javad kashi
6.34K subscribers
74 photos
12 videos
66 files
71 links
تاملات پراکنده اجتماعی و فرهنگی و سیاسی


جهت ارتباط : @gholamrezakashi
Download Telegram
همبستگی مدنی، همبستگی سیاسی
========
آنچه مردم در روزهای آتشین جنگ از خود نشان دادند، همبستگی مدنی بود نه همبستگی سیاسی. بیهوده نباید مفاهیم ناسیونالیستی را بر آن بار کرد. حمایت‌هایی که مردم به طور داوطلبانه از یکدیگر کردند، استقبال از مهاجرین به شهرها، خدمات رسانی صنوف مختلف منجمله پزشکان به مردم، همه مصادیق همبستگی مدنی بود. این تصور که روح ملی ایرانی بیدار شده، همه را به خطا می‌اندازد منجمله سیاست‌گذاران و تصمیم‌گیران سیاسی را.
اسرائیل و تلوزیون ایران اینترنشنال که صدا و تصویر اسرائیل است، خیال کردند به محض عملیات غافلگیر کننده ترور فرماندهان نظامی، مردم گروه گروه در خیابان‌ها ظاهر خواهند شد تا نظام را ساقط کنند. اما مردم نشان دادند برای تامین مطالبات‌شان از مسیر هیچ فاجعه‌ای عبور نخواهند کرد. به جای همراهی با متجاوز، آغوش‌شان را به روی یکدیگر گشودند و تلاش کردند هر چه می‌توانند برای کاستن از آلام یکدیگر انجام دهند. چیزی مشابه با آنچه در حوادث زلزله انجام می‌دادند. آنها نمی‌دانستند نوعی سرمایه معطوف به خلق همبستگی مدنی در فرهنگ و مخیله مردم ایجاد شده که در هنگام حادثه‌ها ظهور می‌کند. این سرمایه عقلانیتی خلاق میان مردم به بار آورده است.
اتفاقی که اسرائیل انتظار داشت، رخ نداد. اما معلوم نبود از کجا کسانی از راه رسیدند و فوراً آنچه را می‌دیدند همبستگی ملی خواندند و صدا و سیمای جمهوری اسلامی پر شد از مفاهیم ملی. تا جایی که یک نوحه خوان شناخته شده، سرود ملی خواند و مردم همراه او سینه زنی کردند.
همبستگی مردم حاصل یک هیجان صرف در نتیجه بروز جنگ نبود. حاصل تجربه‌های عمیق طی دهه‌های گذشته بود. مردم به تدریج به این نتیجه رسیده‌اند که در نهایت خودشان پناه‌گاه یکدیگرند. تنها با پناه آوردن به یکدیگر می‌توانند از زلزله‌های عرصه سیاست مصونیت پیدا کنند.
همبستگی مدنی می‌تواند همبستگی سیاسی خلق کند. کدام بازیگر سیاسی است که بتواند عامل و سبب‌ساز این خلق و ابداع باشد؟ نظام مستقر از همه بیشتر این شانس را دارد. به شرطی که به ملزومات آن تن در دهد.
خلق همبستگی مدنی حاصل تحولات مهمی در دهه‌های گذشته است. پیشترها مردم ذیل یک دستگاه ایدئولوژیک و انقلابی با نظام مستقر همبسته بودند. اینک همبستگی مدنی میان مردم برقرار شده است بدون وساطت نظام مستقر. اصول و مبادی این همبستگی با اصول و مبادی ساختار مسلط سیاسی سازگاری ندارد. نظام تنها به شرطی می‌تواند با همبستگی مدنی میان مردم نسبت برقرار کند، که در وهله اول این وضعیت را به رسمیت بشناسد. از منطق همه با من دست بردارد. عمر این منطق به پایان رسیده است. ما با دو «من» مواجهیم. یکی «من» با واسطه نظام سیاسی که اقلی از مردم را شامل می‌شود و «من» بدون واسطه نظام سیاسی. یکی خصلت عمودی دارد دیگری افقی.
من با سازوکار عمودی باید با من در سازوکار افقی رویارو شود و قراردادی تازه منعقد کند. آنگاه آنچه امروز صرفاً مدنی است قدرت و وجاهت سیاسی هم پیدا می‌کند.
میان این دو من، تقدم و تاخر زمانی وجود دارد. نظام‌های متفاوت آگاهی و الگوهای ناسازوار عملی میان این دو، کار را دشوار می‌کند. ذهن‌های قدرتمند، شجاعت‌های نظری، و توانمندی‌های عدیده عملی لازم است تا این دو با یکدیگر بسازند و بستری تازه برای همزیستی سیاسی بیافرینند. شاید در این بستر الگویی تازه و معنادار از همبستگی ملی خلق شود.
بی تردید یکی از ملزومات عبور از پیچ خطرناکی که در آن افتاده‌ایم، همین پیوند و عقد قرارداد جدید است.
@javadkashi
Audio
🎵 پوشه شنیداری سخنرانی دکتر محمدجواد کاشی در نشست چراغی دیگر با عنوان سیاست و حقیقت: درسی از حادثه کربلا

🗓 چهارشنبه 11 تیر 1404

💢خانه اندیشمندان علوم انسانی💢

🆔 @iranianhht
ایران‌گرایی: منحط یا اخلاقی و زایشگر
---
چرخش جمهوری اسلامی به ملیت و ملی‌گرایی تازگی ندارد. بیش از یک دهه است، وجود گروه‌های وابسته به ایران در غزه و لبنان و عراق به عمق راهبردی ایران نسبت داده می‌شد. استدلال می‌شد قدرت منطقه‌ای ایران، راهی است برای دفاع از تمامیت سرزمینی ایران. اگر با دشمنان خود در دوردست‌ها رویارو نشویم، باید کنار مرزهای خود آنها را ملاقات کنیم. شواهد دیگری هم می‌توان آورد و استدلال کرد منظومه گفتاری نظام، به تدریج به سمت ملیت‌گرایی سوق پیدا کرده است. اما چرخش موفق به سمت ملیت‌گرایی، ملزوماتی دارد و الا از یک چاله به چاله دیگری خواهیم افتاد.
گاهی تمسک به ملیت‌گرایی از سر ناچاری و ناشی از زوال گفتار اسلام‌گراست گاه یک انتخاب تازه اخلاقی. به نظر می‌رسد نظام با درک زوال گفتار اسلام‌گرا، به سمت نوعی ملیت‌گرایی منحط میل می‌کند.
یک گفتار سیاسی هنگامی زوال پیدا می‌کند که وجه هژمون خود را از دست داده باشد. نتواند روح و روان مردم را همراه خود کند. آنگاه ناگزیر است از منظومه‌های کلامی دیگر برای توجیه خود بهره ببرد. حضور ایران در کشورهای منطقه دیگر با تمسک به گفتار امت‌گرایانه و اسلامی پذیرش داخلی نداشت. به همین سبب برای توجیه حضور این نیروها از کلام ناسیونالیستی بهره برداری می‌شد. یک گفتار هنگامی که وجاهت سیاسی خود را از دست می‌دهد، دستمایه سوء استفاده و فساد نیز می‌شود. ظهور الیگارشی‌های فاسد مالی و اخلاقی در اشکال گوناگون با نام اسلام و اسلام‌گرایی، مظهر تام و تمام زوال و انحطاط گفتار سیاسی اسلام‌گرا در ایران بود.
جنگ دوازده روزه با اسرائیل یک نقطه عطف در چرخش به سمت ملیت‌گرایی بود. اما این ملیت‌گرایی از همان بدو تولد منحط زائیده می‌شود.
چرا گفتار اسلام‌گرایی به سمت زوال و تضعیف پیش رفت؟ دوگانه سازی میان امت اسلام و دیگران، نقطه ضعف اصلی آن بود. چرا که امت‌گرایی اسلامی بعدها به امت‌گرایی شیعی، و پس از آن به امت‌گرای ولایی تغییر منزل داد. هر روز تنگ نظرتر از دیروز شد و چندان دایره دوستان را تنگ کرد که کمتر کسی مقیم حریم حرم ماند. این گفتار خود زوال و تضعیف خود را رقم زد. حال اگر قرار باشد همان بازیگران، همان سیاست‌ها و خط‌مشی‌های پیشین به نام ایران رقم بخورد، از یک صورت زوال یافته به گفتاری منتقل خواهیم شد که از همان روز اول منحط و فرسوده است.
ایران‌گرایی به شرطی نو و زاینده زائیده خواهد شد که از گذشته درس بگیرد و دوگانه‌سازی‌های پیشین را تکرار نکند. ما ایرانیان جمعی از نوع بشریم. خیال نکنیم امت برگزیده و نورچشمی خدا و تاریخ بوده یا هستیم. البته میراث و تاریخی داریم که مختص خودمان است. کورش هخامنشی و فردوسی و شاهنامه و مولوی و قرآن و سعدی و تشیع و تسنن از جمله آنهاست. ما همزمان چندتا هستیم. ما چقدر به چند بودگی خود گشوده‌ایم؟ سوال دوم این است که با همه مواریث‌مان چه موهبتی برای بشریت امروز به ارمغان خواهیم آورد؟ برای درمان دردهای عام بشر امروز چه در چنته داریم؟
همزمان به میراث تاریخی و فرهنگی بشر گشوده باشیم. در سنت‌های فکری غرب و شرق جهان امروز، چه درمان‌هایی برای درمان دردهای ما نهفته است؟ ما به یک ایران‌گرایی مشتاق دیگری نیازمندیم نه سنخی از ایران گرایی که دگرستیزی امت را این بار به زبانی تازه ترجمه کند.
ملیت‌گرایی گشوده، متکثر، گفتگویی و جستجوگر وفاق و دوستی یک انتخاب اخلاقی است. جمهوری اسلامی برای چرخش به سمت این سنخ از ملیت گرایی، نیازمند نقد رادیکال گذشته است.
واقع این است که ناسیونالیسم منحط امروز صاحب دارد. ایران‌گرایان در خارج از کشور و در داخل ایران با مستمسک عرب ستیزی و افغان ستیزی بیش از یک دهه است جان گرفته‌اند. جمهوری اسلامی با چرخش به سمت این سنخ از ناسیونالیسم کاری جز آن نمی‌کند که خود را خلع گفتاری کند.
@javadkashi
ترس از تغییر
----
جمهوری اسلامی نه از اسرائیل می‌ترسد نه آمریکا. از منطق تحول مقتضی زمان می‌هراسد. از تغییر احساس ویرانی در ساختار می‌کند.
خود را همان می‌نماید که از اول انقلاب منعقد شد. می‌داند اینکه هست همان نیست که چهل و پنج سال پیش بود. اما از اعلام صریح آن می‌هراسد. اگر به صراحت اعلام کند این که هست آن نیست، و نمی‌توانست باشد، آنگاه به فکر می‌افتاد منطق و تئوری و روایت‌ تازه‌ای از موجودیت خود فراهم کند. هنگامی که منطقی تازه برای موجودیتی که دیگر آن نیست، فراهم نکنی، خود را از دست خواهی داد. تسخیر خواهی شد. البته بازتعریف خویشتن حتی برای فرد هم دشوار است، هنگامی که سخن از نهادهای اجتماعی و سیاسی است کار بسیار دشوار خواهد شد.
وارثان به ندرت شجاعت نیروی موسس را دارند.
