#تلنگر
به راحتی خود را وارد رابطه نکنید. داشتن هر آدمی بهایی دارد,، بگذارید بهایتان را بپردازد. خودتان را مفت از دست ندهید وقتی راحت وارد شوید، مثل آب خوردن هم خارج میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
به راحتی خود را وارد رابطه نکنید. داشتن هر آدمی بهایی دارد,، بگذارید بهایتان را بپردازد. خودتان را مفت از دست ندهید وقتی راحت وارد شوید، مثل آب خوردن هم خارج میشود.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
5_6158696941677969532.mp3
11.6 MB
#صوتی
سوال
موضوع ؛
عاشق استادم شدم و همه جوره راضی ام تا با من باشه ولی تحویلم نمی گیره
پاسخ:
💎 از دکتر محمدی نیا معین
روانشناس و☎️
مشاورخانواده☎️
تحکیم روابط زوجین🙎♂🙎♀
@harimezendgi👩❤️👨🦋
سوال
موضوع ؛
عاشق استادم شدم و همه جوره راضی ام تا با من باشه ولی تحویلم نمی گیره
پاسخ:
💎 از دکتر محمدی نیا معین
روانشناس و☎️
مشاورخانواده☎️
تحکیم روابط زوجین🙎♂🙎♀
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_836
به من میگه خیار تازه ی محلی بیارم رنده کنم بزاره رو پوستش التهابش کم بشه. آخه من خیار محلی
تازه از سر قبر بابای بابام بیارم!؟
ما خندیدم اما کبری خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت:
-لال بشی شیرین.ناغافل میاد اینجا صداتو میشنوه کار میدی دستموناااا.
نشست رو صندلی و رو به من گفت:
-خانمجان بابا بزرگ شونصدساله ی من از یه کوه بلند قِل خورد افتاد پایین دره یه بار نگفت منو ببرین
دکتر اونوقت این ناهااااال خانم یه چک خورده هی پوستم قرمز شده پوستم ال شده بل شده راه انداخته...
پدر مارو درآورده...صدجور ماسک با این میوه های ترو تازه براش درست کردم الانم این غلام ننه
مرده رو مامور کرده براش خیار محلی بخره..تازه زنگ زده دکترهم خبر کرده...
آهسته لبخندی زدم و به چایی خوردنم ادامه دادم.
به خاطر اون نهال لعنتی ارسلان با من قهر کرده.
کاش فقط زودتر شرش کنده بشه و بره....
دو سه روزی میشد که توی اون عمارت همه باهم سرسنگین بودن.
نهال و بوراک تقریبا تمام روز رو باهم ودرکنار هم درگیر عروسی و خوش گذرونی بودن و ما آقای
مرصاد و یولاندا رو فقط به وقت شام و ناهار می دیدیم.
این وسط تنها کسی که آسیب داده بود من بودم.
منی که ارسلان باهام سرسنگین شده بود و دو شبی میشد که توی اتاق امیرسام، شب رو صبح میکردم.
عموی ساتین اومده بود عمارت تا با نسرین و کبری خانم صحبت بکنه.
نمیخواستم احساس کنن اینجا قراره کسی تو کارهاشون دخالت بکنه و یا قصد مزاحمت داره برای همین
فضا رو براشون آروم و خلوت نگه داشتم تا باهم صحبتهاشون رو بکنن.
دست ساتین و امیرسام رو گرفتم و بردم پیش مرغابی ها...
اینجا تو خونه ی خودمون بی ارسلان احساس تنهایی میکردم.تا کی میخواست باهام قهر بمونه؟
تا کی میخواست با من سر سنگین باشه ؟!
این یکی دو روز دلم میخواست بیشتر خونه باشه حتی اگه میخواد با من حرف نزنه اما خیلی سرش شلوغ
بود.اونقدر که من اصلا نمی فهمیدم کی میره و کی میاد!
دو سه ساعتی باهم توی حیاط بودیم.اونا بازی میکردن و من تماشا...
بعداز اون ، نسرین با کمی فاصله ایستاد و ساتین رو صدا زد:
_ساتو.... ساتو بیا وقت رفتنه.
ساتین با بغض و حسرت اول به امیرسام و بعد به من نگاه کرد.دختر بیچاره نمیدونم تو خونه
چه دردهایی رو تحمل میکرد و شاهد چه اتفاقهایی بود که با نگاهش به آدم میفهموند دلش نمیخواد از این
جایی که توش احساس امن بودن میکرد دور بشه.
از لب جوی بلند شدآروم آروم اومد سمت من و بهم نگاه کرد
چشمای این دختر با آدم حرف میزدن.چشماش...چشماش پر از درد بود.پر از خواهش اما آخه چه کمکی
از دست من برمیومد!؟
با اون صدای دخترونه ی خوش آهنگش گفت:
-خداحافظ خاله شانار.
دستمو روی سرش کشیدم و گفتم:
-خداحافظ دختر کوچولوی دوست داشتنی من!
یکبار دیگه به امیرسام نگاه کرد و بعدهم با قدمهای نه خیلی مطمئن رفت سمت مامانش.
مشخص بود دلش نمیخواد بره.اما بچه ها هیچوقت اراده و صلاحشون دست خودشون نیست.
من و امیرسام هم همراهیش کردم.نسرین با صورتی غمگین و دپرس کلی تشکر کرد و گفت:
-ممنون که اجازه دادین من ودخترم چندروزی اینجا بمونیم.
لبخند زدم و با فشردن دستش گفتم:
-اینجا خونه ی کبری خانم هم هست.تو و ساتین هروقت بخواید میتونین بیاین اینجا.
آه پر حسرتی کشید و گفت:
ممنون خانم...ولی...ولی دیگه فکر نکنم ما بیایم اینجا
وقتی حرف میزد مدام به سمت در نگاه میکرد.اونجایی که برادر شوهرش ایستاده بود و با اون قیافه ی
عبوسش خیره خیره نگاهش میکرد.
حس میکردم نسبت به اون شخص حس ترس داره...یه ترس پررنگ و ناخواسته!
رد نگاهشو دنبال کردم و بعد گفتم:
نسرین جان...تو مجبور نیستی با برادرشوهرت ازدواج بکنی.هیچکس نمیتونه تورو مجبور به انجام کاری که دوست نداری بکنی
چقدر دلم برای این دختر که توی اوج جوونی باید اینجوری غمگین زندگی کنه میسوخت...
غمگین سرش رو پایین انداخت و گفت: -من حاال دیگه یه زن بیوه ام با یه بچه ی چهارساله ...
دستش رو بازهم فشردم و اهسته گفتم: -این دلیل نمیشه که فکر کنی افتادی توی دردسر...
سرش رو با غم و اندوه به چپ و راست تکون داد و بعد گفت :
-من کسی رو ندارم.زندگی من همینه دیگه..کاریش نمیشه کرد ...
خداحافظی کردن و رفتن و ما فقط تماشاچی بودیم.تماشاچی هایی که هیچ کاری از دستشون برنمیومد.
اون خودش رو یه زن بیوه ی بی کس میدونست که انتخابی جز برادر شوهرش نداشت.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
به من میگه خیار تازه ی محلی بیارم رنده کنم بزاره رو پوستش التهابش کم بشه. آخه من خیار محلی
تازه از سر قبر بابای بابام بیارم!؟
ما خندیدم اما کبری خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت:
-لال بشی شیرین.ناغافل میاد اینجا صداتو میشنوه کار میدی دستموناااا.
نشست رو صندلی و رو به من گفت:
-خانمجان بابا بزرگ شونصدساله ی من از یه کوه بلند قِل خورد افتاد پایین دره یه بار نگفت منو ببرین
دکتر اونوقت این ناهااااال خانم یه چک خورده هی پوستم قرمز شده پوستم ال شده بل شده راه انداخته...
پدر مارو درآورده...صدجور ماسک با این میوه های ترو تازه براش درست کردم الانم این غلام ننه
مرده رو مامور کرده براش خیار محلی بخره..تازه زنگ زده دکترهم خبر کرده...
آهسته لبخندی زدم و به چایی خوردنم ادامه دادم.
به خاطر اون نهال لعنتی ارسلان با من قهر کرده.
کاش فقط زودتر شرش کنده بشه و بره....
دو سه روزی میشد که توی اون عمارت همه باهم سرسنگین بودن.
نهال و بوراک تقریبا تمام روز رو باهم ودرکنار هم درگیر عروسی و خوش گذرونی بودن و ما آقای
مرصاد و یولاندا رو فقط به وقت شام و ناهار می دیدیم.
این وسط تنها کسی که آسیب داده بود من بودم.
منی که ارسلان باهام سرسنگین شده بود و دو شبی میشد که توی اتاق امیرسام، شب رو صبح میکردم.
عموی ساتین اومده بود عمارت تا با نسرین و کبری خانم صحبت بکنه.
نمیخواستم احساس کنن اینجا قراره کسی تو کارهاشون دخالت بکنه و یا قصد مزاحمت داره برای همین
فضا رو براشون آروم و خلوت نگه داشتم تا باهم صحبتهاشون رو بکنن.
دست ساتین و امیرسام رو گرفتم و بردم پیش مرغابی ها...
اینجا تو خونه ی خودمون بی ارسلان احساس تنهایی میکردم.تا کی میخواست باهام قهر بمونه؟
تا کی میخواست با من سر سنگین باشه ؟!
این یکی دو روز دلم میخواست بیشتر خونه باشه حتی اگه میخواد با من حرف نزنه اما خیلی سرش شلوغ
بود.اونقدر که من اصلا نمی فهمیدم کی میره و کی میاد!
دو سه ساعتی باهم توی حیاط بودیم.اونا بازی میکردن و من تماشا...
بعداز اون ، نسرین با کمی فاصله ایستاد و ساتین رو صدا زد:
_ساتو.... ساتو بیا وقت رفتنه.
ساتین با بغض و حسرت اول به امیرسام و بعد به من نگاه کرد.دختر بیچاره نمیدونم تو خونه
چه دردهایی رو تحمل میکرد و شاهد چه اتفاقهایی بود که با نگاهش به آدم میفهموند دلش نمیخواد از این
جایی که توش احساس امن بودن میکرد دور بشه.
