Forwarded from رفقای نقد
🔹 نشستِ مَجازی نقد کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» بازنویسیِ جواد طباطبایی
⭕️ با #مصطفی_نصیری (پژوهشگر اندیشه سیاسی)
🕰 پنجشنبه ۲۲ اسفند ۹۸ ساعت ۲۰
📱 ارتباط:
🆔 @sajadnorouzi66
#سقوط_اصفهان_به_روایت_کروسینسکی
#نقد_کتاب
#جواد_طباطبایی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
⭕️ با #مصطفی_نصیری (پژوهشگر اندیشه سیاسی)
🕰 پنجشنبه ۲۲ اسفند ۹۸ ساعت ۲۰
📱 ارتباط:
🆔 @sajadnorouzi66
#سقوط_اصفهان_به_روایت_کروسینسکی
#نقد_کتاب
#جواد_طباطبایی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
پیشی گرفتنِ چیدمان از محتوا؛ موردِ تازه: موبایلبهدستِ قمی
=
فیلمی کوتاه در فضا پر شده است؛ مردی پشتِ در حرم حضرت معصومه ایستاده است و دوستانش را به حضرت زهرا قسم میدهد تا بیایند و آنجا را به «آتش» بکشند تا به حرم برسند.
گروهی به این فرد حمله و متهمش کردهاند که میخواهد همان کاری را کند که اهالی سقیفه -بنا به اعتقاد شیعیان- با خانهٔ صدیقه طاهره کرده بودند.
به نظر من، در ساختار ذهنی گوینده، حضرت زهرا و آتشزدنِ در کنار هم میآیند. یعنی هندسه ذهنی این فرد در هیئتهای مذهبی و در روضههای خانگی جوری سرشته شده است که مسئله در و دیوار و آتش زدن و مجروح شدن صدیقهٔ طاهره همه با هم است. این نتیجهٔ نوعی از هیئتی بودن است که برایش ابوالفضل با عمود و علیاصغر با سهشعبه عجین است. (به همین دلیل است که در هیئتها معمولاً اینکارهها زودتر از مداح ادامهٔ شعر را میخوانند یا با سرعتی حیرتانگیز دم نوحه را حفظ میکنند.)
ناخودآگاه آدمی جلوتر از خودآگاهشان میتازد و واژههای آدمها را میسازد و گاهی اساساً صرف نظر از معنی، آنها را به کار میبرد. اتفاقا در شرایطی که آدم روی گفتههایش تسلط ندارد و اعصابش به دلیل خوشحالی یا ناراحتی در آرامش نیست، این دستاندازها پیش میآید. یعنی جملهها با همان ساختاری که در عمق وجود آدم ثبت شده است به بیرون پرتاب میشود و در موقعیت جدید تصحیح نمیشود.
بهعلاوه، فردی که در این فیلم صحبت میکند -احتمالاً- استاد سخن نیست و در کارگاه واژهسازی ذهنش، مهارت ویژهای ندارد. لحظهای داغ کرده است. چشمانش دری بستهشده میبینند. در بسته او را به یاد حضرت زهرا میاندازد و یاد حضرت زهرا هم او را سمت ماجرای در و آتش میبرد. به همین سادگی این «تپق» ساخته میشود. گوینده اشتباه کرده است، چون در موقعیت تناقضآلودی گرفتار شده است و نمیتواند از کمند هندسهٔ واژهها در وجودش بگریزد و به اشتباه از کلمهها استفاده میکند و محتوا از دستش در میرود.
این ارتباط ارگانیک بین واژههای همفضا در شعر همهٔ شاعران بزرگ هم دیده میشود. مثلاً در شعرهای شاملو «عیسا» با «صلیب» همراه است. گاهی این صلیب با فاصله میآید. مثلا در قطعهٔ زیر اتفاق بامزهای افتاده است. خواننده بلافاصله بعد از عیسا، صلیب نمیبیند، ولی ناخودآگاه شاعر بیکار نمینشیند و خودش را نشان میدهد:
«زخمِ گُلمیخها که به تیشهی سنگین
ریشهی درد را در جانِ عیساهای اندُهگینِمان به فریاد آوردهاست
در خاطرههای مادرانهی ما به چرکاندر نشسته؛
و فریادِ شهیدِشان
به هنگامی که بر صلیبِ نادانیِ خلق
مصلوب میشدند.»
و آخِر:
من فرد حاضر در کلیپ را نمیشناسم و داوری من از موقعیت ویژهای است که فردِ هیئتی در آن گرفتار میآید و به «احتمال قوی» دربارهٔ این فرد هم درست است. و اگر موضوع حرفم با موقعیت این بنده خدا بخواند، لابد خودِ این فرد بعدها با دیدن فیلمش از همه بیشتر عذاب کشیده است و دوستانش هم بسیار به او سرکوفت زدهاند. و باز هم به احتمال قوی خود این فرد -به شیوهای درست یا غلط- خودش را دلباخته صدیقهٔ طاهره میداند؛ چنین تهاجمی به سمتش درست نیست. بر کنارِ از همهٔ این موضوعها، ضعیفکشی یکی از نشانههای رفتار غیرِ انسانی است.
#میثم_امیری
#رفقای_نقد
#احمد_شاملو
#علیه_محتوازدگی
@rofaghaenaghd
=
فیلمی کوتاه در فضا پر شده است؛ مردی پشتِ در حرم حضرت معصومه ایستاده است و دوستانش را به حضرت زهرا قسم میدهد تا بیایند و آنجا را به «آتش» بکشند تا به حرم برسند.
گروهی به این فرد حمله و متهمش کردهاند که میخواهد همان کاری را کند که اهالی سقیفه -بنا به اعتقاد شیعیان- با خانهٔ صدیقه طاهره کرده بودند.
به نظر من، در ساختار ذهنی گوینده، حضرت زهرا و آتشزدنِ در کنار هم میآیند. یعنی هندسه ذهنی این فرد در هیئتهای مذهبی و در روضههای خانگی جوری سرشته شده است که مسئله در و دیوار و آتش زدن و مجروح شدن صدیقهٔ طاهره همه با هم است. این نتیجهٔ نوعی از هیئتی بودن است که برایش ابوالفضل با عمود و علیاصغر با سهشعبه عجین است. (به همین دلیل است که در هیئتها معمولاً اینکارهها زودتر از مداح ادامهٔ شعر را میخوانند یا با سرعتی حیرتانگیز دم نوحه را حفظ میکنند.)
