7بهمن ماه سالروزشهادت طلبه شهیدسیدعلی اصغرحسینی شهيد طلبه سيدعلي اصغر حسيني در سال 1338 متولد شد پدر ايشان از سادات حسيني و مادر شهيد اصليت از شهر كاشان ميباشند. مادر شهيد ميگويد وقتي ماههاي آخر دوران بارداري را طي مينمودم يك نوع غذا هوس كردم امكان فراهمش براي من نبود به علت فقر در روستا شب شب خوابيدم وقتي صبح بيدار شدم ظرفي از همان نوع غذا برايم مهيا شده بود و من بدون اينكه به كسي بگويم از آن غذا خوردم و بعد متوجه شدم مسئله تولد اين بچه يك مسئله عادي نيست.
ایشان دوران ابتدايي و راهنمايي را در روستا سپري ميكنند. دوران دبيرستان را در شهر و گذراندن اين مرحله نيز فراز و نشيب خواص دوران خودش را داشت مثلاً اينكه در خاطرات خودش ذكر مينمودند گاهي ميشد براي تهيه كتاب سه ماه از اوايل سال ميگذشت تا اينكه من هنوز پول نداشتم كه كتاب تهيه نمايم و مجبور بودم در ايان تعطيل كتاب دوستانم را بگيرم و رونوشت بنويسم براي روزهاي هفته. يا اينكه در ايام تعطيل كارگري كنم تا اينكه خرج وسط هفته را تهيه نمايم تا اينكه ادامه تحصيل نمايم.... ايشان در برخوردهاي اجتماعي خيلي خوش برخورد بودند و گاهي اگر لحظهاي براي اولين بار پيش او ميرفتيم احساس ميكردي سالها با او رفيق هستي.
ايشان با عضويت در سپاه و بسيج و طي گذراندن مراحل سخت آموزش بسيار فرد كارآمدي بودند . به طوري كه در اين مسئله خيلي وقت گذاشتند و خيلي اهميت ميدادند تا سرحد جان خود ايستادگي كردند و اصرار داشتند به احترام به شهداء و ادامه راه آنها به نحو احسن. شهيد حسيني دوران زيادي در كردستان - جبهههاي جنوب به سر بردند. چگونگی به شهادت رسیدن ازلسان همرزم شهید: به منطقه دیگری اعزام شدیم، یک ساعت قبل از عملیات نیروها در سنگرهای تجمعی جاگیر شدند. بنده و شهید حسینی به اتفاق 7 یا 8 نفر از برادران در یک سنگر تجمعی جا میگرفتیم. هر کس زمزمهای میکرد پس از یکساعت در درگیری که با دشمن داشتیم او را غرق در خون یافتم. وقتی بالای سرش رسیدم چشمانش را باز کرد و گفت حمید جان زخمی شدم. من هم به امید اینکه جان سالم به در میبرد به بچهها گفتم برادر حسینی زخمی شده نگذارید اینجا بماند او را به عقب ببرید. اما با مشاهده حال او برایم قطعی شد که حسینی به خیل حسینیان میپیوندد و همان هم شد، حسینی حسینی شد.
اما مطلب مهمتر از آن این است که پس از بازگشت نیروها به مقر تعدادی از روحانیهای لشگر 17 برای اینکه جویای احوال ایشان شوند از بنده حال ایشان را پرسیدند ولی وقتی با سکوتم و بغض گلویم مواجه شدند متوجه گردیدند که دیگر سید در جمعشان نیست، یک مرتبه نشستند یکی از آنها عین این جمله را گفت: « بخدا قسم حسینی امام خمینی دوم بود » بعد از این جمله و عشق این آقایان نسبت به او متوجه شدم که اینهامریدندواومرادی بود.
#شهید_سید_علی_ اصغر_حسینی
#طلبه_شهید
#گلبرگ_سرخ https://t.iss.one/joinchat/AAAAAD_omT6zD65-w7YYJQ
ایشان دوران ابتدايي و راهنمايي را در روستا سپري ميكنند. دوران دبيرستان را در شهر و گذراندن اين مرحله نيز فراز و نشيب خواص دوران خودش را داشت مثلاً اينكه در خاطرات خودش ذكر مينمودند گاهي ميشد براي تهيه كتاب سه ماه از اوايل سال ميگذشت تا اينكه من هنوز پول نداشتم كه كتاب تهيه نمايم و مجبور بودم در ايان تعطيل كتاب دوستانم را بگيرم و رونوشت بنويسم براي روزهاي هفته. يا اينكه در ايام تعطيل كارگري كنم تا اينكه خرج وسط هفته را تهيه نمايم تا اينكه ادامه تحصيل نمايم.... ايشان در برخوردهاي اجتماعي خيلي خوش برخورد بودند و گاهي اگر لحظهاي براي اولين بار پيش او ميرفتيم احساس ميكردي سالها با او رفيق هستي.
ايشان با عضويت در سپاه و بسيج و طي گذراندن مراحل سخت آموزش بسيار فرد كارآمدي بودند . به طوري كه در اين مسئله خيلي وقت گذاشتند و خيلي اهميت ميدادند تا سرحد جان خود ايستادگي كردند و اصرار داشتند به احترام به شهداء و ادامه راه آنها به نحو احسن. شهيد حسيني دوران زيادي در كردستان - جبهههاي جنوب به سر بردند. چگونگی به شهادت رسیدن ازلسان همرزم شهید: به منطقه دیگری اعزام شدیم، یک ساعت قبل از عملیات نیروها در سنگرهای تجمعی جاگیر شدند. بنده و شهید حسینی به اتفاق 7 یا 8 نفر از برادران در یک سنگر تجمعی جا میگرفتیم. هر کس زمزمهای میکرد پس از یکساعت در درگیری که با دشمن داشتیم او را غرق در خون یافتم. وقتی بالای سرش رسیدم چشمانش را باز کرد و گفت حمید جان زخمی شدم. من هم به امید اینکه جان سالم به در میبرد به بچهها گفتم برادر حسینی زخمی شده نگذارید اینجا بماند او را به عقب ببرید. اما با مشاهده حال او برایم قطعی شد که حسینی به خیل حسینیان میپیوندد و همان هم شد، حسینی حسینی شد.
اما مطلب مهمتر از آن این است که پس از بازگشت نیروها به مقر تعدادی از روحانیهای لشگر 17 برای اینکه جویای احوال ایشان شوند از بنده حال ایشان را پرسیدند ولی وقتی با سکوتم و بغض گلویم مواجه شدند متوجه گردیدند که دیگر سید در جمعشان نیست، یک مرتبه نشستند یکی از آنها عین این جمله را گفت: « بخدا قسم حسینی امام خمینی دوم بود » بعد از این جمله و عشق این آقایان نسبت به او متوجه شدم که اینهامریدندواومرادی بود.
#شهید_سید_علی_ اصغر_حسینی
#طلبه_شهید
#گلبرگ_سرخ https://t.iss.one/joinchat/AAAAAD_omT6zD65-w7YYJQ