عرفان نظرآهاری
13.5K subscribers
449 photos
423 videos
11 files
489 links
زندگی معنوی به سمت حکمت از مسیر ادبیات ، همه ماجرای من این است...من شعر را زندگی می کنم و از هر روزم قصه ای می آفرینم. شغل من انسانیت است.
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🩸 سوگواره ای دهشتناک

معصونه خبرم کرد که طالبان به باغی در هرات حمله کرده است. باغی که در آن یک مهمانی کوچک پاگشا بوده است. صاحبخانه مشغول آماده کردن غذا بوده که طالبان به باغ هجوم می آورند. طالبان، عروس و داماد و بسیاری از مهمان ها را می کشند.
مرضیه، خواهر زاده ۲۱ ساله معصومه را هم کشته اند. مرضیه یک دختر دو ساله داشت به نام مریم. مرضیه برای حفاظت از دخترش خود را سپر بچه اش می کند و طالبان تیر را به سر مرضیه می زنند. مرضیه غرقه به خون بر دخترش می افتد.
آنها که زنده ماندند هر کدام جنازه عزیزشان را بر دوش می کشند و بر ماشین می اندازند و فرار می کنند.
تنها می ماند شوهر مرضیه که ماشین نداشته کنار مرضیه جان داده و مریم غرقه به خون مادر ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها…
عروسی خون، عزایی ناگزیر، سوگواره ای به نام جهنم جغرافیای جهل
حالا بقیه واقعه را از معصومه بشنوید…

گریستن عجب ناتوان است در برابر فاجعه ای چنین دهشتناک…
🩸#خاورمیانه_اسم_زنی_است_که_منم
#مرضیه_هرات
#طالبان_فرد_نیست_طالبان_یک_جهانبینی_ددمنشانه_است
🩸@erfannazarahari
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌀 قصه این آهو

این آهو از تار و پودر در هم تنیده قالی اش بیرون آمده تا شاخه ای را ببوید. بوییدن زیبایی ها نوعی رستن و رهایی است.
این آزادی، آفریدنی است؛ نه به چنگ آوردنی.
ببری که سال هاست در اسارتِ تار و پود قالی، زیر دست و پا له می شود، تحمل تماشای این رهایی را ندارد. او نه مشام بوییدن زیبایی ها را دارد، نه توان رَستن از غل و زنجیر این زندان پشمین را. تنها زورش به آهوی رها می رسد تا او را بدرد، تا او را هم از پا بیندازد.

ما همه ببرهایی هستیم تنیده در قالی تاریخ و جغرافیا، اسیر و در بند حقد و حقارت قرن ها. رج به رج گره به گره نقشی از ما بافته شده از نعره و‌ خشم در توالی و تکرار.

حالا به جای دریدن آهویی که به تماشا و تمنای زیبایی از داربستش بیرون می آید، کاش ما نیز مشامی بیابیم، درک زیبایی ها را.
این قالی زیباتر خواهد بود اگر ببران و آهوانش باغی را بیافرینند از همدلی، از رفاقتی رنگارنگ و ‌خوشبو.

✍️#عرفان_نظرآهاری
#فضیلت_آهوانه
#همچون_ببر_این_قالی_نباشیم
🌱@erfannazarahari
💧 عید

من به خدا گفتم:
می شود امروز قوچ به آغلش برگردد؟
خنجر به غلافش؟
و ابراهیم و پسرش به خانه شان؟

خدا گفت: می شود

پس قوچ به آغلش برگشت
خنجر به غلافش
اسماعیل به خانه اش
و من به کلماتم

جهان آن روز
شعری سپید بود
که در هیچ خطش
خونی ریخته نشد

✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
💧قصه های آب

به نظر شما فرق کنشگر با واکنشگر چیست؟
شاید #کنشگر همان کسی است که پیش از فاجعه کاری می کند اما #واکنشگر کسی است که پس از فاجعه می خواهد کاری کند.
کنشگر می داند:« سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل»
ولی واکنشگر وقتی از راه می رسد که« چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل»
شش سال پیش دوستان کنشگر_هنرمندِ مستند سازم به شادگان رفته بودند تا مستند#قصه_های_آب را بسازند و همان زمان به من گفتند که به زودی قیامی از این منطقه برخواهد خاست. آنها پیشگو نبودند، پیش بین بودند. آنها مستندشان را آوردند و دریا دریا گریستند اما هیچکس نفهمید آنها چه می گویند. هیچکس مستند قصه های آب را نفهمید.
چرا ؟
چون:
به خُردان مفرمای کار دشت
که سندان نشاید شکستن به مشت
چرا؟
چون:
نخواهی که ضایع شود روزگار
به ناکاردیده مفرمای کار

دوستان ما با مشتِ هنر بر سندان شرایط می کوبیدند و اثر نداشت. زیرا ناکاردیدگان بر مصدر کارهای درشتند و کارشان ضایع کردن روزگار است.

چرا صدای هنر به گوش حکمران نمی رسد؟
چون:
خردمندی را که در زمرهٔ اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط با غلبهٔ دهل بر نیاید و بوی عنبر از گند سیر فرو ماند.
بلند آواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بی شرمی بینداخت
نمی‌داند که آهنگ حجازی
فرو ماند ز بانگ طبل غازی
چرا؟
چون بوریاف باف حریر بافی بلد نیست و اگر احیاناً روزی حریر بافی گذرش به کارگاه بیفتد چنان حریرش را پاره می کنند که دیگر هوس حریر بافی نکند. نمونه اس همان حریربافی بود که بلد بود حریر طبیعت را ببافد هم نام مرد آهنگر شاهنامه«کاوه»، یادتان هست با او چه کردند؟
حالا ما مانده ایم و این کارگاه سوخته و‌جمعی بوریاف باف خُرد نارکاردیده…

✍️#عرفان_نظرآهاری
📹#رضا_خوشدل_راد
💧#قصه_های_آب
#نخواهی_که_ضایع_شود_روزگار
#به_ناکاردیده_مفرمای_کار
#بی_آبی_قصه_همه_ایران_است
💧@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
💧 کشتگان تشنگی و تحجر

اوحدالدین مراغه ای شاعر و عارف ایرانی هفتصد سال پیش زنهار داده بود که به دستِ زنِ بد قلم و دوات ندهید و باید کاری کنید که کاغذ، کفنش بشود و دواتش گور؛ زیرا زن بد اگر زورش با دانش زیاد شود می تواند عرش را هم بگیرد.
زن چو خطاط شد بگیرد هم
هم چو بلقیس عرش را به قلم
کاغذِ او کفن، دواتش گور
بس بوَد گر کند به دانش زور
آنکه بی‌نامه نام‌ها بد کرد
نامه خوانی کند چه خواهد کرد؟

و توصیه می کند که قلم را از لجاجت او دور کنند و می گوید وقتی تو قلم می زنی دیگر چه لزومی دارد او هم قلم بزند.

دور دار از قلم، لجاجت او
تو قلم می زنی، چه حاجت او؟

اوحدالدین می خواست که از زنان صیانت کند.

حالا بعد از این همه قرن ما فقط زنان بد نیستیم، که مردمان بدی هم هستیم. که صلاح خویش را نمی دانیم. قلم و دوات امروز نامش اینترنت است و اوحدالدین ها همچنان بر مجلس نشسته ما را صیانت می کنند.

اوحدالدین ها می دانند آگاهی از آب هم حیاتی تر است و می دانند بستن این سرچشمه از بستن آن چشمه اُولی تر؛ پس هم تالاب باید بخشکد هم مغز مردمان. هم گاومیش باید بمیرد هم انسان.

آدمیان اگر از بی آبی بمیرند، می دانند که مرده اند اما اگر از ناآگاهی بمیرند حتی نمی فهمند که مرده اند.

جهل، همان خشکسالی است که هم انسان را می کشد، هم درخت را و هم میش و بز را. هم امید را هم آینده را.
نادانی آن تشنگی است که وقتی دچارش شوی دیگر در جستجوی آب بر نمی آیی و هر جا آبی از زمینی بجوشد، آن را خواهی خشکاند و هر کس را در طلب آب ببینی از پا در خواهی آورد و هر چاه آبی را ببینی پر خواهی کرد و هر قناتی را خواهی بست.
پس نادانی از خشکسالی هم بهتر است!

صد و بیست و یک اوحدالدین از هشتاد و اندی میلیون مردمانِ بد صیانت می کنند! نه ایشان از جهالت خویش، صیانت می کنند.
تشنگی و بی دانشی تقدیر ما نیست اما تصمیم آنان است.