ناخودآگاه آدمی جلوتر از خودآگاهشان میتازد و واژههای آدمها را میسازد و گاهی اساساً صرف نظر از معنی، آنها را به کار میبرد. اتفاقا در شرایطی که آدم روی گفتههایش تسلط ندارد و اعصابش به دلیل خوشحالی یا ناراحتی در آرامش نیست، این دستاندازها پیش میآید. یعنی جملهها با همان ساختاری که در عمق وجود آدم ثبت شده است به بیرون پرتاب میشود و در موقعیت جدید تصحیح نمیشود.
بهعلاوه، فردی که در این فیلم صحبت میکند -احتمالاً- استاد سخن نیست و در کارگاه واژهسازی ذهنش، مهارت ویژهای ندارد. لحظهای داغ کرده است. چشمانش دری بستهشده میبینند. در بسته او را به یاد حضرت زهرا میاندازد و یاد حضرت زهرا هم او را سمت ماجرای در و آتش میبرد. به همین سادگی این «تپق» ساخته میشود. گوینده اشتباه کرده است، چون در موقعیت تناقضآلودی گرفتار شده است و نمیتواند از کمند هندسهٔ واژهها در وجودش بگریزد و به اشتباه از کلمهها استفاده میکند و محتوا از دستش در میرود.
این ارتباط ارگانیک بین واژههای همفضا در شعر همهٔ شاعران بزرگ هم دیده میشود. مثلاً در شعرهای شاملو «عیسا» با «صلیب» همراه است. گاهی این صلیب با فاصله میآید. مثلا در قطعهٔ زیر اتفاق بامزهای افتاده است. خواننده بلافاصله بعد از عیسا، صلیب نمیبیند، ولی ناخودآگاه شاعر بیکار نمینشیند و خودش را نشان میدهد:
«زخمِ گُلمیخها که به تیشهی سنگین
ریشهی درد را در جانِ عیساهای اندُهگینِمان به فریاد آوردهاست
در خاطرههای مادرانهی ما به چرکاندر نشسته؛
و فریادِ شهیدِشان
به هنگامی که بر صلیبِ نادانیِ خلق
مصلوب میشدند.»
و آخِر:
من فرد حاضر در کلیپ را نمیشناسم و داوری من از موقعیت ویژهای است که فردِ هیئتی در آن گرفتار میآید و به «احتمال قوی» دربارهٔ این فرد هم درست است. و اگر موضوع حرفم با موقعیت این بنده خدا بخواند، لابد خودِ این فرد بعدها با دیدن فیلمش از همه بیشتر عذاب کشیده است و دوستانش هم بسیار به او سرکوفت زدهاند. و باز هم به احتمال قوی خود این فرد -به شیوهای درست یا غلط- خودش را دلباخته صدیقهٔ طاهره میداند؛ چنین تهاجمی به سمتش درست نیست. بر کنارِ از همهٔ این موضوعها، ضعیفکشی یکی از نشانههای رفتار غیرِ انسانی است.
#میثم_امیری
#رفقای_نقد
#احمد_شاملو
#علیه_محتوازدگی
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹 هشت کتاب 🔹
🔸پیشنهاد فردین آریش🔸
💢 عابد نظری از من خواسته که هشت داستان و رمان موردعلاقهام را معرفی کنم. برای روزهای خانهنشینی و قرنطینه. لیست دادن یکی از سختترین کارهاست و اجباریست اذیتکننده که در نتیجهاش تو میمانی و عذاب وجدان کنار گذاشتن کتابهای بسیاری که پیشنهاد ندادنشان باعث شرمندگیست. پس مدیونید اگر به همینها اکتفا کنید. عجالتاً این هشت رمان پیشنهادی من است، بدون ترتیب و اولویت.
🔺یک. پیرمرد و دریا، ارنست همینگوی، ترجمه نازی عظیما، نشر افق. برای من در حکم کتاب بالینیست. تا امروز ده بار آن را خواندهام و هر بار برایم تازگی دارد. در این روزهای ترس و ناامیدی هم خواندنش لطف مضاعفی دارد. هماوردی پیرمرد ماهیگیریست با خودش، با انسان و با جهان. «انسان ممکنه نابود بشه اما برای شکست آفریده نشده.» این فرمول پیشنهادی همینگوی در پیرمرد و دریاست، به ما، برای زیستن در این جهان بلازده.
🔺دو. مسخ، فرانتس کافکا، ترجمه فرزانه طاهری، نشر نیلوفر. «یکروز صبح وقتی گرگور زامزا از خوابهای آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشرهای غولپیکر تبدیل شده است.» این جملات آغازین کتابیست که در کشور ما به یک سوءتفاهم جمعی دچار شده و برخلاف تصور رایج علیه پوچیست. درباره اهمیت مدارا کردن است و تاب آوردن انسان، در هر شرایطی. حتی اگر آن انسان کارمندی باشد که به حشرهای بدل شده. از قضا مسخِ کافکا هم در روزگار کرونا خواندنیتر از همیشه است.
🔺سه. مدار صفر درجه، احمد محمود، نشر معین. این بزرگترین رمان ایرانی، نوشته بهترین نویسنده ایرانیست. کاملترین نمونهی پیوند سیاست، تاریخ و ادبیات. با شخصیتهایی به غایت آشنا، معمولی و بهیادماندنی. باران و نوذر و یارعلی. یک آغاز درخشان هم دارد؛ ترکیبی از مرگ و سوگواری در آبهای کارون. «اول چند صدا با هم برخاست- شتابزده و بریده: «کوسه!/ زد-/ زد و برد!» بعد، همه از جا کنده شدند.»
🔺چهار. موشها و آدمها، جان اشتاین بک، ترجمه سروش حبیبی، نشر ماهی. کتاب خوشخوان و کوچکی است با محوریت دو کارگر مزرعه که رؤیاهایشان تباه میشود. به خصوص شخصیت لنی که به سادگی کودکان است اما بدن غولپیکری دارد. «اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم میخواد یکی پهلوش باشه!» لنی در لحظه مرگ ازبیادآوردن رؤیایش سرخوش است و اینگونه در خاطر میماند.
🔺پنج. جنایت و مکافات، فیودور داستایفسکی، ترجمه حمیدرضا آتشبرآب، نشر علمیفرهنگی. این رمانیست که تا این جهان هست و انسانی در آن زندگی میکند، باقیست. هرچه سن آدم بالاتر میرود بیشتر قدردان خلسهی این کتاب میشود و معنایش را درک میکند. ردی از این رمان تا همیشه با خوانندهاش هست. مکاشفهای است درباره رنج، گناه و بخشش. و آن دانشجوی حقوق لاغر و تکیده که به خواهرِ سونیا میگفت: «برای رودیا راسکولنیکف، بندهی گناهکار خدا دعا کن.»
🔺شش. شنل، نیکلای گوگول، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نی. یک داستان کوتاهِ منحصربهفرد. در نهایت سادگی و نبوغ. مرثیهای است از اندوه بیحد آکاکی آکاکیویچ. کارمند خردهپایی که بدل به روح سرگردانی میشود در خیابانهای روسیه. و زخمی همیشگی بر قلبهای ما. شمایلِ یک عصیان غریب. ناباکوف میگفت نثر گوگول دستکم چهار بُعد دارد. ادعای بزرگی است اما درباره نابغهای چون گوگول نه.
🔺هفت. پدران و پسران، ایوان تورگینیف، ترجمه مهری آهی، نشر علمیفرهنگی. در ستایش خانواده است و تماشای جهان از منظر یک جوان نیمهنهیلیست، نیمهآنارشیست. چنان پرشور که در هیچ چارچوبی نمیگنجد. دست آخر اما به مرگ آرام و باشکوهی دست مییابد. درحالیکه غرق در محبت و مهربانی پدر و مادرش است. برای من به دلایلی شخصی یک انتخاب همیشگی است اما کتابیست که به شکل عجیبی ترس آدم را از مرگ کم میکند: «مرگ یک شوخی قدیمیست که هر بار تازگی دارد.»
🔺هشت. آنا کارنینا، لئو تولستوی، ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر. جهان بدون تولستوی چیزی کم میداشت. ما بسیار به این مرد مدیونیم. او که به معنای واقعی کلمه خالق است و آفریننده. کسانی را به جمعیت دنیای ما افزوده که عمری طولانی خواهند داشت و تا همیشه زنده خواهند بود و خوانده خواهند شد. آنا کارنینا نسخه دیگریست از مادام بوواری فلوبر (که حیف بود اگر ذکر خیری از او نمیرفت) و سرنوشتی مشابه اِما بوواری دارد. به مرگی خودخواسته میمیرد و شمایلی از عشق و تباهی را ابدی میکند.
#قرنطینه_با_کتاب
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔸پیشنهاد فردین آریش🔸
💢 عابد نظری از من خواسته که هشت داستان و رمان موردعلاقهام را معرفی کنم. برای روزهای خانهنشینی و قرنطینه. لیست دادن یکی از سختترین کارهاست و اجباریست اذیتکننده که در نتیجهاش تو میمانی و عذاب وجدان کنار گذاشتن کتابهای بسیاری که پیشنهاد ندادنشان باعث شرمندگیست. پس مدیونید اگر به همینها اکتفا کنید. عجالتاً این هشت رمان پیشنهادی من است، بدون ترتیب و اولویت.
🔺یک. پیرمرد و دریا، ارنست همینگوی، ترجمه نازی عظیما، نشر افق. برای من در حکم کتاب بالینیست. تا امروز ده بار آن را خواندهام و هر بار برایم تازگی دارد. در این روزهای ترس و ناامیدی هم خواندنش لطف مضاعفی دارد. هماوردی پیرمرد ماهیگیریست با خودش، با انسان و با جهان. «انسان ممکنه نابود بشه اما برای شکست آفریده نشده.» این فرمول پیشنهادی همینگوی در پیرمرد و دریاست، به ما، برای زیستن در این جهان بلازده.
🔺دو. مسخ، فرانتس کافکا، ترجمه فرزانه طاهری، نشر نیلوفر. «یکروز صبح وقتی گرگور زامزا از خوابهای آشفته بیدار شد، دید که در تختخوابش به حشرهای غولپیکر تبدیل شده است.» این جملات آغازین کتابیست که در کشور ما به یک سوءتفاهم جمعی دچار شده و برخلاف تصور رایج علیه پوچیست. درباره اهمیت مدارا کردن است و تاب آوردن انسان، در هر شرایطی. حتی اگر آن انسان کارمندی باشد که به حشرهای بدل شده. از قضا مسخِ کافکا هم در روزگار کرونا خواندنیتر از همیشه است.
🔺سه. مدار صفر درجه، احمد محمود، نشر معین. این بزرگترین رمان ایرانی، نوشته بهترین نویسنده ایرانیست. کاملترین نمونهی پیوند سیاست، تاریخ و ادبیات. با شخصیتهایی به غایت آشنا، معمولی و بهیادماندنی. باران و نوذر و یارعلی. یک آغاز درخشان هم دارد؛ ترکیبی از مرگ و سوگواری در آبهای کارون. «اول چند صدا با هم برخاست- شتابزده و بریده: «کوسه!/ زد-/ زد و برد!» بعد، همه از جا کنده شدند.»
🔺چهار. موشها و آدمها، جان اشتاین بک، ترجمه سروش حبیبی، نشر ماهی. کتاب خوشخوان و کوچکی است با محوریت دو کارگر مزرعه که رؤیاهایشان تباه میشود. به خصوص شخصیت لنی که به سادگی کودکان است اما بدن غولپیکری دارد. «اما بعد مجبور بودی تنها بشینی و کتاب بخونی. کتاب خوندن کیف نداره، آدم احتیاج داره یکیو داشته باشه. آدم میخواد یکی پهلوش باشه!» لنی در لحظه مرگ ازبیادآوردن رؤیایش سرخوش است و اینگونه در خاطر میماند.
🔺پنج. جنایت و مکافات، فیودور داستایفسکی، ترجمه حمیدرضا آتشبرآب، نشر علمیفرهنگی. این رمانیست که تا این جهان هست و انسانی در آن زندگی میکند، باقیست. هرچه سن آدم بالاتر میرود بیشتر قدردان خلسهی این کتاب میشود و معنایش را درک میکند. ردی از این رمان تا همیشه با خوانندهاش هست. مکاشفهای است درباره رنج، گناه و بخشش. و آن دانشجوی حقوق لاغر و تکیده که به خواهرِ سونیا میگفت: «برای رودیا راسکولنیکف، بندهی گناهکار خدا دعا کن.»
🔺شش. شنل، نیکلای گوگول، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نی. یک داستان کوتاهِ منحصربهفرد. در نهایت سادگی و نبوغ. مرثیهای است از اندوه بیحد آکاکی آکاکیویچ. کارمند خردهپایی که بدل به روح سرگردانی میشود در خیابانهای روسیه. و زخمی همیشگی بر قلبهای ما. شمایلِ یک عصیان غریب. ناباکوف میگفت نثر گوگول دستکم چهار بُعد دارد. ادعای بزرگی است اما درباره نابغهای چون گوگول نه.
