حرف حساب
100 subscribers
1.09K photos
3 videos
3 files
1.35K links
برش‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم | گروه مطالعاتی هیئت امام جعفر صادق علیه‌السلام
ارتباط با ادمین @Einizadeh_hamidreza
Download Telegram
✳️ کارهای آسونت رو سخت انجام بده

📌 یکی از نیروهایش که می‌خواست وضو بگیرد، از آسایشگاه تا تانکر آب پاشنه‌ی پوتینش را خوابانده بود و حرکت می‌کرد. آقاخانی خودش را رساند به او و گفت: «چرا این‌طوری کردی؟» جواب داد: «از آسایشگاه تا اینجا راهی نیست که بخوام پوتینم رو بپوشم و بندهاش رو ببندم و دوباره اینجا باز کنم.»
سرش را تکان داد و گفت: «اولا این‌طوری پوتین‌هات زودتر پاره می‌شه! دوم اینکه سخت‌تر راه می‌ری. سوم هم اینکه صورت خوشی نداره. یاد بگیر کارهای آسونت رو سخت انجام بدی تا کارهای سخت برات آسون بشه

📚 از کتاب #معلم؛ خاطراتی از #سردار_شهید_غلامرضا_آقاخانی؛ مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان، جلد۴

❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۹

اینجا #حرف_حساب بخوانید

👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
✳️ مراعات

📌 اگر آمدنش به آخرای شب می‌رسید، با ماشینِ روشن وارد محوطه نمی‌شد. ماشین را بیرون خاموش می‌کرد و هُلش می‌داد. آهسته از پله‌ها بالا می‌آمد. چراغ آشپزخانه را روشن می‌کرد تا جایی برای خواب پیدا کند. اگر پتویی پیدا نمی‌کرد، کوله‌پشتی‌اش را زیر سرش می‌گذاشت و گوشه‌ای می‌خوابید.

📚 از کتاب #مالک_اشتر؛ خاطراتی از #سردار_شهید_حاج_علی_قوچانی؛ مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان، جلد۸

پ.ن: فرمانده تیپ یکم لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود. خبر شهادتش را که به حاج حسین خرازی دادند، با چشمانی پر از اشک و با صلابت خاصی گفت: بنویسید حاج علی قوچانی مالک اشتر لشکر بود.

❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۱۰

اینجا #حرف_حساب بخوانید

👇👇👇👇👇👇
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
👆👆👆👆👆👆
تأثیر

📌 از همسایگان بود. اخلاق ناپسندی داشت. عده‌ای از بچه‌ها حتی از او وحشت داشتند. هیچ‌کس حاضر نبود به او نزدیک شود. ابراهیم اما مانعی نمی‌دید. رفت و با او رفیق شد. مشکل مالی‌اش را هم حل کرد. آن‌قدر در او نفوذ کرد که شد عاشق #نهج_البلاغه، عاشق #اهل_بیت علیهم السلام.

📚 برگرفته از کتاب #سه_برادر
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۱۱
👤 بر اساس زندگی سردار #شهید_ابراهیم_جعفرزاده
📖 ص ۱۰۷
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
مادرش خیلی دلش می‌خواست پسرش داماد بشه...

📌 قرار بود سر شب برای بردن جهیزیه بروند. ساعت دوازده رفتند. خانمش با اعتراض پرسید: این چه موقع آمدنه؟ چرا حالا؟‌ قبل از این‌که جواب دهد، به همه توصیه کرد سروصدایی نشه. بعد رو به خانمش گفت: گذاشتم همسایه‌تان -خانواده شهید اعتباریان- به خواب برند. مادرش خیلی دلش می‌خواست پسرش داماد بشه اما شهید شد. نمی‌خواستم بفهمه که ما داریم عروسی می‌کنیم.

📚 برگرفته از کتاب #سرباز_مولا
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۳
👤 بر اساس زندگی سردار #شهید_علی_باقری
📖 ص ۴۲
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇👇https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRj
غذای پادگان برای رزمنده‌هاست

📌 پدر عازم سنندج شد. بعد از طی راه طولانی، خسته و گرسنه رسید به پادگان. مستقیم رفت سراغ محمد. وقتی فهمید پدر هنوز غذا نخورده، گفت: «بابا شرمنده‌ام! یه کم طول می‌کشه غذا بیارم. راستش غذاهای پادگان فقط برای رزمنده‌هاست. باید برم شهر براتون غذا بخرم.»

📚 برگرفته از کتاب #دلاور؛ خاطراتی از سردار #شهید_محمد_افیونی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۶
📖 ص ۸۶
📛 #بیت_المال
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
موقعیت الله

📌 مهم نبود در چه مرحله‌ای از عملیات باشه. این هم مهم نبود که آتش دشمن چه‌طوری روی منطقه می‌ریخت. صدای اذان را که می‌شنید، هر جا که بود می‌گفت: «می‌خوام برم موقعیت الله.»

📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۶۲
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
✳️ نمی‌خواهم برای نماز شب نخواندن بهانه داشته باشم!

📌 یک بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برای چیست؟ نیمه‌شب بطری را برمی‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: «ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان تو وجودم بره و نگذاره برم پایین تو سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهانه نداشته باشم نکنه #نماز_شب را از دست بدم.» بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودند. از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود!

📚 برگرفته از کتاب #مربی؛ خاطراتی از سردار #شهید_مسعود_شعربافچی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۷
📖 ص ۴۰
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
گزارش را نگه دارید برای قیامت!

📌 فرمانده‌ لشکر، جلسه گذاشته بود برای همه‌ی فرماندهان و رزمنده‌های لشکر. در همان جلسه بود که گفت: «اگر برای خدا می‌جنگید، نباید به من و دیگران گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر در پیروزی‌ها خودمان را دخیل بدانیم، این حجاب است برای ما. این شاید انکار خداست. امام فرمودند: فاو را خدا آزاد کرد. چرا که ما غیر خدا کسی را نمی‌دیدیم.»

📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۶۵
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
فرمانده زیر کولر!

🔻 حسین نشسته بود داخل قایق که چند تا از نیروها پریدند توی قایق و گفتند: «ببخشید برادر اگه می‌شه ما رو ببر اون طرف آب.» رسیدند به وسط آب که یکی از آن‌ها گفت: «فکر می‌کنید الان توی این گرما فرمانده لشکر چه کار می‌کنه؟» بعد هم که جوابی نشنید ادامه داد: «من که مطمئنم با یه زیرپوش نشسته توی دفترش زیر کولر.» یکی از نیروها گفت: «بهتره حرف خودمون رو بزنیم.» ولی او ادامه داد: «آخه همه‌ی سختی‌ها مال ماست، اون‌ها که کاری نمی‌کنند.» یکی دیگر از نیروها با عصبانیت گفت: «اگه ادامه بدی می‌اندازیمت تو آب، مگه نه برادر؟» حاج حسین اما با خنده‌ی روی لبش هیچ جوابی نداد.

📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۵۴
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
چلوکباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک!

🔻 به‌شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: «دلیلی نداره برای ما که فرمانده‌ایم چلوکباب بیارند، برای نیروها غذای دیگر.» و بعد هم دستور داد غذاها را برگردانند عقب. خیلی به فکر نیروهایش بود. اگر هم بعضی وقت‌ها دو نوع غذا درست می‌کردند، بهترینش را می‌داد برای آن‌ها که خط‌اند. بین بچه‌ها هم معروف بود «چلو کباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک.»

📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۵۶
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
به چه دردی می‌خوری؟!

🔻 سر تا پاش پر از خاک بود. باید می‌رفت جلسه. رفت پیش راننده‌ی تانکر و گفت: «اگه می‌شه شیلنگ را بگیرند رو سر من تا سرم را بشورم.» بعد از کلی نق‌زدن، شیلنگ را گرفت رو سرش. با همون یک دستش شروع کرد به شستن سرش. نق‌زدن‌های راننده هنوز ادامه داشت. آخرش هم گفت: «آخه تو که دست نداری کی گفته بیای جبهه؟ تو به چه دردی می‌خوری؟» سرش را که شست، تشکر کرد و رفت.

#حرف_حساب: حاج حسین که خیلی به درد امامش خورد. من چقدر به درد امامم می‌خورم؟

📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص 91
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)
https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
لب به کمپوت نزد!

🔻 بیمارستان شلوغ بود. گرمای هوا همه را از پا انداخته بود. دکتر سِرُم وصل کرد و گفت: «بهش برسید، خیلی ضعیف شده.» براش کمپوت گیلاس آورده بودند. هر کاری کردند، نخورد. گفت: «این‌ها که تو بیمارستان‌اند، همه مثل من گرمازده شده‌اند.» به همه داده بودند، باز هم نخورد. گفت: «هروقت همه‌ی بچه‌های لشکر کمپوت گیلاس داشتند بخورند، من هم می‌خورم.»

📚 برگرفته از کتاب #فرمانده؛ خاطراتی از سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
مجموعه‌ی #ستارگان_درخشان ۱
📖 ص ۸۳
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم

💬 حرف حساب: آری، یاران ما رفتند در حالی که ناراحت آینده بودند و شما آیندگان هوشیار باشید که شهدا ناظر بر اعمال شما هستند و مبادا کاری کنید که روی این خون‌ها پا بگذارید، میزی که شما پشت آن نشسته‌اید بر دریایی از خون شهدا استوار است و شما مسئولیت سنگینی بر عهده دارید! یا حسینی باشید یا زینبی، در غیر اینصورت یزیدی هستید.

📜 فرازی از وصیت‌نامه #شهید_حسین_اجاقی

اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw