حرف حساب
100 subscribers
1.09K photos
3 videos
3 files
1.35K links
برش‌هایی از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم | گروه مطالعاتی هیئت امام جعفر صادق علیه‌السلام
ارتباط با ادمین @Einizadeh_hamidreza
Download Telegram
✳️ نکته‌ی بسیار آموزنده‌ی مقام معظم رهبری

📌 #مقام_معظم_رهبری یک منشی داشتند به نام آقای «محمدی‌دوست». به ما خبر دادند که ایشان فوت کرده‌اند. خبر را به آقا دادیم. خیلی درهم شدند. بعد نکته‌ای فرمودند که بسیار آموزنده بود. فرمودند آقای محمدی‌دوست رفت و هرچه تلاش کند دیگر نمی‌تواند به این دنیا برگردد.

💎 بعد مثالی زدند و فرمودند که این قضیه مانند این است که ما یک اسب راهوار با یک خورجین بزرگ داشته باشیم و به ما بگویند از اینجا تا گمرک که حدود یک کیلومتر است، زمین پر از اشرفی و طلا و جواهر است و شما تا رسیدن به گمرک می‌توانید هرچه بخواهید جمع کنید اما وقتی به گمرک رسیدید، دیگر نمی‌توان برگشت. شما سوار بر اسب هستید و می‌خواهید پیاده شوید و جواهر جمع کنید اما می‌گویید بگذار قدری جلوتر بروم. وقتی به خود می‌آیید که به گمرک رسیدید و هیچ چیزی جمع نکردید و اجازه برگشت هم نمی‌دهند. این #دنیا مانند همان اسب است و باید هر چه می‌توانید #ثواب جمع کنید.

👤 ناگفته‌های سردار نجات از زندگی رهبر انقلاب
🌐 #خبرگزاری_فارس

اینجا #حرف_حساب بخوانید 👇

🆔 @harfehesab114
نکته‌ی بسیار آموزنده‌ی مقام معظم رهبری

📌 #مقام_معظم_رهبری یک منشی داشتند به نام آقای «محمدی‌دوست». به ما خبر دادند که ایشان فوت کرده‌اند. خبر را به آقا دادیم. خیلی درهم شدند. بعد نکته‌ای فرمودند که بسیار آموزنده بود. فرمودند آقای محمدی‌دوست رفت و هرچه تلاش کند دیگر نمی‌تواند به این دنیا برگردد.

💎 بعد مثالی زدند و فرمودند که این قضیه مانند این است که ما یک اسب راهوار با یک خورجین بزرگ داشته باشیم و به ما بگویند از اینجا تا گمرک که حدود یک کیلومتر است، زمین پر از اشرفی و طلا و جواهر است و شما تا رسیدن به گمرک می‌توانید هرچه بخواهید جمع کنید اما وقتی به گمرک رسیدید، دیگر نمی‌توان برگشت. شما سوار بر اسب هستید و می‌خواهید پیاده شوید و جواهر جمع کنید اما می‌گویید بگذار قدری جلوتر بروم. وقتی به خود می‌آیید که به گمرک رسیدید و هیچ چیزی جمع نکردید و اجازه برگشت هم نمی‌دهند. این #دنیا مانند همان اسب است و باید هر چه می‌توانید #ثواب جمع کنید.

👤 ناگفته‌های سردار حسین نجات از زندگی رهبر انقلاب
🌐 منبع: #خبرگزاری_فارس

اینجا #حرف_حساب بخوانید👇https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
«بسم الله» اول هر کار یک قرنطینه است!

🔻 چرا به ما گفتند هر کاری می‌خواهید بکنید اول «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» بگویید؟ البته #ثواب دارد، اما این تنها برای ثواب نیست، بلکه این یک #قرنطینه است. این کار یعنی خدایا، به نام تو انجام می‌دهم.

🔸 کاری که پیمان می‌بندیم و می‌گوییم خدایا برای تو است، این یا #واجب است یا #مستحب. چون #حرام و #مکروه را که انسان نمی‌تواند بگوید به نام تو. این بسم الله گفتن یعنی فکر کنیم که می‌توانیم بگوییم خدایا به نام تو یا نه؟ برای چه به آن‌جا می‌رویم؟ چه حرفی بزنیم و چطور حرف بزنیم؟ این یک قرنطینه و ایست بازرسی و تعلیم دینی است. هر کاری که بین ما و خدا است و می‌خواهیم انجام دهیم، «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» بگوییم که می‌شود قرنطینه.

👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📝 #پیاده‌شده_سخنرانی

اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
نکته‌ی بسیار آموزنده‌ی مقام معظم رهبری

📌 #مقام_معظم_رهبری یک منشی داشتند به نام آقای «محمدی‌دوست». به ما خبر دادند که ایشان فوت کرده‌اند. خبر را به آقا دادیم. خیلی درهم شدند. بعد نکته‌ای فرمودند که بسیار آموزنده بود. فرمودند آقای محمدی‌دوست رفت و هرچه تلاش کند دیگر نمی‌تواند به این دنیا برگردد.

💎 بعد مثالی زدند و فرمودند که این قضیه مانند این است که ما یک اسب راهوار با یک خورجین بزرگ داشته باشیم و به ما بگویند از اینجا تا گمرک که حدود یک کیلومتر است، زمین پر از اشرفی و طلا و جواهر است و شما تا رسیدن به گمرک می‌توانید هرچه بخواهید جمع کنید اما وقتی به گمرک رسیدید، دیگر نمی‌توان برگشت. شما سوار بر اسب هستید و می‌خواهید پیاده شوید و جواهر جمع کنید اما می‌گویید بگذار قدری جلوتر بروم. وقتی به خود می‌آیید که به گمرک رسیدید و هیچ چیزی جمع نکردید و اجازه برگشت هم نمی‌دهند. این #دنیا مانند همان اسب است و باید هر چه می‌توانید #ثواب جمع کنید.

👤 ناگفته‌های سردار حسین نجات از زندگی رهبر انقلاب
🌐 منبع: #خبرگزاری_فارس

اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw
چشمش به ارباب افتاد!

🔻 چند نفر که همگی پیکان داشتیم، در پمپ بنزین به نوبت ایستاده بودیم. در این بین یک ماشین بنز با رنگ متالیک سر رسید و پولی به کارگر پمپ بنزین داد که بنزین بزند. او درب ماشین را نیمه‌باز گذاشته و با ژست متکبرانه‌ای آرنج خود را به سقف ماشین تکیه داد، از داخل ماشین پیپی را برداشت و روشن کرد و در حالی که با افاده و تکبر به ما نگاه می‌کرد، شروع به پُک‌زدن آن نمود. در این حال بود که یکباره چشمش به آن طرف خیابان افتاد و باعجله پیپ را خاموش و سپس دستمالی برداشت و شروع کرد به پاک‌کردن اطراف ماشین و با نگرانی به آن طرف خیابان خیره شده بود. پس از مدت‌زمان کوتاهی متوجه شدیم که این آقا راننده‌ی ماشین است و ارباب او از آن طرف خیابان می‌آید تا سوار ماشین شود و این آقا به محض اینکه چشمش به ارباب افتاد، همه‌ی پَک و پوزش فرو ریخت و...

اگر ما احساس #حضور کنیم و چشممان به #رب_العالمین افتد، حتی انتظار #ثواب و #بهشت هم از خدا نداریم و می‌گوییم: #بنده را #اطاعت باید، بدون چون‌وچرا، و زمزمه خواهیم کرد:

ما گدایان خیل سلطانیم
شهر بند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هرچه ما را لقب دهد آنیم
گر براند و گر ببخشاید
ره به جای دگر نمی‌دانیم

👤 #استاد_ابوالفضل_بهرام‌پور
📚 برگرفته از کتاب #زندگی_با_قرآن | ج۲
📖 صص ۷۴-۷۳
#⃣ #معرفت_نفس #خداشناسی

اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم)

https://t.iss.one/joinchat/AAAAAENyXBalTbnjfFQRjw