پیگیری پروژه ی تفکیک امضاء ها و نیز با حضور دبیر این شبکه شکل گرفته است که اینک در قالب جمعیت سردشتی های ساکن تهران،
با دو هدف:
*آگاهی و شناخت از حضور همدیگر در کلانشهری چون تهران
و
* فعالیت مشترک خدماتی و عام المنفعه برای سردشت،به کار خود ادامه می دهد که همین رسالت کاری را از برکت این نوع از همدلی ها می دانیم.
ما در این جمعیت هر هفته به طور متوسط حداقل یک جلسه کاری داشته ایم و عشق و علاقه به کار زمینه ساز عرق به توسعه شهرستان شده است.
ما علی رغم نقدهای بسیار، باز تلاش کرده ایم و تا این تاریخ 231 خانواده سردشتی را شناسایی کرده ایم و کانالی ایجاد کرده ایم تا هرسردشتی تهران نشین، در کنار هم و برای هم باشیم.
جمعیت ما در مورد انتقال آب زاب، با پروفسور کردوانی با حضور دکتر جلالی زاده،داسه،کریمیان،آذری و همت دکتر قربانی نژاد نشست داشته است و به صورت علمی، بر بحران زیست محیطی ناشی از انتقال وقوف یافته ایم.
ما علی رغم فشارکاری شخصی، همواره تلاش کرده ایم و خواهیم کرد تا بر عرق ورزی خود به سردشت تاکید کنیم.
* در حوزه کار مدنی، باید بر الفبای کار در این مسیر همت گماریم و مطمین باشیم در مسیر مدنی، باید هزینه کنیم و راه فراری از هزینه ی مال و وقت و ... نیست.
پس برای ماندن در این مسیر، بایدضمن رعایت شرط احتیاط و حکمت، دلسوزانه و معقولانه گرایش روبه جلو داشته باشیم... تنها افتخاری که در زندگی داریم کار و خدماتی است که به نام خود ثبت می کنیم."
رضا مولانی بار دیگر لب به سخن گشود و از جمع سردشتی های ساکن تهران با چند بیت شعر،از سعدی:
"سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند...
و
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای***
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر** چون هست اگر چراغ نباشد منور است"
مراتب تجلیل از سردشتی های ساکن تهران را به نیابت از جمع فعالان ابراز داشت.
#محمدخصری( ناوزه نگی)، از چهره های معتدل گرای مورد پسند فعالان نیز چنین ابراز داشت:
"* شبکه فعالان مدنی علی رغم فراخوان عمومی و مکررش،باید بیشتر روی جمع شدن فعالان کار کند و مجموعه ی بیشتری را دعوت به همکاری کند.
* تشکیلات و ساختار و فعالیت ها را باید بهتر و دقیق تر از قبل ساماندهی کنیم و بر شایبه ها و برخی نگرانی ها باید چاره اندیشی کنیم"
#سوران محمودپور،دانشجوی کارشناسی عمران و از فعالان تریبون همدلی نیز لب به سخن گشود و یادآور شد:
"*شرط ورود به شبکه، کار و اقدام و عمل است و در این بین دوستان نشان داده اند که اهل عمل اند و بسیار نیز هزینه داده اند!"
#جعفر قادری،دانشجوی دکتری حقوق و عضو شورای شهر ربط، قانون و قانون مداری را اصل فعالیت مدنی برشمردند و بر راهکارهای قانون مدار تأکید ورزیدند.
#حاج کیوان رحیمی،بازاری فعال،میزبان این نشست بر شور و شعف خود از میزبانی جلسه سخن راندند و اشاره کردند که شب قبل، از شوق خدمت به جمع، کم دقایقی را خواب داشته واین نشست را سند افتخار خود خواند وعلی رغم داشتن چندین مهمان برای شام،باز تا آخرین لحظات با روی گشاده و همتی مثال زدنی همراه بود.
#حاج حسن پوری،فرهنگی بازنشسته و دبیرکل سابق انجمن ندای فرهنگیان وهیأت مدیره صندوق ضروری فرهنگیان سردشت، با دستی پر از شیرینی، محفل را با آزمون های فعالیت مدنی خود منور ساخت.
#مصطفی حاجی امینی با سکوت وهمراهی شان درس اخلاق دادند.
#وفا عبدالرحمانی،کارشناس ارشد مهندسی مدیریت انرژی و عضوجمعیت سردشتی های تهران نشین، با دستی لبریز از موز محبت(مشترک با کاک هیوا آریانپور) و نیز واکاوی تجربه های مدیریتی و نعمت همدلی میزبان اذهان فعالان شدند.
#بهمن کشاورزی،عضو انجمن اولیاء و مربیان بر نقش آموزش از پایه در تربیت فعالان اشاره و بر ایفاگری نقش فعالان امروزی در این حوزه و سرمایه گذاری روی خانواده های خود تأکید ورزید.
#کریم حسینی،کارشناس ارشد فلسفه اخلاق و فعال فرهنگی و عضو جماعت دعوت و اصلاح سردشت، با همراه آوردن یک جعبه سیب خوش طعم،سیب همدلی توزیع و تعارف کرد و بر پروژه های مشترک کاری و رفع سوء تفاهمات تأکید ورزیدند.
#هیدی یتیم پرست،دانشجوی کارشناس ارشد علوم سیاسی بر تلاش برای اصلاح نگرش مدیران و مسئولان تأکید ورزید و همدلی ها را ستود.
ابراهیم علی پور،فعال بازاری و دوستدار واقعی زیست محیط از تجربیات خود در حفاظت از بلوط ها گفت و بر نقش ادارات ذیربط تأکید ورزید.
#شیرزاد علی پور،دانشجوی حقوق و عضو کانون حقوقی دانشگاه پیام نور، بر شناخت حقوق خود و ادای تکالیف شهروندی ابرام داشت.
#اسماعیل کشاورزی دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت، بر محوریت فعالیت میدانی و توجه به ظرفیت های مردمی اشاره کرد.
#مسعود رحمانی،با طراحی های خوبش،و شعارهای پرمفهومش،محتوای نشست را در بستر کاغذی به سوی همدلی سوق داد و ریبوار خدر زاده در مسیر حمل و نقل یار شد و آزاد آریانپور دستی بر س
با دو هدف:
*آگاهی و شناخت از حضور همدیگر در کلانشهری چون تهران
و
* فعالیت مشترک خدماتی و عام المنفعه برای سردشت،به کار خود ادامه می دهد که همین رسالت کاری را از برکت این نوع از همدلی ها می دانیم.
ما در این جمعیت هر هفته به طور متوسط حداقل یک جلسه کاری داشته ایم و عشق و علاقه به کار زمینه ساز عرق به توسعه شهرستان شده است.
ما علی رغم نقدهای بسیار، باز تلاش کرده ایم و تا این تاریخ 231 خانواده سردشتی را شناسایی کرده ایم و کانالی ایجاد کرده ایم تا هرسردشتی تهران نشین، در کنار هم و برای هم باشیم.
جمعیت ما در مورد انتقال آب زاب، با پروفسور کردوانی با حضور دکتر جلالی زاده،داسه،کریمیان،آذری و همت دکتر قربانی نژاد نشست داشته است و به صورت علمی، بر بحران زیست محیطی ناشی از انتقال وقوف یافته ایم.
ما علی رغم فشارکاری شخصی، همواره تلاش کرده ایم و خواهیم کرد تا بر عرق ورزی خود به سردشت تاکید کنیم.
* در حوزه کار مدنی، باید بر الفبای کار در این مسیر همت گماریم و مطمین باشیم در مسیر مدنی، باید هزینه کنیم و راه فراری از هزینه ی مال و وقت و ... نیست.
پس برای ماندن در این مسیر، بایدضمن رعایت شرط احتیاط و حکمت، دلسوزانه و معقولانه گرایش روبه جلو داشته باشیم... تنها افتخاری که در زندگی داریم کار و خدماتی است که به نام خود ثبت می کنیم."
رضا مولانی بار دیگر لب به سخن گشود و از جمع سردشتی های ساکن تهران با چند بیت شعر،از سعدی:
"سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند...
و
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای***
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر** چون هست اگر چراغ نباشد منور است"
مراتب تجلیل از سردشتی های ساکن تهران را به نیابت از جمع فعالان ابراز داشت.
#محمدخصری( ناوزه نگی)، از چهره های معتدل گرای مورد پسند فعالان نیز چنین ابراز داشت:
"* شبکه فعالان مدنی علی رغم فراخوان عمومی و مکررش،باید بیشتر روی جمع شدن فعالان کار کند و مجموعه ی بیشتری را دعوت به همکاری کند.
* تشکیلات و ساختار و فعالیت ها را باید بهتر و دقیق تر از قبل ساماندهی کنیم و بر شایبه ها و برخی نگرانی ها باید چاره اندیشی کنیم"
#سوران محمودپور،دانشجوی کارشناسی عمران و از فعالان تریبون همدلی نیز لب به سخن گشود و یادآور شد:
"*شرط ورود به شبکه، کار و اقدام و عمل است و در این بین دوستان نشان داده اند که اهل عمل اند و بسیار نیز هزینه داده اند!"
#جعفر قادری،دانشجوی دکتری حقوق و عضو شورای شهر ربط، قانون و قانون مداری را اصل فعالیت مدنی برشمردند و بر راهکارهای قانون مدار تأکید ورزیدند.
#حاج کیوان رحیمی،بازاری فعال،میزبان این نشست بر شور و شعف خود از میزبانی جلسه سخن راندند و اشاره کردند که شب قبل، از شوق خدمت به جمع، کم دقایقی را خواب داشته واین نشست را سند افتخار خود خواند وعلی رغم داشتن چندین مهمان برای شام،باز تا آخرین لحظات با روی گشاده و همتی مثال زدنی همراه بود.
#حاج حسن پوری،فرهنگی بازنشسته و دبیرکل سابق انجمن ندای فرهنگیان وهیأت مدیره صندوق ضروری فرهنگیان سردشت، با دستی پر از شیرینی، محفل را با آزمون های فعالیت مدنی خود منور ساخت.
#مصطفی حاجی امینی با سکوت وهمراهی شان درس اخلاق دادند.
#وفا عبدالرحمانی،کارشناس ارشد مهندسی مدیریت انرژی و عضوجمعیت سردشتی های تهران نشین، با دستی لبریز از موز محبت(مشترک با کاک هیوا آریانپور) و نیز واکاوی تجربه های مدیریتی و نعمت همدلی میزبان اذهان فعالان شدند.
#بهمن کشاورزی،عضو انجمن اولیاء و مربیان بر نقش آموزش از پایه در تربیت فعالان اشاره و بر ایفاگری نقش فعالان امروزی در این حوزه و سرمایه گذاری روی خانواده های خود تأکید ورزید.
#کریم حسینی،کارشناس ارشد فلسفه اخلاق و فعال فرهنگی و عضو جماعت دعوت و اصلاح سردشت، با همراه آوردن یک جعبه سیب خوش طعم،سیب همدلی توزیع و تعارف کرد و بر پروژه های مشترک کاری و رفع سوء تفاهمات تأکید ورزیدند.
#هیدی یتیم پرست،دانشجوی کارشناس ارشد علوم سیاسی بر تلاش برای اصلاح نگرش مدیران و مسئولان تأکید ورزید و همدلی ها را ستود.
ابراهیم علی پور،فعال بازاری و دوستدار واقعی زیست محیط از تجربیات خود در حفاظت از بلوط ها گفت و بر نقش ادارات ذیربط تأکید ورزید.
#شیرزاد علی پور،دانشجوی حقوق و عضو کانون حقوقی دانشگاه پیام نور، بر شناخت حقوق خود و ادای تکالیف شهروندی ابرام داشت.
#اسماعیل کشاورزی دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت، بر محوریت فعالیت میدانی و توجه به ظرفیت های مردمی اشاره کرد.
#مسعود رحمانی،با طراحی های خوبش،و شعارهای پرمفهومش،محتوای نشست را در بستر کاغذی به سوی همدلی سوق داد و ریبوار خدر زاده در مسیر حمل و نقل یار شد و آزاد آریانپور دستی بر س
Forwarded from | كانال سوران محمودپور |
✖️ آلودگى محيط زيست = توقف زندگى
✅ بنويسيم #محيط_زيست
💠 بخوانيم #زندگى
💠 طراحى:جوانان ديار صلح |سردشت
☑️ كانال تلگرامى#سوران_محمودپور
جهت عضويت 👇🏽
📲 @avaye_sepehr
✅ بنويسيم #محيط_زيست
💠 بخوانيم #زندگى
💠 طراحى:جوانان ديار صلح |سردشت
☑️ كانال تلگرامى#سوران_محمودپور
جهت عضويت 👇🏽
📲 @avaye_sepehr
Forwarded from | كانال سوران محمودپور |
▫️بانگ صلح و مهربانى براى شهروندان سورى
فعالان صلح و مهربانی در سردشت -اولین شهرغیرنظامی قربانی سلاح های شیمایی در جهان- با اعلام اعتراض و تاسف خود به تداوم کشتار شهروندان غیر نظامی در سوریه سال ٩٦ را به نوروز ٩٧ گره زدند.
ايشان كنشگران حقوق بشرى و مرم دنيا را به اعلام واكنش و تحت فشار قرار دادن شوراى امنيت و سازمان ملل دعوت كردند.
🔴 کوشت و کوشتاری خەڵکی سڤیلی سوریا ڕابگرن
🔴 Stop killing of civilians in Syria
🔴 قتل و کشتار شهروندان سوری را متوقف کنید.
🔴 أوقفوا قتل المواطنین فی سوریا
🔶🔸آواى سـپـــــــــهر
🌐 كانال تلگرامى #سوران_محمودپور
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAEESi5FqHA546yEnPA
فعالان صلح و مهربانی در سردشت -اولین شهرغیرنظامی قربانی سلاح های شیمایی در جهان- با اعلام اعتراض و تاسف خود به تداوم کشتار شهروندان غیر نظامی در سوریه سال ٩٦ را به نوروز ٩٧ گره زدند.
ايشان كنشگران حقوق بشرى و مرم دنيا را به اعلام واكنش و تحت فشار قرار دادن شوراى امنيت و سازمان ملل دعوت كردند.
