حکم اعدام ۳ زندانی در زندان قزلحصار کرج به اجرا در آمد
❗️ ❗️ ❗️ ❗️ ❗️ – سحرگاه امروز، حکم سه زندانی که پیشتر از بابت اتهامات مرتبط با جرائم مواد مخدر به #اعدام محکوم شده بودند، در #زندان_قزلحصار_کرج اجرا شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، سحرگاه امروز چهارشنبه ۱۸ مهرماه، سه زندانی در زندان قزلحصار کرج اعدام شدند.
هویت آنها “#احمد_نارویی، #محمد_نارویی و #کامران_سقایی، اهل خرم آباد” توسط هرانا احراز شده است.
ادامه مطلب
↘️
@hranews_bot تماس ✉️ - @Hranews کانال هرانا 🆑
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، سحرگاه امروز چهارشنبه ۱۸ مهرماه، سه زندانی در زندان قزلحصار کرج اعدام شدند.
هویت آنها “#احمد_نارویی، #محمد_نارویی و #کامران_سقایی، اهل خرم آباد” توسط هرانا احراز شده است.
ادامه مطلب
↘️
@hranews_bot تماس ✉️ - @Hranews کانال هرانا 🆑
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
هر اسم، یک زندگی؛ هر اعدام، یک تکه از ما/ #محمدصابر_ملکرئیسی
📡 📡 📡 📡 📡 – نمیدانم از کجا شروع کنم؛ از روزی که وارد بازداشتگاه اطلاعات زاهدان شدم؟ یا از شبی که اولین خبر #اعدام رفیقهایم را شنیدم؟ بیستویک ماه آنجا بودم، در میان دیوارهایی که نه تنها جسم آدم را، بلکه روحش را نیز حبس میکردند. جایی که بیشتر آدمها نه دزد بودند، نه قاتل؛ سیاسی بودند و عقیدتی اما بسیاری از آنها حکم اعدام داشتند.
اولین همبندیهایم کسانی بودند که بعدها یکییکی اعدامشان کردند: «#ناصر_شهبخش»، «#عطاالله_ریگی»، «#احمد_نارویی»، «#محمدصالح_اسلامزهی»، «#عبدالرحمان_نارویی»، و دو برادر، «#عبدالناصر_شهبخش و #عبدالباسط_شهبخش». اینها فقط اسم نیستند؛ برای من خانواده بودند. ناصر را «انیشتین شهبخش» صدا میزدیم. با اینکه سن زیادی نداشت و هنوز سی سالش هم نشده بود، اما هر چه میخواستی میتوانستی از او بپرسی چون جوابش را بلد بود. همه چیز را میدانست. اهل کتاب بود، فرمانده بود، اما مهربانترین آدمی بود که دیدهام. یکبار حاجداوود (مسئول بازداشتگاه) به سلول هجوم آورد که من را بزند. ناصر جلواش را گرفت، هلش داد کنار و گفت: «بس کن دیگه…» برای من، آن لحظه ناصر مثل برادر بزرگ شد.
ما مدتها با هم در یک سلول بودیم. بعد از انفجار مسجد جامع، فشارها زیاد شد و ما را از یکدیگر جدا کردند. من را بردند به سلولی که خودمان به آن میگفتیم «سلول تاریک»، چون واقعاً تاریک بود. نمیدانم عمدی بود یا نه، اما لامپش نوری نداشت؛ انگار فقط میخواستند حس کنی مُردهای.
ادامه مطلب
ادامه مطلب در وبسایت خط صلح
↘️
@hranews_bot تماس ✉️ - @Hranews کانال هرانا 🆑
اولین همبندیهایم کسانی بودند که بعدها یکییکی اعدامشان کردند: «#ناصر_شهبخش»، «#عطاالله_ریگی»، «#احمد_نارویی»، «#محمدصالح_اسلامزهی»، «#عبدالرحمان_نارویی»، و دو برادر، «#عبدالناصر_شهبخش و #عبدالباسط_شهبخش». اینها فقط اسم نیستند؛ برای من خانواده بودند. ناصر را «انیشتین شهبخش» صدا میزدیم. با اینکه سن زیادی نداشت و هنوز سی سالش هم نشده بود، اما هر چه میخواستی میتوانستی از او بپرسی چون جوابش را بلد بود. همه چیز را میدانست. اهل کتاب بود، فرمانده بود، اما مهربانترین آدمی بود که دیدهام. یکبار حاجداوود (مسئول بازداشتگاه) به سلول هجوم آورد که من را بزند. ناصر جلواش را گرفت، هلش داد کنار و گفت: «بس کن دیگه…» برای من، آن لحظه ناصر مثل برادر بزرگ شد.
ما مدتها با هم در یک سلول بودیم. بعد از انفجار مسجد جامع، فشارها زیاد شد و ما را از یکدیگر جدا کردند. من را بردند به سلولی که خودمان به آن میگفتیم «سلول تاریک»، چون واقعاً تاریک بود. نمیدانم عمدی بود یا نه، اما لامپش نوری نداشت؛ انگار فقط میخواستند حس کنی مُردهای.
ادامه مطلب
ادامه مطلب در وبسایت خط صلح
↘️
@hranews_bot تماس ✉️ - @Hranews کانال هرانا 🆑
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM