Hadi Heidari | کانال هادی حیدری
Photo
🔸 زنگ تفریح که خورد، مثل همیشه که انگار درِ قوطی فشردهی کنسرو را باز کرده باشند، بچهها به سمت حیاط پخش شدند. من در پوست خودم نمیگنجیدم. بعد از مدتها «ده ریال» از بابا پول توجیبی گرفته بودم. کنار در ورودی #مدرسه_معرفت ، یک دکّه بود که مستخدم مدرسه داخلش مینشست و زنگهای تفریح، خوراکی میفروخت. دبستان ما کوچک بود و حدود پانصد دانشآموز داشت. سال هزار و سیصد و شصت و دو بود و من کلاس اول دبستان بودم. بچهها در حیاط مدرسه میلولیدند. بُزاقم ترشح میکرد و برای خریدن آلاسکا (بستنی یخی) لحظهشماری میکردم. من عاشق بستنی یخی بودم به خصوص رنگ نارنجیاش. یک صف طولانی جلوی دکّه تشکیل شده که از پلههای نزدیک در ورودی تا درون حیاط را پر کرده بود! تقریبا اواخر صف، جایی به من رسید. بچهها نفر به نفر آلاسکا میخریدند و از طول صف کم میشد. با قد کوتاهم سرک میکشیدم که ببینم چند نفر دیگر مانده تا به من برسد. وقتی نوبتم رسید، تقریبا نزدیک پایان زنگ تفریح بود. خوشحال بودم که هنوز برای خوردن آلاسکا کمی وقت دارم. ده ریالی را به آقای استابندی (مستخدم مدرسه) دادم و مثل یک فاتح، منتظر دریافت بستنی شدم. در رویای خودم بودم که صدای آقای استابندی مثل پُتک روی سرم کوبیده شد: «مگر خبر نداری که از دیروز دیگر سکههایی که آرم #شاهنشاهی دارند پذیرفته نمیشوند؟!».
دنیا روی سرم، آوار شد! هنوز هفت سالم هم تمام نشده بود! | #هادی_حیدری | شنبه سوم مهرماه هزار و چهارصد | #تهران
#دبستان_معرفت #چهارراه_آبسردار #خیابان_ایران #میدان_ژاله #میدان_شهدا
@hadi_heidari
دنیا روی سرم، آوار شد! هنوز هفت سالم هم تمام نشده بود! | #هادی_حیدری | شنبه سوم مهرماه هزار و چهارصد | #تهران
#دبستان_معرفت #چهارراه_آبسردار #خیابان_ایران #میدان_ژاله #میدان_شهدا
@hadi_heidari