوشند آن تنور خاموش را روشن کنند. توفیق چندانی ندارند، مگر آنکه خودشیفتگیهای پیشین را رها کنند و از بستر دگرخواهی از نو برویند.
دوم خرداد در تقابل با فضای ایدئولوژیک انقلابی، میخواست امکانی برای دفاع از حریم فردی ایجاد کند. جامعه مدنی را تئوریزه کرد و به امکانهای دمکراسی در قلمرو حیات سیاسی ایرانیان اندیشید. این همه میسر نبود مگر آنکه شناسنامه همه هویتها و هویتگراییهای بنیادگرا باطل شود. از دین هویتاندیش گرفته تا سیاست هویتگرا. متفکرانی که برای جنبش دوم خرداد پشتوانه نظری ساختند، به گذشته یا آینده بیتوجه بودند. «حال» نقطه کانونی آنها بود. اصولاً با هر معنا و مفهوم گرم، بینسبت بودند. همه داستانها و روایتهای اسطورهای در پرتو نگاه آزمونپرداز آنان سرد و بی روح میشد.
دکتر سروش مهمترین نظریهپرداز آن دوران است. کار مهم او بیرون بردن خواست رستگاری از قلمرو سیاست بود. مخاطبان عارف و دیندار خود را توصیه کرد برای تحصیل رستگاری به دلسپردگیهای فردی و خلوتهای عارفانه رجوع کنند و دست از سر سیاست بردارند تا متناسب با عقلانیت خاص سیاسی مدیریت شود.
دوم خرداد ناتوان از خلق قدرت جمعی بود. حداکثر تواناش بسیج برای شرکت در انتخابات بود. هر چه فرصت انتخابات آزاد در ایران محدودتر شد، بازار دوم خردادیها هم کساد و کسادتر شد. آنها هیچ مخیله جمعی گرمی نمیساختند پس در روزگار عسرت سیاست مدنی، از هم گسیخته شدند و همه چیز کمرنگ و کمرنگتر شد.
تنور گرم ذهنیت جمعی، با اسطورههای روشنفکران باستانگرای مشروطه و عصر رضاشاه آغاز شد. آنها کم و بیش با افسانههای ایران باستان، هویتی در عرصه سیاست ساختند و یک ساختار سیاسی را بر آن بنا کردند. اما اسلامگرایان در این زمینه دو صد چندان موفق بودند. تنورهای آتشین و داغ در تقابل با تنور رسمی دربار پهلوی ساخته شد. صنعت اسطوره پردازی از شخصیتها و حکایات صدر اسلام، به کار افتاد و یک ذهنیت جمعی گرم و داغ شکل گرفت. از آن ذهنیت نیروی عظیمی خلق شد، انقلابی به صحنه آمد و نظامی بر مبنای آن ساخته شد و سقفی برای کنترل عرصه سیاسی بنا کرد.
دوم خرداد قلمرو بیسقف را وعده میداد اما یک وقفه کوتاه مدت بود.
امروز دوباره مقدمات تنورهای تازه تمهید میشود. کسانی انگشتهای اشاره را به سمت ایران باستان نشانه رفتهاند. تلاش میکنند ذهنیت جمعی را دوباره گرم و آتشین کنند. همه جا سخن از کورش و شاهنامه و فرهنگ و اخلاق اصیل ایرانی است. اما توفیقی ندارند. گویی هیزم اسطورههای قدیم خیساند و قدرت خلق گرمای جمعی ندارند.
دوم خرداد نتوانست تکاپوی فردی برای استقلال از تعلقات ایدئولوژیک را به سمت یک فردیت دگرخواه هدایت کند. به همین جهت، همزمان با حوزه سیاست در عرصه فرهنگی نزول کرد. راه اصیل خروج از اجتماع اتمیزه شده جامعه ایرانی، بسط میل به دگرخواهی است. دگرخواهی نه تنها فردیتها را در یک هویت همبسته تخمیر نمیکند، بلکه با پذیرش دیگری، به قوت بخشی آن مدد میرسانند.
دگرخواهی دشمن هویتهای خودشیفته قدیم است. اما در همان حال میتواند امکانی برای احیای دوباره اسلامیت و ایرانیت فراهم کند. آن اسلامیت و آن ایرانیت با آنچه امروز میشناسیم بیگانه است.
@javadkashi
خدا، من یا دیگری
-----
نسل ما به اسلامی گروید که خداوندش ناظر و حاضر و همه جایی و قدرتمند بود. متولیان دینی هر روز بر باد این خداوند دمیدند. در پرتو چنین خداوندی، «من» به یک زائده مزاحم تبدیل شد. «طبیعت» به یک سایه بیرمق و «دیگری» به یک هستی مشکوک که مجوز ارتباط و پذیرش آن را خداوند صادر میکرد. این کار دسیسهای علیه خداوند مهربان بود. در پرتو چنین خدایی، متولیان دینی فرصت پیدا کردند به نام خدا بر مردم بیگناه سروری کنند. آخرین سکانس این نمایش، شبیه سازی جهنم بود. چه کنند نشانی از بهشت نمیشناسند تا در عرصه زندگی روزمره مردم، جلوهای از آن را محقق کنند پس به جهنم روی آوردهاند تا سیاست به مثابه رعب را به کمال خود برسانند.
خداوند آن روزی جای خود را امروز به «من» سپرده است. «من» قدرتمند و ناظر و محاسبهگر است. در پرتو چنین «من» سنگینی، خداوند به یک تبعیدگاه دور فرستاده شد و طبیعت به مادهای برای مصرف روزآمد تقلیل یافت. دیگری اما همچنان یک هستی مشکوک مانده است. دادگاه خرد حسابگر «من» باید معلوم کند، دیگری چه جایگاهی دارد: یک ابزار کارآمد است یا مانعی است در مسیری که در پیش گرفتهام؟ پاسخ به این سوال معلوم میکند با دیگری چه نسبتی برقرار کنم. دوستی مصلحتی یا دشمنی تمام عیار.
«من» سنگینبار امروز تنها در کالبد تن فردی تجلی نمیکند. گاهی تنها را در هم فشرده میکند تا یک «من» سنگینبار جمعی بسازد. آنگاه یک هستی جمعی ساخته میشود که درکی از دوستی ندارد تنها دشمنی کردن میشناسد.
جهان امروز همان جهان دیروزی ماست اما در کالبد و جلوهای تازه. گاه این دو جهان در هم تلاقی میکنند و یکی میشوند.
میان ورطه آن روزی و ورطه این روزی، یک راه میانه هم هست و آن سنگینبار کردن «دیگری » است. در پرتو «دیگری» سنگین شده، «من» به تماشاگر و مشتاق تبدیل میشود، طبیعت رنگارنگ و زنده میشود و خداوند به یک هستی سبکبار مقدس. وصول به جهانی که دیگری در آن سنگین بار شده، چگونه ممکن است؟ در تجربه فردی، شکستها، ناکامیها و یا عشقها و دوستیها مددکارند. اما در تجربه زیسته جمعی، عظمت فجایعی که «من»های بزرگ آفریدهاند پوسته سخت من جمعی را میشکند.
شگفتا که در تجربه امروز غزه، خدای سنگینبار شده به یاری من سنگینبار مردمان اسرائیل آمده است. بعد از عملیات فاجعهبار و نابخردانه هفتم اکتبر، راهبران اسرائیل حس جمعی ساکنان اسرائیل را برانگیختند و حرص و هوس انتقامی بزرگ را تحریک کردند. خاخامهای یهودی کنار فرماندهان نظامی ایستادند و فریاد زدند بکشید رحم نکنید. فتوای صریح دادند که کشتن کودکان فلسطینی موجب رضایت خداست. اما فاجعه مرگ مردمان غزه امروز از نهایت قابل تصور گذشته است. اینجا درست همان جاست که به تدریج پوست سخت «من» سنگینبار شده میشکند.
در اخبار میخوانیم گروههایی از مردم اسرائیل، در تظاهرات علیه نتانیاهو، عکس کودکان کشته شده غزه را به دست میگیرند. قلیلاند چرا که از ترس هجوم راستگرایان یهودی، جرات ابراز وجود قدرتمند ندارند. عظمت فاجعه غزه، پوست سخت «من» قومی یا دینی یا ملی مردمان یهود را میشکند. آنها پس از غلبه تام بر مردمان فلسطین باید منتظر آتشی باشند که از درون خانه آن من دروغین شعله خواهد کشید و سقف و ستوناش را ویران خواهد کرد.
راه نجاتشان از آن تقدیر سیاه، سنگین بار کردن دیگری است. دیگری سنگین بار شده، من فردی و جمعی را نجات خواهد بخشید.
@javadkashi
-----
نسل ما به اسلامی گروید که خداوندش ناظر و حاضر و همه جایی و قدرتمند بود. متولیان دینی هر روز بر باد این خداوند دمیدند. در پرتو چنین خداوندی، «من» به یک زائده مزاحم تبدیل شد. «طبیعت» به یک سایه بیرمق و «دیگری» به یک هستی مشکوک که مجوز ارتباط و پذیرش آن را خداوند صادر میکرد. این کار دسیسهای علیه خداوند مهربان بود. در پرتو چنین خدایی، متولیان دینی فرصت پیدا کردند به نام خدا بر مردم بیگناه سروری کنند. آخرین سکانس این نمایش، شبیه سازی جهنم بود. چه کنند نشانی از بهشت نمیشناسند تا در عرصه زندگی روزمره مردم، جلوهای از آن را محقق کنند پس به جهنم روی آوردهاند تا سیاست به مثابه رعب را به کمال خود برسانند.
خداوند آن روزی جای خود را امروز به «من» سپرده است. «من» قدرتمند و ناظر و محاسبهگر است. در پرتو چنین «من» سنگینی، خداوند به یک تبعیدگاه دور فرستاده شد و طبیعت به مادهای برای مصرف روزآمد تقلیل یافت. دیگری اما همچنان یک هستی مشکوک مانده است. دادگاه خرد حسابگر «من» باید معلوم کند، دیگری چه جایگاهی دارد: یک ابزار کارآمد است یا مانعی است در مسیری که در پیش گرفتهام؟ پاسخ به این سوال معلوم میکند با دیگری چه نسبتی برقرار کنم. دوستی مصلحتی یا دشمنی تمام عیار.
«من» سنگینبار امروز تنها در کالبد تن فردی تجلی نمیکند. گاهی تنها را در هم فشرده میکند تا یک «من» سنگینبار جمعی بسازد. آنگاه یک هستی جمعی ساخته میشود که درکی از دوستی ندارد تنها دشمنی کردن میشناسد.
جهان امروز همان جهان دیروزی ماست اما در کالبد و جلوهای تازه. گاه این دو جهان در هم تلاقی میکنند و یکی میشوند.
میان ورطه آن روزی و ورطه این روزی، یک راه میانه هم هست و آن سنگینبار کردن «دیگری » است. در پرتو «دیگری» سنگین شده، «من» به تماشاگر و مشتاق تبدیل میشود، طبیعت رنگارنگ و زنده میشود و خداوند به یک هستی سبکبار مقدس. وصول به جهانی که دیگری در آن سنگین بار شده، چگونه ممکن است؟ در تجربه فردی، شکستها، ناکامیها و یا عشقها و دوستیها مددکارند. اما در تجربه زیسته جمعی، عظمت فجایعی که «من»های بزرگ آفریدهاند پوسته سخت من جمعی را میشکند.
شگفتا که در تجربه امروز غزه، خدای سنگینبار شده به یاری من سنگینبار مردمان اسرائیل آمده است. بعد از عملیات فاجعهبار و نابخردانه هفتم اکتبر، راهبران اسرائیل حس جمعی ساکنان اسرائیل را برانگیختند و حرص و هوس انتقامی بزرگ را تحریک کردند. خاخامهای یهودی کنار فرماندهان نظامی ایستادند و فریاد زدند بکشید رحم نکنید. فتوای صریح دادند که کشتن کودکان فلسطینی موجب رضایت خداست. اما فاجعه مرگ مردمان غزه امروز از نهایت قابل تصور گذشته است. اینجا درست همان جاست که به تدریج پوست سخت «من» سنگینبار شده میشکند.
در اخبار میخوانیم گروههایی از مردم اسرائیل، در تظاهرات علیه نتانیاهو، عکس کودکان کشته شده غزه را به دست میگیرند. قلیلاند چرا که از ترس هجوم راستگرایان یهودی، جرات ابراز وجود قدرتمند ندارند. عظمت فاجعه غزه، پوست سخت «من» قومی یا دینی یا ملی مردمان یهود را میشکند. آنها پس از غلبه تام بر مردمان فلسطین باید منتظر آتشی باشند که از درون خانه آن من دروغین شعله خواهد کشید و سقف و ستوناش را ویران خواهد کرد.
راه نجاتشان از آن تقدیر سیاه، سنگین بار کردن دیگری است. دیگری سنگین بار شده، من فردی و جمعی را نجات خواهد بخشید.
@javadkashi
Forwarded from ایبنا (خبرگزاری کتاب ایران)
🔰تحلیل اجتماعی-سیاسی فیلم «لانتوری»/ بازخوانی رنجهای پنهان جامعه معاصر
🔸نشست تخصصی پخش و تحلیل فیلم سینمایی «لانتوری» به کارگردانی رضا درمیشیان، با حضور دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد فلسفه سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در دفتر انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد.
🔸فیلم ما را وارد جهانی از سخنها، پلاکاردها، و شعارها میکند. از روانشناس و جامعهشناس گرفته تا فیلسوف و پلیس و حزباللهی، هر یک جایگاهی دارند و حرفی برای گفتن. اما هیچکدامشان جدی نیستند. زبان در این فیلم زوالیافته است؛ زبان بیجان، زبان مرده، زبانی که بهجای اینکه روشنگر باشد، موجب کور شدن میشود.
🔸کاشی این زبان زوالیافته را عامل غفلت جمعی دانست و خاطرنشان کرد که فیلم از دو ساحت سخن میگوید: یکی زبان رسمی، و دیگری رنجهای پنهان مردمی که به حاشیه رانده شدهاند.
🔸کاشی با اشاره به نظریههای آرنت و دریدا، بخشایش را راهی برای رهایی از چرخه انتقام توصیف کرد: جامعهای که نمیبخشد، در زندان حافظه زخمهایش باقی میماند. حافظههای زخمی اگر التیام نیابند، آینده را میسوزانند.
🔻در ایبنا بخوانید:
ibna.ir/x6z6b
@ibna_official
🔸نشست تخصصی پخش و تحلیل فیلم سینمایی «لانتوری» به کارگردانی رضا درمیشیان، با حضور دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد فلسفه سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در دفتر انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد.
🔸فیلم ما را وارد جهانی از سخنها، پلاکاردها، و شعارها میکند. از روانشناس و جامعهشناس گرفته تا فیلسوف و پلیس و حزباللهی، هر یک جایگاهی دارند و حرفی برای گفتن. اما هیچکدامشان جدی نیستند. زبان در این فیلم زوالیافته است؛ زبان بیجان، زبان مرده، زبانی که بهجای اینکه روشنگر باشد، موجب کور شدن میشود.
🔸کاشی این زبان زوالیافته را عامل غفلت جمعی دانست و خاطرنشان کرد که فیلم از دو ساحت سخن میگوید: یکی زبان رسمی، و دیگری رنجهای پنهان مردمی که به حاشیه رانده شدهاند.
🔸کاشی با اشاره به نظریههای آرنت و دریدا، بخشایش را راهی برای رهایی از چرخه انتقام توصیف کرد: جامعهای که نمیبخشد، در زندان حافظه زخمهایش باقی میماند. حافظههای زخمی اگر التیام نیابند، آینده را میسوزانند.
🔻در ایبنا بخوانید:
ibna.ir/x6z6b
@ibna_official
ایبنا
تحلیل اجتماعی-سیاسی فیلم «لانتوری»/ بازخوانی رنجهای پنهان جامعه معاصر
نشست تخصصی پخش و تحلیل فیلم سینمایی «لانتوری» به کارگردانی رضا درمیشیان، با حضور دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی، استاد فلسفه سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در دفتر انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد.
روح تازه دوران ما
----
فضای سیاسی تنها کشاکشهای مادی و هر روزی نیروهای متخاصم نیست. روحی هم در این میان هست که آرام گشت و گذار میکند و تقدیر هر دوره از مجادلات عرصه سیاست را مینویسد. روحی که اینک در گشت و گذار است زنانه است.
جنایت علیه زنان نه خاص ایران است نه صرفاً در این دوران ظهور پیدا کرده است. آنچه جالب توجه است حساسیت فوقالعاده مردم است. مرگ فاجعهبار دو زن جوان در همین چند روز اخیر، موج سنگینی پدید آورده است. وجدان عمومی را برانگیخته و تریبونهای گوناگونی را به واکنش وادار کرده است. یکی آن را از زاویه جامعه شناختی بررسی میکند دیگری از زاویه امنیتی، یکی تلاش میکند به بهانه آن، توجیهی برای حجاب اجباری فراهم کند، آن دیگری نظام مستقر را به زن ستیزی متهم میکند و ابراز عقیده میکند که تا این نظام هست، این قبیل رخدادها هم هست. پلیس فوراً دست به کار پیدا کردن مجرمین میشود و هر ساعت خبری تازه از دلایل جرم اعلام میشود.
پیشترها این قبیل رخدادها اینهمه واکنش بر نمیانگیخت.
پیشترها روح حاکم بر عرصه مجادلات سیاسی مردانه بود. شاکله ذهنیت ما و کلام برانگیزاننده سیاسی را مردان میساختند. خاطره تاریخی ما مملو از مردانی با عضلههای پیچ در پیچ، قدرت بازوان و ارادههای آهنین بود. از کورش هخامنشی یا رستم و اسفندیار گرفته تا چهرههای بزرگ شیعی و در دوران مدرن چهرههایی نظیر ستارخان و باقرخان و مصدق و دهها و صدها نام دیگر.
همه این چهرهها با همه تفاوتهاشان، در القای یک تصور مشترک بودند: سیاست نحوی زندگی اردوگاهی برای تحقق آرمانهای بلند به همت رزم آوری لشکرهای بزرگ انسانی است. این تصور، با خود زبانی مملو از مفاهیم قدرتمند، سازماندهی، رهبری نیرومند و هدفگذاریهای معین و برانگیزاننده به همراه میآورد. هر مقطع از آن روزهای تاریخی را میتوانید با قدسی شدن چهره یک قهرمان مرد از دوران دیگر متمایز کنید. اما امروز گردش روح زنانه بر سپهر مجادلات سیاسی، سرنوشت دیگری را رقم میزند.
طی دو دهه اخیر زنان – ندا آقا سلطان در جنبش سبز و مهسا امینی در جنبش 1401 - خصلت نمای جنبشهای سیاسی در ایران بودهاند. نکته جالب توجه این است که هیچکدام پیامی برای ملت ایران از خود به جا نگذاشتند. پیرامون تن خونینشان هیچ جماعت وفاداری شکل نگرفت. کسی ندای انتقامجویی بر نیاورد. تبدیل به مکتب و راه برای دیگران نشدند.
روحی که اینک در فضا در چرخش است، اصولاً شالودهگریز است نه شالودهگذار. زنان به تدریج نقطه پایانی بر سیاست به مثابه اردوگاه میگذارند. این خصیصه دورانی هم اعمال اقتدار نظام مسلط را ناممکن کرده هم تولید لشکر توسط اپوزیسیون برانداز را.
اجتماع سیاسی آینده در قاعده هرم اجتماعی به تدریج و آرام بافته میشود. در حلقه شبکههای متکثر و قدرتمندی که هیچ پرچمی بر فراز افراخته نکرده است. حساسیتهای فراوان نسبت به قربانیان زیبا و معصومی که هر روز قربانی خشونت میشوند، خبر از وجود آن حلقههای متکثر میدهد.
این سخن را نباید به معنای تعطیلی فعالیت سیاسی از سنخ و صنف قدیم گرفت. مجادله سیاسی هست و خواهد بود. سوژههای سیاسی و ایدههای بسیج کننده همچنان هستند و خواهند بود. اما آنچه سرنوشت مجادلات را معین میکند همان روح زنانه در گردش است. صدایی شنیدنی است و آرزویی برآوردنی است که بیاعتنا به این روح در گردش نباشد. زنان عمر بسیاری از فهمها از امر سیاسی را منسوخ کردهاند. مرد سیاسی نباید در جهان منسوخ امیدی به فعالیتهای خود ببندد.
@javadkashi
----
فضای سیاسی تنها کشاکشهای مادی و هر روزی نیروهای متخاصم نیست. روحی هم در این میان هست که آرام گشت و گذار میکند و تقدیر هر دوره از مجادلات عرصه سیاست را مینویسد. روحی که اینک در گشت و گذار است زنانه است.
جنایت علیه زنان نه خاص ایران است نه صرفاً در این دوران ظهور پیدا کرده است. آنچه جالب توجه است حساسیت فوقالعاده مردم است. مرگ فاجعهبار دو زن جوان در همین چند روز اخیر، موج سنگینی پدید آورده است. وجدان عمومی را برانگیخته و تریبونهای گوناگونی را به واکنش وادار کرده است. یکی آن را از زاویه جامعه شناختی بررسی میکند دیگری از زاویه امنیتی، یکی تلاش میکند به بهانه آن، توجیهی برای حجاب اجباری فراهم کند، آن دیگری نظام مستقر را به زن ستیزی متهم میکند و ابراز عقیده میکند که تا این نظام هست، این قبیل رخدادها هم هست. پلیس فوراً دست به کار پیدا کردن مجرمین میشود و هر ساعت خبری تازه از دلایل جرم اعلام میشود.
پیشترها این قبیل رخدادها اینهمه واکنش بر نمیانگیخت.
پیشترها روح حاکم بر عرصه مجادلات سیاسی مردانه بود. شاکله ذهنیت ما و کلام برانگیزاننده سیاسی را مردان میساختند. خاطره تاریخی ما مملو از مردانی با عضلههای پیچ در پیچ، قدرت بازوان و ارادههای آهنین بود. از کورش هخامنشی یا رستم و اسفندیار گرفته تا چهرههای بزرگ شیعی و در دوران مدرن چهرههایی نظیر ستارخان و باقرخان و مصدق و دهها و صدها نام دیگر.
همه این چهرهها با همه تفاوتهاشان، در القای یک تصور مشترک بودند: سیاست نحوی زندگی اردوگاهی برای تحقق آرمانهای بلند به همت رزم آوری لشکرهای بزرگ انسانی است. این تصور، با خود زبانی مملو از مفاهیم قدرتمند، سازماندهی، رهبری نیرومند و هدفگذاریهای معین و برانگیزاننده به همراه میآورد. هر مقطع از آن روزهای تاریخی را میتوانید با قدسی شدن چهره یک قهرمان مرد از دوران دیگر متمایز کنید. اما امروز گردش روح زنانه بر سپهر مجادلات سیاسی، سرنوشت دیگری را رقم میزند.
طی دو دهه اخیر زنان – ندا آقا سلطان در جنبش سبز و مهسا امینی در جنبش 1401 - خصلت نمای جنبشهای سیاسی در ایران بودهاند. نکته جالب توجه این است که هیچکدام پیامی برای ملت ایران از خود به جا نگذاشتند. پیرامون تن خونینشان هیچ جماعت وفاداری شکل نگرفت. کسی ندای انتقامجویی بر نیاورد. تبدیل به مکتب و راه برای دیگران نشدند.
روحی که اینک در فضا در چرخش است، اصولاً شالودهگریز است نه شالودهگذار. زنان به تدریج نقطه پایانی بر سیاست به مثابه اردوگاه میگذارند. این خصیصه دورانی هم اعمال اقتدار نظام مسلط را ناممکن کرده هم تولید لشکر توسط اپوزیسیون برانداز را.
اجتماع سیاسی آینده در قاعده هرم اجتماعی به تدریج و آرام بافته میشود. در حلقه شبکههای متکثر و قدرتمندی که هیچ پرچمی بر فراز افراخته نکرده است. حساسیتهای فراوان نسبت به قربانیان زیبا و معصومی که هر روز قربانی خشونت میشوند، خبر از وجود آن حلقههای متکثر میدهد.
این سخن را نباید به معنای تعطیلی فعالیت سیاسی از سنخ و صنف قدیم گرفت. مجادله سیاسی هست و خواهد بود. سوژههای سیاسی و ایدههای بسیج کننده همچنان هستند و خواهند بود. اما آنچه سرنوشت مجادلات را معین میکند همان روح زنانه در گردش است. صدایی شنیدنی است و آرزویی برآوردنی است که بیاعتنا به این روح در گردش نباشد. زنان عمر بسیاری از فهمها از امر سیاسی را منسوخ کردهاند. مرد سیاسی نباید در جهان منسوخ امیدی به فعالیتهای خود ببندد.
@javadkashi
وای بر ساکنان بیگناه سرزمین من
----
داوری سخت است. یکی از نظام مسلط زخم دیده منتظر موفقیتهای نتانیاهو است. دیگری جانبدار نظام است، با خشم به اوضاع مینگرد و از نظام پاسخهای هر چه کوبندهتر انتظار دارد. نمیتوان داوری هم نکرد. در این منازعه وسطی وجود ندارد که بایستیم ندانم گویان سکوت کنیم. باید فاصله گرفت. برای آنکه داوری ممکن شود، فراموش کنیم کیستیم و در چه موضع سیاسی ایستادهایم. آنگاه امکان داوری پیدا میکنیم.
هشتاد سال پیش اسرائیل با تمهید قدرتهای بزرگ آن روز جهان شکل گرفت. هشتاد سال است به راست یا دروغ احساس خطر موجودیت میکند. نه فقط به خاطر آنکه کسانی در مقابلاش مقاومت کردهاند. به این جهت که اساساً در این منطقه به نحوی مجعول برآمد. بسیاری دیگر از نظامهای سیاسی جهان مجعولاند. اما برای طبیعی شدن و بقاء تاریخی، مسیرهای متعدد و معقولی طی کردهاند. اما این نظام در این هشتاد سال یک کشور دوست در منطقه ندارد. برای حراست از خود و طبیعی شدن، هشتاد سال است میجنگد، خون میریزد، ویران میکند مثل یک غول خونخوار جنایتهای وحشتناک میکند. اینهمه را با حمایت همانها هم میکند که تاسیساش کردهاند. در این هشتاد سال جز جنگ و فریب و خشونت نیاموخته است. زنگی مست خونخوار است و البته لوس قدرتهای برتر جهان.
همزاد جنگ و خشونت و طرد دیگری، حس تحقیر و سرکوب شدگی است. اسرائیل موجودیت خود را در گسترش قلمرو سیاسی مییابد. پس هر روز به نحوی تازه احساس ترس و تحقیر در مردمان این منطقه خلق میکند. با موجودیت خود امکان زندگی متعارف سیاسی را از مردمان گرفته است. بقاء آن ممکن نیست مگر آنکه کشورهای این منطقه در امان نباشند. ما امروز قربانی میدانی هستیم که موجودیت اسرائیل در این منطقه فراهم کرده است. حتی زخمهایی که در درون متحمل میشویم، با این شر تاریخی نسبتی وثیق دارد.
ما بهانههایی برای تجاوز اسرائیل فراهم کردهایم. اما داستان از ماجرای انرژی هستهای ایران آغاز نشده است. داستان قدیمیتر از این حرفهاست. ماجرا را باید از سرآغاز واقعی آن روایت کرد.
یکی در دنیای امروز نمیپرسد این موجودیت مجعول را چگونه باید مهار و رام کرد. همه در این منطقه حتی در سطح جهان حتی در دانشگاههای آمریکا باید تنبیه و مجازات شوند، نکند مردمان این سرزمین کوچک آب در دلشان تکان بخورد. دنیای ستمکاری است. وای به حال آنکه به خاطر مشکلاتی که با نظام سیاسی ایران دارد، با کشوری همسویی کند که تا هست جز خلق نفرت و خون و تجاوز و ویرانی کار دیگری ندارد.
داوری درست و منصفانه راه را روشن میکند. هنگامی که سخن از اسرائیل است، نه فقط به نام ایران بلکه به نام مردمان این منطقه حتی به نام همه وجدانهای پاک انسانی در سراسر جهان، باید ایستاد و فریاد زد، اگر قرار بر بقاء این رژیم است، باید امکاناتی برای مهار آن فراهم گردد. همه آنها که اسرائیل را یک استثنا در عرصه جهانی کردهاند و هر چه را بر دیگران حرام است برای او حلال شمردهاند، در جنایتهای وحشتناک این نظام وحشی شراکت دارند.
وای بر ساکنان بیگناه سرزمین ایران. چهل و پنج سال است لحظات تاریخی را یک به یک تجربه میکنند و همواره در پیچهای تاریخ زیستهاند. امروز حقیقتاً یک لحظه حساس تاریخی است. راهی جز مقاومت در مقابل تجاوز اسرائیل به خاک میهن ما نیست. اما تنها یک شکل مقاومت موشک و بمب است. مقاومت اشکال پیچیدهای دارد. هر آنچه این کشور را از این پیچ مخاطرهآمیز برهاند فرم موثر و معنادار مقاومت است. تنها میزان ویرانیهای تلآویو و حیفا نشانگر مقاومت موثر نیست. شرایط امروز بازیگر پیچیده و هوشمندی را میطلبد که خطوط ناهمساز و متعددی را پیبگیرد و سرانجام با کمترین هزینه امکان رهایی از لحظههای کشنده را فراهم کند.
هر چه بر این دیار گذشت گذشت. متولیان این کشور امروز باید نهایت هوشمندی را از خود نشان دهند. سیاست یک عرصه جمعی و عمومی است، هوشمندی جز با مشارکت همگان امکانپذیر نیست. امکان خلق یک همبستگی معنادار سیاسی را با گشودن فضا برای مشارکت همه دلسوزان این وطن فراهم کنید. بگذارید همه کسانی که دلنگران خود، این سرزمین و آینده آن هستند در میدان حاضر شوند.
@javadkashi
----
داوری سخت است. یکی از نظام مسلط زخم دیده منتظر موفقیتهای نتانیاهو است. دیگری جانبدار نظام است، با خشم به اوضاع مینگرد و از نظام پاسخهای هر چه کوبندهتر انتظار دارد. نمیتوان داوری هم نکرد. در این منازعه وسطی وجود ندارد که بایستیم ندانم گویان سکوت کنیم. باید فاصله گرفت. برای آنکه داوری ممکن شود، فراموش کنیم کیستیم و در چه موضع سیاسی ایستادهایم. آنگاه امکان داوری پیدا میکنیم.
هشتاد سال پیش اسرائیل با تمهید قدرتهای بزرگ آن روز جهان شکل گرفت. هشتاد سال است به راست یا دروغ احساس خطر موجودیت میکند. نه فقط به خاطر آنکه کسانی در مقابلاش مقاومت کردهاند. به این جهت که اساساً در این منطقه به نحوی مجعول برآمد. بسیاری دیگر از نظامهای سیاسی جهان مجعولاند. اما برای طبیعی شدن و بقاء تاریخی، مسیرهای متعدد و معقولی طی کردهاند. اما این نظام در این هشتاد سال یک کشور دوست در منطقه ندارد. برای حراست از خود و طبیعی شدن، هشتاد سال است میجنگد، خون میریزد، ویران میکند مثل یک غول خونخوار جنایتهای وحشتناک میکند. اینهمه را با حمایت همانها هم میکند که تاسیساش کردهاند. در این هشتاد سال جز جنگ و فریب و خشونت نیاموخته است. زنگی مست خونخوار است و البته لوس قدرتهای برتر جهان.
همزاد جنگ و خشونت و طرد دیگری، حس تحقیر و سرکوب شدگی است. اسرائیل موجودیت خود را در گسترش قلمرو سیاسی مییابد. پس هر روز به نحوی تازه احساس ترس و تحقیر در مردمان این منطقه خلق میکند. با موجودیت خود امکان زندگی متعارف سیاسی را از مردمان گرفته است. بقاء آن ممکن نیست مگر آنکه کشورهای این منطقه در امان نباشند. ما امروز قربانی میدانی هستیم که موجودیت اسرائیل در این منطقه فراهم کرده است. حتی زخمهایی که در درون متحمل میشویم، با این شر تاریخی نسبتی وثیق دارد.
ما بهانههایی برای تجاوز اسرائیل فراهم کردهایم. اما داستان از ماجرای انرژی هستهای ایران آغاز نشده است. داستان قدیمیتر از این حرفهاست. ماجرا را باید از سرآغاز واقعی آن روایت کرد.
یکی در دنیای امروز نمیپرسد این موجودیت مجعول را چگونه باید مهار و رام کرد. همه در این منطقه حتی در سطح جهان حتی در دانشگاههای آمریکا باید تنبیه و مجازات شوند، نکند مردمان این سرزمین کوچک آب در دلشان تکان بخورد. دنیای ستمکاری است. وای به حال آنکه به خاطر مشکلاتی که با نظام سیاسی ایران دارد، با کشوری همسویی کند که تا هست جز خلق نفرت و خون و تجاوز و ویرانی کار دیگری ندارد.
داوری درست و منصفانه راه را روشن میکند. هنگامی که سخن از اسرائیل است، نه فقط به نام ایران بلکه به نام مردمان این منطقه حتی به نام همه وجدانهای پاک انسانی در سراسر جهان، باید ایستاد و فریاد زد، اگر قرار بر بقاء این رژیم است، باید امکاناتی برای مهار آن فراهم گردد. همه آنها که اسرائیل را یک استثنا در عرصه جهانی کردهاند و هر چه را بر دیگران حرام است برای او حلال شمردهاند، در جنایتهای وحشتناک این نظام وحشی شراکت دارند.
وای بر ساکنان بیگناه سرزمین ایران. چهل و پنج سال است لحظات تاریخی را یک به یک تجربه میکنند و همواره در پیچهای تاریخ زیستهاند. امروز حقیقتاً یک لحظه حساس تاریخی است. راهی جز مقاومت در مقابل تجاوز اسرائیل به خاک میهن ما نیست. اما تنها یک شکل مقاومت موشک و بمب است. مقاومت اشکال پیچیدهای دارد. هر آنچه این کشور را از این پیچ مخاطرهآمیز برهاند فرم موثر و معنادار مقاومت است. تنها میزان ویرانیهای تلآویو و حیفا نشانگر مقاومت موثر نیست. شرایط امروز بازیگر پیچیده و هوشمندی را میطلبد که خطوط ناهمساز و متعددی را پیبگیرد و سرانجام با کمترین هزینه امکان رهایی از لحظههای کشنده را فراهم کند.
هر چه بر این دیار گذشت گذشت. متولیان این کشور امروز باید نهایت هوشمندی را از خود نشان دهند. سیاست یک عرصه جمعی و عمومی است، هوشمندی جز با مشارکت همگان امکانپذیر نیست. امکان خلق یک همبستگی معنادار سیاسی را با گشودن فضا برای مشارکت همه دلسوزان این وطن فراهم کنید. بگذارید همه کسانی که دلنگران خود، این سرزمین و آینده آن هستند در میدان حاضر شوند.
@javadkashi
چهره پلید جنگ
---
باید اجازه دهیم جنگ در همان چهره نفرتانگیز و پلیدش بماند. سر و صداهای بلند پس از یک جنگ خونین، این چهره پلید را میآراید. اگر جنگ برکتی هم داشته باشد، باطل کردن صداهاست. هر آن مدعا و صدایی که پیش از جنگ شنیده میشده، باید سکوت پیشه کند به خود بیاندیشد. نکند بستری برای چنین فاجعهای گسترده باشد.
البته و صد البته حساب آنکه جنگ را آغاز کرده با آنکه دفاع کرده یکی نیست. اما هر دو سوی ماجرا خواسته یا ناخواسته دست به کار یک رویداد پلید شدهاند. نخستین واکنش انسانی در مقابل چنین پدیدهای سکوت و تامل فردی و جمعی است. همزمان با تصویر اجساد بر زمین مانده، ویرانیهای گسترده، چشمهای اشکآلود و امیدهای برباد رفته، اجازه دهیم آدمیان از خود و دیگران بپرسند چرا چنین شد؟
سیاست به شرطی شریف است که از ظهور جنگ ممانعت کند. اگر نتوانست و لاجرم دست به گریبان آن شد، به آن افتخار نکند. تا جایی که ممکن است از شدت و گسترش آن جلوگیری کند. اگر افتخاری هست، پایان دادن به فاجعه خونین جنگی است.
جنگ هنگامی که در لباسهای رنگین افتخار و پیروزی و حقانیت مزین میشود، از خود پدیده جنگ خطرناکتر و پلیدتر میشود. همه هستی جامعه و سیاست را میبلعد به طوری که لذت زندگی و دین و اخلاق و معنویت و اقتصاد و معاش، در ربط و نسبت با لحظه موعود جنگ بازتعریف میشوند.
نمیتوان بر این واقعیت عرصه سیاست چشم پوشید که هر کشوری نیازمند بمب و موشک و نیروی جنگآور است. اگر جنگآوران در روز مبادای جنگ نقش خود را خوب بازی کردند، دستشان را هم باید بوسید. اما قبل از آنکه دست آنان را ببوسیم، باید مردان سیاست و ایدهها و مدعاها و نهادهای دیگر اجتماعی و سیاسی را به پرسش کشید. آنها باید پاسخگوی این روز مبادا باشند. اجتماع سیاسی باید برای آن روز مبادا تجهیز شده باشد، اما همزمان توان و توش اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و همه هستی داخلی و بینالمللی باید در جهت ممانعت از آن روز مبادا ساخته و پرداخته شده باشند.
آراستن چهره پلید جنگ با سر و صدای فراوان، فرصت آن پرسشگری را از جامعه میرباید. سبب میشود تا یک جامعه به فقر تجهیزات مدنیاش افتخار هم بکند. به محض پایان جنگ، خود را برای یک موقعیت تازه جنگ آماده کند. به این دور باطل باید پایان داد.
اگر جنگ را آرایش ندهیم، آدمیان در پرتو چهره پلید جنگ، به کاستیهای سرشت خود میاندیشند. به کلام و مدعاها و آرزوهای و حسرتها و کینهها و اشتیاقهای روزمره خود بیشتر فکر میکنند. متواضع و نقدپذیر میشوند. دیگری را بیشتر میبینند و به رسمیت میشناسند. دوستی به شرط چهره پلید جنگ در عرصه سیاست معنادار میشود.
وای به آنانکه این همه را خطری برای موجودیت خود میبینند.
@javadkashi
---
باید اجازه دهیم جنگ در همان چهره نفرتانگیز و پلیدش بماند. سر و صداهای بلند پس از یک جنگ خونین، این چهره پلید را میآراید. اگر جنگ برکتی هم داشته باشد، باطل کردن صداهاست. هر آن مدعا و صدایی که پیش از جنگ شنیده میشده، باید سکوت پیشه کند به خود بیاندیشد. نکند بستری برای چنین فاجعهای گسترده باشد.
البته و صد البته حساب آنکه جنگ را آغاز کرده با آنکه دفاع کرده یکی نیست. اما هر دو سوی ماجرا خواسته یا ناخواسته دست به کار یک رویداد پلید شدهاند. نخستین واکنش انسانی در مقابل چنین پدیدهای سکوت و تامل فردی و جمعی است. همزمان با تصویر اجساد بر زمین مانده، ویرانیهای گسترده، چشمهای اشکآلود و امیدهای برباد رفته، اجازه دهیم آدمیان از خود و دیگران بپرسند چرا چنین شد؟
سیاست به شرطی شریف است که از ظهور جنگ ممانعت کند. اگر نتوانست و لاجرم دست به گریبان آن شد، به آن افتخار نکند. تا جایی که ممکن است از شدت و گسترش آن جلوگیری کند. اگر افتخاری هست، پایان دادن به فاجعه خونین جنگی است.
جنگ هنگامی که در لباسهای رنگین افتخار و پیروزی و حقانیت مزین میشود، از خود پدیده جنگ خطرناکتر و پلیدتر میشود. همه هستی جامعه و سیاست را میبلعد به طوری که لذت زندگی و دین و اخلاق و معنویت و اقتصاد و معاش، در ربط و نسبت با لحظه موعود جنگ بازتعریف میشوند.
نمیتوان بر این واقعیت عرصه سیاست چشم پوشید که هر کشوری نیازمند بمب و موشک و نیروی جنگآور است. اگر جنگآوران در روز مبادای جنگ نقش خود را خوب بازی کردند، دستشان را هم باید بوسید. اما قبل از آنکه دست آنان را ببوسیم، باید مردان سیاست و ایدهها و مدعاها و نهادهای دیگر اجتماعی و سیاسی را به پرسش کشید. آنها باید پاسخگوی این روز مبادا باشند. اجتماع سیاسی باید برای آن روز مبادا تجهیز شده باشد، اما همزمان توان و توش اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و همه هستی داخلی و بینالمللی باید در جهت ممانعت از آن روز مبادا ساخته و پرداخته شده باشند.
آراستن چهره پلید جنگ با سر و صدای فراوان، فرصت آن پرسشگری را از جامعه میرباید. سبب میشود تا یک جامعه به فقر تجهیزات مدنیاش افتخار هم بکند. به محض پایان جنگ، خود را برای یک موقعیت تازه جنگ آماده کند. به این دور باطل باید پایان داد.
اگر جنگ را آرایش ندهیم، آدمیان در پرتو چهره پلید جنگ، به کاستیهای سرشت خود میاندیشند. به کلام و مدعاها و آرزوهای و حسرتها و کینهها و اشتیاقهای روزمره خود بیشتر فکر میکنند. متواضع و نقدپذیر میشوند. دیگری را بیشتر میبینند و به رسمیت میشناسند. دوستی به شرط چهره پلید جنگ در عرصه سیاست معنادار میشود.
وای به آنانکه این همه را خطری برای موجودیت خود میبینند.
@javadkashi
همبستگی مدنی، همبستگی سیاسی
========
آنچه مردم در روزهای آتشین جنگ از خود نشان دادند، همبستگی مدنی بود نه همبستگی سیاسی. بیهوده نباید مفاهیم ناسیونالیستی را بر آن بار کرد. حمایتهایی که مردم به طور داوطلبانه از یکدیگر کردند، استقبال از مهاجرین به شهرها، خدمات رسانی صنوف مختلف منجمله پزشکان به مردم، همه مصادیق همبستگی مدنی بود. این تصور که روح ملی ایرانی بیدار شده، همه را به خطا میاندازد منجمله سیاستگذاران و تصمیمگیران سیاسی را.
اسرائیل و تلوزیون ایران اینترنشنال که صدا و تصویر اسرائیل است، خیال کردند به محض عملیات غافلگیر کننده ترور فرماندهان نظامی، مردم گروه گروه در خیابانها ظاهر خواهند شد تا نظام را ساقط کنند. اما مردم نشان دادند برای تامین مطالباتشان از مسیر هیچ فاجعهای عبور نخواهند کرد. به جای همراهی با متجاوز، آغوششان را به روی یکدیگر گشودند و تلاش کردند هر چه میتوانند برای کاستن از آلام یکدیگر انجام دهند. چیزی مشابه با آنچه در حوادث زلزله انجام میدادند. آنها نمیدانستند نوعی سرمایه معطوف به خلق همبستگی مدنی در فرهنگ و مخیله مردم ایجاد شده که در هنگام حادثهها ظهور میکند. این سرمایه عقلانیتی خلاق میان مردم به بار آورده است.
اتفاقی که اسرائیل انتظار داشت، رخ نداد. اما معلوم نبود از کجا کسانی از راه رسیدند و فوراً آنچه را میدیدند همبستگی ملی خواندند و صدا و سیمای جمهوری اسلامی پر شد از مفاهیم ملی. تا جایی که یک نوحه خوان شناخته شده، سرود ملی خواند و مردم همراه او سینه زنی کردند.
همبستگی مردم حاصل یک هیجان صرف در نتیجه بروز جنگ نبود. حاصل تجربههای عمیق طی دهههای گذشته بود. مردم به تدریج به این نتیجه رسیدهاند که در نهایت خودشان پناهگاه یکدیگرند. تنها با پناه آوردن به یکدیگر میتوانند از زلزلههای عرصه سیاست مصونیت پیدا کنند.
همبستگی مدنی میتواند همبستگی سیاسی خلق کند. کدام بازیگر سیاسی است که بتواند عامل و سببساز این خلق و ابداع باشد؟ نظام مستقر از همه بیشتر این شانس را دارد. به شرطی که به ملزومات آن تن در دهد.
خلق همبستگی مدنی حاصل تحولات مهمی در دهههای گذشته است. پیشترها مردم ذیل یک دستگاه ایدئولوژیک و انقلابی با نظام مستقر همبسته بودند. اینک همبستگی مدنی میان مردم برقرار شده است بدون وساطت نظام مستقر. اصول و مبادی این همبستگی با اصول و مبادی ساختار مسلط سیاسی سازگاری ندارد. نظام تنها به شرطی میتواند با همبستگی مدنی میان مردم نسبت برقرار کند، که در وهله اول این وضعیت را به رسمیت بشناسد. از منطق همه با من دست بردارد. عمر این منطق به پایان رسیده است. ما با دو «من» مواجهیم. یکی «من» با واسطه نظام سیاسی که اقلی از مردم را شامل میشود و «من» بدون واسطه نظام سیاسی. یکی خصلت عمودی دارد دیگری افقی.
من با سازوکار عمودی باید با من در سازوکار افقی رویارو شود و قراردادی تازه منعقد کند. آنگاه آنچه امروز صرفاً مدنی است قدرت و وجاهت سیاسی هم پیدا میکند.
میان این دو من، تقدم و تاخر زمانی وجود دارد. نظامهای متفاوت آگاهی و الگوهای ناسازوار عملی میان این دو، کار را دشوار میکند. ذهنهای قدرتمند، شجاعتهای نظری، و توانمندیهای عدیده عملی لازم است تا این دو با یکدیگر بسازند و بستری تازه برای همزیستی سیاسی بیافرینند. شاید در این بستر الگویی تازه و معنادار از همبستگی ملی خلق شود.
بی تردید یکی از ملزومات عبور از پیچ خطرناکی که در آن افتادهایم، همین پیوند و عقد قرارداد جدید است.
@javadkashi
========
آنچه مردم در روزهای آتشین جنگ از خود نشان دادند، همبستگی مدنی بود نه همبستگی سیاسی. بیهوده نباید مفاهیم ناسیونالیستی را بر آن بار کرد. حمایتهایی که مردم به طور داوطلبانه از یکدیگر کردند، استقبال از مهاجرین به شهرها، خدمات رسانی صنوف مختلف منجمله پزشکان به مردم، همه مصادیق همبستگی مدنی بود. این تصور که روح ملی ایرانی بیدار شده، همه را به خطا میاندازد منجمله سیاستگذاران و تصمیمگیران سیاسی را.
اسرائیل و تلوزیون ایران اینترنشنال که صدا و تصویر اسرائیل است، خیال کردند به محض عملیات غافلگیر کننده ترور فرماندهان نظامی، مردم گروه گروه در خیابانها ظاهر خواهند شد تا نظام را ساقط کنند. اما مردم نشان دادند برای تامین مطالباتشان از مسیر هیچ فاجعهای عبور نخواهند کرد. به جای همراهی با متجاوز، آغوششان را به روی یکدیگر گشودند و تلاش کردند هر چه میتوانند برای کاستن از آلام یکدیگر انجام دهند. چیزی مشابه با آنچه در حوادث زلزله انجام میدادند. آنها نمیدانستند نوعی سرمایه معطوف به خلق همبستگی مدنی در فرهنگ و مخیله مردم ایجاد شده که در هنگام حادثهها ظهور میکند. این سرمایه عقلانیتی خلاق میان مردم به بار آورده است.
اتفاقی که اسرائیل انتظار داشت، رخ نداد. اما معلوم نبود از کجا کسانی از راه رسیدند و فوراً آنچه را میدیدند همبستگی ملی خواندند و صدا و سیمای جمهوری اسلامی پر شد از مفاهیم ملی. تا جایی که یک نوحه خوان شناخته شده، سرود ملی خواند و مردم همراه او سینه زنی کردند.
همبستگی مردم حاصل یک هیجان صرف در نتیجه بروز جنگ نبود. حاصل تجربههای عمیق طی دهههای گذشته بود. مردم به تدریج به این نتیجه رسیدهاند که در نهایت خودشان پناهگاه یکدیگرند. تنها با پناه آوردن به یکدیگر میتوانند از زلزلههای عرصه سیاست مصونیت پیدا کنند.
همبستگی مدنی میتواند همبستگی سیاسی خلق کند. کدام بازیگر سیاسی است که بتواند عامل و سببساز این خلق و ابداع باشد؟ نظام مستقر از همه بیشتر این شانس را دارد. به شرطی که به ملزومات آن تن در دهد.
خلق همبستگی مدنی حاصل تحولات مهمی در دهههای گذشته است. پیشترها مردم ذیل یک دستگاه ایدئولوژیک و انقلابی با نظام مستقر همبسته بودند. اینک همبستگی مدنی میان مردم برقرار شده است بدون وساطت نظام مستقر. اصول و مبادی این همبستگی با اصول و مبادی ساختار مسلط سیاسی سازگاری ندارد. نظام تنها به شرطی میتواند با همبستگی مدنی میان مردم نسبت برقرار کند، که در وهله اول این وضعیت را به رسمیت بشناسد. از منطق همه با من دست بردارد. عمر این منطق به پایان رسیده است. ما با دو «من» مواجهیم. یکی «من» با واسطه نظام سیاسی که اقلی از مردم را شامل میشود و «من» بدون واسطه نظام سیاسی. یکی خصلت عمودی دارد دیگری افقی.
من با سازوکار عمودی باید با من در سازوکار افقی رویارو شود و قراردادی تازه منعقد کند. آنگاه آنچه امروز صرفاً مدنی است قدرت و وجاهت سیاسی هم پیدا میکند.
میان این دو من، تقدم و تاخر زمانی وجود دارد. نظامهای متفاوت آگاهی و الگوهای ناسازوار عملی میان این دو، کار را دشوار میکند. ذهنهای قدرتمند، شجاعتهای نظری، و توانمندیهای عدیده عملی لازم است تا این دو با یکدیگر بسازند و بستری تازه برای همزیستی سیاسی بیافرینند. شاید در این بستر الگویی تازه و معنادار از همبستگی ملی خلق شود.
بی تردید یکی از ملزومات عبور از پیچ خطرناکی که در آن افتادهایم، همین پیوند و عقد قرارداد جدید است.
@javadkashi
Audio
🎵 پوشه شنیداری سخنرانی دکتر محمدجواد کاشی در نشست چراغی دیگر با عنوان سیاست و حقیقت: درسی از حادثه کربلا
🗓 چهارشنبه 11 تیر 1404
💢خانه اندیشمندان علوم انسانی💢
🆔 @iranianhht
🗓 چهارشنبه 11 تیر 1404
💢خانه اندیشمندان علوم انسانی💢
🆔 @iranianhht
ایرانگرایی: منحط یا اخلاقی و زایشگر
---
چرخش جمهوری اسلامی به ملیت و ملیگرایی تازگی ندارد. بیش از یک دهه است، وجود گروههای وابسته به ایران در غزه و لبنان و عراق به عمق راهبردی ایران نسبت داده میشد. استدلال میشد قدرت منطقهای ایران، راهی است برای دفاع از تمامیت سرزمینی ایران. اگر با دشمنان خود در دوردستها رویارو نشویم، باید کنار مرزهای خود آنها را ملاقات کنیم. شواهد دیگری هم میتوان آورد و استدلال کرد منظومه گفتاری نظام، به تدریج به سمت ملیتگرایی سوق پیدا کرده است. اما چرخش موفق به سمت ملیتگرایی، ملزوماتی دارد و الا از یک چاله به چاله دیگری خواهیم افتاد.
گاهی تمسک به ملیتگرایی از سر ناچاری و ناشی از زوال گفتار اسلامگراست گاه یک انتخاب تازه اخلاقی. به نظر میرسد نظام با درک زوال گفتار اسلامگرا، به سمت نوعی ملیتگرایی منحط میل میکند.
یک گفتار سیاسی هنگامی زوال پیدا میکند که وجه هژمون خود را از دست داده باشد. نتواند روح و روان مردم را همراه خود کند. آنگاه ناگزیر است از منظومههای کلامی دیگر برای توجیه خود بهره ببرد. حضور ایران در کشورهای منطقه دیگر با تمسک به گفتار امتگرایانه و اسلامی پذیرش داخلی نداشت. به همین سبب برای توجیه حضور این نیروها از کلام ناسیونالیستی بهره برداری میشد. یک گفتار هنگامی که وجاهت سیاسی خود را از دست میدهد، دستمایه سوء استفاده و فساد نیز میشود. ظهور الیگارشیهای فاسد مالی و اخلاقی در اشکال گوناگون با نام اسلام و اسلامگرایی، مظهر تام و تمام زوال و انحطاط گفتار سیاسی اسلامگرا در ایران بود.
جنگ دوازده روزه با اسرائیل یک نقطه عطف در چرخش به سمت ملیتگرایی بود. اما این ملیتگرایی از همان بدو تولد منحط زائیده میشود.
چرا گفتار اسلامگرایی به سمت زوال و تضعیف پیش رفت؟ دوگانه سازی میان امت اسلام و دیگران، نقطه ضعف اصلی آن بود. چرا که امتگرایی اسلامی بعدها به امتگرایی شیعی، و پس از آن به امتگرای ولایی تغییر منزل داد. هر روز تنگ نظرتر از دیروز شد و چندان دایره دوستان را تنگ کرد که کمتر کسی مقیم حریم حرم ماند. این گفتار خود زوال و تضعیف خود را رقم زد. حال اگر قرار باشد همان بازیگران، همان سیاستها و خطمشیهای پیشین به نام ایران رقم بخورد، از یک صورت زوال یافته به گفتاری منتقل خواهیم شد که از همان روز اول منحط و فرسوده است.
ایرانگرایی به شرطی نو و زاینده زائیده خواهد شد که از گذشته درس بگیرد و دوگانهسازیهای پیشین را تکرار نکند. ما ایرانیان جمعی از نوع بشریم. خیال نکنیم امت برگزیده و نورچشمی خدا و تاریخ بوده یا هستیم. البته میراث و تاریخی داریم که مختص خودمان است. کورش هخامنشی و فردوسی و شاهنامه و مولوی و قرآن و سعدی و تشیع و تسنن از جمله آنهاست. ما همزمان چندتا هستیم. ما چقدر به چند بودگی خود گشودهایم؟ سوال دوم این است که با همه مواریثمان چه موهبتی برای بشریت امروز به ارمغان خواهیم آورد؟ برای درمان دردهای عام بشر امروز چه در چنته داریم؟
همزمان به میراث تاریخی و فرهنگی بشر گشوده باشیم. در سنتهای فکری غرب و شرق جهان امروز، چه درمانهایی برای درمان دردهای ما نهفته است؟ ما به یک ایرانگرایی مشتاق دیگری نیازمندیم نه سنخی از ایران گرایی که دگرستیزی امت را این بار به زبانی تازه ترجمه کند.
ملیتگرایی گشوده، متکثر، گفتگویی و جستجوگر وفاق و دوستی یک انتخاب اخلاقی است. جمهوری اسلامی برای چرخش به سمت این سنخ از ملیت گرایی، نیازمند نقد رادیکال گذشته است.
واقع این است که ناسیونالیسم منحط امروز صاحب دارد. ایرانگرایان در خارج از کشور و در داخل ایران با مستمسک عرب ستیزی و افغان ستیزی بیش از یک دهه است جان گرفتهاند. جمهوری اسلامی با چرخش به سمت این سنخ از ناسیونالیسم کاری جز آن نمیکند که خود را خلع گفتاری کند.
@javadkashi
---
چرخش جمهوری اسلامی به ملیت و ملیگرایی تازگی ندارد. بیش از یک دهه است، وجود گروههای وابسته به ایران در غزه و لبنان و عراق به عمق راهبردی ایران نسبت داده میشد. استدلال میشد قدرت منطقهای ایران، راهی است برای دفاع از تمامیت سرزمینی ایران. اگر با دشمنان خود در دوردستها رویارو نشویم، باید کنار مرزهای خود آنها را ملاقات کنیم. شواهد دیگری هم میتوان آورد و استدلال کرد منظومه گفتاری نظام، به تدریج به سمت ملیتگرایی سوق پیدا کرده است. اما چرخش موفق به سمت ملیتگرایی، ملزوماتی دارد و الا از یک چاله به چاله دیگری خواهیم افتاد.
گاهی تمسک به ملیتگرایی از سر ناچاری و ناشی از زوال گفتار اسلامگراست گاه یک انتخاب تازه اخلاقی. به نظر میرسد نظام با درک زوال گفتار اسلامگرا، به سمت نوعی ملیتگرایی منحط میل میکند.
یک گفتار سیاسی هنگامی زوال پیدا میکند که وجه هژمون خود را از دست داده باشد. نتواند روح و روان مردم را همراه خود کند. آنگاه ناگزیر است از منظومههای کلامی دیگر برای توجیه خود بهره ببرد. حضور ایران در کشورهای منطقه دیگر با تمسک به گفتار امتگرایانه و اسلامی پذیرش داخلی نداشت. به همین سبب برای توجیه حضور این نیروها از کلام ناسیونالیستی بهره برداری میشد. یک گفتار هنگامی که وجاهت سیاسی خود را از دست میدهد، دستمایه سوء استفاده و فساد نیز میشود. ظهور الیگارشیهای فاسد مالی و اخلاقی در اشکال گوناگون با نام اسلام و اسلامگرایی، مظهر تام و تمام زوال و انحطاط گفتار سیاسی اسلامگرا در ایران بود.
جنگ دوازده روزه با اسرائیل یک نقطه عطف در چرخش به سمت ملیتگرایی بود. اما این ملیتگرایی از همان بدو تولد منحط زائیده میشود.
چرا گفتار اسلامگرایی به سمت زوال و تضعیف پیش رفت؟ دوگانه سازی میان امت اسلام و دیگران، نقطه ضعف اصلی آن بود. چرا که امتگرایی اسلامی بعدها به امتگرایی شیعی، و پس از آن به امتگرای ولایی تغییر منزل داد. هر روز تنگ نظرتر از دیروز شد و چندان دایره دوستان را تنگ کرد که کمتر کسی مقیم حریم حرم ماند. این گفتار خود زوال و تضعیف خود را رقم زد. حال اگر قرار باشد همان بازیگران، همان سیاستها و خطمشیهای پیشین به نام ایران رقم بخورد، از یک صورت زوال یافته به گفتاری منتقل خواهیم شد که از همان روز اول منحط و فرسوده است.
ایرانگرایی به شرطی نو و زاینده زائیده خواهد شد که از گذشته درس بگیرد و دوگانهسازیهای پیشین را تکرار نکند. ما ایرانیان جمعی از نوع بشریم. خیال نکنیم امت برگزیده و نورچشمی خدا و تاریخ بوده یا هستیم. البته میراث و تاریخی داریم که مختص خودمان است. کورش هخامنشی و فردوسی و شاهنامه و مولوی و قرآن و سعدی و تشیع و تسنن از جمله آنهاست. ما همزمان چندتا هستیم. ما چقدر به چند بودگی خود گشودهایم؟ سوال دوم این است که با همه مواریثمان چه موهبتی برای بشریت امروز به ارمغان خواهیم آورد؟ برای درمان دردهای عام بشر امروز چه در چنته داریم؟
همزمان به میراث تاریخی و فرهنگی بشر گشوده باشیم. در سنتهای فکری غرب و شرق جهان امروز، چه درمانهایی برای درمان دردهای ما نهفته است؟ ما به یک ایرانگرایی مشتاق دیگری نیازمندیم نه سنخی از ایران گرایی که دگرستیزی امت را این بار به زبانی تازه ترجمه کند.
ملیتگرایی گشوده، متکثر، گفتگویی و جستجوگر وفاق و دوستی یک انتخاب اخلاقی است. جمهوری اسلامی برای چرخش به سمت این سنخ از ملیت گرایی، نیازمند نقد رادیکال گذشته است.
واقع این است که ناسیونالیسم منحط امروز صاحب دارد. ایرانگرایان در خارج از کشور و در داخل ایران با مستمسک عرب ستیزی و افغان ستیزی بیش از یک دهه است جان گرفتهاند. جمهوری اسلامی با چرخش به سمت این سنخ از ناسیونالیسم کاری جز آن نمیکند که خود را خلع گفتاری کند.
@javadkashi
ترس از تغییر
----
جمهوری اسلامی نه از اسرائیل میترسد نه آمریکا. از منطق تحول مقتضی زمان میهراسد. از تغییر احساس ویرانی در ساختار میکند.
خود را همان مینماید که از اول انقلاب منعقد شد. میداند اینکه هست همان نیست که چهل و پنج سال پیش بود. اما از اعلام صریح آن میهراسد. اگر به صراحت اعلام کند این که هست آن نیست، و نمیتوانست باشد، آنگاه به فکر میافتاد منطق و تئوری و روایت تازهای از موجودیت خود فراهم کند. هنگامی که منطقی تازه برای موجودیتی که دیگر آن نیست، فراهم نکنی، خود را از دست خواهی داد. تسخیر خواهی شد. البته بازتعریف خویشتن حتی برای فرد هم دشوار است، هنگامی که سخن از نهادهای اجتماعی و سیاسی است کار بسیار دشوار خواهد شد.
وارثان به ندرت شجاعت نیروی موسس را دارند.
زمان گسست ایجاد میکند. حتی برای پیوند با آنچه در سرآغاز بود، باید شجاعت پذیرش گسست را داشته باشی. با پذیرش گسست، گذشته هم در معرض بازتعریف و نقد واقع میشود. بت سرآغاز هم شکسته خواهد شد. آنگاه زایشی به اقتضاء زمانه روی خواهد نمود. و الا بیتعریف و بیبنیاد و معنا رها خواهی شد و نم فساد در ارکان هستی نهادهای سیاسی رسوخ و همه چیز را فرسوده و لرزان خواهد کرد.
آمریکا و اسرائیل نه تنها ترس ایجاد نمیکنند گاه محملی میشوند برای انکار ضرورت تحول. آنها با شرایط فوقالعادهای که ایجاد میکنند، اصل تحول و بازتعریف را به تعویق میاندازند. کمک میکنند تا فروریزی تدریجی در درون متوقف نشود شتاب پیدا کند.
@javadkashi
----
جمهوری اسلامی نه از اسرائیل میترسد نه آمریکا. از منطق تحول مقتضی زمان میهراسد. از تغییر احساس ویرانی در ساختار میکند.
خود را همان مینماید که از اول انقلاب منعقد شد. میداند اینکه هست همان نیست که چهل و پنج سال پیش بود. اما از اعلام صریح آن میهراسد. اگر به صراحت اعلام کند این که هست آن نیست، و نمیتوانست باشد، آنگاه به فکر میافتاد منطق و تئوری و روایت تازهای از موجودیت خود فراهم کند. هنگامی که منطقی تازه برای موجودیتی که دیگر آن نیست، فراهم نکنی، خود را از دست خواهی داد. تسخیر خواهی شد. البته بازتعریف خویشتن حتی برای فرد هم دشوار است، هنگامی که سخن از نهادهای اجتماعی و سیاسی است کار بسیار دشوار خواهد شد.
وارثان به ندرت شجاعت نیروی موسس را دارند.
زمان گسست ایجاد میکند. حتی برای پیوند با آنچه در سرآغاز بود، باید شجاعت پذیرش گسست را داشته باشی. با پذیرش گسست، گذشته هم در معرض بازتعریف و نقد واقع میشود. بت سرآغاز هم شکسته خواهد شد. آنگاه زایشی به اقتضاء زمانه روی خواهد نمود. و الا بیتعریف و بیبنیاد و معنا رها خواهی شد و نم فساد در ارکان هستی نهادهای سیاسی رسوخ و همه چیز را فرسوده و لرزان خواهد کرد.
آمریکا و اسرائیل نه تنها ترس ایجاد نمیکنند گاه محملی میشوند برای انکار ضرورت تحول. آنها با شرایط فوقالعادهای که ایجاد میکنند، اصل تحول و بازتعریف را به تعویق میاندازند. کمک میکنند تا فروریزی تدریجی در درون متوقف نشود شتاب پیدا کند.
@javadkashi
مردم به مثابه پناهگاه
-----
اخبار مربوط به دوازده روز جنگ، به تدریج عیان میشود. میتوان با قاطعیت گفت هدف اسرائیل سرنگون کردن نظام بوده است. شکست خورد، اما اظهارات مقامات این کشور نشانگر آن است که این هدف همچنان در دستور کار اسرائیل هست. به این ترتیب باید منتظر اقدامات بعدی باشیم. این اقدامات میتواند از سنخ اقدامات نظامی، اقتصادی یا سیاسی باشد.
هر نظام مستقری حق دارد به تداوم خود بیاندیشد. اینک نظام جمهوری اسلامی در معرض یک خطر موجودیتی است. چه باید بکند؟
رهبران و متولیان امور همه از مردم سخن میگویند. تنها مردم، تنها مردماند که میتوانند پناهگاه نظام مستقر از این مهلکه خطرناک باشند. میدانند و میدانیم صرف سکوت مردم در روزهای جنگ را نمیتوان به حساب پشتیبانی تام و تمام مردم گذاشت. تنها میتوان استنباط کرد با دشمن متجاوز همراهی نکردهاند. همین و بس.
تبدیل شدن مردم به پناهگاه نظام، به شرط چرخشهایی در نظر و پیامد آن چرخشهایی در عمل اتفاق خواهد افتاد. من به یک نکته در زمینه چرخش نظری اشاره خواهم کرد.
آنچه این چرخش نظری را اجتناب ناپذیر میکند، معکوس شدن رابطهای است که تاکنون فرض شده است. بنیاد نظام جمهوری اسلامی بر این باور مبتنی شد که مردم در پناه نظاماند. امنیت و آسایش خود را وامدار نظاماند و تحت هدایت و راهبری آن، به سعادت دنیوی و اخروی خواهند رسید. آنکه بیش از حد پرسش و مخالفخوانی میکند، باید تادیب شود. مردم انگار اعضاء یک اردوگاه بزرگاند. همه باید مواظب رفتار و کردار خود باشند.
اینک رابطه معکوس شده، این نظام است که به مردم پناه میآورد. نظام میهمان ضیافت مردم شده است. اگر نظام آداب پناه آوردن به مردم را رعایت کند، خود را حفظ میکند و مردم به بزرگترین دستاورد سیاسی طی یکصد و اندی سال گذشته خواهند رسید.
مهمان در گوشهای مینشیند چشم خود را به همه زوایای مهمانسرا میچرخاند. هر گوشه کسی با رنگ و صدا و چهره و سلیقهای متمایز با دیگری نشسته است. باید دوربینها بچرخند و صدا و سیمای نظام، حتی الامکان آئینه تمام نمای مردم شود. مهمان عزیز است و عزیز میماند که حرمت همگان را پاس دارد. باید یخ رابطهها آب شوند. به جای آنکه ابرو گره کند گوشهای بنشیند، خوب است برخیزد، در مدیریت مهمانی کمک کند. در امکان خرسندی و شادمانی همه سهم خود را ادا کند.
باور کند شان سیاست بیشتر از سنخ همین مهمانی است. قرار است همه با یکدیگر با خرسندی زندگی کنند. مهمانان مقصد دوری ندارند. قرار است پس از پایان مهمانی هر کدام سراغ زندگی شخصیاش بروند. هدف از مهمانی چیزی نیست جز لذت بردن از وجود دیگری. این ممکن نمیشود مگر با سامان صمیمانه، عادلانه و آزاد. اگر سفرهای پهن شود کسانی بی غذا بمانند، یا اجازه صحبت نداشته باشند، این که هست مهمانی نیست. مردم در ضیافتهای متعارفشان همیشه این اصل را رعایت میکنند. خوب است مهمان این قاعده را بهم نزند.
نظامهای سیاسی قدرت امنیتی و اطلاعاتی و سرکوبگر دارند. اینهمه در خدمت سروری بر مردم نیست. در خدمت حراست از اصل و اساس این مهمانی جمعی است. نباید بر بالای مجلس بنشینند، مهمانی بالا و پایین ندارد. گرد است. بسته به اینکه کدام سو خوش سخنتر، داناتر، هنرمندتر و کارآزمودهتر است برای لحظاتی میدرخشد و جای خود را به دیگری میدهد.
حواسشان باشد، مردم نیستند که باید تحت نظر مدام قرار گیرند. متولیان امورند که تحت نظارت مردماند. باید دلنگران قضاوت مردم باشند. اگر اعتراضی میشنوند، ابتدا خود را مقصر بشناسند و برای جبران آن اقدام کنند. حتی اگر مقصر نباشند، تقصیر بپذیرند تا جبران مافات شود.
واژگون شدن رابطه مردم و نظام مستقر سیاسی، یک موهبت تاریخی است. نظامهای سیاسی به ویژه هنگامی که از یک انقلاب برآمده باشند، از موضع هدایتگری مردم پایین نمیآیند. شرایط امروز هزاران خطر و تهدید در چنته دارد. تنها با تبدیل کردن تهدید به فرصت میتوان مخاطرات آن را کنترل کرد. واژگون شدن رابطه نظام و مردم یک موهبت بزرگ است. موهبتی که از نخستین طلیعه مدرنیته ایرانی تا امروز محقق نشده است.
به جای بود و نبود این یا آن نظام باید به اصلاح ساختاری رابطهها اندیشید.
@javadkashi
-----
اخبار مربوط به دوازده روز جنگ، به تدریج عیان میشود. میتوان با قاطعیت گفت هدف اسرائیل سرنگون کردن نظام بوده است. شکست خورد، اما اظهارات مقامات این کشور نشانگر آن است که این هدف همچنان در دستور کار اسرائیل هست. به این ترتیب باید منتظر اقدامات بعدی باشیم. این اقدامات میتواند از سنخ اقدامات نظامی، اقتصادی یا سیاسی باشد.
هر نظام مستقری حق دارد به تداوم خود بیاندیشد. اینک نظام جمهوری اسلامی در معرض یک خطر موجودیتی است. چه باید بکند؟
رهبران و متولیان امور همه از مردم سخن میگویند. تنها مردم، تنها مردماند که میتوانند پناهگاه نظام مستقر از این مهلکه خطرناک باشند. میدانند و میدانیم صرف سکوت مردم در روزهای جنگ را نمیتوان به حساب پشتیبانی تام و تمام مردم گذاشت. تنها میتوان استنباط کرد با دشمن متجاوز همراهی نکردهاند. همین و بس.
تبدیل شدن مردم به پناهگاه نظام، به شرط چرخشهایی در نظر و پیامد آن چرخشهایی در عمل اتفاق خواهد افتاد. من به یک نکته در زمینه چرخش نظری اشاره خواهم کرد.
آنچه این چرخش نظری را اجتناب ناپذیر میکند، معکوس شدن رابطهای است که تاکنون فرض شده است. بنیاد نظام جمهوری اسلامی بر این باور مبتنی شد که مردم در پناه نظاماند. امنیت و آسایش خود را وامدار نظاماند و تحت هدایت و راهبری آن، به سعادت دنیوی و اخروی خواهند رسید. آنکه بیش از حد پرسش و مخالفخوانی میکند، باید تادیب شود. مردم انگار اعضاء یک اردوگاه بزرگاند. همه باید مواظب رفتار و کردار خود باشند.
اینک رابطه معکوس شده، این نظام است که به مردم پناه میآورد. نظام میهمان ضیافت مردم شده است. اگر نظام آداب پناه آوردن به مردم را رعایت کند، خود را حفظ میکند و مردم به بزرگترین دستاورد سیاسی طی یکصد و اندی سال گذشته خواهند رسید.
مهمان در گوشهای مینشیند چشم خود را به همه زوایای مهمانسرا میچرخاند. هر گوشه کسی با رنگ و صدا و چهره و سلیقهای متمایز با دیگری نشسته است. باید دوربینها بچرخند و صدا و سیمای نظام، حتی الامکان آئینه تمام نمای مردم شود. مهمان عزیز است و عزیز میماند که حرمت همگان را پاس دارد. باید یخ رابطهها آب شوند. به جای آنکه ابرو گره کند گوشهای بنشیند، خوب است برخیزد، در مدیریت مهمانی کمک کند. در امکان خرسندی و شادمانی همه سهم خود را ادا کند.
باور کند شان سیاست بیشتر از سنخ همین مهمانی است. قرار است همه با یکدیگر با خرسندی زندگی کنند. مهمانان مقصد دوری ندارند. قرار است پس از پایان مهمانی هر کدام سراغ زندگی شخصیاش بروند. هدف از مهمانی چیزی نیست جز لذت بردن از وجود دیگری. این ممکن نمیشود مگر با سامان صمیمانه، عادلانه و آزاد. اگر سفرهای پهن شود کسانی بی غذا بمانند، یا اجازه صحبت نداشته باشند، این که هست مهمانی نیست. مردم در ضیافتهای متعارفشان همیشه این اصل را رعایت میکنند. خوب است مهمان این قاعده را بهم نزند.
نظامهای سیاسی قدرت امنیتی و اطلاعاتی و سرکوبگر دارند. اینهمه در خدمت سروری بر مردم نیست. در خدمت حراست از اصل و اساس این مهمانی جمعی است. نباید بر بالای مجلس بنشینند، مهمانی بالا و پایین ندارد. گرد است. بسته به اینکه کدام سو خوش سخنتر، داناتر، هنرمندتر و کارآزمودهتر است برای لحظاتی میدرخشد و جای خود را به دیگری میدهد.
حواسشان باشد، مردم نیستند که باید تحت نظر مدام قرار گیرند. متولیان امورند که تحت نظارت مردماند. باید دلنگران قضاوت مردم باشند. اگر اعتراضی میشنوند، ابتدا خود را مقصر بشناسند و برای جبران آن اقدام کنند. حتی اگر مقصر نباشند، تقصیر بپذیرند تا جبران مافات شود.
واژگون شدن رابطه مردم و نظام مستقر سیاسی، یک موهبت تاریخی است. نظامهای سیاسی به ویژه هنگامی که از یک انقلاب برآمده باشند، از موضع هدایتگری مردم پایین نمیآیند. شرایط امروز هزاران خطر و تهدید در چنته دارد. تنها با تبدیل کردن تهدید به فرصت میتوان مخاطرات آن را کنترل کرد. واژگون شدن رابطه نظام و مردم یک موهبت بزرگ است. موهبتی که از نخستین طلیعه مدرنیته ایرانی تا امروز محقق نشده است.
به جای بود و نبود این یا آن نظام باید به اصلاح ساختاری رابطهها اندیشید.
@javadkashi
مردم، پناهگاه یا پنهانگاه؟ نقدی بر متن «مردم به مثابه پناهگاه»
نویسنده: احسان مزدخواه: دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
متن «مردم به مثابه پناهگاه» در نخستین نگاه، کوششی است صادقانه برای بازخوانی رابطهی نظام سیاسی و مردم در لحظهای بحرانی از تاریخ معاصر ایران؛ لحظهای که جنگ، اضطراب موجودیتی، و فرسایش مشروعیت، همزمان بر ساختار سیاسی سایه انداختهاند. نویسنده با بهرهگیری از استعارهای پرکشش—«مهمانی»—سعی دارد به جای بازتولید منطق رویارویی، امکانی برای صلح، بازسازی اعتماد، و همزیستی بگشاید.
متن بر پایهی یک فرض مرکزی بنا شده است: نظام سیاسی که روزگاری مدعی بود مردم را در پناه خود دارد، اکنون ناچار است خود به پناه مردم بیاید. در ظاهر، این جابهجایی یک چرخش رادیکال و امیدبخش است؛ اما همین واژگونی، اگر در سطح زبان باقی بماند و به ساحت ساختار، قانون، و سیاست عمومی تسری نیابد، از اصلاح نمیگوید، بلکه از نوعی استتار بحران پرده برمیدارد. دعوت به مهمانی در خانهای که سالهاست در آن صداها و تکثرات خاموش و دیالوگ تبدیل به مونولوگ و یا اساسا رتوریک سیاسی شده، سفرهها تهی، و میزبانانِ واقعی به حاشیه رفتهاند، چیزی جز آرایش واژگان بر ویرانههای واقعیت نیست.
در این متن، شکافی بنیادین میان زبان اجتماعی و زبان رسمی سیاست نادیده گرفته شده است. مردم، زبان سیاست رسمی را دیگر نمیفهمند یا بهتر بگوییم: دیگر به آن اعتماد ندارند زبان سیاسی مردم و جامعه و به بیان دیگر زبان سیاسی امراجتماعی لحظه کنونی در قالب سیاست اروتیک یعنی آیا سیاستورزی باعث شده است که ما از زیستن و روزمرگی خود لذت ببریم یا خیر؟ تبدیل گشته است.
واژگانی چون «نظام»، «پناه»، «مردم»، «امنیت» و حتی «وفاداری ملی» در حافظه جمعی ایرانیان، بار معنایی خود را یا از دست دادهاند یا به ضد خود بدل شدهاند. این، نه حاصل بدفهمی مردم، بلکه نتیجهی انباشت تاریخی بحران ها و ناملایمات است. از همینرو، هرگونه پیشنهاد اصلاحطلبانهای که بخواهد بر این زبان شکسته بنا شود، ناگزیر به تکرار ابتذال امر ملی خواهد شد: تکرار مفاهیمی که نسبتی با زیست روزمره و واقعیت های موجود ندارد و نخواهد داشت.
فراتر از زبان، تضاد عمیقتری در واقعیت سپهر سیاسی کنونی ما وجود دارد: یعنی تضاد میان منطق زندگی و منطق قدرت که ایده مهمانی را با دشوارگی شدید روبه رو میسازد. پرسش بنیادین این است که آیا پناهآوردن از سر باور به حاکمیت مردم است یا از سر اضطرار بقاء؟ آیا این چرخش، بازگشت به عدالت و پاسخگویی است یا صرفاً ترفندی برای حفظ نظم مستقر در لحظهی ضعف؟ سیاست اگر به مردم پناه میبرد، باید ابتدا آنان را به رسمیت بشناسد، صدایشان را بازتاب دهد، و ابزار سروری خود را زمین بگذارد. خانه تخریب شده، سفره خالیست، و مهمانی که اکنون در نقش مهمانی فروتن ظاهر شده، بیآنکه تغییری در قواعد و سلسلهمراتب مهمانی داده باشد.
متن همچنین به گونهای از «مردم» سخن میگوید که گویی یکدست، هماهنگ و یکصدا هستند. اما واقعیت اجتماعی ایران، پر است از روایتهای متعدد و متکثر و همچنین مطالبات متضاد: اقلیتهای قومی و مذهبی، طبقات محروم، زنان، جوانان، کارگران، حاشیهنشینان و مخالفان سیاسی، هر یک با زبان و زخم خود زندگی میکنند. صداهای آنان در این متن محو یا حلشده در کلیتی بیچهرهاند. دعوت به مهمانی، وقتی فاقد شفافیت در دعوتشوندگان است، به سادگی میتواند بدل به بازتولید امرنامطلوب شود یعنی: حذف تفاوتها به نام وحدت.
در نهایت، پرسش اصلی این است: اگر نظام به مردم پناه میآورد، آیا مردم واقعاً توانایی «پناه دادن» دارند؟ آیا چیزی از اعتماد، منابع، صبر، یا امید در آنان باقی مانده؟ و اگر باقی مانده، در کجا و با چه سازوکاری باید امکان بروز بیابد؟ مردم، تا زمانی که تنها ابزارشان سکوت یا انفجار است، نمیتوانند پناهگاه هیچ نظمی باشند. پناهگاه، نهاد میخواهد؛ قانون میخواهد؛ مشارکت، شفافیت، چرخش قدرت، و پاسخگویی میطلبد.
در غیاب این ملزومات، واژگان زیبا، گرچه پرشکوه و انسانیاند، اما در عمل به چیزی شبیه پردهکشی بر خرابهای تبدیل میشوند. اگر سیاست قرار است به ضیافت بدل شود، باید ضیافتی حقیقی باشد: جایی که میزبان و مهمان در جایگاه انسانی و برابر نشستهاند، نه یکی در موضع فضل و دیگری در موضع تمنا. خانهای که تخریب شده، مهماندار نمیخواهد؛ بازسازی میخواهد. و پیش از آنکه سفرهای پهن شود، باید عدالت، آزادی، و گفتوگوی برابر، آجر به آجر ساخته شود.
نویسنده: احسان مزدخواه: دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
متن «مردم به مثابه پناهگاه» در نخستین نگاه، کوششی است صادقانه برای بازخوانی رابطهی نظام سیاسی و مردم در لحظهای بحرانی از تاریخ معاصر ایران؛ لحظهای که جنگ، اضطراب موجودیتی، و فرسایش مشروعیت، همزمان بر ساختار سیاسی سایه انداختهاند. نویسنده با بهرهگیری از استعارهای پرکشش—«مهمانی»—سعی دارد به جای بازتولید منطق رویارویی، امکانی برای صلح، بازسازی اعتماد، و همزیستی بگشاید.
متن بر پایهی یک فرض مرکزی بنا شده است: نظام سیاسی که روزگاری مدعی بود مردم را در پناه خود دارد، اکنون ناچار است خود به پناه مردم بیاید. در ظاهر، این جابهجایی یک چرخش رادیکال و امیدبخش است؛ اما همین واژگونی، اگر در سطح زبان باقی بماند و به ساحت ساختار، قانون، و سیاست عمومی تسری نیابد، از اصلاح نمیگوید، بلکه از نوعی استتار بحران پرده برمیدارد. دعوت به مهمانی در خانهای که سالهاست در آن صداها و تکثرات خاموش و دیالوگ تبدیل به مونولوگ و یا اساسا رتوریک سیاسی شده، سفرهها تهی، و میزبانانِ واقعی به حاشیه رفتهاند، چیزی جز آرایش واژگان بر ویرانههای واقعیت نیست.
در این متن، شکافی بنیادین میان زبان اجتماعی و زبان رسمی سیاست نادیده گرفته شده است. مردم، زبان سیاست رسمی را دیگر نمیفهمند یا بهتر بگوییم: دیگر به آن اعتماد ندارند زبان سیاسی مردم و جامعه و به بیان دیگر زبان سیاسی امراجتماعی لحظه کنونی در قالب سیاست اروتیک یعنی آیا سیاستورزی باعث شده است که ما از زیستن و روزمرگی خود لذت ببریم یا خیر؟ تبدیل گشته است.
واژگانی چون «نظام»، «پناه»، «مردم»، «امنیت» و حتی «وفاداری ملی» در حافظه جمعی ایرانیان، بار معنایی خود را یا از دست دادهاند یا به ضد خود بدل شدهاند. این، نه حاصل بدفهمی مردم، بلکه نتیجهی انباشت تاریخی بحران ها و ناملایمات است. از همینرو، هرگونه پیشنهاد اصلاحطلبانهای که بخواهد بر این زبان شکسته بنا شود، ناگزیر به تکرار ابتذال امر ملی خواهد شد: تکرار مفاهیمی که نسبتی با زیست روزمره و واقعیت های موجود ندارد و نخواهد داشت.
فراتر از زبان، تضاد عمیقتری در واقعیت سپهر سیاسی کنونی ما وجود دارد: یعنی تضاد میان منطق زندگی و منطق قدرت که ایده مهمانی را با دشوارگی شدید روبه رو میسازد. پرسش بنیادین این است که آیا پناهآوردن از سر باور به حاکمیت مردم است یا از سر اضطرار بقاء؟ آیا این چرخش، بازگشت به عدالت و پاسخگویی است یا صرفاً ترفندی برای حفظ نظم مستقر در لحظهی ضعف؟ سیاست اگر به مردم پناه میبرد، باید ابتدا آنان را به رسمیت بشناسد، صدایشان را بازتاب دهد، و ابزار سروری خود را زمین بگذارد. خانه تخریب شده، سفره خالیست، و مهمانی که اکنون در نقش مهمانی فروتن ظاهر شده، بیآنکه تغییری در قواعد و سلسلهمراتب مهمانی داده باشد.
متن همچنین به گونهای از «مردم» سخن میگوید که گویی یکدست، هماهنگ و یکصدا هستند. اما واقعیت اجتماعی ایران، پر است از روایتهای متعدد و متکثر و همچنین مطالبات متضاد: اقلیتهای قومی و مذهبی، طبقات محروم، زنان، جوانان، کارگران، حاشیهنشینان و مخالفان سیاسی، هر یک با زبان و زخم خود زندگی میکنند. صداهای آنان در این متن محو یا حلشده در کلیتی بیچهرهاند. دعوت به مهمانی، وقتی فاقد شفافیت در دعوتشوندگان است، به سادگی میتواند بدل به بازتولید امرنامطلوب شود یعنی: حذف تفاوتها به نام وحدت.
در نهایت، پرسش اصلی این است: اگر نظام به مردم پناه میآورد، آیا مردم واقعاً توانایی «پناه دادن» دارند؟ آیا چیزی از اعتماد، منابع، صبر، یا امید در آنان باقی مانده؟ و اگر باقی مانده، در کجا و با چه سازوکاری باید امکان بروز بیابد؟ مردم، تا زمانی که تنها ابزارشان سکوت یا انفجار است، نمیتوانند پناهگاه هیچ نظمی باشند. پناهگاه، نهاد میخواهد؛ قانون میخواهد؛ مشارکت، شفافیت، چرخش قدرت، و پاسخگویی میطلبد.
در غیاب این ملزومات، واژگان زیبا، گرچه پرشکوه و انسانیاند، اما در عمل به چیزی شبیه پردهکشی بر خرابهای تبدیل میشوند. اگر سیاست قرار است به ضیافت بدل شود، باید ضیافتی حقیقی باشد: جایی که میزبان و مهمان در جایگاه انسانی و برابر نشستهاند، نه یکی در موضع فضل و دیگری در موضع تمنا. خانهای که تخریب شده، مهماندار نمیخواهد؛ بازسازی میخواهد. و پیش از آنکه سفرهای پهن شود، باید عدالت، آزادی، و گفتوگوی برابر، آجر به آجر ساخته شود.
javad kashi pinned «مردم به مثابه پناهگاه ----- اخبار مربوط به دوازده روز جنگ، به تدریج عیان میشود. میتوان با قاطعیت گفت هدف اسرائیل سرنگون کردن نظام بوده است. شکست خورد، اما اظهارات مقامات این کشور نشانگر آن است که این هدف همچنان در دستور کار اسرائیل هست. به این ترتیب باید…»
Forwarded from شبکه کمک
✍🏼محمد جواد غلامرضاکاشی
(استاد دانشگاه)
همبسـتگی گـاهـی مـانـع اسـت گـاه جـامـع. همبسـتگی مـانـع، رویـاروی دیـگری اسـت. نـحوی ائـتلاف اسـت
بـرای سـتیز بـا دیـگری. تجـربـه حـیات سـیاسـی بـه طـور طـبیعی ایـن سـنخ از همبسـتگی را طـلب مـی کـند.
عـرصـه سـیاسـت مسـتعد سـتیز و رویـارویـی اسـت و هـر دو طـرف سـتیز، نـیازمـند آنـکه بـا کـسانـی ائـتلاف
کـنند تـا در عـرصـه مـنازعـه غـلبه کـنند. همبسـتگی مـانـع اجـتناب نـاپـذیـر اسـت، امـا مـشکل از جـایـی آغـاز
مـی شـود کـه بـه یـک عـادت واره تـبدیـل شـود، بـه مـثابـه یـک سـاخـتار بـر رفـتار و گـفتار یـک دوره یـا جـریـان
سیاسی غلبه کند.
مطلب کامل
❇️ روابط عمومی شبکه کمک
@KomakNetwork
(استاد دانشگاه)
همبسـتگی گـاهـی مـانـع اسـت گـاه جـامـع. همبسـتگی مـانـع، رویـاروی دیـگری اسـت. نـحوی ائـتلاف اسـت
بـرای سـتیز بـا دیـگری. تجـربـه حـیات سـیاسـی بـه طـور طـبیعی ایـن سـنخ از همبسـتگی را طـلب مـی کـند.
عـرصـه سـیاسـت مسـتعد سـتیز و رویـارویـی اسـت و هـر دو طـرف سـتیز، نـیازمـند آنـکه بـا کـسانـی ائـتلاف
کـنند تـا در عـرصـه مـنازعـه غـلبه کـنند. همبسـتگی مـانـع اجـتناب نـاپـذیـر اسـت، امـا مـشکل از جـایـی آغـاز
مـی شـود کـه بـه یـک عـادت واره تـبدیـل شـود، بـه مـثابـه یـک سـاخـتار بـر رفـتار و گـفتار یـک دوره یـا جـریـان
سیاسی غلبه کند.
مطلب کامل
❇️ روابط عمومی شبکه کمک
@KomakNetwork
بحران درسآموز آب
.............
ماه و خورشید و فلک در کار افتادهاند تا مردم و حاکمانشان در این دیار بفهمند سیاست قلمرو عمومی است به شرط مشارکت عموم همه چیز در معنای فضیلتمندانه آن سیاسی خواهد شد. نه حاکمان باید خیال کنند گلهداری میکنند نه مردم در این خیال باشند که دریافت کننده صرف خدمات از سوی نظام سیاسیاند.
در فقدان سیاست فضیلتمندانه، زندگی در یک جنون جمعی میگذرد، خرد جمعی تنها به شرط سیاست فضیلتمندانه وجود پیدا خواهد کرد.
نظام پهلوی و نظام جمهوری اسلامی هر دو در مدیریت ارواح مردمان ناکام شدند. روزی روزگاری از راه رسید که خود را با بخش بزرگی از مردم و مردمان را با خود بیگانه یافتند. آنچه امروز را متمایز میکند ناتوانی از مدیریت بدنهای مردم است. آب بهتر از هر چیز دیگری اثبات میکند مدیریت بدنهای مردم نیز از توان نظام خارج شده است.
از منظر سیاسی در نقطه عطف مبارکی زندگی میکنیم.
نظام همیشه میخواست مردم گرد شمع وجودش جمع شوند و به آن قوت قلب دهند. برای نخستین بار است که نظام مردم را پراکنده از گرداگرد خود میخواهد. تمهیداتی فراهم میکند مردم تهران را ترک کنند تا از بار تامین آب و برق کاسته شود. این کار معنایی جز آن ندارد که حکومت به جای آنکه در قلمرو زندگی مردم پیشروی مدام کند، عقب نشینی میکند. هر چه مردم کمتر و پراکندهتر باشند، اعمال حاکمیت سادهتر میشود.
تک تک مردم ایران خردمندند، اما بحران آب ثابت میکند در زندگی جمعیشان دست به گریبان یک جنون جمعی بودهاند و هستند. در این جنون جمعی هم مردم و هم حکومت ایفای نقش کردهاند.
اگر مردم در مصرف آب تنها به خود و منافع کوتاه مدت خود اندیشیدهاند، به خاطر فقدان درکی عمومی از امر عمومی است. اما برای آنکه درکی از امر عمومی داشته باشند باید یکدیگر را در یک میدان عمومی ملاقات میکردند و کثرت و تنوع و فراوانی وجود دیگران را تصدیق میکردند. از آلام و کاستیهای جمعیشان آگاه میشدند و تصمیماتی برای کاستن از بار آن میکردند. همان کار که امروز همسایگان در جلسات ماهانه در آپارتمانهای خود میکنند. حکومت شانی جز آن نداشت که صلاح دید عمومی را اجرا کند. این همان سیاست به معنای فضیلتمندانه آن است.
مردم به حسب شعور جمعی درکی از آلام جمعیشان نداشتهاند و نقشی هم در کاستن آن ایفا نکردهاند. حکومت هم نسبتی با آلام واقعی مردم نداشته است. با توجه به موقعیت مالی و قدرت فراوانش، بلندپروازیهایی کرده که ربطی به مسائل واقعی مردم نداشته است .
بحران آب خطرناکترین و در عین حال درسآموزترین پدیده در عرصه سیاسی ماست. به مراتب بیش از خطر جنگ چشماندازهای زندگی جمعی را تیره کرده است. اگر راهی برای خروج از این بحران متصور باشد، احیای سیاست فضیلتمندانه با گشودن میدان حیات متکثر اجتماعی و سیاسی است.
متواضع شدن حکومت، اعتراف به ناتوانیها و کاستیهای پیشین، تلاش برای جلب اعتماد مردم، عقب نشینی از مواضع پیشین و آمادگی برای عقد قرارداد تازه برای زندگی جمعی راهکارهای خروج از بحرانهای امروز است.
@javadkashi
.............
ماه و خورشید و فلک در کار افتادهاند تا مردم و حاکمانشان در این دیار بفهمند سیاست قلمرو عمومی است به شرط مشارکت عموم همه چیز در معنای فضیلتمندانه آن سیاسی خواهد شد. نه حاکمان باید خیال کنند گلهداری میکنند نه مردم در این خیال باشند که دریافت کننده صرف خدمات از سوی نظام سیاسیاند.
در فقدان سیاست فضیلتمندانه، زندگی در یک جنون جمعی میگذرد، خرد جمعی تنها به شرط سیاست فضیلتمندانه وجود پیدا خواهد کرد.
نظام پهلوی و نظام جمهوری اسلامی هر دو در مدیریت ارواح مردمان ناکام شدند. روزی روزگاری از راه رسید که خود را با بخش بزرگی از مردم و مردمان را با خود بیگانه یافتند. آنچه امروز را متمایز میکند ناتوانی از مدیریت بدنهای مردم است. آب بهتر از هر چیز دیگری اثبات میکند مدیریت بدنهای مردم نیز از توان نظام خارج شده است.
از منظر سیاسی در نقطه عطف مبارکی زندگی میکنیم.
نظام همیشه میخواست مردم گرد شمع وجودش جمع شوند و به آن قوت قلب دهند. برای نخستین بار است که نظام مردم را پراکنده از گرداگرد خود میخواهد. تمهیداتی فراهم میکند مردم تهران را ترک کنند تا از بار تامین آب و برق کاسته شود. این کار معنایی جز آن ندارد که حکومت به جای آنکه در قلمرو زندگی مردم پیشروی مدام کند، عقب نشینی میکند. هر چه مردم کمتر و پراکندهتر باشند، اعمال حاکمیت سادهتر میشود.
تک تک مردم ایران خردمندند، اما بحران آب ثابت میکند در زندگی جمعیشان دست به گریبان یک جنون جمعی بودهاند و هستند. در این جنون جمعی هم مردم و هم حکومت ایفای نقش کردهاند.
اگر مردم در مصرف آب تنها به خود و منافع کوتاه مدت خود اندیشیدهاند، به خاطر فقدان درکی عمومی از امر عمومی است. اما برای آنکه درکی از امر عمومی داشته باشند باید یکدیگر را در یک میدان عمومی ملاقات میکردند و کثرت و تنوع و فراوانی وجود دیگران را تصدیق میکردند. از آلام و کاستیهای جمعیشان آگاه میشدند و تصمیماتی برای کاستن از بار آن میکردند. همان کار که امروز همسایگان در جلسات ماهانه در آپارتمانهای خود میکنند. حکومت شانی جز آن نداشت که صلاح دید عمومی را اجرا کند. این همان سیاست به معنای فضیلتمندانه آن است.
مردم به حسب شعور جمعی درکی از آلام جمعیشان نداشتهاند و نقشی هم در کاستن آن ایفا نکردهاند. حکومت هم نسبتی با آلام واقعی مردم نداشته است. با توجه به موقعیت مالی و قدرت فراوانش، بلندپروازیهایی کرده که ربطی به مسائل واقعی مردم نداشته است .
بحران آب خطرناکترین و در عین حال درسآموزترین پدیده در عرصه سیاسی ماست. به مراتب بیش از خطر جنگ چشماندازهای زندگی جمعی را تیره کرده است. اگر راهی برای خروج از این بحران متصور باشد، احیای سیاست فضیلتمندانه با گشودن میدان حیات متکثر اجتماعی و سیاسی است.
متواضع شدن حکومت، اعتراف به ناتوانیها و کاستیهای پیشین، تلاش برای جلب اعتماد مردم، عقب نشینی از مواضع پیشین و آمادگی برای عقد قرارداد تازه برای زندگی جمعی راهکارهای خروج از بحرانهای امروز است.
@javadkashi