هفتصد سال بعد کسانی سرنوشت ما را خواهند خواند اما هرگز باور نخواهند کرد که در عصر تمدن مردمانی بودند کشتگان تشنگی؛ مردمانی، مردگان تعصب و تحجر.
اما دریغا که ما هرگز دیگر به دنیا نخواهیم آمد،
تا این بار با آب و آگاهی زندگی کنیم.
یکبار بود و به فنا رفت…

✍️#عرفان_نظرآهاری
💧#ما_کشتگان_تشنگی_و_تحجر
#اوحدالدین_هفتصدسال_است_صیانت_می_کند
@erfannazarahari💧
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☀️ فرصت دیدار

دوستان را در دل رنج ها باشد که آن به هیچ داروی خوش نشود، نه به خفتن نه به گشتن و نه به خوردن الّا به دیدار دوست
(شمس تبریزی)
💧

در روزگار دلتنگی و اندوه، در ایام فاصله ها و دوری ها، در زمانه سیاست های تکراری و صیانت های اجباری برآنیم تا با آخرین قطرات آب، اندوهمان را بشوییم و با آخرین نفس های اینترنت در هوای دیدار بدمیم.

به ابتکار سایت آموزگارا امکانی فراهم شده تا شاعران و نویسندگان بتوانند در دیداری اختصاصی و انفرادی به پرسش ها و دغدغه های مخاطبانشان پاسخ دهند.

از این پس سه شنبه ها عرفان نظرآهاری از طریق سایت آموزگارا با شماست.
برای ثبت فرصت دیدار می توانید با این شماره تماس بگیرید: 09108523100☎️

یا مستقیماً به سایت آموزگارا بخش فرصت دیدار مراجعه کنید:
@amozegara.ir
#فرصت_دیدار
#عرفان_نظرآهاری
#سه_شنبه_های_ملاقات
@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
☀️ استاد احمد آرام

عید بود. هفتم فروردین. رفته بودیم خانه استاد احمد آرام. روز تولد هشتاد سالگی شان بود. من هشت سالم بود.
استاد گفت: دختر امروز تو هشت ساله ای و من هشتاد ساله و این هشت و هشتاد حک شد در مغز کوچک دخترک دوم ابتدایی.
هر سال من و عارف از استاد عیدی می گرفتیم اما هیچ وقت عیدی های استاد را خرج نمی کردیم نگه می داشتیم. بعد ها عیدی ها را قاب گرفتیم.
اولین بار طعم کاکائوی سفید را از شکلات خوری استاد آرام چشیدم بعدها طعم هزار واژه شیرین را.
به خانه مان که می آمد از دم در کلاس درس شروع می شد و یادم هست که فرقی نمی کرد چه کسی را ملاقات می کند حتما درسی برای او داشت از ریاضی گرفته تا زیست شناسی و فیزیک و فلسفه و واژه شناسی.
یک عالم چیستان و‌ معما برای ما بچه ها تعریف می کرد و ذهن هر کس را به فراخور سن و سال و‌ معلوماتش درگیر می کرد.
کلاس پنجم بودم استاد وارد خانه شد دختری در خانه ما مهمان بود، اسمش فریبا بود. تا گفتم فریبا، استاد گفت: سلام علیکم خب عرفان بگو فریبا یعنی چه و از چه فعلی است؟ عارف فرار کرد چون می دانست بعد نوبت اوست.
هر چه فکر کردم بلد نبودم
استاد گفت: فریفتن. گفتم: آخر چه ربطی دارند اصلا شبیه هم نیستند!
گفت: حالا اگر اسم دوستت رها بود از کجا آمده بود؟
ناگهان گفتم: لابد رَستن چون هیچ ربطی به هم ندارند!
و احساس کردم همه خوشبختی دنیا را در این فعل پیدا کرده ام!

دخترکی مشتاق بودم و استاد مرا دوست داشت از مشروطه و مدرسه دارالفنون تا روز امتحان انشای دکتر حسین فاطمی، از غلامحسین مصاحب و احمد بیرشک و شهید مطهری تا اصحاب چهارشنبه ها، از یونانیان و‌بربرها تا رنسانس و کارل پوپر… برایم خاطره می گفت.
اما جذاب ترین قسمت برایم واژه سازی ها بود. یادم هست که برایم ماجرای ساخت کلمه آبشش و گلبرگ را تعریف می کرد و اینکه اولین بار که کتاب های طبیعی را برای دانش آموزان دارالفنون می نوشتند چگونه با احمد بیرشک و محمود بهزاد این واژه ها را ساخته اند.
یکبار گفتم چه جالب پس من هم واژه بسازم! استاد گفت: بفرمایید بسازید
مادرم لبش را گزید و‌ چشم غرّه رفت و گفت: دختر چقدر آبرو بری!
آن روزها استاد درگیر کار سترگ لغتنامه پزشکی بود و برای هر بیماری معادلی فارسی می ساخت.
آن شب که «چشم خست» را برایم توضیح می داد خوب یادم هست و معنای فعل« خستن» را.
وقتی در ترکیه اولین بار تابلوی خسته خانه به جای بیمارستان دیدم یاد آن شب افتادم.

استاد در فروردین به دنیا آمد و در فروردین از دنیا رفت.
بعدها وقتی به پاریس رفتم، دخی آرام (دختر استاد) و محمد فردوسی( دامادشان) مرا به رستورانی مراکشی بردند و گفتند: استاد این رستوران را دوست می داشت، اینجا بشین و غذایی بخور. من اما نشستم و های های گریستم برای جهان که تا ابد مردی بزرگ را کم خواهد داشت.

🖼 دو عکس مربوط به دهه چهل پدر بزرگ و‌ مادربزرگم همراه استاد احمد آرام و خانواده شان در ورودی آهار

#شب_احمد_آرام
#مجله_بخارا
پنج شنبه، ۱۴ مرداد، ساعت پنج، لایو صفحه اینستاگرام مجله بخارا

✍️#عرفان_نظرآهاری
☀️@erfannazarahari
🍃لرزیدن بر سر ایمان

حافظ گفت: «چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم»
گویا حافظ می دانست که بزرگ‌ترین ویژگی انسانِ اندیشمند لرزیدن بر سر ایمان خویش است. زیرا آن درخت که لرزیدن را نیاموخته باشد در بادهای تند ‌و توفان های بی محابا یا می شکند یا می افتد. آن انسان نیز که تردید را نیاموزد و شک و احتمال را فرا نگیرد، یا خود را می شکند یا دیگران را.

گاهی سرسختی و‌سرسنگی چندان هم‌ غرور آفرین نیست. اتفاقاً انسان به انعطاف و روانی و سیالیتش رشد خواهد کرد نه به پای فشردن های نامعقول و ایستادگی های بی منطقش.
هر سوالی وزیدن بادی است پیرامون درخت ایمان.
بید نباید که از وزیدن بادها خشمگین شود. بید باید با باد برقصد، بیدی که می رقصد، زنده خواهد ماند. بیدی که از وزیدن باد بهراسد، سرانجام روزی فرو خواهد افتاد.

ما مردمان شهر سنگستانیم، سنگ می کاریم و‌ سنگ برداشت می کنیم. کلوخ اندازیم و سنگ پاداشمان است. از آب می ترسیم، از باد می هراسیم. مرام آب و مکالمه با باد را بلد نیستیم.

ما مردمان قطعیتِ عادت و تعصب و تقلیدیم؛ جرأت لرزیدن نداریم.

هر بار که سوالی می پرسم یا نسیمکی با سرانگشت‌های کلمه می سازم، یا پنجره ای را رو به تعریفی باز می کنم که تماشا از آن رسممان نبوده، بعضی چنان بر می آشوبند و‌ چنان به صورت نسیم چنگ می اندازند و چنان پنجره را در هم فرو می کوبند که من باور می کنم طالبان تنها هرات را نگرفته که جمجمه های ما را نیز گرفته است.

تقصیر ما نیست، تقصیر این نظام آموزشی و‌ پرورشی است که فلسفیدن را یادمان نداده که از پرسیدن به وحشتمان انداخته، که ذهنمان را انبان محفوظات کرده است؛ گویی بدون یقینیات ما بی چیزیم.

یقین اما کمترین چیزی است که در جهان قسمت شده است. یادمان باشد انسانی که به باورهایش یقینی بی چون و‌ چرا دارد به موجودی هولناک بدل خواهد شد.

دیدید مردان یقینی و باورمندان متصلب چه بر سر همسایه مان آوردند؟

✍️#عرفان_نظرآهاری
#چو_بید_بر_سر_ایمان_خویش_می_لرزم
#لرزیدن_بر_سر_ایمان_خویش_را_بیاموز
🍃@erfannazarahari
🕊اولین جشنواره شعر صلح

ما شاعرانیم و از سیاست هیچ نمی دانیم و قرن هاست که سنگری جز کلمات نداریم، اما هر جا حتی اگر بر صفحه ای بنویسند : گلوله
ما زخمی می شویم ، ما می میریم.
هر جا که تیری از تفنگی شلیک شود اولین جایی را که نشانه بگیرد قلب شاعر است.
ما مجروحان مدام بازی آدمیانیم، کشتگان خط مقدم حسرت عشق.

🕊 صلح آیین
اطلاعیه برگزاری نخستین جشنواره ملی شعر صلح «روز سپید جهان»

مرکز تحقیقات و کرسی حقوق بشر، صلح و دموکراسی یونسکو در دانشگاه شهید بهشتی و موسسه انتشاراتی-پژوهشی منشور صلح برگزار می کنند:
نخستین جشنواره ملی شعر صلح با عنوان «روز سپید جهان» به مناسب روز جهانی صلح و همزمان با آغاز هفته دفاع مقدس: صلح آیین
رویکرد: صلح و جهانی بهتر

کمیته داوران
دکتر عرفان نظر آهاری
دکتر سعید بیابانکی
دکتر اسماعیل امینی
دکتر همایون علیدوستی
دکتر خدیجه حمیدیان شورمستی

شرایط شرکت در نخستین جشنواره ملی شعر صلح
-  همه قالب‏ های شعری برای این جشنواره پذیرفته می‏ شود.
-  هر نفر حداکثر مجاز به ارسال سه شعر است، در غیر این صورت، در روند داوری، اشعار وی بررسی نخواهد شد.
-  آثار ارسالی پیش از این نباید در هیچ جشنواره‏ ای حائز رتبه شده باشد.
-  ارسال کتاب‏ های چاپ شده برای این جشنواره مجاز نیست.
-  محدودیت سنی وجود ندارد.
-  شعرها باید تایپ شده و در دو فرمت Word وPDF باشد.
-  این جشنواره، بیست برگزیده خواهد داشت.
-  آثار منتخب در مجموعه ‏ای به چاپ خواهد رسید.
-  به سه نفر اول جوایزی تعلق می‏ گیرد.
-  همه برگزیدگان، تقدیرنامه «صلح آیین» دریافت خواهند کرد.
-  همه برگزیدگان، عضوی از «کنشگران صلح آیین» خواهند شد.
مهلت ارسال آثار: یکم تا بیستم شهریور ۱۴۰۰
زمان برگزاری جشنواره: سی‏ و ‏یکم شهریور ۱۴۰۰
آدرس پست الکترونیکی جهت ارسال آثار: [email protected]
​​​​​​​
وب‌ سایت پیگیری اخبار جشنواره: 
https://sbu.ac.ir/web/chpd

صفحه اینستاگرام کرسی حقوق بشر، صلح و دموکراسی: 
@sbu.unesco.chair
@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
🕯 در خانه سیمین و جلال

امروز همان روزی است، که قفسه سینه جلال درد گرفت همان روز که قلبش به قفس کوبید و بیرون آمد و رفت.
قلبش گریخت از این شهر، از این جهان، از این همه اما و اگر و بود و نبود.
قلبش ۴۵ سال در قفس تپیده بود حالا می خواست در آسمان بتپد و هنوز هم دارد می تپد.
بالای سر کلمات، در هوای روشنفکری و تحول، در بیکرانگی رهایی و آزادی…

به خانه جلال نروید، او دارد استراحت می کند، زنگ در را نزنید، از خواب بیدارش نکنید.
جلال رفته در آن بالاخانه چوبی دراز کشیده، داستان امروزش را نوشته، درخت اقاقیایش را آب داده، گلخانه اش را تر و تمیز کرده، در حوض لاجوردیش آب انداخته…

من نسیم شدم از جرز دیوار رفتم تو، دست کشیدم به آن پرده ها با آن گل های اُخرایی که سیمین خانم خودش دوخته بود و نشستم پشت چرخ خیاطی اش و هی آسمان را به ریسمان دوختم.
عصای جلال را بر داشتم و یک عمر روشنفکری و ناکامی و تلاش و بیهودگی را به آن تکیه دادم.
رفتم سراغ آن آب انبار مخفی و سطل سطل آب کشیدم برای مغزهای خشک، برای فکرهای شوره بسته.
رفتم دستهای یخ زده ام را گرفتم روی آتش شومینه که روشن بود و به نیما که روی مبل های مخمل سبز نشسته بود گفتم: چه در شهریور و چه در بهمن من سردم است.
نیما روی کاغذش نوشت: زیرا تو هم زنی هستی در آستانه فصلی سرد…

آرام رفتم ساعت غواصی جلال را از قفسه برداشتم به دستم بستم و رفتم ته اقیانوس بی کسی آنجا که عروسان دریایی حرف آدم را می فهمند و نهنگان تنهایان را در شکمشان پناه می دهند.

هی شنا کردم شنا کردم شنا کردم خسته که شدم با همان باله های خیس از آن پله های موزایکی بالا رفتم، و رفتم توی تختخواب چوبی سیمین خانم دراز کشیدم و ساعت را کوک کردم روی قرن بعد…

ما هر سه خوابیده ایم، لطفاً در نزنید.

#جلال_آل_احمد
#سیمین_دانشور
#هیجدهم_شهریور_سالروز_مرگ_جلال

✍️#عرفان_نظرآهاری
🕯@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
📚
فروش ویژه بسته کتابها و لوح فشرده اثر نویسنده و شاعر نام آشنای کشورمان عرفان نظر آهاری شامل ۴ کتاب و دو لوح فشرده.
🖋به همراه امضای اختصاصی‌ مولف 😍
@sandbadbook
.
.
📚 محتوی بسته :
۱- کتاب “وای اگر پرنده‌ای را بیازاری”
۲- کتاب “دو روز مانده به پایان جهان”
۳- کتاب و لوح فشرده “قلبی بزرگتر از جهان”
۴-کتاب “من بیابان همسرم باد”
و ۵ –  لوح فشرده  ” حال خوب “
.
این بسته محتوی ۵‌ اثر بالاست و ۲۶۰ تومان است و تمام آثار امضا می‌شوند‌🌸
هزینه پست ۱۵‌تومان.📮
.
📚 بسته‌ی دیگری‌ نیز ترتیب داده شده که شامل کتابها و لوح فشرده‌ی‌ بالا‌ بعلاوه کتاب انگلیسی خانم نظرآهاری‌
We are all sunflowers 🌻
می‌باشد.
قیمت این پک ۴۲۰ تومان است و مشابه بسته بالا‌ با امضا خواهد بود.
هزینه پست این بسته نیز ۱۵‌تومان است.📮
.
.
📆 زمان پیش‌فروش:
۲۱ الی ۲۶ شهریور ماه.
.
.
برای تهیه این کتاب به صفحه سندبادبوک بپیوندید:
@sandbadbook

و یا به نشانی سایت:
Sandbadbook.com

مراجعه کنید. 📘📦

ارسال کتابها در بسته بندی اختصاصی سندباد بوک پس از پایان مهلت فروش و امضای خانم نظرآهاری خواهد بود. ♥️

@sandbadbook
🌊 سندبادبوک،
مطالعه را برای شما‌ لذت‌بخش می‌کند. 😊
.
.
#سندبادبوک #عرفان_نظرآهاری #کتاب #کتابباز # #کتاب_خوب_بخوانیم #کتاب_بخوانیم #رمان #داستان #کتاب_تازه #تازه_چاپ  #پیش_فروش_کتاب #من_بیابان_همسرم_باد #وای_اگرپرنده_ای_رابیازاری #قلبی_بزرگتر_از_جهان #لیلی_نام_تمام_دختران_زمین_است

@erfannazarahari📚
Forwarded from اتچ بات
☀️ آیا کسی هست؟

به دیدار هر کس که می روم حس می کنم از او فقط چند قطره آدم باقی مانده است. انگار روزی روزگاری آدم بوده ولی حالا تبخیر شده، حالا از هر کس فقط کمی دست و پا و اندکی چشم و گوش مانده است اما قلبش، روحش، جانش بخار شده و رفته است.
من سعی می کنم جان و دلش را که روی زمین ریخته و دارد در خاک فرو می رود جمع کنم و بچسپانم به بدنش اما نمی شود، همه چیز دوباره می ریزد.
دست می گردانم توی هوا تا ذرات معلق انسان را که در هوا پراکنده اند بگیرم اما ذرات می گریزند و چنان دود بالا می روند، دستم به دودهای گریزان نمی رسد.

به هر کس که می گویم دوستت دارم با بهت نگاهم می کند و “دوستت دارم” از فرط فهمیده نشدن در گلویم جان می سپارد.
دهانم پر از “دوستت دارم” هایی است که از غصه مرده اند.
دهان نیست گورستان کلمات عاشقانه است.

از مرده ای به مرده ای دیگر می روم. مردگان را در آغوش می گیرم اما دم مسیحایی ندارم، اما معجزه کردن نمی توانم. من چگونه می توانم مردگان را زنده کنم؟

کلمات را به تن مردگان می مالم و وردی از عشق در گوش ها می خوانم، اما کسی نفس نمی کشد، کسی چشم هایش را باز نمی کند.
اسرافیل کمکم نمی کند، صور خود را به من قرض نمی دهد، زمزمه دیگر کسی را بیدار نمی کند.

کفنی از استیصال روی شهر کشیده اند، کفن را کنار می زنم، سعی می کنم یکی دو نفر را از زیر کفن بیرون بیاورم، اما کفنشان را چنگ می زنند و بیرون نمی آیند.

تنهایی غریبی است.

آیا در این شهر کسی هست که بخواهد زنده باشد؟
آیا کسی هست که بخواهد زندگی را روشن کند؟
آیا کسی هست که بخواهد کفنش را کنار بزند؟

✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
Forwarded from اتچ بات
☀️شُکر

گفت: حواست باشد، زیاد غر نزنی. غرها می روند ناله ها و آه ها و افسوس ها و کاش ها و اماها و اگرها و ای وای ها را با خودشان می آورند؛ و آنها از کلمات بیرون می جهند و می چسبند به پیراهنت، به تنت، به جانت، به استخوانت…
و آن وقت کم کم خودت، قیافه ات، رنگ چشمانت، دم و بازدمت، همه بودنت آمیزه ای می شود از غم و غصه و بی قراری و تشویش و ناکامی…

حضورت، حال جهان را می گیرد و ثانیه های شاکیانه ات، اکنون را می آزارد. آنگاه زمان از تو می هراسد و مکان از تو می گریزد.

پاییز این را به من گفت.
درخت این را به من گفت.
برگی که می افتاد و نسیمی که می رفت این را به من گفت.

پس به نارنجی تیمم کردم و خورشیدی از شاخه چیدم و
سرانگشتهایم تسبیح گفت و دهانم به مزه شُکر شیرین شد…

✍️#عرفان_نظرآهاری
☀️@erfannazarahari
#به_پاسداشت_اکنون☀️
Forwarded from اتچ بات
💧 گریستن زیر عبای پیامبر

نیمه شب بود، زنی عرب سمت راستم نشسته بود و مردی هلندی سمت چپم و در فاصله هایمان ساک بود و کوله پشتی و چمدان.
من بالشتکی نیز داشتم که بر پهلوی راستم گذاشته بودم تا درد دنده هایم را تسکینی باشد.
سالن فرودگاه دراز و ساکت بود، سقف بلند بود و هواپیما پشت شیشه ها و نور سفید سقف انگار که اندوه بیمارستانی را بر ما می پاشید.

ناگهان از انتهای راهرو صدای جیغ آمد و پیچید در طول و عرض سالن فرودگاه. دخترکی مو پریشان می دوید و زنی با چادری سیاه و ماسکی سیاه به دنبالش.
دخترک‌ فریاد می زد: تو رو خدا، تو روخدا، فقط یک لحظه شالم افتاد، این خانم کارت پروازم را گرفته، لپ تاپم را گرفته، نمی گذارد که سوار هواپیما شوم.
هروله ای بود و صفا و مروه ای. با حجاب و بی حجاب دنبال هم می دویدند و جیغ می کشیدند.
دختر پرید در آغوش ماموری ریش دار و گفت: آقا نجاتم بده!
ماموری دیگر از آن طرف گفت: جو‌ّ می دهد برای تلویزیون های خارج، کسی فیلم نگیرد، کسی فیلم نگیرد.
من جایی بودم بین سُکر و صحو، جایی میان بیداری و خواب، در برزخ بود و‌ نبود.
به طرفه العینی گریختم و رفتم در غاری که همچون کوله ای بر دوشم است، عنکبوتی بر غار تار تنیده بود. تارها را کنار زدم و گفتم یا رسول الله!
پیامبر مهاجرین را صدا کرد، انصار را صدا کرد، افراد قبیله اوس را صدا کرد، افراد قبیله خزرج را، مومنان را صدا کرد، کافران را صدا کرد. دختر با حجاب را صدا کرد، دختر بی حجاب را صدا کرد، ماموران فرورگاه امام را صدا کرد، خلبان را صدا کرد، مهمانداران را صدا کرد، همه مسافران را صدا کرد و گفت: من برای ایلاف قریش که نیامدم من برای ایلاف انسان آمده ام، با هم آشتی کنید.
من گفتم: یا رسول الله چه خوب شد که شما آمدید، چه خوب شد که مبعوث شدید وگرنه ما همیشه با هم می جنگیدیم، ما همه با هم قهر بودیم.
پیامبر عبایش را بر سر ما کشید.