🔴 کوشت و کوشتاری خەڵکی سڤیلی سوریا ڕابگرن
🔴 Stop killing of civilians in Syria
🔴 قتل و کشتار شهروندان سوری را متوقف کنید.
🔴 أوقفوا قتل المواطنین فی سوریا
🔶🔸آواى سـپـــــــــهر
🌐 كانال تلگرامى #سوران_محمودپور
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAEESi5FqHA546yEnPA
Forwarded from اتچ بات
🗝بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۳۴۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #تیرماه ۹۷
🌷سفره مهربانی🌷
حدود بیست و اندی سال قبل، یکی از معلمان و کنشگران مدنی شهرم با همان دُگم اندیشی تاریک اندیشان، انفصال خدمتی خورده بود!
آشنایی مختصرمان محدود بود به همان چند موردی که در محافل دوستانه و عمومی به نسبت مظلومیت او در قبال آن رأی ناعادلانه شنیده بودم و چندباری که در راهروهای ساختمان اداری آموزش و پرورش منطقه ملاقاتش کرده بودم!
روزی در خیابان اصلی شهر و روبه روی قنادی مشهور شهر، بهم رسیدیم و سلام علیکی مختصر، مقدمه سئوالی شد:
"از برق چه می دانی؟"
من که از کنه سئوالش بی خبر بودم، پاسخ دادم:
"دوستانم طرح کاد را در کارگاه برق سپری کرده اند"!
نفهمیده، طرح موضوع کرد:
"راستش دوستانم در اداره برق وقتی متوجه بیکاری اینجانب شده اند، مسئولیتی به من سپرده اند که در این وانفسا نانی برای خانواده ام بر سفره خواهد گذاشت... اگر شما که از برق می دانی، کمکم کنید،خدمت بزرگی در حق اینجانب و خانواده ام روا خواهید داشت"
نمی دانستم چه بگویم!
می دانم؟
نمی دانم؟!
زبانم بند آمد و بدون توجه به عواقب، همان ساعت همراه شدم و منطقه ای رفتیم که هیچگاه نرفته بودم!
منطقه صفر مرزی آلان و روستای بیژوه...
ابتدای ورودمان، چند جوان جلوی مان سبز شدند و مَشغول توضیح قصد سفر به روستای شان بودیم که #وه_ستا_عمر، سر وکله اش پیدا شد.
مقاومت در برابرش بی فایده بود و ناچار دنبالش کردیم...
چند کوچه پس کوچه روستا را طی کردیم و به ساختمانی سنگی دو طبقه رسیدیم.
بعد از ورود و شناساندن مان به #دایه_جمیل، اتمام حجتش را چنین ابلاغ کرد:
"شما از این ساعات به بعد تحت امر اینجاب هستید و تا هستید، این اتاق شما و محل استراحت شما!
این هم لباسشویی و حمام و...
جمیله نیز مادر خودتان!"
هاج و واج مانده بودیم و چاره ای جز تسلیم و اطاعت امر نداشتیم.
خواندن دو نماز جماعت در مسجد قدیمی و مشهور روستا، دروازه آشنایی مان را با مردم روستا بیشتر گشود و همان بسترساز آشنایی با سیم بان و طرح موضوع "مأموربودن"مان برای تعویض کنتورهای برق منازل کل روستا!
سیم بان را همراه کردیم و یکی دو نمونه را با ایشان کار کردیم و سرنخ کار دست مان آمد و تمام!
حدود یک هفته ای بدون وقفه در روستا ماندیم و کار کردیم و غیر چند فراخوان و دعوت سایر روستاییان، کلا"بر سفره مهربانی #دایه_جمیل (عنوانی که دوستم بر مهربانوی میزبان گذاشت)، تناول کردیم و سبد سبد مهر نصیب بردیم!
مهربانی های #دایه_جمیل و #سخاوت و گشاده دستی #وه_ستا_عمر را که کنار هم بگذاری، مصداقی جز #مادرترزا و #حاتم_طایی نخواهی یافت چه اینکه منِ خجالتی، هیچ که احساس غریبی نکردم، حدود یک هفته، بی خبر از خانواده، فضای روستا را به لطف آن خانواده بی نظیر در مهرورزی، تحمل کردم و کار کردم!
اما خدا بد کس نخواهد که همان بی خبر گذاشتن خانواده، چه بد شرایطی برای خانواده فراهم کرده بود و چه خون دل هایی که فرشته مادرم، دامنگیرش شده بود ولی به هر حال بعد از بازگشتم، نکته گویی هایم از #دایه_جمیل، سبک شان کرد و غائله ختم به خیر شد...
بیست و اندی سال گذشته است و اینک #سوران_کوچولوی آن روز، خود مردی تمام عیار است و در غیاب ابویش #وه_ستا_عمر، و فاصله شان با #کاکه_علی، سنگ صبور دایه جمیل مان شده است...
ما هم با جمعی از اعضای خونگرم بنیاد صلح و مهربانی های کوچک، البته در غیاب آن دوست نازنینم که عامل سفرشد( کاک لقمان حسن پور که گرفتاری مجالش نداد)، در عصر هنگام روز سه شنبه ۱۲ تیرماه، محضرشان شرفیاب شدیم تا یادی کنیم از آن شیرزن مهربان و مادرترزای دیروزمان...
لحظاتی شیرین خلق شد هم برای ما که #وفاداری مان را به مهربانی های بزرگ شان، اثبات کردیم و هم برای آنها و ویژه تر #دایه_جمیل ما یا همان مهربان مادر #جمیله_شریعت_پناه، که در آن دوران کهولت، یادی از دیروزش را این بار،مهمان #سفره_وفاداری ما کند و لختی دلخوش باشد به آن دیروزی هایش که خود، رمقی داشت و مهربسیار...
و نکته ای دیگر اینکه، مهربانان بدانند که نه امروز بلکه فراد و فرداهای روزگار نیز، مهرورزی های شان فراموش شدنی نیست که نیست...
هزاران درود بر مهربانان بزرگ تاریخ👏
🌷🌷🌷
#بنیاد_صلح_و_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#اوستا_عمر_اسماعیلی
#دایه_جمیل
#بیژوه
#سفره_مهربانی
#وفای_سفره
---------
تلگرام
@Sopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
🌷🖊 نمونه ۳۴۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #تیرماه ۹۷
🌷سفره مهربانی🌷
حدود بیست و اندی سال قبل، یکی از معلمان و کنشگران مدنی شهرم با همان دُگم اندیشی تاریک اندیشان، انفصال خدمتی خورده بود!
آشنایی مختصرمان محدود بود به همان چند موردی که در محافل دوستانه و عمومی به نسبت مظلومیت او در قبال آن رأی ناعادلانه شنیده بودم و چندباری که در راهروهای ساختمان اداری آموزش و پرورش منطقه ملاقاتش کرده بودم!
روزی در خیابان اصلی شهر و روبه روی قنادی مشهور شهر، بهم رسیدیم و سلام علیکی مختصر، مقدمه سئوالی شد:
"از برق چه می دانی؟"
من که از کنه سئوالش بی خبر بودم، پاسخ دادم:
"دوستانم طرح کاد را در کارگاه برق سپری کرده اند"!
نفهمیده، طرح موضوع کرد:
"راستش دوستانم در اداره برق وقتی متوجه بیکاری اینجانب شده اند، مسئولیتی به من سپرده اند که در این وانفسا نانی برای خانواده ام بر سفره خواهد گذاشت... اگر شما که از برق می دانی، کمکم کنید،خدمت بزرگی در حق اینجانب و خانواده ام روا خواهید داشت"
نمی دانستم چه بگویم!
می دانم؟
نمی دانم؟!
زبانم بند آمد و بدون توجه به عواقب، همان ساعت همراه شدم و منطقه ای رفتیم که هیچگاه نرفته بودم!
منطقه صفر مرزی آلان و روستای بیژوه...
ابتدای ورودمان، چند جوان جلوی مان سبز شدند و مَشغول توضیح قصد سفر به روستای شان بودیم که #وه_ستا_عمر، سر وکله اش پیدا شد.
مقاومت در برابرش بی فایده بود و ناچار دنبالش کردیم...
چند کوچه پس کوچه روستا را طی کردیم و به ساختمانی سنگی دو طبقه رسیدیم.
بعد از ورود و شناساندن مان به #دایه_جمیل، اتمام حجتش را چنین ابلاغ کرد:
"شما از این ساعات به بعد تحت امر اینجاب هستید و تا هستید، این اتاق شما و محل استراحت شما!
این هم لباسشویی و حمام و...
جمیله نیز مادر خودتان!"
هاج و واج مانده بودیم و چاره ای جز تسلیم و اطاعت امر نداشتیم.
خواندن دو نماز جماعت در مسجد قدیمی و مشهور روستا، دروازه آشنایی مان را با مردم روستا بیشتر گشود و همان بسترساز آشنایی با سیم بان و طرح موضوع "مأموربودن"مان برای تعویض کنتورهای برق منازل کل روستا!
سیم بان را همراه کردیم و یکی دو نمونه را با ایشان کار کردیم و سرنخ کار دست مان آمد و تمام!
حدود یک هفته ای بدون وقفه در روستا ماندیم و کار کردیم و غیر چند فراخوان و دعوت سایر روستاییان، کلا"بر سفره مهربانی #دایه_جمیل (عنوانی که دوستم بر مهربانوی میزبان گذاشت)، تناول کردیم و سبد سبد مهر نصیب بردیم!
مهربانی های #دایه_جمیل و #سخاوت و گشاده دستی #وه_ستا_عمر را که کنار هم بگذاری، مصداقی جز #مادرترزا و #حاتم_طایی نخواهی یافت چه اینکه منِ خجالتی، هیچ که احساس غریبی نکردم، حدود یک هفته، بی خبر از خانواده، فضای روستا را به لطف آن خانواده بی نظیر در مهرورزی، تحمل کردم و کار کردم!
اما خدا بد کس نخواهد که همان بی خبر گذاشتن خانواده، چه بد شرایطی برای خانواده فراهم کرده بود و چه خون دل هایی که فرشته مادرم، دامنگیرش شده بود ولی به هر حال بعد از بازگشتم، نکته گویی هایم از #دایه_جمیل، سبک شان کرد و غائله ختم به خیر شد...
بیست و اندی سال گذشته است و اینک #سوران_کوچولوی آن روز، خود مردی تمام عیار است و در غیاب ابویش #وه_ستا_عمر، و فاصله شان با #کاکه_علی، سنگ صبور دایه جمیل مان شده است...
ما هم با جمعی از اعضای خونگرم بنیاد صلح و مهربانی های کوچک، البته در غیاب آن دوست نازنینم که عامل سفرشد( کاک لقمان حسن پور که گرفتاری مجالش نداد)، در عصر هنگام روز سه شنبه ۱۲ تیرماه، محضرشان شرفیاب شدیم تا یادی کنیم از آن شیرزن مهربان و مادرترزای دیروزمان...
لحظاتی شیرین خلق شد هم برای ما که #وفاداری مان را به مهربانی های بزرگ شان، اثبات کردیم و هم برای آنها و ویژه تر #دایه_جمیل ما یا همان مهربان مادر #جمیله_شریعت_پناه، که در آن دوران کهولت، یادی از دیروزش را این بار،مهمان #سفره_وفاداری ما کند و لختی دلخوش باشد به آن دیروزی هایش که خود، رمقی داشت و مهربسیار...
و نکته ای دیگر اینکه، مهربانان بدانند که نه امروز بلکه فراد و فرداهای روزگار نیز، مهرورزی های شان فراموش شدنی نیست که نیست...
هزاران درود بر مهربانان بزرگ تاریخ👏
🌷🌷🌷
#بنیاد_صلح_و_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#اوستا_عمر_اسماعیلی
#دایه_جمیل
#بیژوه
#سفره_مهربانی
#وفای_سفره
---------
تلگرام
@Sopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🗝بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک 🔒
🌷🖊 نمونه ۳۴۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #تیرماه ۹۷
🌷سفره مهربانی🌷
حدود بیست و اندی سال قبل، یکی از معلمان و کنشگران مدنی شهرم با همان دُگم اندیشی تاریک اندیشان، انفصال خدمتی خورده بود!
آشنایی مختصرمان محدود بود به همان چند موردی که در محافل دوستانه و عمومی به نسبت مظلومیت او در قبال آن رأی ناعادلانه شنیده بودم و چندباری که در راهروهای ساختمان اداری آموزش و پرورش منطقه ملاقاتش کرده بودم!
روزی در خیابان اصلی شهر و روبه روی قنادی مشهور شهر، بهم رسیدیم و سلام علیکی مختصر، مقدمه سئوالی شد:
"از برق چه می دانی؟"
من که از کنه سئوالش بی خبر بودم، پاسخ دادم:
"دوستانم طرح کاد را در کارگاه برق سپری کرده اند"!
نفهمیده، طرح موضوع کرد:
"راستش دوستانم در اداره برق وقتی متوجه بیکاری اینجانب شده اند، مسئولیتی به من سپرده اند که در این وانفسا نانی برای خانواده ام بر سفره خواهد گذاشت... اگر شما که از برق می دانی، کمکم کنید،خدمت بزرگی در حق اینجانب و خانواده ام روا خواهید داشت"
نمی دانستم چه بگویم!
می دانم؟
نمی دانم؟!
زبانم بند آمد و بدون توجه به عواقب، همان ساعت همراه شدم و منطقه ای رفتیم که هیچگاه نرفته بودم!
منطقه صفر مرزی آلان و روستای بیژوه...
ابتدای ورودمان، چند جوان جلوی مان سبز شدند و مَشغول توضیح قصد سفر به روستای شان بودیم که #وه_ستا_عمر، سر وکله اش پیدا شد.
مقاومت در برابرش بی فایده بود و ناچار دنبالش کردیم...
چند کوچه پس کوچه روستا را طی کردیم و به ساختمانی سنگی دو طبقه رسیدیم.
بعد از ورود و شناساندن مان به #دایه_جمیل، اتمام حجتش را چنین ابلاغ کرد:
"شما از این ساعات به بعد تحت امر اینجاب هستید و تا هستید، این اتاق شما و محل استراحت شما!
این هم لباسشویی و حمام و...
جمیله نیز مادر خودتان!"
هاج و واج مانده بودیم و چاره ای جز تسلیم و اطاعت امر نداشتیم.
خواندن دو نماز جماعت در مسجد قدیمی و مشهور روستا، دروازه آشنایی مان را با مردم روستا بیشتر گشود و همان بسترساز آشنایی با سیم بان و طرح موضوع "مأموربودن"مان برای تعویض کنتورهای برق منازل کل روستا!
سیم بان را همراه کردیم و یکی دو نمونه را با ایشان کار کردیم و سرنخ کار دست مان آمد و تمام!
حدود یک هفته ای بدون وقفه در روستا ماندیم و کار کردیم و غیر چند فراخوان و دعوت سایر روستاییان، کلا"بر سفره مهربانی #دایه_جمیل (عنوانی که دوستم بر مهربانوی میزبان گذاشت)، تناول کردیم و سبد سبد مهر نصیب بردیم!
مهربانی های #دایه_جمیل و #سخاوت و گشاده دستی #وه_ستا_عمر را که کنار هم بگذاری، مصداقی جز #مادرترزا و #حاتم_طایی نخواهی یافت چه اینکه منِ خجالتی، هیچ که احساس غریبی نکردم، حدود یک هفته، بی خبر از خانواده، فضای روستا را به لطف آن خانواده بی نظیر در مهرورزی، تحمل کردم و کار کردم!
اما خدا بد کس نخواهد که همان بی خبر گذاشتن خانواده، چه بد شرایطی برای خانواده فراهم کرده بود و چه خون دل هایی که فرشته مادرم، دامنگیرش شده بود ولی به هر حال بعد از بازگشتم، نکته گویی هایم از #دایه_جمیل، سبک شان کرد و غائله ختم به خیر شد...
بیست و اندی سال گذشته است و اینک #سوران_کوچولوی آن روز، خود مردی تمام عیار است و در غیاب ابویش #وه_ستا_عمر، و فاصله شان با #کاکه_علی، سنگ صبور دایه جمیل مان شده است...
ما هم با جمعی از اعضای خونگرم بنیاد صلح و مهربانی های کوچک، البته در غیاب آن دوست نازنینم که عامل سفرشد( کاک لقمان حسن پور که گرفتاری مجالش نداد)، در عصر هنگام روز سه شنبه ۱۲ تیرماه، محضرشان شرفیاب شدیم تا یادی کنیم از آن شیرزن مهربان و مادرترزای دیروزمان...
لحظاتی شیرین خلق شد هم برای ما که #وفاداری مان را به مهربانی های بزرگ شان، اثبات کردیم و هم برای آنها و ویژه تر #دایه_جمیل ما یا همان مهربان مادر #جمیله_شریعت_پناه، که در آن دوران کهولت، یادی از دیروزش را این بار،مهمان #سفره_وفاداری ما کند و لختی دلخوش باشد به آن دیروزی هایش که خود، رمقی داشت و مهربسیار...
و نکته ای دیگر اینکه، مهربانان بدانند که نه امروز بلکه فراد و فرداهای روزگار نیز، مهرورزی های شان فراموش شدنی نیست که نیست...
هزاران درود بر مهربانان بزرگ تاریخ👏
🌷🌷🌷
#بنیاد_صلح_و_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#اوستا_عمر_اسماعیلی
#دایه_جمیل
#بیژوه
#سفره_مهربانی
#وفای_سفره
---------
تلگرام
@Sopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
🌷🖊 نمونه ۳۴۵ 🔏 🔓
#رئوف_آذری
@Raoufazari
---------نگارش #تیرماه ۹۷
🌷سفره مهربانی🌷
حدود بیست و اندی سال قبل، یکی از معلمان و کنشگران مدنی شهرم با همان دُگم اندیشی تاریک اندیشان، انفصال خدمتی خورده بود!
آشنایی مختصرمان محدود بود به همان چند موردی که در محافل دوستانه و عمومی به نسبت مظلومیت او در قبال آن رأی ناعادلانه شنیده بودم و چندباری که در راهروهای ساختمان اداری آموزش و پرورش منطقه ملاقاتش کرده بودم!
روزی در خیابان اصلی شهر و روبه روی قنادی مشهور شهر، بهم رسیدیم و سلام علیکی مختصر، مقدمه سئوالی شد:
"از برق چه می دانی؟"
من که از کنه سئوالش بی خبر بودم، پاسخ دادم:
"دوستانم طرح کاد را در کارگاه برق سپری کرده اند"!
