✳️ در دامن امام حسین قرار داریم
📌 ما امروز اگر دستمان به ضریح #امام_حسین علیه السلام نمیرسد، ولی خدا شاهد است که با #جنگیدنمان و با ادای تکلیف کردن در مقابل #خون_شهدا، در دامن آقا امام حسین (ع) قرار داریم... و امام حسین (ع) میگوید: حالا اگر شما در کربلا نیستید، من میآیم به کربلای شما.
📍بخشی از آخرین سخنرانی #شهید_دستواره
📚 از کتاب #قصه_ما_همین_بود؛ سرگذشتنامهی شهید سیدمحمدرضا دستواره
👤 #گلعلی_بابایی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| 16
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇🏻
[Telegram.me/harfehesab114]
📌 ما امروز اگر دستمان به ضریح #امام_حسین علیه السلام نمیرسد، ولی خدا شاهد است که با #جنگیدنمان و با ادای تکلیف کردن در مقابل #خون_شهدا، در دامن آقا امام حسین (ع) قرار داریم... و امام حسین (ع) میگوید: حالا اگر شما در کربلا نیستید، من میآیم به کربلای شما.
📍بخشی از آخرین سخنرانی #شهید_دستواره
📚 از کتاب #قصه_ما_همین_بود؛ سرگذشتنامهی شهید سیدمحمدرضا دستواره
👤 #گلعلی_بابایی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| 16
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇🏻
[Telegram.me/harfehesab114]
✳ در دامن امام حسین قرار داریم
🔻 ما امروز اگر دستمان به ضریح #امام_حسین علیه السلام نمیرسد، ولی خدا شاهد است که با #جنگیدنمان و با ادای تکلیف کردن در مقابل #خون_شهدا، در دامن آقا امام حسین (ع) قرار داریم... و امام حسین (ع) میگوید: حالا اگر شما در کربلا نیستید، من میآیم به کربلای شما...
📍بخشی از آخرین سخنرانی #شهید_دستواره
📚 از کتاب #قصه_ما_همین_بود؛ سرگذشتنامهی شهید سیدمحمدرضا دستواره
👤 #گلعلی_بابایی
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 ما امروز اگر دستمان به ضریح #امام_حسین علیه السلام نمیرسد، ولی خدا شاهد است که با #جنگیدنمان و با ادای تکلیف کردن در مقابل #خون_شهدا، در دامن آقا امام حسین (ع) قرار داریم... و امام حسین (ع) میگوید: حالا اگر شما در کربلا نیستید، من میآیم به کربلای شما...
📍بخشی از آخرین سخنرانی #شهید_دستواره
📚 از کتاب #قصه_ما_همین_بود؛ سرگذشتنامهی شهید سیدمحمدرضا دستواره
👤 #گلعلی_بابایی
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳️ برادرها، نماز فراموش نشود!
🔻 ستون گردان حبیب، لحظهبهلحظه به ارتفاعات «علی گرهزد» نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن [وزوایی] همچنانکه پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را بهدورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بهدورو بخوانید.» همانطور که داشتم به جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! بهراستی نجوای عشق بود...
📚 برگرفته از کتاب #ققنوس_فاتح | بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی
📖 ص ۱۱۶
👤 نویسنده: #گلعلی_بابایی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 ستون گردان حبیب، لحظهبهلحظه به ارتفاعات «علی گرهزد» نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن [وزوایی] همچنانکه پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را بهدورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بهدورو بخوانید.» همانطور که داشتم به جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! بهراستی نجوای عشق بود...
📚 برگرفته از کتاب #ققنوس_فاتح | بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی
📖 ص ۱۱۶
👤 نویسنده: #گلعلی_بابایی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳️ برادرها، نماز فراموش نشود!
🔻 ستون گردان حبیب، لحظهبهلحظه به ارتفاعات «علی گرهزد» نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن [وزوایی] همچنانکه پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را بهدورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بهدورو بخوانید.» همانطور که داشتم به جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! بهراستی نجوای عشق بود...
📚 برگرفته از کتاب #ققنوس_فاتح | بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی
📖 ص ۱۱۶
👤 نویسنده: #گلعلی_بابایی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
🔻 ستون گردان حبیب، لحظهبهلحظه به ارتفاعات «علی گرهزد» نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن [وزوایی] همچنانکه پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.» با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را بهدورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بهدورو بخوانید.» همانطور که داشتم به جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! بهراستی نجوای عشق بود...
📚 برگرفته از کتاب #ققنوس_فاتح | بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی
📖 ص ۱۱۶
👤 نویسنده: #گلعلی_بابایی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw