✳️ گذشت در اوج قدرت
📌 بچههای محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد. بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچهها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچهها بیمعطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار میکردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظهای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستیاش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: «بچهها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم».
📚 از کتاب #سلام_بر_ابراهیم؛ زندگینامه شهید #ابراهیم_هادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۲
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇
@harfehesab114
@harfehesab114
👆👆👆👆👆
📌 بچههای محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد. بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچهها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچهها بیمعطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار میکردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظهای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستیاش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: «بچهها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم».
📚 از کتاب #سلام_بر_ابراهیم؛ زندگینامه شهید #ابراهیم_هادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم| ۲
اینجا #حرف_حساب بخوانید
👇👇👇👇👇
@harfehesab114
@harfehesab114
👆👆👆👆👆