از لب جوی بلند شدآروم آروم اومد سمت من و بهم نگاه کرد
چشمای این دختر با آدم حرف میزدن.چشماش...چشماش پر از درد بود.پر از خواهش اما آخه چه کمکی
از دست من برمیومد!؟
با اون صدای دخترونه ی خوش آهنگش گفت:
-خداحافظ خاله شانار.
دستمو روی سرش کشیدم و گفتم:
-خداحافظ دختر کوچولوی دوست داشتنی من!
یکبار دیگه به امیرسام نگاه کرد و بعدهم با قدمهای نه خیلی مطمئن رفت سمت مامانش.
مشخص بود دلش نمیخواد بره.اما بچه ها هیچوقت اراده و صلاحشون دست خودشون نیست.
من و امیرسام هم همراهیش کردم.نسرین با صورتی غمگین و دپرس کلی تشکر کرد و گفت:
-ممنون که اجازه دادین من ودخترم چندروزی اینجا بمونیم.
لبخند زدم و با فشردن دستش گفتم:
-اینجا خونه ی کبری خانم هم هست.تو و ساتین هروقت بخواید میتونین بیاین اینجا.
آه پر حسرتی کشید و گفت:
ممنون خانم...ولی...ولی دیگه فکر نکنم ما بیایم اینجا
وقتی حرف میزد مدام به سمت در نگاه میکرد.اونجایی که برادر شوهرش ایستاده بود و با اون قیافه ی
عبوسش خیره خیره نگاهش میکرد.
حس میکردم نسبت به اون شخص حس ترس داره...یه ترس پررنگ و ناخواسته!
رد نگاهشو دنبال کردم و بعد گفتم:
نسرین جان...تو مجبور نیستی با برادرشوهرت ازدواج بکنی.هیچکس نمیتونه تورو مجبور به انجام کاری که دوست نداری بکنی
چقدر دلم برای این دختر که توی اوج جوونی باید اینجوری غمگین زندگی کنه میسوخت...
غمگین سرش رو پایین انداخت و گفت: -من حاال دیگه یه زن بیوه ام با یه بچه ی چهارساله ...
دستش رو بازهم فشردم و اهسته گفتم: -این دلیل نمیشه که فکر کنی افتادی توی دردسر...
سرش رو با غم و اندوه به چپ و راست تکون داد و بعد گفت :
-من کسی رو ندارم.زندگی من همینه دیگه..کاریش نمیشه کرد ...
خداحافظی کردن و رفتن و ما فقط تماشاچی بودیم.تماشاچی هایی که هیچ کاری از دستشون برنمیومد.
اون خودش رو یه زن بیوه ی بی کس میدونست که انتخابی جز برادر شوهرش نداشت.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️چهارشنبه👈5 شهریور👈سنبله 1404
👈3 ربیع الاول 1447👈27 اوت 2025
🕋مناسبت های دینی اسلامی.
🔥آتشباران کعبه توسط حُصین بن نُمیر فرمانده لشکر یزید بن معاویه علیهم اللعنه.(64 هجری)
🎆امور اسلامی و دینی.
📛 تقارن نحسین صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. ان شاءالله.
📛امور ازدواجی خوب نیست.
📛شراکت و امور شراکتی خوب نیست.
📛ملاقات ها و طلب حوائج خوب نیست.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد روزی گشاده دارد. ان شاءالله.
🚘مسافرت مکروه و اگر ضروری باشد حتما حتما با صدقه همراه باشد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️امروز قمر در برج میزان و امور زیر نیک است:
✳️مباشرت.
✳️کودک به گهواره نهادن.
✳️خوردنی های دارویی.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️و خرید و فروش طلا نیک است.
🟣کتابت حرز و ادعیه حکاکی و نماز و بستن حرز برا اولین بار مناسب نیست.
💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه.
فرزند حاصل از آن یا حاکم شود یا عالم.
💉💉حجامت خون دادن فصد خوب نیست و موجب ضعف مغز است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت خوب و باعث طول عمر است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران آیه 4 سوره مبارکه نساء است.
واتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لکم عن شیئ منه نفسا فکلوه هنیئا مرئیا...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مالی عظیم به خانه او بیاید و یا از اهل خانه هدیه ای برای او برسد. ان شاالله. و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈3 ربیع الاول 1447👈27 اوت 2025
🕋مناسبت های دینی اسلامی.
🔥آتشباران کعبه توسط حُصین بن نُمیر فرمانده لشکر یزید بن معاویه علیهم اللعنه.(64 هجری)
🎆امور اسلامی و دینی.
📛 تقارن نحسین صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. ان شاءالله.
📛امور ازدواجی خوب نیست.
📛شراکت و امور شراکتی خوب نیست.
📛ملاقات ها و طلب حوائج خوب نیست.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد روزی گشاده دارد. ان شاءالله.
🚘مسافرت مکروه و اگر ضروری باشد حتما حتما با صدقه همراه باشد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️امروز قمر در برج میزان و امور زیر نیک است:
✳️مباشرت.
✳️کودک به گهواره نهادن.
✳️خوردنی های دارویی.
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️و خرید و فروش طلا نیک است.
🟣کتابت حرز و ادعیه حکاکی و نماز و بستن حرز برا اولین بار مناسب نیست.
💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه.
فرزند حاصل از آن یا حاکم شود یا عالم.
💉💉حجامت خون دادن فصد خوب نیست و موجب ضعف مغز است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت خوب و باعث طول عمر است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران آیه 4 سوره مبارکه نساء است.
واتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لکم عن شیئ منه نفسا فکلوه هنیئا مرئیا...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مالی عظیم به خانه او بیاید و یا از اهل خانه هدیه ای برای او برسد. ان شاالله. و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
ما باید بعضی روزها مسایل مهم و ضروری زندگی را دایورت و خودمان را بیشتر دوست داشته باشیم.
همین…
صبح بخیر ❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
همین…
صبح بخیر ❤️
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
صُبح باشد ،
بوسههای ریزِ یار باشد ،
زمزمههایش کنـارِ گوشَت باشد ،
مگر میشود بخیـر نشود ...!
#فاطمهمقدم
@harimezendgi👩❤️👨🦋
صُبح باشد ،
بوسههای ریزِ یار باشد ،
زمزمههایش کنـارِ گوشَت باشد ،
مگر میشود بخیـر نشود ...!
#فاطمهمقدم
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
اگر در گذشته یک رابطه عاطفی یک طرفه را تجربه کرده اید، نباید با همسرتان در میان گذاشته شود
اما اگر یک نامزدی بهم خورده داشته ايد موضوعی است که او باید بداند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اگر در گذشته یک رابطه عاطفی یک طرفه را تجربه کرده اید، نباید با همسرتان در میان گذاشته شود
اما اگر یک نامزدی بهم خورده داشته ايد موضوعی است که او باید بداند.
@harimezendgi👩❤️👨🦋
شارژ عملی رابطه با دوپامین
دکتر محسن محمدی نیا
#صوتی
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
مشاورو☎️
روانشناس ایرانیان درسراسر جهان☎️
تحکیم روابط زوجین👨🦰👩🦰
@harimezendgi👩❤️👨🦋
💎دکتر محسن محمدی نیا(معین)
مشاورو☎️
روانشناس ایرانیان درسراسر جهان☎️
تحکیم روابط زوجین👨🦰👩🦰
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#خانوما_بخونن
↴
خانوما زیاد لباس تکراری نپوشین.
حتی اگه شوهرتون عاشق یه لباستونه.
چون دیگه تأثیر خودش رو از دست میده
لباساتونو دسته بندی کنین و مثلا ۶دست بذارین. باقی رو بذارین تو ساک یا چمدون و بذارین تو انبار .بعد سه ماه دوباره ۶دست جدید بردارین.
اینجوری هم خودتون از لباساتون خسته نمیشین و براتون جدیده.
هم لباساتون دیرتر کهنه و بی رنگ و رو میشه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
↴
خانوما زیاد لباس تکراری نپوشین.
حتی اگه شوهرتون عاشق یه لباستونه.
چون دیگه تأثیر خودش رو از دست میده
لباساتونو دسته بندی کنین و مثلا ۶دست بذارین. باقی رو بذارین تو ساک یا چمدون و بذارین تو انبار .بعد سه ماه دوباره ۶دست جدید بردارین.
اینجوری هم خودتون از لباساتون خسته نمیشین و براتون جدیده.
هم لباساتون دیرتر کهنه و بی رنگ و رو میشه
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
اگر دلت پیش کسی و سلام و تمجید روزهای اول کسی جا مانده و با خاطرات و حرف های خوبی که روزی از او شنیده ای هر ثانیه خیال بافی می کنی و هوایی می شوی، دست بردار!
اگر بی وفایی آدمی را به ضمانت شیرین زبانی هایی که یک زمانی کرده ، توجیه می کنی و به سمت او بر می گردی، دست بردار !
آدم ها، خوب حرف می زنند و خوب تر، تظاهر می کنند، به همان شدت که تعریف می کنند و قربان صدقه می روند ، تجربه دارند، پیراهن دریده اند و از این دریدن های مکررشان دست بر نمی دارند .
آدمی که امروز می داند چطور با یک کلام ، قلبِ تو را تسخیر کند، بارها این کار را با خیلی ها کرده و همین لحظه جای دیگری هم بعید نیست ... !
خیلی ها خوب حرف می زنند، چون قلق آدم ها را بلد شده اند و این اکتشافات پیاپی، زیر دندانشان مزه کرده.
برای دل کندن از این آدم ها کافیست به این فکر کنی که آن حرف های قشنگ و عاشقانه ی تکراری، از روی عادت بوده و در آن لحظه تو فقط حکم یک آدم تازه را داشتی، حرف هایی که خیلی ها شنیده اند و خیلی ها با آن، احساسی شبیه تو را داشته اند، خیلی ها خواهند شنید و خیلی ها احساس تو را خواهند داشت، چه ارزشی دارد؟!
فراموش نکن که بعضی از افراد می توانند بیشتر از چیزی که تصورش را می کنی بد باشند!
آدم هایی هستند که با شدت از راه می رسند، دیگران را به خودشان عادت می دهند، خیال شان که راحت و کنجکاوی شان که ارضا شد، با بهانه ای می روند!
کلام این آدم ها تضمین خوبی برای دل بستن نیست!
آدم ها را با رفتارشان، با اصالت شان و با معاشرتی که دارند ، بشناسید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
اگر دلت پیش کسی و سلام و تمجید روزهای اول کسی جا مانده و با خاطرات و حرف های خوبی که روزی از او شنیده ای هر ثانیه خیال بافی می کنی و هوایی می شوی، دست بردار!
اگر بی وفایی آدمی را به ضمانت شیرین زبانی هایی که یک زمانی کرده ، توجیه می کنی و به سمت او بر می گردی، دست بردار !
آدم ها، خوب حرف می زنند و خوب تر، تظاهر می کنند، به همان شدت که تعریف می کنند و قربان صدقه می روند ، تجربه دارند، پیراهن دریده اند و از این دریدن های مکررشان دست بر نمی دارند .
آدمی که امروز می داند چطور با یک کلام ، قلبِ تو را تسخیر کند، بارها این کار را با خیلی ها کرده و همین لحظه جای دیگری هم بعید نیست ... !
خیلی ها خوب حرف می زنند، چون قلق آدم ها را بلد شده اند و این اکتشافات پیاپی، زیر دندانشان مزه کرده.
برای دل کندن از این آدم ها کافیست به این فکر کنی که آن حرف های قشنگ و عاشقانه ی تکراری، از روی عادت بوده و در آن لحظه تو فقط حکم یک آدم تازه را داشتی، حرف هایی که خیلی ها شنیده اند و خیلی ها با آن، احساسی شبیه تو را داشته اند، خیلی ها خواهند شنید و خیلی ها احساس تو را خواهند داشت، چه ارزشی دارد؟!
فراموش نکن که بعضی از افراد می توانند بیشتر از چیزی که تصورش را می کنی بد باشند!
آدم هایی هستند که با شدت از راه می رسند، دیگران را به خودشان عادت می دهند، خیال شان که راحت و کنجکاوی شان که ارضا شد، با بهانه ای می روند!
کلام این آدم ها تضمین خوبی برای دل بستن نیست!
آدم ها را با رفتارشان، با اصالت شان و با معاشرتی که دارند ، بشناسید!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#پارت_837
وقتی رفتن یه چشم کبری خانم اشک شد و یه چشمش خون. حس کردم به کمک و وجودمن تو اون لحظه
نیاز هست برای همین به امیرسام گفتم بره بازی و بعدهم خودم رفتم سمت کبری خانم. پره روسریشو تو
دست گرفته بود و همونطور که باخودش یه شعر رو میخوند وزمزمه میکرد اشک می ریخت و آه
میکشید. دستمو رو شونه اش گذاشتم و گفتم:
- گریه نکن کبری خانم ...
فین فین کنان گفت :
-دلش با این مظفره نبود. اما آخرش راضی شد باهاش بره...هرکاری میکنه به خاطر ساتو ئہ ....
برای اینکه آروم بشه گفتم :
-وقتی اینقدر میاد دنبالش و هی پیگیرش هست خب لابد خیلی دوستش داره...اگه دوستش داره میتونه
خوشبختش کنه !
بغضشو قورت داد و گفت :
-دوستش نداره خانم... اصلا کی گفته هرکی یکی رو دوست داره میتونه خوشبختش کنه.مظفر زن داره
بچه ی درشت داره ...
حق با اون بود. اینکه یه نفر یه نفر دیگه رو دوست داشته باشه دلیل نمیشه بتونه خوشبختش بکنه. اما من
باید چیزی میگفتم که اون آرومتر بشه. برای اینکه نگاهشو از سمت در برداره اول اسمش رو صدا زدم :
-کبری خانم ..
به سمت چرخید و با چشمای پر اشکش بهم زل زد.لبخند زدم و گفتم:
- دختر گلت رو بسپار به خداااا... همونطور که خدا مادر و پدر من اینکارو کردن..اون حواسش به همه
ی بنده هاش هست ...همیشه و همیشه...همیشه ودرهمه حال !
با پره ی روسریش اشکهاش رو پاک کرد و گفت :
تو درست میگی مادر...تودرست میگی من نباید از درگاه خدا مایوس بشم.نباید... لبخند زدم اما این
لبخند خیلی سریع با شنیدن صدای بوق ماشین ارسلان از پشت در از روی صورتم پر کشید. چندین بار
بوق زد و ابراهیم بدو بدو رفت و درو باز کرد. چند لحظه بعد ماشینش رو آورد داخل. چشم من لحظه به
لحظه در تعقیبش بودپیاده شد و کتش رو روی ساعد دستش انداخت و بعد با ابروهای درهم گره خورده
بدون اینکه سلام بکنه یا حرفی بزنه رو به کبری خانم گفت :
-میرم اتاقم بگو ناری با یه لیوان خاکشیر بیاد پیشم ...
مکث هم نکرد. گفت و رد شد. غمگین و دپرس شدم. چرا بهم یه نگاه گذری هم ننداخت آخه !
چرا یه جوری رفتار کرد انگار وجود ندارم!؟
نفس عمیقی کشیدم و همونجا تک و تنها وسط حیاط ایستادم.ظاهرا هیچ چیز قرار نبود از طرف اون به
این سادگی حل بشه.
قدم زنان به راه افتادم.یه احساسی به من میگفت احتمالا تا وقتی که تاریخ عروسی اونها مشخص نشده
جریان همین جریان و همه چیز با همین روند تلخ ادامه داره!
وارد ساختمون شدم و به سمت پله ها رفتم.اگه قرار بود آروم بشه تا حالا شده بود و من تقریبا مطمئن
بودم این سرسنگینی زیادی داره کش پیدا میکنه.
دو سه پله بالا نرفته بودم که فوزیه در آرامش ودرحالی که یه لیوان خالی دستش بود از پله ها پایین
اومد.
مشخص بود برای ارسلان خاکشیر برده.
منو که دید ایستاد و گفت:
میخوای بری پیش آقا !؟
_بله
خواستم قدم بعدی رو بردارم که سد راهم شد.زل زدم به چشمهای مرموزش که همیشه یه حالت گنگ و
مبهم داشتن.
نمیفهمیدم دلیل اینکارش چی هست.پرسشی نگاهش کردم و گفتم:
-اجازه میدین رد بشم رئیس!؟
سرش رو خیلی آروم به طرفین تکون داد و گفت:
.آقا داره با نارگل حرف میزنه گفتن کسی وارد اتاق نشن! حتی تو...
"حتی تو"رو با چنان تاکیدی گفت که دیگه حتی اگه خودم میخواستم هم باز پاهام قدم بعدی رو
برنمیداشتن.یه نفس عمیق کشیدم و بعد راه رفته رو برگشتم و پله هارو پایین اومدم.
خودمم نمیدونستم کجا باید برم و چیکار کردنم.
به شیرین سپردم یه قهوه برام بیاره و بعدهم رفتم تو ایوون.
نشستم رو صندلی و دست به چانه غلامی رو تماشا کردم که شده بود جایگزین شفیع و رفیق سگهای
عزیز ارسلان!
ذهنم رفت پی شفیع.یه انتقام کور کورانه ی احمقانه باعث شد کار برسه به خراب کردن پلهای پشت سر.
راستی کجاست!؟ چیکار میکنه! در چه حالیه...
دایی نصرت کجاست؟ اون درچه حالیه!؟ روزبه و سپهر هنوز زندانن یا...
ارسلان بعداز اون ماجراها دیگه اجازه نداد پیگیرشون بشم و من نمیدونم اصلا کجا رفتن و چیکار کردن
و چه به روزشون اومده!
صدای قدمهای شیرین از فکر و خیال خانواده ی دایی کشوندم بیرون .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
وقتی رفتن یه چشم کبری خانم اشک شد و یه چشمش خون. حس کردم به کمک و وجودمن تو اون لحظه
نیاز هست برای همین به امیرسام گفتم بره بازی و بعدهم خودم رفتم سمت کبری خانم. پره روسریشو تو
دست گرفته بود و همونطور که باخودش یه شعر رو میخوند وزمزمه میکرد اشک می ریخت و آه
میکشید. دستمو رو شونه اش گذاشتم و گفتم:
- گریه نکن کبری خانم ...
فین فین کنان گفت :
-دلش با این مظفره نبود. اما آخرش راضی شد باهاش بره...هرکاری میکنه به خاطر ساتو ئہ ....
برای اینکه آروم بشه گفتم :
-وقتی اینقدر میاد دنبالش و هی پیگیرش هست خب لابد خیلی دوستش داره...اگه دوستش داره میتونه
خوشبختش کنه !
بغضشو قورت داد و گفت :
-دوستش نداره خانم... اصلا کی گفته هرکی یکی رو دوست داره میتونه خوشبختش کنه.مظفر زن داره
بچه ی درشت داره ...
حق با اون بود. اینکه یه نفر یه نفر دیگه رو دوست داشته باشه دلیل نمیشه بتونه خوشبختش بکنه. اما من
باید چیزی میگفتم که اون آرومتر بشه. برای اینکه نگاهشو از سمت در برداره اول اسمش رو صدا زدم :
-کبری خانم ..
به سمت چرخید و با چشمای پر اشکش بهم زل زد.لبخند زدم و گفتم:
- دختر گلت رو بسپار به خداااا... همونطور که خدا مادر و پدر من اینکارو کردن..اون حواسش به همه
ی بنده هاش هست ...همیشه و همیشه...همیشه ودرهمه حال !
با پره ی روسریش اشکهاش رو پاک کرد و گفت :
تو درست میگی مادر...تودرست میگی من نباید از درگاه خدا مایوس بشم.نباید... لبخند زدم اما این
لبخند خیلی سریع با شنیدن صدای بوق ماشین ارسلان از پشت در از روی صورتم پر کشید. چندین بار
بوق زد و ابراهیم بدو بدو رفت و درو باز کرد. چند لحظه بعد ماشینش رو آورد داخل. چشم من لحظه به
لحظه در تعقیبش بودپیاده شد و کتش رو روی ساعد دستش انداخت و بعد با ابروهای درهم گره خورده
بدون اینکه سلام بکنه یا حرفی بزنه رو به کبری خانم گفت :
-میرم اتاقم بگو ناری با یه لیوان خاکشیر بیاد پیشم ...
مکث هم نکرد. گفت و رد شد. غمگین و دپرس شدم. چرا بهم یه نگاه گذری هم ننداخت آخه !
چرا یه جوری رفتار کرد انگار وجود ندارم!؟
نفس عمیقی کشیدم و همونجا تک و تنها وسط حیاط ایستادم.ظاهرا هیچ چیز قرار نبود از طرف اون به
این سادگی حل بشه.
قدم زنان به راه افتادم.یه احساسی به من میگفت احتمالا تا وقتی که تاریخ عروسی اونها مشخص نشده
جریان همین جریان و همه چیز با همین روند تلخ ادامه داره!
وارد ساختمون شدم و به سمت پله ها رفتم.اگه قرار بود آروم بشه تا حالا شده بود و من تقریبا مطمئن
بودم این سرسنگینی زیادی داره کش پیدا میکنه.
دو سه پله بالا نرفته بودم که فوزیه در آرامش ودرحالی که یه لیوان خالی دستش بود از پله ها پایین
اومد.
مشخص بود برای ارسلان خاکشیر برده.
منو که دید ایستاد و گفت:
میخوای بری پیش آقا !؟
_بله
خواستم قدم بعدی رو بردارم که سد راهم شد.زل زدم به چشمهای مرموزش که همیشه یه حالت گنگ و
مبهم داشتن.
نمیفهمیدم دلیل اینکارش چی هست.پرسشی نگاهش کردم و گفتم:
-اجازه میدین رد بشم رئیس!؟
سرش رو خیلی آروم به طرفین تکون داد و گفت:
.آقا داره با نارگل حرف میزنه گفتن کسی وارد اتاق نشن! حتی تو...
"حتی تو"رو با چنان تاکیدی گفت که دیگه حتی اگه خودم میخواستم هم باز پاهام قدم بعدی رو
برنمیداشتن.یه نفس عمیق کشیدم و بعد راه رفته رو برگشتم و پله هارو پایین اومدم.
خودمم نمیدونستم کجا باید برم و چیکار کردنم.
به شیرین سپردم یه قهوه برام بیاره و بعدهم رفتم تو ایوون.
نشستم رو صندلی و دست به چانه غلامی رو تماشا کردم که شده بود جایگزین شفیع و رفیق سگهای
عزیز ارسلان!
ذهنم رفت پی شفیع.یه انتقام کور کورانه ی احمقانه باعث شد کار برسه به خراب کردن پلهای پشت سر.
راستی کجاست!؟ چیکار میکنه! در چه حالیه...
دایی نصرت کجاست؟ اون درچه حالیه!؟ روزبه و سپهر هنوز زندانن یا...
ارسلان بعداز اون ماجراها دیگه اجازه نداد پیگیرشون بشم و من نمیدونم اصلا کجا رفتن و چیکار کردن
و چه به روزشون اومده!
صدای قدمهای شیرین از فکر و خیال خانواده ی دایی کشوندم بیرون .
@harimezendgi👩❤️👨🦋
✴️پنجشنبه👈6 شهریور/سنبله 1404
👈4 ربیع الاول1447 👈28 اوت 2025
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇امور اسلامی و دینی.
📛ساعت 04:58 بامداد قمر وارد برج عقرب می شود.
📛و شنبه ساعت 17:35 عصر قمر از برج عقرب خارج می گردد.
✅صدقه آخر هفته و هدیه اموات را فراموش نفرمایید.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد صالح و محبوب است.
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
🚘 مسافرت:
مسافرت خوب نیست و مکروه و خوف حادثه دارد و همراه صدقه باشد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️امروز قمر در برج عقرب است و امور زیر خوب است :
✳️استعمال دارو.
✳️غرغره کردن دوا.
✳️قی کردن جهت درمان.
✳️معجون گذاشتن بر دمل.
✳️استحمام.
✳️امور کشاورزی و بذر پاشی.
✳️تحقیق و تفحص از افراد.
✳️انواع حفاری ها.
✳️پی ریزی ساختمان.
✳️کشیدن دندان.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️خارج کردن دمل و چرک و زوائد بدن.
✳️و جراحی چشم نیک است.
🟣کتابت ادعیه و حرز و بستن حرز برای اولین بار انجام نگردد.
💑 مباشرت امشب: از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب گردد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری خوب نیست غم و اندوه دارد.
💉💉حجامت فصد خون دادن زالو انداختن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد در ان روز خوب نیست و باعث درد در سر است.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 5 سوره مبارکه مائده است.
الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم...
و چنین برداشت میشود که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکل دیگری خوشحال شود. ان شاءالله. و در این مضامین قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
👈4 ربیع الاول1447 👈28 اوت 2025
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇امور اسلامی و دینی.
📛ساعت 04:58 بامداد قمر وارد برج عقرب می شود.
📛و شنبه ساعت 17:35 عصر قمر از برج عقرب خارج می گردد.
✅صدقه آخر هفته و هدیه اموات را فراموش نفرمایید.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد صالح و محبوب است.
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
🚘 مسافرت:
مسافرت خوب نیست و مکروه و خوف حادثه دارد و همراه صدقه باشد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️امروز قمر در برج عقرب است و امور زیر خوب است :
✳️استعمال دارو.
✳️غرغره کردن دوا.
✳️قی کردن جهت درمان.
✳️معجون گذاشتن بر دمل.
✳️استحمام.
✳️امور کشاورزی و بذر پاشی.
✳️تحقیق و تفحص از افراد.
✳️انواع حفاری ها.
✳️پی ریزی ساختمان.
✳️کشیدن دندان.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️خارج کردن دمل و چرک و زوائد بدن.
✳️و جراحی چشم نیک است.
🟣کتابت ادعیه و حرز و بستن حرز برای اولین بار انجام نگردد.
💑 مباشرت امشب: از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب گردد.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری خوب نیست غم و اندوه دارد.
💉💉حجامت فصد خون دادن زالو انداختن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد در ان روز خوب نیست و باعث درد در سر است.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 5 سوره مبارکه مائده است.
الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم...
و چنین برداشت میشود که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکل دیگری خوشحال شود. ان شاءالله. و در این مضامین قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هيچ چيز در اين زندگی
آنقدر سخت نيست كه هيچ وقت حل نشود!
هيچ چيز آنقدر تلخ نيست كه رَد نشود!
هيچ چيز آنقدر بد نيست كه خوب نشود!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
آنقدر سخت نيست كه هيچ وقت حل نشود!
هيچ چيز آنقدر تلخ نيست كه رَد نشود!
هيچ چيز آنقدر بد نيست كه خوب نشود!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#ایده_متن
.
طلو؏ ڪن
و روشن ڪن با نڪَاهی چراغ صبحم را
و با بوسه ی از ڪنج لبم
بخیر ڪن امروزم را...
سلام صبح بخیر 💞💐
@harimezendgi👩❤️👨🦋
.
طلو؏ ڪن
و روشن ڪن با نڪَاهی چراغ صبحم را
و با بوسه ی از ڪنج لبم
بخیر ڪن امروزم را...
سلام صبح بخیر 💞💐
@harimezendgi👩❤️👨🦋
#تلنگر
هیچوقت تو صفحه چت با هم بحث نکنید !
شما همدیگه رو نمیبینید، لحن، تن، بلند یا آروم بودن صدای همو نمیشنوید و حتی ارتباط چشمی با هم ندارید، احتمال سو تفاهم و تبدیل شدن به بحث معمولی به یه دعوای بزرگ زیاده ...!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
هیچوقت تو صفحه چت با هم بحث نکنید !
شما همدیگه رو نمیبینید، لحن، تن، بلند یا آروم بودن صدای همو نمیشنوید و حتی ارتباط چشمی با هم ندارید، احتمال سو تفاهم و تبدیل شدن به بحث معمولی به یه دعوای بزرگ زیاده ...!
@harimezendgi👩❤️👨🦋
.
😈⛔️#پوزیشن جنسی
💦نام : Book - کتاب
💦درجه سختی : متوسط
💦طرف فعال : مرد و زن
♥️پوزیشن اورال برای خشنود سازی دو طرفه شما زمانی به رضایت جنسی میرسید که شناخت کامل از بدن هم داشته باشید
♥️مطابق تصویر مرد روی زمین دراز کشیده و مرد روی زن نشسته و به طرف جلو قرار میگیرد
💦ویژه افراد دیر انزال
💦افزایش کیفیت رابطه جنسی
💦تجربه ارگاسم شدیدتر
@harimezendgi👩❤️👨🦋
😈⛔️#پوزیشن جنسی
💦نام : Book - کتاب
💦درجه سختی : متوسط
💦طرف فعال : مرد و زن
♥️پوزیشن اورال برای خشنود سازی دو طرفه شما زمانی به رضایت جنسی میرسید که شناخت کامل از بدن هم داشته باشید
♥️مطابق تصویر مرد روی زمین دراز کشیده و مرد روی زن نشسته و به طرف جلو قرار میگیرد
💦ویژه افراد دیر انزال
💦افزایش کیفیت رابطه جنسی
💦تجربه ارگاسم شدیدتر
@harimezendgi👩❤️👨🦋
Forwarded from Tools | ابزارک
پی ام نده با بیوت دلتنگش کن♥️ :)
@Booghz_shabaneh
@Booghz_shabaneh
قول میدم همین الان بهت پی ام میده !☝️🏾
@Booghz_shabaneh
@Booghz_shabaneh
قول میدم همین الان بهت پی ام میده !☝️🏾