زمان گسست ایجاد می‌کند. حتی برای پیوند با آنچه در سرآغاز بود، باید شجاعت پذیرش گسست را داشته باشی. با پذیرش گسست، گذشته هم در معرض بازتعریف و نقد واقع می‌شود. بت‌ سرآغاز هم شکسته خواهد شد. آنگاه زایشی به اقتضاء زمانه روی خواهد نمود. و الا بی‌تعریف و بی‌بنیاد و معنا رها خواهی شد و نم فساد در ارکان هستی نهادهای سیاسی رسوخ و همه چیز را فرسوده و لرزان خواهد کرد.
آمریکا و اسرائیل نه تنها ترس ایجاد نمی‌کنند گاه محملی می‌شوند برای انکار ضرورت تحول. آنها با شرایط فوق‌العاده‌ای که ایجاد می‌کنند، اصل تحول و بازتعریف را به تعویق می‌اندازند. کمک می‌کنند تا فروریزی تدریجی در درون متوقف نشود شتاب پیدا کند.
@javadkashi
مردم به مثابه پناهگاه
-----
اخبار مربوط به دوازده روز جنگ، به تدریج عیان می‌شود. می‌توان با قاطعیت گفت هدف اسرائیل سرنگون کردن نظام بوده است. شکست خورد، اما اظهارات مقامات این کشور نشانگر آن است که این هدف همچنان در دستور کار اسرائیل هست. به این ترتیب باید منتظر اقدامات بعدی باشیم. این اقدامات می‌تواند از سنخ اقدامات نظامی، اقتصادی یا سیاسی باشد.
هر نظام مستقری حق دارد به تداوم خود بیاندیشد. اینک نظام جمهوری اسلامی در معرض یک خطر موجودیتی است. چه باید بکند؟
رهبران و متولیان امور همه از مردم سخن می‌گویند. تنها مردم، تنها مردم‌اند که می‌توانند پناهگاه نظام مستقر از این مهلکه خطرناک باشند. می‌دانند و می‌دانیم صرف سکوت مردم در روزهای جنگ را نمی‌توان به حساب پشتیبانی تام و تمام مردم گذاشت. تنها می‌توان استنباط کرد با دشمن متجاوز همراهی نکرده‌اند. همین و بس.
تبدیل شدن مردم به پناهگاه نظام، به شرط چرخش‌هایی در نظر و پیامد آن چرخش‌هایی در عمل اتفاق خواهد افتاد. من به یک نکته در زمینه چرخش نظری اشاره خواهم کرد.
آنچه این چرخش نظری را اجتناب ناپذیر می‌کند، معکوس شدن رابطه‌ای است که تاکنون فرض شده است. بنیاد نظام جمهوری اسلامی بر این باور مبتنی شد که مردم در پناه نظام‌اند. امنیت و آسایش خود را وامدار نظام‌اند و تحت هدایت و راهبری آن، به سعادت دنیوی و اخروی خواهند رسید. آنکه بیش از حد پرسش و مخالف‌خوانی می‌کند، باید تادیب شود. مردم انگار اعضاء یک اردوگاه بزرگ‌اند. همه باید مواظب رفتار و کردار خود باشند.
اینک رابطه معکوس شده، این نظام است که به مردم پناه می‌آورد. نظام میهمان ضیافت مردم‌ شده است. اگر نظام آداب پناه آوردن به مردم را رعایت کند، خود را حفظ می‌کند و مردم به بزرگ‌ترین دستاورد سیاسی طی یکصد و اندی سال گذشته خواهند رسید.
مهمان در گوشه‌ای می‌نشیند چشم خود را به همه زوایای مهمان‌سرا می‌چرخاند. هر گوشه کسی با رنگ و صدا و چهره و سلیقه‌ای متمایز با دیگری نشسته است. باید دوربین‌ها بچرخند و صدا و سیمای نظام، حتی الامکان آئینه تمام نمای مردم شود. مهمان عزیز است و عزیز می‌ماند که حرمت همگان را پاس دارد. باید یخ رابطه‌ها آب شوند. به جای آنکه ابرو گره کند گوشه‌ای بنشیند، خوب است برخیزد، در مدیریت مهمانی کمک کند. در امکان خرسندی و شادمانی همه سهم خود را ادا کند.
باور کند شان سیاست بیشتر از سنخ همین مهمانی است. قرار است همه با یکدیگر با خرسندی زندگی کنند. مهمانان مقصد دوری ندارند. قرار است پس از پایان مهمانی هر کدام سراغ زندگی شخصی‌اش بروند. هدف از مهمانی چیزی نیست جز لذت بردن از وجود دیگری. این ممکن نمی‌شود مگر با سامان صمیمانه، عادلانه و آزاد. اگر سفره‌ای پهن شود کسانی بی غذا بمانند، یا اجازه صحبت نداشته باشند، این که هست مهمانی نیست. مردم در ضیافت‌های متعارف‌شان همیشه این اصل را رعایت می‌کنند. خوب است مهمان این قاعده را بهم نزند.
نظام‌های سیاسی قدرت امنیتی و اطلاعاتی و سرکوبگر دارند. اینهمه در خدمت سروری بر مردم نیست. در خدمت حراست از اصل و اساس این مهمانی جمعی است. نباید بر بالای مجلس بنشینند، مهمانی بالا و پایین ندارد. گرد است. بسته به اینکه کدام سو خوش سخن‌تر، داناتر، هنرمندتر و کارآزموده‌تر است برای لحظاتی می‌درخشد و جای خود را به دیگری می‌دهد.
حواس‌شان باشد، مردم نیستند که باید تحت نظر مدام قرار گیرند. متولیان امورند که تحت نظارت مردم‌اند. باید دلنگران قضاوت مردم باشند. اگر اعتراضی می‌شنوند، ابتدا خود را مقصر بشناسند و برای جبران آن اقدام کنند. حتی اگر مقصر نباشند، تقصیر بپذیرند تا جبران مافات شود.
واژگون شدن رابطه مردم و نظام مستقر سیاسی، یک موهبت تاریخی است. نظام‌های سیاسی به ویژه هنگامی که از یک انقلاب برآمده باشند، از موضع هدایت‌‌گری مردم پایین نمی‌آیند. شرایط امروز هزاران خطر و تهدید در چنته دارد. تنها با تبدیل کردن تهدید به فرصت می‌توان مخاطرات آن را کنترل کرد. واژگون شدن رابطه نظام و مردم یک موهبت بزرگ است. موهبتی که از نخستین طلیعه مدرنیته ایرانی تا امروز محقق نشده است.
به جای بود و نبود این یا آن نظام باید به اصلاح ساختاری رابطه‌ها اندیشید.
@javadkashi
مردم، پناهگاه یا پنهانگاه؟ نقدی بر متن «مردم به مثابه پناهگاه»

نویسنده: احسان مزدخواه: دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد

متن «مردم به مثابه پناهگاه» در نخستین نگاه، کوششی است صادقانه برای بازخوانی رابطه‌ی نظام سیاسی و مردم در لحظه‌ای بحرانی از تاریخ معاصر ایران؛ لحظه‌ای که جنگ، اضطراب موجودیتی، و فرسایش مشروعیت، همزمان بر ساختار سیاسی سایه انداخته‌اند. نویسنده با بهره‌گیری از استعاره‌ای پرکشش—«مهمانی»—سعی دارد به جای بازتولید منطق رویارویی، امکانی برای صلح، بازسازی اعتماد، و همزیستی بگشاید.
متن بر پایه‌ی یک فرض مرکزی بنا شده است: نظام سیاسی که روزگاری مدعی بود مردم را در پناه خود دارد، اکنون ناچار است خود به پناه مردم بیاید. در ظاهر، این جابه‌جایی یک چرخش رادیکال و امیدبخش است؛ اما همین واژگونی، اگر در سطح زبان باقی بماند و به ساحت ساختار، قانون، و سیاست عمومی تسری نیابد، از اصلاح نمی‌گوید، بلکه از نوعی استتار بحران پرده برمی‌دارد. دعوت به مهمانی در خانه‌ای که سال‌هاست در آن صدا‌ها و تکثرات خاموش و دیالوگ تبدیل به مونولوگ و یا اساسا رتوریک سیاسی شده، سفره‌ها تهی، و میزبانانِ واقعی به حاشیه رفته‌اند، چیزی جز آرایش واژگان بر ویرانه‌های واقعیت نیست.
در این متن، شکافی بنیادین میان زبان اجتماعی و زبان رسمی سیاست نادیده گرفته شده است.  مردم، زبان سیاست رسمی را دیگر نمی‌فهمند یا بهتر بگوییم: دیگر به آن اعتماد ندارند زبان سیاسی مردم و جامعه و به بیان دیگر زبان سیاسی امراجتماعی لحظه کنونی در قالب سیاست اروتیک یعنی آیا سیاست‌ورزی باعث شده است که ما از زیستن و روزمرگی خود لذت ببریم یا خیر؟ تبدیل گشته است.
واژگانی چون «نظام»، «پناه»، «مردم»، «امنیت» و حتی «وفاداری ملی» در حافظه جمعی ایرانیان، بار معنایی خود را یا از دست داده‌اند یا به ضد خود بدل شده‌اند. این، نه حاصل بدفهمی مردم، بلکه نتیجه‌ی انباشت تاریخی بحران ها و ناملایمات است. از همین‌رو، هرگونه پیشنهاد اصلاح‌طلبانه‌ای که بخواهد بر این زبان شکسته بنا شود، ناگزیر به تکرار ابتذال امر ملی خواهد شد:  تکرار مفاهیمی که نسبتی با زیست روزمره و واقعیت های موجود ندارد و نخواهد داشت.
فراتر از زبان، تضاد عمیق‌تری در واقعیت سپهر سیاسی کنونی ما وجود دارد: یعنی تضاد میان منطق زندگی و منطق قدرت که ایده مهمانی را با دشوارگی شدید روبه رو می‌سازد. پرسش بنیادین این است که آیا پناه‌آوردن از سر باور به حاکمیت مردم است یا از سر اضطرار بقاء؟ آیا این چرخش، بازگشت به عدالت و پاسخگویی است یا صرفاً ترفندی برای حفظ نظم مستقر در لحظه‌ی ضعف؟ سیاست اگر به مردم پناه می‌برد، باید ابتدا آنان را به رسمیت بشناسد، صدایشان را بازتاب دهد، و ابزار سروری خود را زمین بگذارد.  خانه تخریب شده، سفره خالی‌ست، و مهمانی که اکنون در نقش مهمانی فروتن ظاهر شده، بی‌آن‌که تغییری در قواعد و سلسله‌مراتب مهمانی داده باشد.
متن همچنین به گونه‌ای از «مردم» سخن می‌گوید که گویی یک‌دست، هماهنگ و یک‌صدا هستند. اما واقعیت اجتماعی ایران، پر است از روایت‌های متعدد و متکثر و همچنین مطالبات متضاد: اقلیت‌های قومی و مذهبی، طبقات محروم، زنان، جوانان، کارگران، حاشیه‌نشینان و مخالفان سیاسی، هر یک با زبان و زخم خود زندگی می‌کنند. صداهای آنان در این متن محو یا حل‌شده در کلیتی بی‌چهره‌اند. دعوت به مهمانی، وقتی فاقد شفافیت در دعوت‌شوندگان است، به سادگی می‌تواند بدل به بازتولید امرنامطلوب شود یعنی: حذف تفاوت‌ها به نام وحدت.
در نهایت، پرسش اصلی این است: اگر نظام به مردم پناه می‌آورد، آیا مردم واقعاً توانایی «پناه دادن» دارند؟ آیا چیزی از اعتماد، منابع، صبر، یا امید در آنان باقی‌ مانده؟ و اگر باقی مانده، در کجا و با چه سازوکاری باید امکان بروز بیابد؟ مردم، تا زمانی که تنها ابزارشان سکوت یا انفجار است، نمی‌توانند پناهگاه هیچ نظمی باشند. پناهگاه، نهاد می‌خواهد؛ قانون می‌خواهد؛ مشارکت، شفافیت، چرخش قدرت، و پاسخگویی می‌طلبد.
در غیاب این ملزومات، واژگان زیبا، گرچه پرشکوه و انسانی‌اند، اما در عمل به چیزی شبیه پرده‌کشی بر خرابه‌ای تبدیل می‌شوند. اگر سیاست قرار است به ضیافت بدل شود، باید ضیافتی حقیقی باشد: جایی که میزبان و مهمان در جایگاه انسانی و برابر نشسته‌اند، نه یکی در موضع فضل و دیگری در موضع تمنا. خانه‌ای که تخریب شده، مهمان‌دار نمی‌خواهد؛ بازسازی می‌خواهد. و پیش از آنکه سفره‌ای پهن شود، باید عدالت، آزادی، و گفت‌وگوی برابر، آجر به آجر ساخته شود.
javad kashi pinned «مردم به مثابه پناهگاه ----- اخبار مربوط به دوازده روز جنگ، به تدریج عیان می‌شود. می‌توان با قاطعیت گفت هدف اسرائیل سرنگون کردن نظام بوده است. شکست خورد، اما اظهارات مقامات این کشور نشانگر آن است که این هدف همچنان در دستور کار اسرائیل هست. به این ترتیب باید…»
Forwarded from شبکه کمک
✍🏼محمد جواد غلامرضاکاشی
(استاد دانشگاه)

همبسـتگی گـاهـی مـانـع اسـت گـاه جـامـع. همبسـتگی مـانـع، رویـاروی دیـگری اسـت. نـحوی ائـتلاف اسـت
بـرای سـتیز بـا دیـگری. تجـربـه حـیات سـیاسـی بـه طـور طـبیعی ایـن سـنخ از همبسـتگی را طـلب مـی کـند.
عـرصـه سـیاسـت مسـتعد سـتیز و رویـارویـی اسـت و هـر دو طـرف سـتیز، نـیازمـند آنـکه بـا کـسانـی ائـتلاف
کـنند تـا در عـرصـه مـنازعـه غـلبه کـنند. همبسـتگی مـانـع اجـتناب نـاپـذیـر اسـت، امـا مـشکل از جـایـی آغـاز
مـی شـود کـه بـه یـک عـادت واره تـبدیـل شـود، بـه مـثابـه یـک سـاخـتار بـر رفـتار و گـفتار یـک دوره یـا جـریـان
سیاسی غلبه کند.

مطلب کامل


❇️ روابط عمومی شبکه کمک
@KomakNetwork
بحران درس‌آموز آب
.............
ماه و خورشید و فلک در کار افتاده‌اند تا مردم و حاکمان‌شان در این دیار بفهمند سیاست قلمرو عمومی است به شرط مشارکت عموم همه چیز در معنای فضیلت‌مندانه آن سیاسی خواهد شد. نه حاکمان باید خیال کنند گله‌داری می‌کنند نه مردم در این خیال باشند که دریافت کننده صرف خدمات از سوی نظام سیاسی‌اند.
در فقدان سیاست فضیلت‌مندانه، زندگی در یک جنون جمعی می‌گذرد، خرد جمعی تنها به شرط سیاست فضیلت‌مندانه وجود پیدا خواهد کرد.
نظام پهلوی و نظام جمهوری اسلامی هر دو در مدیریت ارواح مردمان ناکام شدند. روزی روزگاری از راه رسید که خود را با بخش بزرگی از مردم و مردمان را با خود بیگانه یافتند. آنچه امروز را متمایز می‌کند ناتوانی از مدیریت بدن‌های مردم است. آب بهتر از هر چیز دیگری اثبات می‌کند مدیریت بدن‌های مردم نیز از توان نظام خارج شده است.
از منظر سیاسی در نقطه عطف مبارکی زندگی می‌کنیم.
نظام همیشه می‌خواست مردم گرد شمع وجودش جمع شوند و به آن قوت قلب دهند. برای نخستین بار است که نظام مردم را پراکنده از گرداگرد خود می‌خواهد. تمهیداتی فراهم می‌کند مردم تهران را ترک کنند تا از بار تامین آب و برق کاسته شود. این کار معنایی جز آن ندارد که حکومت به جای آنکه در قلمرو زندگی مردم پیشروی مدام کند، عقب نشینی می‌کند. هر چه مردم کمتر و پراکنده‌تر باشند، اعمال حاکمیت ساده‌تر می‌شود.
تک تک مردم ایران خردمندند، اما بحران آب ثابت می‌کند در زندگی جمعی‌شان دست به گریبان یک جنون جمعی بوده‌اند و هستند. در این جنون جمعی هم مردم و هم حکومت ایفای نقش کرده‌اند.
اگر مردم در مصرف آب تنها به خود و منافع کوتاه مدت خود اندیشیده‌اند، به خاطر فقدان درکی عمومی از امر عمومی است. اما برای آنکه درکی از امر عمومی داشته باشند باید یکدیگر را در یک میدان عمومی ملاقات می‌کردند و کثرت و تنوع و فراوانی وجود دیگران را تصدیق می‌کردند. از آلام و کاستی‌های جمعی‌شان آگاه می‌شدند و تصمیماتی برای کاستن از بار آن می‌کردند. همان کار که امروز همسایگان در جلسات ماهانه در آپارتمان‌های خود می‌کنند. حکومت شانی جز آن نداشت که صلاح دید عمومی را اجرا کند. این همان سیاست به معنای فضیلت‌مندانه آن است.
مردم به حسب شعور جمعی درکی از آلام جمعی‌شان نداشته‌اند و نقشی هم در کاستن آن ایفا نکرده‌اند. حکومت هم نسبتی با آلام واقعی مردم نداشته است. با توجه به موقعیت مالی و قدرت فراوانش، بلندپروازی‌هایی کرده که ربطی به مسائل واقعی مردم نداشته است .
بحران آب خطرناک‌ترین و در عین حال درس‌آموزترین پدیده در عرصه سیاسی ماست. به مراتب بیش از خطر جنگ چشم‌اندازهای زندگی جمعی را تیره کرده است. اگر راهی برای خروج از این بحران متصور باشد، احیای سیاست فضیلت‌مندانه با گشودن میدان حیات متکثر اجتماعی و سیاسی است.
متواضع شدن حکومت، اعتراف به ناتوانی‌ها و کاستی‌های پیشین، تلاش برای جلب اعتماد مردم، عقب نشینی از مواضع پیشین و آمادگی برای عقد قرارداد تازه برای زندگی جمعی راه‌کارهای خروج از بحران‌های امروز است.
@javadkashi
Forwarded from اکبر گنجی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#فوری_فوری_خیلی_مهم

🎥درس های اساسی تجاوز ۱۲ روزه شرِ بسیار عظیمِ هولناکِ اسرائیل به وطن-میهن: گذار از «سیاستِ نابودی شرِ عظیمِ هولناک» به «سیاستِ کنترل شر» از طریق محقق کردن فضایل در سیاست داخلی و سیاست خارجی. رضا پهلوی و سلطنت طلبان همچون فاوست روح خود را به شیطان فروختند👇👇

👈محمد جواد کاشی استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی #اختصاصی_صفحه_اکبر_گنجی (۲۶)

خلاصه مطالب بسیار مهم در فرسته های بعدی

https://t.iss.one/ganji_akbar
Forwarded from ربات حذف ✂️
.
خانه توسعه آذربایجان برگزار می کند:

یک صد و نوزدهمین سالگردِ نهضت مشروطیت ایران

( ۱۴ مرداد ۱۴۰۴)

◀️ مکان: تالار پتروشیمیِ تبریز

.
بیداری لعنتی
-----
جوهر زندگی رویاروی مشکلات عدیده پدیدار می‌شود. مردم در زندگی معمولی‌شان دست به کار برون رفت از مشکلاتی می‌شوند که ابتدا ناممکن به نظر می‌رسند و به دشواری حل می‌شوند. اما با هر گام که به حل مشکلی نزدیک ‌می‌شوند، احساس خرسندی می‌کنند و با دیگران و جهان همدل و آشنا می‌شوند. اما و صد اما اگر کار گره سختی پیدا کند ترجیح می‌دهند بخوابند و خواب‌های شیرین ببینند. وای به آنکه یکباره در نیمه یک خواب شیرین از خواب بپرد. حال پس از این تعلیق، چگونه ممکن است بتواند دست به کار حل مشکلاتی شود که به نظرش سخت جان‌تر از گذشته شده‌اند؟
ایدئولوژی‌ها خواب‌های جمعی می‌سازند. جماعت‌های گرم و متعهدی که همه در یک خواب جمعی همدل‌ شده‌اند. وااای به روزی که ضربه سخت مشکلات از خواب شیرین جمعی بیدارشان کند. با هزار گره ناگشوده مواجه شوند که برای هیچ‌کدام راه حل ساده‌ای پیش چشم نیست.
یاس و افسردگی ناشی از این بیداری لعنتی، آنچنان سخت و جانکاه است، که با خود و جهان و دیگران بیگانه می‌شوند. به سادگی تسلیم بیداری نمی‌شوند تا جایی که ممکن است خود را دوباره به خواب می‌زنند کاری که دیگر امکان‌پذیر نیست. خواب دروغینی بیش نیست. هر چه کنند مثل سابق خواب‌شان عمق پیدا نمی‌کند.
هنگامی که سنگ سخت مشکلات، دیواره‌های یک خواب عمیق جمعی را شکسته، سخت باید نگران بود. آنها به منطق جهان بیداری تن نمی‌دهند. سوگوار می‌شوند و عزم انتقام از جهان می‌کنند.
تلخ‌تر حال کسانی است که سوگواری و افسردگی رقبای سیاسی خود را مقدمه فرورفتن در یک خواب عمیق تازه می‌کنند. خبال می‌کنند سنگ سخت دشواری‌های عالم به جادوی کلام و بازوی آنها حل می‌شود. پس تدارک یک خواب جمعی تازه می‌کنند.
زهر تلخ جهان ما، تبلیغات فشرده ایدئولوژیک است. دهه‌هاست از خود، جهان و واقعیت عالم بیگانه شده‌ایم. خدا و ایمان و معنویت اصیل نیز مشروط به برون رفت از این بیگانگی بازخواهند گشت. به نام خدا در یک کفر جمعی اسیر مانده‌ایم.
@javadkashi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنان دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی در همایش بزرگداشت یکصد و نوزدهمین سالروز نهضت مشروطه در تبریز
فریزر را خاموش کنید
---
تردیدی نیست آمریکا یک دولت ملی و محبوب ایرانی را در سال 1332 سرنگون کرده است. جا دارد هر سال در روز 28 مرداد نسبت به این عمل قبیح آمریکا اظهار تنفر کنیم. اما معلوم نیست چرا به پشتوانه آن رویداد تاریخی، ستیز با آمریکا به مشخصه جدایی‌ناپذیر هویت یک نظام، یک هویت سیاسی و یک دستگاه ایدئولوژیک در عرصه سیاست تبدیل شده است.
مشکل اینجاست که مساله به آمریکاستیزی محدود نمی‌شود. یک فریزر در خانه هویتی نظام وجود دارد که به مثابه گنجینه مقدس عمل می‌کند. هر از چندی یک مولفه هویتی تازه را در داخل این فریزر انداخته‌ایم. در حال حاضر تعداد زیادی مولفه فریز شده انبار کرده‌ایم. تا توانسته‌ایم برای حراست از هر آنچه در این فریزر هست هزینه کرده‌ایم. بعضی از اقلام فریز شده عبارتند از: انهدام اسرائیل، مبارزه با مظاهر تمدن غرب، پیاده سازی احکام و شرایع دینی، حمایت از مستضعفین عالم، مبارزه با ظلم، عدالت، اسلام و به تازگی ملیت. اینها همه خوب‌اند، اما وقتی به مولفه‌های هویتی تبدیل می‌شوند، صاحب اختیار ما می‌شوند و در هر لحظه مانع از آن می‌شوند که مصالح اینجا و اکنونی خود را درست تشخیص بدهیم. به عبارت دیگر خرد سیاسی را زائل می‌کنند.
آبروی خود را به این مولفه‌ها بسته‌اند. چندانکه گویی هر عمل و گفتاری که ناقض این مولفه‌ها باشد، همه چیز از دست خواهد رفت.
این مولفه‌ها فریز شده‌اند به این جهت که انعطافی از خود نشان نمی‌دهند. به حسب تغییر موقعیت‌های سیاسی و تاریخی جا به جا نمی‌شوند. به خاطر همین فریز شدگی، یک ساختار سیاسی را فریز کرده‌اند. روز و روزگار یک ملت را همراه با خودشان فریز کرده‌اند.
جالب اینجاست که روز داوری فرانمی‌رسد تا به این دو سوال پاسخ دهد: اول اینکه در کدام یک توفیقی حاصل شده است؟ اگر پاسخ به سوال اول خیلی مثبت نبود، لطفا به سوال دوم پاسخ گفته شود: تا چه زمانی باید برای حراست از این مولفه‌های فریز شده هزینه داده شود؟
یک سوال سوم هم هست، آیا اقلام مصرفی در فریزر تاریخ مصرف ندارند؟
هر نظام سیاسی با مولفه‌هایی شناخته می‌شود. اما نظم سیاسی آویزان این مولفه‌ها نیست. نظم سیاسی قرار است منافع و مصالح مردمانش را تامین کند. اگر منافع و خواست مردم به سوی دیگری رفت، لاجرم باید تجدید نظر کرد.
برق فریزر را باید کشید. اجازه دهیم هر چه هست از یخ زدگی خارج شود. آنگاه یکی یکی وارسی شوند واقعا هنوز قابل مصرف‌اند؟
@javadkashi
گفتگویی پیرامون سرشت امر سیاسی
-----
جناب علی کاکا دزفولی مسئول میز سیاست و جامعه مرکز مطالعات راهبردی خبرگزاری تسنیم، زحمت کشیده‌اند نقد عمیقی بر یادداشت کوتاه اینجانب با عنوان «فریزر را خاموش کنید» نوشتند. نقد ایشان پر از نکات قابل تامل و بحث است. فرصت نیست در باره یکایک آنها بحث کنیم. من تنها به یک نکته اشاره می‌کنم و آن تفاوت برداشت من و ایشان در باره سرشت امر سیاسی است. پس از بیان این تفاوت نظر، معلوم خواهد شد که منظرگاه من آن چیزی نیست که ایشان با برچسب پوزیتویستی و هزینه و فایده به نقد آن پرداخته‌اند. من نه تنها نگاه هزینه و فایده‌ای ندارم، بلکه مساله من نیز همچون ایشان اصول است و حقیقت.
نگاه جناب کاکادزفولی به سیاست در این جمله هویداست: «عدالت یک اصل است اما اینکه عدالت را با قیمت‌گذاری دستوری مالیات تصاعدی یا رایانه هدفمند پیاده کنیم سیاست است و قابل ارزیابی و تغییر» پیش فرض این سخن آن است که اصولی مستقل و بیرون از قلمرو حیات سیاسی وجود دارد که آنها را بنیادهای هویتی خود انگاشته‌ایم و مسلح به ااین اصول و هویت‌ مبتنی بر آن، وارد حریم عرصه عمومی می‌شویم و سیاست ورزی می‌کنیم. بنابراین سیاست ورزی یک تاکتیک و عملیات بوروکراتیک و اجرایی است برای محقق کردن اصولی که از سنخ حقیقت‌اند.
این روایت، حاصل افلاطون‌گرایی در اندیشه سیاسی است. از اصطلاح افلاطون‌گرایی استفاده کردم تا گفته باشم لزوما این برداشت به افلاطون ارتباط ندارد. حاصل خوانشی تاریخی از افلاطون است. مطابق این برداشت فیلسوفی هست که از اجتماع سیاسی خارج می‌شود و حقیقت را جایی بیرون از قلمرو زندگی سیاسی تحصیل می‌کند آنگاه به میان مردم می‌رود تا آنها را به سمت آن حقیقت رهنمون شود. مردمان ساکن غار افلاطون در سایه‌ها و پندارهای بی‌اساس زندگی می‌کنند. آنکه حقیقت را می‌داند باید بر آنها حکومت کند و به سمت حقیقت رهنمون‌شان کند. البته در یادداشت جناب کاکا دزفولی این حقیقت در لایه‌های پنهان یک تاریخ و فرهنگ وجود دارد که ساکنان اینجا و اکنونی این جامعه از آن غافلند و حکومت جمهوری اسلامی تلاش کرده، به آن لایه‌ها تفطن پیدا کرده و ما لازم است به آنچه از آن غافلیم اما حقیقت ماست تن در دهیم.
مخالفت اصلی من با جناب کاکادزفولی در فهم امر سیاسی است. سیاست صرفاً سیاست‌گذاری بروکراتیک برای اقامه اصل عدالت یا هر اصل دیگر نیست. سیاست به خلاف فلسفه، فقه یا الهیات، قلمرو امر عمومی است. آنچه به عموم مربوط می‌شود. مردم قرار است در نتیجه زندگی با یکدیگر، مشغول ساخت و ساز یک جهان مشترک و عمومی شوند. این جهان مشترک خالی از مواد و مصالح جهان قدیم نیست. اما در اساس امری نو است. همانقدر که جناب کاکادزفولی به رغم احترامی که برای پدر و مادر خود قائل است حاضر نیست کپی برابر با اصل پدر یا مادر خود باشد، مردمان نیز ضمن احترام به سنت و پیشینیان خود، کپی برابر اصل آنها نیستند. نمی‌توانند که باشند. سیاست یعنی محیطی گشوده برای احداث جهانی که مردمان امروز در آن احساس شخصیت کنند. چه مشکلی هست اگر هویت را اینطور بفهمیم. هویت وفاداری تام و تمام به آنچه بوده‌ایم نیست، هویت ما در ساختن آن امر نوی است که اینجا و اکنون می‌سازیم. مشکلی نیست اگر عابری از راه برسد بگوید اینکه ساخته‌اید تماماً نو نیست. این دیوارش اسلام است آن سقف‌اش ایرانیت است، فلان ستون‌اش شاهنامه است و فلان در و پیکرش مولانا. همه این ها هست، اما آنچه هست حاصل احداث اینجا و اکنونی ماست. مردم به اعتبار مشارکتی که در ساحت آن داشته‌اند احساس سکونت و هویت می‌کنند. اینجا و اکنون است که این نسل به سبب مشارکت در آن وجود تاریخی پیدا می‌کند.👇🏼👇🏼
حقیقت در حیات سیاسی خلق و ایجاد نو برای تامین خیر و نفع عمومی است. ما که نسل پنجاه و هفت هستیم، لایه‌های پنهان ایرانیت اصیل را جستجو نکردیم ما به اقتضاء فهم و تجربه جمعی خود، دست به کار احداث جهانی نو شدیم. به این معنا به آن افتخار هم می‌کنیم. مشکل از آنجا آغاز شد که نظام برآمده از آن انقلاب، با نام پاسداری، مولفه‌های زنده و پویای آن میدان را فریز کرد. فریز کردن دو معنا داشت. اول اینکه اختیار فهم و تفسیر آن را از مردم گرفت و به خود منحصر کرد. اسلام در شعارها و مطالبات مردمان آن روز بود. اما چه کسی این اجازه را داده بود که یک فهم بر همه فهم‌ها غلبه کند و همه ملزم باشند اسلام را همانطور بفهمند که متولیان نظام دیکته می‌کنند. اسلام آن روز ده‌ها و صدها معنا داشت. لابد می‌پرسید حکومت اقتضاء آن را داشت که یکی را اختیار کند تا نظم ممکن شود. پاسخ خواهم داد کاش هیچ‌کدام را اختیار نمی‌کرد. همه چیز را به فضای سیال تعاملات اجتماعی واگذار می‌کرد. آنگاه می‌دیدید که اسلام امروز در چه موضع و موقع متفاوتی است. حکومت خوب بود وظایف خود را در تامین رفاه مردم انجام می‌داد تا اسلام‌ها با هم رویارو شوند و یکدیگر را سرزنده‌تر کنند.
معنای دوم فریز کردن غفلت از تهدیدها و فرصت‌های اینجا و اکنونی مدام در عرصه سیاست است. به قول درست شما ما در خلاء زندگی نمی‌کنیم. پیرامون ما حتی در درون ما فرصت‌ها و مخاطرات فراوانی هست. رویارویی خوب با این فرصت‌ها و مخاطرات، بازیگری فضیلت‌مندانه است. بازیگری فضیلت‌مندانه را ارسطو وضع کرد تا هم در مقابل خرد ابزاری مورد نظر شما و هم در مقابل روایت افلاطون‌گرای سیاست بدیلی عرضه کند. سیاست نزد ارسطو تحقق بخشی به اصول پیشینی نیست. بازیگری مدام برای تحقق خیر عموم مردم است. مردان سیاست کسانی نیستند که بر اصول غیر قابل نقض بایستند و تکان نخورند. آنها در روایت ارسطو حتما بزرگ‌ترین دشمن همان اصول هستند. برای مردان سیاست به قول ارسطو تنها یک اصل پایدار وجود دارد و آن صداقت است. باید نسبت به خود و مردم صادق باشند. با صدق درون وارد میدان می‌شوند، چیزهایی به دست می‌آورند و چیزهایی از دست می‌دهند آنگاه حاصل کار را باید تماشا کرد. هر چه توفیق به دست بیاورند، همان حقیقتی است که در جدال مدام عرصه سیاست محقق کرده‌اند. حقیقت یک اصل ذهنی نیست که شما به عمل بیاورید، حقیقت حاصل جدال و ستیز و گفتگو و سازش و دوستی و عشق در میدان عمل جمعی است.
یادداشت جناب کاکادزفولی شوق‌آور است و می‌توان از جهاتی دیگر هم به آن پرداخت اما این فضا مجال بیشتر از این نمی‌دهد. بازهم از ایشان تشکر می‌کنم.
@javadkashi
کودکی به نام هیچ
............
در ایران پس از جنگ، کودکی به نام «هیچ» زائیده شد. ترسناک و شوم است امیدبخش و زیبا هم هست.
تاثیر جنگ با تجربه یک زلزله قابل مقایسه بود. زلزله قطع نظر از مرگ و ویرانی حس اعتماد به زمین، دیوار و سقف و سنگ را زائل می‌کند. دستکم برای چندین روز، اعتماد سابق به این همه از دست می‌رود. یک حس تعلیق عمیق درونی به جا می‌ماند که با هیچ حسی قابل مقایسه نیست.
این حس تعلیق در جنگ ایران و عراق وجود نداشت. به دلایل چندی در جنگ دوازده روزه اتفاق افتاد.
حریم کشور، حکومت، ایدئولوژی، شعارها و مفاهیم تبلیغاتی حتی چهره‌های تکراری مثل همان زمین و دیوار و سقف در عرصه سیاسی‌اند. مهم نیست از این همه رضایت داشتیم یا نه. مهم این است که آنها چارچوبی برای زندگی امروز و فردای ما ترسیم می‌کردند. جنگ این همه را دست‌کم برای دوازده روز معلق کرد. همین دوازده روز کافی بود تا هیچ‌کس با همان قوت پیشین از خود و فردا و مسیر زندگی سخن نگوید. حس یک «هیچ» در فضا پیچید.
این «هیچ» شوم و هولناک است. چرا که هم زمان با بزرگ شدن این هیچ، کنترل‌های سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و دینی سست می‌شوند. بحران‌های آب و برق و تورم و بیکاری به آن عمق می‌دهند. سایه جنگی دوباره نیز سنگین است. این همه دست در دست هم می‌دهند، تا اذهان و روان‌ها و تخیلات عمومی، به سمت حس عمیق یک خلاء و تعلیق سقوط کنند. ما با یک شرایط مرزی مواجهیم. در مرز جایی که هابز از آن با عنوان وضع طبیعی یاد می‌کرد. پیچی در کار نیست تا گفته شود در یک پیچ تاریخی حساس به سر می‌بریم از آن عبور خواهیم کرد و راه گذشته را ادامه خواهیم داد. بر لبه پرتگاهی ایستاده‌ایم. به جایی هم که ایستاده‌ایم اعتمادی نیست.
اما می‌توان از تولد نورسیده‌ای به نام «هیچ» استقبال کرد و از آن لحظه‌ای زیبا و امیدبخش ساخت. جامعه ایرانی چندین دهه آبستن کودک «هیچ» بود. ما در حصار مفاهیم و شعارهای بی‌معنا شده، بی نسبت با واقعیت جهان، گسیخته از ذهن و ضمیر نسل‌های نو زندگی می‌کردیم. مفاهیمی که دیگر بر معنای مشخصی دلالت نمی‌کردند. نشانگان هویت‌هایی بودند که محتوایی در درون نداشتند. بیشتر استتار کننده مافیاهایی بودند که در همه جا خانه کرده‌اند. آنها با همه زرق و برق و سر و صدا، چیزی در درون ندارند. آنچه پس پرده پنهان بود، آشکار شده است. این آشکارگی می‌تواند سرآغاز فصلی تازه باشد. این هیچ نورسیده، سرآغاز همه چیز است. خود آبستن فصل‌ها و گفتارها و چشم‌اندازهای نو است.
با برداشتن دیوارها، گشودن فضای عمومی و فراخوان همگان می‌توان سویه مبارک این کودک را غلبه داد.
نادر و اسکندر از آن سنخ که اخوان ثالث می‌گفت در راه نیست. از ایدئولوگ‌ها و سلبریتی‌ها کاری ساخته نیست. در جستجوی ایده تازه‌ای برای رها شدن نباشیم. معجزه با مردم روی می‌دهد. به جای تبلیغات برای تزریق بیهوده امید، باید آنها را در فهم و برون رفت از عمق فاجعه شریک کرد. ضمن همین مشارکت، ضمن مشاهده حضور یکدیگر و همراه با حس جمعی فاجعه، مردم به معنای سیاسی آن متولد می‌شوند. مردم ماده خام تبلیغات نیستند. شاهنامه و نمادهای ملی و احیای حس ملی کمکی به تولد سیاسی مردم نمی‌کنند. آنها تنها به شرط فاعلیت موثر در عرصه سیاست امکان ظهور پیدا می‌کنند.
همه چیز می‌تواند از یک تحول در ساختار رسانه‌ای کشور آغاز شود. اجازه دهیم مردم آنچه را تجربه می‌کنند به زبان بیاورند و در ساحت رسمی رسانه‌ای کشور نمودار شوند. مساله کشور را از درون صدای مردم پیدا کنیم. این اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه رسانه‌های رسمی به سمت مردم گشوده شوند. همان مردم تشخیص می‌دهند چگونه باید از معرکه گریخت. آنها خود می‌توانند راه نشان دهند و متعهد به آن بمانند.
امید که مردم از درون زهدان آن هیچ نورسیده، زاده شوند. مساله این است که چه نقشی در مسیر این زایش بر عهده می‌گیریم. در جهت تسهیل مشارکت سالم مردم در عرصه سیاست عمل می‌کنیم یا تسهیل کننده برآمدن سویه شرارت بار این هیچ نورسیده‌ایم.
@javadkashi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🕊️ داستان ما با #خانه_اندیشمندان_علوم_انسانی
روایتی از یک حرکت چهارده ساله در چهارده دقیقه

®️ تهیه‌کننده:
دبیرخانه انجمن حقوق‌شناسی

نهم شهریور چهارصد و چهار


🔺 لطفا بازنشر بفرمایید 🔺

#انجمن_حقوق_شناسی
@iranianlls