✳️ شوخی استادانه!
📌 تصمیم گرفت اکنون که به مشهد آمده است، سری هم به استادش، #علامه_طباطبایی بزند و احوال ایشان را بپرسد. به منزل استاد که رسید، وی را به اتاق ایشان راهنمایی کردند. علامه به محض ورود او به اتاق، تمامقد ایستاد و از وی خواست روی تشکی که او نشسته بود، بنشیند. وی که میدانست استاد ناراحتی قلبی دارد و نباید روی زمین بنشیند، تعارف ایشان را نپذیرفت. علامه که دید نمیتواند مهمان را راضی کند، به او گفت: «اینجا بنشین تا جملهای خدمتتان عرض کنم.» وی که همیشه آمادهی شاگردی بود، فکر کرد استاد میخواهد مطلب مهمی را به او بگوید. بنابراین، اطاعت کرد و نشست. علامه نیز کنار او روی زمین نشست و با لبی خندان و نگاهی که از پیروزی میدرخشید، گفت: «میخواستم بگویم آنجا نرمتر است»!
👤 خاطرهای از #علامه_حسینی_طهرانی
📚 از کتاب #ستارگان_پارسایی
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇🏻
[Telegram.me/harfehesab114]
📌 تصمیم گرفت اکنون که به مشهد آمده است، سری هم به استادش، #علامه_طباطبایی بزند و احوال ایشان را بپرسد. به منزل استاد که رسید، وی را به اتاق ایشان راهنمایی کردند. علامه به محض ورود او به اتاق، تمامقد ایستاد و از وی خواست روی تشکی که او نشسته بود، بنشیند. وی که میدانست استاد ناراحتی قلبی دارد و نباید روی زمین بنشیند، تعارف ایشان را نپذیرفت. علامه که دید نمیتواند مهمان را راضی کند، به او گفت: «اینجا بنشین تا جملهای خدمتتان عرض کنم.» وی که همیشه آمادهی شاگردی بود، فکر کرد استاد میخواهد مطلب مهمی را به او بگوید. بنابراین، اطاعت کرد و نشست. علامه نیز کنار او روی زمین نشست و با لبی خندان و نگاهی که از پیروزی میدرخشید، گفت: «میخواستم بگویم آنجا نرمتر است»!
👤 خاطرهای از #علامه_حسینی_طهرانی
📚 از کتاب #ستارگان_پارسایی
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇🏻
[Telegram.me/harfehesab114]