🔺هفت. پدران و پسران، ایوان تورگینیف، ترجمه مهری آهی، نشر علمیفرهنگی. در ستایش خانواده است و تماشای جهان از منظر یک جوان نیمهنهیلیست، نیمهآنارشیست. چنان پرشور که در هیچ چارچوبی نمیگنجد. دست آخر اما به مرگ آرام و باشکوهی دست مییابد. درحالیکه غرق در محبت و مهربانی پدر و مادرش است. برای من به دلایلی شخصی یک انتخاب همیشگی است اما کتابیست که به شکل عجیبی ترس آدم را از مرگ کم میکند: «مرگ یک شوخی قدیمیست که هر بار تازگی دارد.»
🔺هشت. آنا کارنینا، لئو تولستوی، ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر. جهان بدون تولستوی چیزی کم میداشت. ما بسیار به این مرد مدیونیم. او که به معنای واقعی کلمه خالق است و آفریننده. کسانی را به جمعیت دنیای ما افزوده که عمری طولانی خواهند داشت و تا همیشه زنده خواهند بود و خوانده خواهند شد. آنا کارنینا نسخه دیگریست از مادام بوواری فلوبر (که حیف بود اگر ذکر خیری از او نمیرفت) و سرنوشتی مشابه اِما بوواری دارد. به مرگی خودخواسته میمیرد و شمایلی از عشق و تباهی را ابدی میکند.
#قرنطینه_با_کتاب
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
⭕️ وظیفه نویسندگان ایرانی در دوران کرونا چیست؟
#محسن_باقری_اصل
#میثم_رشیدی_مهرآبادی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
@irCDS
#محسن_باقری_اصل
#میثم_رشیدی_مهرآبادی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
@irCDS
Telegram
attach 📎
Forwarded from رفقای نقد
نقد نیمدانگ پیونگیانگ.pdf
195.6 KB
🔹نیمدانگ کم نیست!🔹
⭕️ ده نکتهٔ پراکنده دربارهٔ کتاب نیمدانگ پیونگیانگ اثر رضا امیرخانی
🖋 به قلم فردین آریش
🔺 منتشرشده در تارنمای مجله کتاب فردا
#نیم_دانگ_پیونگ_یانگ
#رضا_امیرخانی
#بازنشر
#نقد_کتاب
#مجله_کتاب_فردا
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
⭕️ ده نکتهٔ پراکنده دربارهٔ کتاب نیمدانگ پیونگیانگ اثر رضا امیرخانی
🖋 به قلم فردین آریش
🔺 منتشرشده در تارنمای مجله کتاب فردا
#نیم_دانگ_پیونگ_یانگ
#رضا_امیرخانی
#بازنشر
#نقد_کتاب
#مجله_کتاب_فردا
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
⭕️ برای مادر
🔹شرح یک صحنه از قسمت پنجم سریال نونخ۲🔹
🔸 اهالی روستا پس از لرزیدن زمین زیر پایشان گِرد هم میآیند و از اهالی پرسوجو میکنند. آقامعلم -یوسف- در میان جمع نیست. او به خاطر ناداوری در جشن انارِ روستا حاضر نبوده. معلوم میشود در خانهاش بوده. اهالی به خانهاش میشتابند. دم درِ خانهی آقامعلم معلوم میشود او بیرون از خانه بوده پس از لرزهی اول برای برداشتن چیز مهمی به خانه رفته. و حالا زیر آوار است. جمع اهالی دربارهاش قضاوت میکنند که مال دنیا ارزش ندارد و چه و چه.
🔸 افراد برای نجاتش به داخل منزل میروند. چند مرد مشغول برداشتن آوار میشوند و در این فرصت دختر نوری -شیرین- به بالین آقامعلم میآید.
🔸 دوربین از زاویهای نَرم، از بالا، یوسف و شیرین را میگیرد. کات میخورد به نمایی دیگر، مدیوم کلوز از یوسف که درد میکشد. شیرین در حالی که خونِ پیشانی معلم روستا را پاک میکند، میگوید : «آخه آقایوسف شما زن داری. میخوای بچهدار بشی. حیف نیست به خاطر پول و طلا دیگه اونا رو نبینی». دوربینِ موقّرِ نونخ۲، بیملاحظهی جنگولکبازیهای بابِ روز سریالهای طنز، آرام، بین شیرین و آقامعلم در رفتوآمد است. یوسف میگوید : «پول و طلام کجا بود؟ من چهارتا عکس یادگاری از مادرم داشتم، نمیخواستم زیر آوار بماند».
🔸 باورم نمیشود. صحنه درخشان است. صحنه جانفوردی است. ممزوجشدن سرخوشی و نمک کاراکترها و فضای سریال با چنین پلان پُرحسّی عالی است. این صحنه حتی اگر از قاب بیرون میزد و شعاری برگزار میشد، باز هم جای تقدیر داشت چه اینکه در همین زمانه و چند روز قبل، در همین شبکهی یک سریالی بیهویت و بیرحم به نام پایتخت۶ پخش شده. حالا چه رسد به اینکه این پلان، که یقهی احساس انسان ایرانی را میگیرد، نه تنها شعارزده نیست بلکه به شدّت درون قصّهی سادهی این قسمت سریال نونخ۲ چِفت میشود.
🔸 شیرین: عکس؟
کات به نمای باز از پشت در، که مردان در پسزمینه دارند آواربرداری میکنند؛ با همان سرخوشی که در کل سریال جاری است. شیرین آلبوم را مییابد. نما به دونفرهی شیرین و آقامعلم برمیگردد. یوسف از شیرین میخواهد که آلبوم را باز کند. موسیقی میآید، کمانچه؛ کولاک است. کات به اینسرت آلبوم. یوسف دربارهی خاطرات سفر مشهدی که با مادر رفته است، با آه و حسرت و شادیِ همزمان حرف میزند. با دست اشاره میکند. به شاخ گذاشتن هنگام گرفتن عکس اشاره میکند. در این لحظه، حتی دوربین سوبژکتیو میشود و به درون آن خاطره پرتاب میشویم، یک آن و دوباره برمیگردیم. سرفه به یوسف امان نمیدهد و بیهوش میشود.
🔸 من به سهم و بضاعت خودم، مشابه چنین صحنهای را در تاریخ آثار نمایشیِ کشورمان به یاد نمیآورم که این چنین در کوتاهزمانی، به سادگی و صمیمیت و لطافت فرمی، چنین مادری و چنین عشق فرزند به مادری، در قاب تصویر آفریده شود. تبریک به سعید آقاخانی به عنوان کارگردان. دربارهی بازیگری عمیق سعید آقاخانی و فهم ژرف او از کمدی باید بیشتر گفت و نوشت.
#نون_خ۲
#سعید_آقاخانی
#زلزله_کرمانشاه
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🔹شرح یک صحنه از قسمت پنجم سریال نونخ۲🔹
🔸 اهالی روستا پس از لرزیدن زمین زیر پایشان گِرد هم میآیند و از اهالی پرسوجو میکنند. آقامعلم -یوسف- در میان جمع نیست. او به خاطر ناداوری در جشن انارِ روستا حاضر نبوده. معلوم میشود در خانهاش بوده. اهالی به خانهاش میشتابند. دم درِ خانهی آقامعلم معلوم میشود او بیرون از خانه بوده پس از لرزهی اول برای برداشتن چیز مهمی به خانه رفته. و حالا زیر آوار است. جمع اهالی دربارهاش قضاوت میکنند که مال دنیا ارزش ندارد و چه و چه.
🔸 افراد برای نجاتش به داخل منزل میروند. چند مرد مشغول برداشتن آوار میشوند و در این فرصت دختر نوری -شیرین- به بالین آقامعلم میآید.
🔸 دوربین از زاویهای نَرم، از بالا، یوسف و شیرین را میگیرد. کات میخورد به نمایی دیگر، مدیوم کلوز از یوسف که درد میکشد. شیرین در حالی که خونِ پیشانی معلم روستا را پاک میکند، میگوید : «آخه آقایوسف شما زن داری. میخوای بچهدار بشی. حیف نیست به خاطر پول و طلا دیگه اونا رو نبینی». دوربینِ موقّرِ نونخ۲، بیملاحظهی جنگولکبازیهای بابِ روز سریالهای طنز، آرام، بین شیرین و آقامعلم در رفتوآمد است. یوسف میگوید : «پول و طلام کجا بود؟ من چهارتا عکس یادگاری از مادرم داشتم، نمیخواستم زیر آوار بماند».
🔸 باورم نمیشود. صحنه درخشان است. صحنه جانفوردی است. ممزوجشدن سرخوشی و نمک کاراکترها و فضای سریال با چنین پلان پُرحسّی عالی است. این صحنه حتی اگر از قاب بیرون میزد و شعاری برگزار میشد، باز هم جای تقدیر داشت چه اینکه در همین زمانه و چند روز قبل، در همین شبکهی یک سریالی بیهویت و بیرحم به نام پایتخت۶ پخش شده. حالا چه رسد به اینکه این پلان، که یقهی احساس انسان ایرانی را میگیرد، نه تنها شعارزده نیست بلکه به شدّت درون قصّهی سادهی این قسمت سریال نونخ۲ چِفت میشود.
🔸 شیرین: عکس؟
کات به نمای باز از پشت در، که مردان در پسزمینه دارند آواربرداری میکنند؛ با همان سرخوشی که در کل سریال جاری است. شیرین آلبوم را مییابد. نما به دونفرهی شیرین و آقامعلم برمیگردد. یوسف از شیرین میخواهد که آلبوم را باز کند. موسیقی میآید، کمانچه؛ کولاک است. کات به اینسرت آلبوم. یوسف دربارهی خاطرات سفر مشهدی که با مادر رفته است، با آه و حسرت و شادیِ همزمان حرف میزند. با دست اشاره میکند. به شاخ گذاشتن هنگام گرفتن عکس اشاره میکند. در این لحظه، حتی دوربین سوبژکتیو میشود و به درون آن خاطره پرتاب میشویم، یک آن و دوباره برمیگردیم. سرفه به یوسف امان نمیدهد و بیهوش میشود.
🔸 من به سهم و بضاعت خودم، مشابه چنین صحنهای را در تاریخ آثار نمایشیِ کشورمان به یاد نمیآورم که این چنین در کوتاهزمانی، به سادگی و صمیمیت و لطافت فرمی، چنین مادری و چنین عشق فرزند به مادری، در قاب تصویر آفریده شود. تبریک به سعید آقاخانی به عنوان کارگردان. دربارهی بازیگری عمیق سعید آقاخانی و فهم ژرف او از کمدی باید بیشتر گفت و نوشت.
#نون_خ۲
#سعید_آقاخانی
#زلزله_کرمانشاه
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🎧 #فایل_صوتی
💢 نشست مجازی نقد کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» بازنویسیِ جواد طباطبایی
⭕️ با #مصطفی_نصیری (پژوهشگر اندیشه سیاسی)
🔹 تاریخ برگزاری : ۲۲ اسفند ۹۸
#سقوط_اصفهان_به_روایت_کروسینسکی
#جواد_طباطبایی
#نقد_کتاب
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
@irCDS
💢 نشست مجازی نقد کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» بازنویسیِ جواد طباطبایی
⭕️ با #مصطفی_نصیری (پژوهشگر اندیشه سیاسی)
🔹 تاریخ برگزاری : ۲۲ اسفند ۹۸
#سقوط_اصفهان_به_روایت_کروسینسکی
#جواد_طباطبایی
#نقد_کتاب
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
@irCDS
Telegram
attach 📎
Forwarded from رفقای نقد
جنگ برای صلح - قلمرو بهشت.pdf
1.1 MB
🔹جنگ برای صلح🔹
⭕️ نقد فیلم «قلمرو بهشت» (محصول ۲۰۰۵) ساختهٔ ریدلی اسکات
💢 به قلمِ سیّدجواد یوسفبیک
#قلمرو_بهشت
#ریدلی_اسکات
#سیدجواد_یوسفبیک
#رفقای_نقد
#ridley_scott
#kingdom_of_heaven
@rofaghaenaghd
⭕️ نقد فیلم «قلمرو بهشت» (محصول ۲۰۰۵) ساختهٔ ریدلی اسکات
💢 به قلمِ سیّدجواد یوسفبیک
#قلمرو_بهشت
#ریدلی_اسکات
#سیدجواد_یوسفبیک
#رفقای_نقد
#ridley_scott
#kingdom_of_heaven
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
نقد فیلم رد خون.pdf
504.2 KB
🔹دوربینِ یک؛ دوربینِ دو🔹
⭕️ نقد فیلم ماجرای نیمروز ۲: ردّ خون
💢 اثر محمّدحسین مهدویان
🔸 از سجّاد نوروزی 🔸
#ماجرای_نیمروز۲
#رد_خون
#محمدحسین_مهدویان
#نقد_فیلم
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
⭕️ نقد فیلم ماجرای نیمروز ۲: ردّ خون
💢 اثر محمّدحسین مهدویان
🔸 از سجّاد نوروزی 🔸
#ماجرای_نیمروز۲
#رد_خون
#محمدحسین_مهدویان
#نقد_فیلم
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
🔹واقعیّت علیه فرضیه🔹
⭕️ نقدی بر کتاب ارتداد اثر وحید یامینپور
🖋 فردین آریش
💡 منتشرشده در تارنمای مجله کتاب فردا
🔸 ادبیات قرار نیست پایبند صرف و محضِ واقعیت باشد، بلکه واقعیت خودش را میآفریند. واقعیت داستانی لزوماً با واقعیت زندگی همخوان نیست اما هرچه هست قواعد خودش را دارد و ما آن را باور میکنیم. اگر در آثار فانتزی، سوررئال، یا رئالیسم جادویی با تصویر نامتعارفی از واقعیت روبروییم و با آن همراه میشویم، «ارتداد»ِ یامینپور واژگونی تاریخ است، آن هم تاریخی که دور نیست و همین همراهی ما با کتاب را ناممکن میکند. نیز، این وارونهسازی تاریخ به چه کار امروز ما میآید؟
🔸 «ارتداد» دربارهٔ یک تاریخِ ناقصِ فرضیست؛ شکست انقلاب و سرنوشت احتمالی ایران پس از این شکست. مشکل از ایده آغاز میشود. شرط همراهی با هر شخصیت و ماجرایی باور کردن آن است. در «ارتداد» اما با یک واقعیت تاریخی نزدیک روبرو هستیم. تصور یا فرض دیگری دربارهٔ این واقعیت تاریخی شدنی نیست. واقعیت علیه فرضیه میایستد و اجازهٔ همراهی و باور کردن سرنوشت شخصیتها و ماجراها را به ما نمیدهد. ما میدانیم که واقعیت جور دیگری رقم خورده و همین آگاهی، مدام بین ما و موقعیتهای فرضی کتاب فاصله میاندازد. «ارتداد» میگوید انقلاب در بهمن 57 با یک کودتای سیاسی-نظامی شکست میخورد، اما آگاهی قطعی ما از واقعیت تاریخی این موقعیت فرضی را وِتو میکند و اجازه همذاتپنداری و همراهی با ایدههای کتاب را به ما نمیدهد.
🔸 «ارتداد»، «نشان» نمیدهد، «میگوید» و بیش از آنکه «روایت» باشد، «خطابه» است. از جمله، در صحنهٔ دزدیدن امام در 22 بهمن که قاعدتاً باید نقطهٔ مهمی از داستان باشد، راوی از پرداختن به و برگزاری موقعیت عاجز است. مینویسد «همان صبح وحشتناک»، کدام وحشت؟ و چرا تصویری متعیّن و داستانی از این وحشتِ مفروض نمیبینیم؟ یا «پیروزی درست در کوتاهترین فاصله از دستهای ما سر خورد». کدام پیروزی؟ اگر نویسنده مطابق با پیشفرض و تصور مخاطب، روند انقلاب را بازسازی نمیکند و آن را به او واگذار میکند، چرا و چطور باید خبر (و نه روند) شکست انقلاب در کتاب را (که با ذهنیّت مخاطب ناهمخوان است) پذیرفت؟
🔸 نوشتن حاصل همنشینی جزئیات است. گاهی یک تصویر یا دیالوگ، یک زاویهدید یا توصیف، یک کلمه، یک نقطه یا ویرگول اشتباه به ساخت جمله و پاراگراف آسیب میزند و فرم و معنا را توامان هدر میدهد. «ارتداد» از این بیدقتیها و نابسامانیها بسیار دارد. برای نمونه نویسنده/راوی وقتی میخواهد از مرگ شوهر پیرزن مهربان همسایه بنویسد که زیر دستوپای شاهدوستها در 28 مرداد کشته شده، میگوید «ریغ رحمت را سرمیکشد». این زاویهدید چه کسی نسبت به مرگ پیرمرد است؟ آیا چون پیر است مستحق چنین تعبیر بیادبانهای است یا نویسنده معنای این تعبیر زشت را نمیداند؟ یا این چهجور قهرمانِ مبارزیست که رویدادی را که با آن مخالف است به نفع خودش مصادره میکند؟ همزمانی تولد اشرف پهلوی را با تولد دختر راوی (آرزو) یکی گرفتن و بریز و بپاشها را به نفع تولّد او گذاشتن، زاویهدید انقلابی مبارز است یا نویسندهٔ عزیز؟
🔸 «ارتداد» یک تکگویی غیرداستانیست؛ نه از صداها و زاویهدیدهای مختلف خبری است، نه از تقابل و تضاد که رمان میآفریند و روایت. در «ارتداد» دیگری غایب، یا به تعبیر دقیقتر حذف شده است. راوی مستبد است و با اینکه وانمود میشود فلسفهخوانده و اهل گفتوگوست، اما مدام و یکسره امر و نهی، تحلیل و تبیین و قضاوتِهای یکطرفه و یکسویه میکند. این منظر، خارج از ادبیات است. حتی آن گفتوگوهای محدود کتاب بین راوی (شخصیت یونس) با باقی شخصیتها کاملاً نمایشی و در راستای تأیید منویّات راوی است. شک وجود ندارد؛ چه (آنطور که خود راوی تقسیمبندی میکند) شکِ پیش از یقین، چه شکِ بعد از یقین. بدونشک، برای نویسنده ارتداد، همه چیز قطعیست.
#ارتداد
#وحید_یامینپور
#بازنشر
#نقد_کتاب
#مجله_کتاب_فردا
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
⭕️ نقدی بر کتاب ارتداد اثر وحید یامینپور
🖋 فردین آریش
💡 منتشرشده در تارنمای مجله کتاب فردا
🔸 ادبیات قرار نیست پایبند صرف و محضِ واقعیت باشد، بلکه واقعیت خودش را میآفریند. واقعیت داستانی لزوماً با واقعیت زندگی همخوان نیست اما هرچه هست قواعد خودش را دارد و ما آن را باور میکنیم. اگر در آثار فانتزی، سوررئال، یا رئالیسم جادویی با تصویر نامتعارفی از واقعیت روبروییم و با آن همراه میشویم، «ارتداد»ِ یامینپور واژگونی تاریخ است، آن هم تاریخی که دور نیست و همین همراهی ما با کتاب را ناممکن میکند. نیز، این وارونهسازی تاریخ به چه کار امروز ما میآید؟
🔸 «ارتداد» دربارهٔ یک تاریخِ ناقصِ فرضیست؛ شکست انقلاب و سرنوشت احتمالی ایران پس از این شکست. مشکل از ایده آغاز میشود. شرط همراهی با هر شخصیت و ماجرایی باور کردن آن است. در «ارتداد» اما با یک واقعیت تاریخی نزدیک روبرو هستیم. تصور یا فرض دیگری دربارهٔ این واقعیت تاریخی شدنی نیست. واقعیت علیه فرضیه میایستد و اجازهٔ همراهی و باور کردن سرنوشت شخصیتها و ماجراها را به ما نمیدهد. ما میدانیم که واقعیت جور دیگری رقم خورده و همین آگاهی، مدام بین ما و موقعیتهای فرضی کتاب فاصله میاندازد. «ارتداد» میگوید انقلاب در بهمن 57 با یک کودتای سیاسی-نظامی شکست میخورد، اما آگاهی قطعی ما از واقعیت تاریخی این موقعیت فرضی را وِتو میکند و اجازه همذاتپنداری و همراهی با ایدههای کتاب را به ما نمیدهد.
🔸 «ارتداد»، «نشان» نمیدهد، «میگوید» و بیش از آنکه «روایت» باشد، «خطابه» است. از جمله، در صحنهٔ دزدیدن امام در 22 بهمن که قاعدتاً باید نقطهٔ مهمی از داستان باشد، راوی از پرداختن به و برگزاری موقعیت عاجز است. مینویسد «همان صبح وحشتناک»، کدام وحشت؟ و چرا تصویری متعیّن و داستانی از این وحشتِ مفروض نمیبینیم؟ یا «پیروزی درست در کوتاهترین فاصله از دستهای ما سر خورد». کدام پیروزی؟ اگر نویسنده مطابق با پیشفرض و تصور مخاطب، روند انقلاب را بازسازی نمیکند و آن را به او واگذار میکند، چرا و چطور باید خبر (و نه روند) شکست انقلاب در کتاب را (که با ذهنیّت مخاطب ناهمخوان است) پذیرفت؟
🔸 نوشتن حاصل همنشینی جزئیات است. گاهی یک تصویر یا دیالوگ، یک زاویهدید یا توصیف، یک کلمه، یک نقطه یا ویرگول اشتباه به ساخت جمله و پاراگراف آسیب میزند و فرم و معنا را توامان هدر میدهد. «ارتداد» از این بیدقتیها و نابسامانیها بسیار دارد. برای نمونه نویسنده/راوی وقتی میخواهد از مرگ شوهر پیرزن مهربان همسایه بنویسد که زیر دستوپای شاهدوستها در 28 مرداد کشته شده، میگوید «ریغ رحمت را سرمیکشد». این زاویهدید چه کسی نسبت به مرگ پیرمرد است؟ آیا چون پیر است مستحق چنین تعبیر بیادبانهای است یا نویسنده معنای این تعبیر زشت را نمیداند؟ یا این چهجور قهرمانِ مبارزیست که رویدادی را که با آن مخالف است به نفع خودش مصادره میکند؟ همزمانی تولد اشرف پهلوی را با تولد دختر راوی (آرزو) یکی گرفتن و بریز و بپاشها را به نفع تولّد او گذاشتن، زاویهدید انقلابی مبارز است یا نویسندهٔ عزیز؟
🔸 «ارتداد» یک تکگویی غیرداستانیست؛ نه از صداها و زاویهدیدهای مختلف خبری است، نه از تقابل و تضاد که رمان میآفریند و روایت. در «ارتداد» دیگری غایب، یا به تعبیر دقیقتر حذف شده است. راوی مستبد است و با اینکه وانمود میشود فلسفهخوانده و اهل گفتوگوست، اما مدام و یکسره امر و نهی، تحلیل و تبیین و قضاوتِهای یکطرفه و یکسویه میکند. این منظر، خارج از ادبیات است. حتی آن گفتوگوهای محدود کتاب بین راوی (شخصیت یونس) با باقی شخصیتها کاملاً نمایشی و در راستای تأیید منویّات راوی است. شک وجود ندارد؛ چه (آنطور که خود راوی تقسیمبندی میکند) شکِ پیش از یقین، چه شکِ بعد از یقین. بدونشک، برای نویسنده ارتداد، همه چیز قطعیست.
#ارتداد
#وحید_یامینپور
#بازنشر
#نقد_کتاب
#مجله_کتاب_فردا
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
تهوع- نقد داستان نفتی.pdf
316.6 KB
🔹 تهوّع 🔹
⭕️ نقد داستان نفتی اثر صادق چوبک از مجموعه داستان خیمهشببازی (۱۳۲۴)
💢 به قلم سیّدجواد یوسفبیک
▪️ این متن در مجلّهٔ فرمونقد (زمستان ۱۳۹۷) منتشر شده است
#بازنشر
#نقد_داستان
#صادق_چوبک
#نفتی #ناتورالیسم
#سید_جواد_یوسف_بیک
#فرم_و_نقد
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
⭕️ نقد داستان نفتی اثر صادق چوبک از مجموعه داستان خیمهشببازی (۱۳۲۴)
💢 به قلم سیّدجواد یوسفبیک
▪️ این متن در مجلّهٔ فرمونقد (زمستان ۱۳۹۷) منتشر شده است
#بازنشر
#نقد_داستان
#صادق_چوبک
#نفتی #ناتورالیسم
#سید_جواد_یوسف_بیک
#فرم_و_نقد
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
نقد ریچارد جوئل.pdf
477.8 KB
🔹️مامِ وطن🔹️
🖋 نقد فیلم #ریچارد_جوئل ساختهٔ #کلینت_ایستوود محصول ۲۰۱۹
⭕️ منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما و ادبیّات و هنرهای تجسّمی
#Richard_Jewell
#Clint_Eastwood
#فرم_و_نقد
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🖋 نقد فیلم #ریچارد_جوئل ساختهٔ #کلینت_ایستوود محصول ۲۰۱۹
⭕️ منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما و ادبیّات و هنرهای تجسّمی
#Richard_Jewell
#Clint_Eastwood
#فرم_و_نقد
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
سیمای نفاق-نقد رد خون.pdf
542 KB
🔹سیمای نفاق🔹
🖋 به قلم میثم امیری
⭕️ نقد فیلم «ماجرای نیمروز ۲؛ ردّ خون»
💢 اثر محمّدحسین مهدویان
#ماجرای_نیمروز۲
#رد_خون
#محمدحسین_مهدویان
#میثم_امیری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🖋 به قلم میثم امیری
⭕️ نقد فیلم «ماجرای نیمروز ۲؛ ردّ خون»
💢 اثر محمّدحسین مهدویان
#ماجرای_نیمروز۲
#رد_خون
#محمدحسین_مهدویان
#میثم_امیری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
هنر مردن.pdf
556.2 KB
🔹از مرگ رهایی نداریم🔹
💢 دربارهٔ کتاب هنرِ مُردن اثر پل موران ترجمهٔ اصغر نوری
🔺 منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما، ادبیّات و هنرهای تجسمی
🖋 به قلمِ فردین آریش
#هنر_مردن
#پل_موران
#اصغر_نوری
#فرم_و_نقد
#نشر_مرکز
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
#paul_morand
#L_Art_de_mourir
@rofaghaenaghd
💢 دربارهٔ کتاب هنرِ مُردن اثر پل موران ترجمهٔ اصغر نوری
🔺 منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما، ادبیّات و هنرهای تجسمی
🖋 به قلمِ فردین آریش
#هنر_مردن
#پل_موران
#اصغر_نوری
#فرم_و_نقد
#نشر_مرکز
#فردین_آریش
#رفقای_نقد
#paul_morand
#L_Art_de_mourir
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
نقد فیلم جوکر.pdf
613.7 KB
🔹️از رنج برخاسته🔹️
📌 نقد فیلم #جوکر ساختهٔ #تاد_فیلیپس محصول ۲۰۱۹
🖋 به قلم کمیل میرزایی
⭕️ منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما و ادبیّات و هنرهای تجسّمی
#Joker
#Todd_Phillips
#Joaquin_Phoenix
#فرم_و_نقد
#کمیل_میرزایی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
📌 نقد فیلم #جوکر ساختهٔ #تاد_فیلیپس محصول ۲۰۱۹
🖋 به قلم کمیل میرزایی
⭕️ منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما و ادبیّات و هنرهای تجسّمی
#Joker
#Todd_Phillips
#Joaquin_Phoenix
#فرم_و_نقد
#کمیل_میرزایی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
نقد درخت گردو-ویراستدوم.pdf
338.3 KB
🔹️زندهباد جنایتِ جنگی🔹️
🖋 ویراستِ جدید نقد فیلم درخت گردو ساختهٔ محمدحسین مهدویان
🔸️ به قلمِ سجاد نوروزی
⭕️ منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما و ادبیّات و هنرهای تجسّمی
#جشنواره_سی_و_هشتم_فیلم_فجر
#اسکار_۲۰۲۱
#درخت_گردو
#محمدحسین_مهدویان
#فرم_و_نقد
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
🖋 ویراستِ جدید نقد فیلم درخت گردو ساختهٔ محمدحسین مهدویان
🔸️ به قلمِ سجاد نوروزی
⭕️ منتشرشده در شمارهٔ هشتم و نهم (تابستان۹۹) مجلّهٔ «فرمونقد»، فصلنامهٔ تخصّصی سینما و ادبیّات و هنرهای تجسّمی
#جشنواره_سی_و_هشتم_فیلم_فجر
#اسکار_۲۰۲۱
#درخت_گردو
#محمدحسین_مهدویان
#فرم_و_نقد
#سجاد_نوروزی
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
درباره کتاب ده هشتاد.pdf
104.8 KB
🔹قاعده/استثناء🔹
💢 دربارهٔ کتاب ده-هــشتاد
🔺 روایتِ میثم امیری از سیــل خوزســتان
🖋 به قلمِ محمّد بختیاری
#ده_هشتاد
#میثم_امیری
#سیل_خوزستان
#مستند_نگاری
#شرکت_سهامی_کتابهای_جیبی
#هلال_احمر
#محمد_بختیاری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
💢 دربارهٔ کتاب ده-هــشتاد
🔺 روایتِ میثم امیری از سیــل خوزســتان
🖋 به قلمِ محمّد بختیاری
#ده_هشتاد
#میثم_امیری
#سیل_خوزستان
#مستند_نگاری
#شرکت_سهامی_کتابهای_جیبی
#هلال_احمر
#محمد_بختیاری
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
دوئل-نقد جانیگیتار.pdf
361.7 KB
🔹️دوئل🔹️
🖋 نقد فیلم جانی گیتار اثر نیکلاس رِی (محصول ۱۹۵۴)
🔸️ به قلمِ محمّد بختیاری
⭕️ منتشرشده در صفحهٔ فرهنگ و هنر روزنامهٔ «جامجم» مورّخ ۹۹/۹/۲۳
#نقد_سینمای_کلاسیک
#جانی_گیتار
#محمد_بختیاری
#روزنامه_جام_جم
#رفقای_نقد
#Johnny_Guitar
#Nicholas_Ray
@rofaghaenaghd
🖋 نقد فیلم جانی گیتار اثر نیکلاس رِی (محصول ۱۹۵۴)
🔸️ به قلمِ محمّد بختیاری
⭕️ منتشرشده در صفحهٔ فرهنگ و هنر روزنامهٔ «جامجم» مورّخ ۹۹/۹/۲۳
#نقد_سینمای_کلاسیک
#جانی_گیتار
#محمد_بختیاری
#روزنامه_جام_جم
#رفقای_نقد
#Johnny_Guitar
#Nicholas_Ray
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
CritiquePals- Homo Deus -971120.mp3
44.2 MB
🎙پادکست نقد کتاب در انجمن «رفقای نقد»
📕 کتاب «انسان خداگونه؛ تاریخ مختصر فردا» اثر یووال نوح هراری
🔷 همراه با دکتر #هادی_صمدی (پژوهشگر فلسفه و تکامل) و دکتر #شروین_وکیلی (جامعهشناس)
#انسان_خداگونه #نقد_کتاب
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
📕 کتاب «انسان خداگونه؛ تاریخ مختصر فردا» اثر یووال نوح هراری
🔷 همراه با دکتر #هادی_صمدی (پژوهشگر فلسفه و تکامل) و دکتر #شروین_وکیلی (جامعهشناس)
#انسان_خداگونه #نقد_کتاب
#رفقای_نقد
@rofaghaenaghd
Forwarded from رفقای نقد
آشفتگی.pdf
317.9 KB
🔹️آشفتگی🔹️
🖋 نقد فیلم «اِنگاشته» (تِــنِــت) اثر کریستوفر نولان (محصول ۲۰۲۰)
🔸️ به قلمِ محمّد بختیاری
⭕️ منتشرشده در روزنامهٔ «جامجم»
#نقد_سینمای_جهان
#نقد_فیلم
#تنت #انگاشته #کریستوفر_نولان
#محمد_بختیاری
#روزنامه_جام_جم
#رفقای_نقد
#Tenet
#Christopher_Nolan
@rofaghaenaghd
🖋 نقد فیلم «اِنگاشته» (تِــنِــت) اثر کریستوفر نولان (محصول ۲۰۲۰)
🔸️ به قلمِ محمّد بختیاری
⭕️ منتشرشده در روزنامهٔ «جامجم»
#نقد_سینمای_جهان
#نقد_فیلم
#تنت #انگاشته #کریستوفر_نولان
#محمد_بختیاری
#روزنامه_جام_جم
#رفقای_نقد
#Tenet
#Christopher_Nolan
@rofaghaenaghd