نفهمیده، طرح موضوع کرد:
"راستش دوستانم در اداره برق وقتی متوجه بیکاری اینجانب شده اند، مسئولیتی به من سپرده اند که در این وانفسا نانی برای خانواده ام بر سفره خواهد گذاشت... اگر شما که از برق می دانی، کمکم کنید،خدمت بزرگی در حق اینجانب و خانواده ام روا خواهید داشت"
نمی دانستم چه بگویم!
می دانم؟
نمی دانم؟!
زبانم بند آمد و بدون توجه به عواقب، همان ساعت همراه شدم و منطقه ای رفتیم که هیچگاه نرفته بودم!
منطقه صفر مرزی آلان و روستای بیژوه...
ابتدای ورودمان، چند جوان جلوی مان سبز شدند و مَشغول توضیح قصد سفر به روستای شان بودیم که #وه_ستا_عمر، سر وکله اش پیدا شد.
مقاومت در برابرش بی فایده بود و ناچار دنبالش کردیم...
چند کوچه پس کوچه روستا را طی کردیم و به ساختمانی سنگی دو طبقه رسیدیم.
بعد از ورود و شناساندن مان به #دایه_جمیل، اتمام حجتش را چنین ابلاغ کرد:
"شما از این ساعات به بعد تحت امر اینجاب هستید و تا هستید، این اتاق شما و محل استراحت شما!
این هم لباسشویی و حمام و...
جمیله نیز مادر خودتان!"
هاج و واج مانده بودیم و چاره ای جز تسلیم و اطاعت امر نداشتیم.
خواندن دو نماز جماعت در مسجد قدیمی و مشهور روستا، دروازه آشنایی مان را با مردم روستا بیشتر گشود و همان بسترساز آشنایی با سیم بان و طرح موضوع "مأموربودن"مان برای تعویض کنتورهای برق منازل کل روستا!
سیم بان را همراه کردیم و یکی دو نمونه را با ایشان کار کردیم و سرنخ کار دست مان آمد و تمام!
حدود یک هفته ای بدون وقفه در روستا ماندیم و کار کردیم و غیر چند فراخوان و دعوت سایر روستاییان، کلا"بر سفره مهربانی #دایه_جمیل (عنوانی که دوستم بر مهربانوی میزبان گذاشت)، تناول کردیم و سبد سبد مهر نصیب بردیم!
مهربانی های #دایه_جمیل و #سخاوت و گشاده دستی #وه_ستا_عمر را که کنار هم بگذاری، مصداقی جز #مادرترزا و #حاتم_طایی نخواهی یافت چه اینکه منِ خجالتی، هیچ که احساس غریبی نکردم، حدود یک هفته، بی خبر از خانواده، فضای روستا را به لطف آن خانواده بی نظیر در مهرورزی، تحمل کردم و کار کردم!
اما خدا بد کس نخواهد که همان بی خبر گذاشتن خانواده، چه بد شرایطی برای خانواده فراهم کرده بود و چه خون دل هایی که فرشته مادرم، دامنگیرش شده بود ولی به هر حال بعد از بازگشتم، نکته گویی هایم از #دایه_جمیل، سبک شان کرد و غائله ختم به خیر شد...
بیست و اندی سال گذشته است و اینک #سوران_کوچولوی آن روز، خود مردی تمام عیار است و در غیاب ابویش #وه_ستا_عمر، و فاصله شان با #کاکه_علی، سنگ صبور دایه جمیل مان شده است...
ما هم با جمعی از اعضای خونگرم بنیاد صلح و مهربانی های کوچک، البته در غیاب آن دوست نازنینم که عامل سفرشد( کاک لقمان حسن پور که گرفتاری مجالش نداد)، در عصر هنگام روز سه شنبه ۱۲ تیرماه، محضرشان شرفیاب شدیم تا یادی کنیم از آن شیرزن مهربان و مادرترزای دیروزمان...
لحظاتی شیرین خلق شد هم برای ما که #وفاداری مان را به مهربانی های بزرگ شان، اثبات کردیم و هم برای آنها و ویژه تر #دایه_جمیل ما یا همان مهربان مادر #جمیله_شریعت_پناه، که در آن دوران کهولت، یادی از دیروزش را این بار،مهمان #سفره_وفاداری ما کند و لختی دلخوش باشد به آن دیروزی هایش که خود، رمقی داشت و مهربسیار...
و نکته ای دیگر اینکه، مهربانان بدانند که نه امروز بلکه فراد و فرداهای روزگار نیز، مهرورزی های شان فراموش شدنی نیست که نیست...
هزاران درود بر مهربانان بزرگ تاریخ👏
🌷🌷🌷
#بنیاد_صلح_و_مهربانی_های_کوچک
#رئوف_آذری
#اوستا_عمر_اسماعیلی
#دایه_جمیل
#بیژوه
#سفره_مهربانی
#وفای_سفره
---------
تلگرام
@Sopskf
اینستا
https://instagram.com/_u/sopskf.raoufazari
سایت
WWW.balvezan.ir
Telegram
attach 📎