من چشم هایم را بستم و زیر عبا ماندم تا واقعیت را نبینم اما در زیر عبا هم صدای جیغ دختر می آمد، صدای ماموران فرودگاه، صدای شکستن قلب انسان و استخوان ایمان…
من زیر عبا می گریستم، پیامبر نیز گریه می کرد.

✍️#عرفان_نظرآهاری
#در_هفته_وحدت_پیامبر_گریه_می_کرد
@erfannazarahari💧

إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ.

مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
ازین آیین بی‌دینان پشیمانی پشیمانی

مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
#سنایی
🕯اگر به خانه ام آمدی

اگر به خانه ام آمدی لازم نیست برایم چراغی بیاوری و دریچه ای، اینجا همیشه چراغی روشن است و دریچه ای هست تا با هم از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگریم.
بی چراغ و بی دریچه، تنها بیا.
آمدنت هم چراغ است و هم دریچه و هم خوشبختی…

#فروغ_چراغ_می_خواست_من_نمی_خواهم
#آمدنت_چراغ_است

✍️#عرفان_نظرآهاری
🕯@erfannazarahari
Forwarded from عکس نگار
🏠مرمت خویش

هر خانه پیش از آنکه بمیرد همه را از مرگ خود باخبر می کند:
دیوار پیش از آنکه بمیرد، ترک می خورد، سقف پیش از آنکه بمیرد، چکه می کند. پی پیش از آنکه بمیرد، سست می شود.

آدم پیش از آنکه فرو بریزد، آه می کشد، حسرت می خورد، ناامید می شود.

آدم ها نمی میرند، فرو می ریزند وگرنه مرگ هرگز زورش به هیچ انسان استوارِ شادمانی نمی رسد.

اگر ترَکِ تن را مرمت نکنی، اگر رخنه ی روح را روفو نکنی اگر شکستگی قلب را بند نزنی، ناگهان به خود می آیی که زیر آوار خویش مدفون شده ای.

بیهوده دنبال کسی می گردی تا سقف و ستونت گردد، محتاج معمار نباش؛ کم کم مرمت خویش را شروع کن…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#نفسی_خراب_خود_را_به_نظر_عمارتی_کن
#دمیدن_در_کالبد_خویش
#مرمت_خویش
Forwarded from اتچ بات
🌏 هزار اما و اگر مهاجرت

هم مزه غربت را چشیده ام و هم طعم قربت را. ریه هایم هم از هوای آزادی پر است و هم از غبار استبداد.
هم کفش های دست دوز قرون وسطی را می پوشم و هم چراغ عصر روشنگری را می افروزم.
خانه ای روی قله های البرز دارم و کلبه ای در پایین ترین خاک جهان.
در آنجایی که منم هر روز هم برف می آید و هم آفتاب تموز می تابد. هم مدام باران می بارد و هم سال به دوازده ماه خشکسالی است. در دلم هم آسیاب های بادی می چرخند و هم قنات حفر می کنند.
از جنگل تا کوه از کویر تا دریا از آهار تا آمستردام را هر روز با پای پیاده می روم.
هم در شامگاه ۱۷ مرداد به دنیا آمده ام و هم در نیمروز هشت آگوست.
هر روز از این تقویم به آن تقویم از هر روز این قرن به آن قرن ورق می خورم.
در دو جغرافیا زیست نمی کنم، در دو تاریخ زندگی می کنم. در آینده ای زندگی می کنم که قرار است روزی برای دیگران از راه برسد اما به چشم بر هم زدنی به گذشته می روم. گذشته ای نه لابه لای اسناد کتابخانه ها و اشیا موزه ها، گذشته ای که اکنون است.
گذشته سرزمین های دیگر حال سرزمین ماست!
اما
سفر یا حضر؟
رفتن یا نرفتن؟
ترک یا تعلق؟
غربت یا قربت؟
هجرت یا عزیمت؟
تاب آوری یا گریختن؟
رویا یا واقعیت؟


این سوال ها را از من بپرسید اما قول نمی دهم که جواب هایم همان باشد که انتظارش را دارید.

✍️#عرفان_نظرآهاری
🌏@erfannazarahari

«کارگاه انتقال تجربه» امکانی است برای گفتگو با کسانی که در دو راهی رفتن و نرفتن ایستاده اند.

📍زمان: ۲۴ آبان ساعت ۲۰
📍هزینه شرکت در کارگاه: ۵۰ هزار تومان

باشگاه فرهیختگان آموزگارا و پشتیبانی فنی
(تماس از طریق واتساپ)

09108523100 باشگاه فرهیختگان
09369790098 بخش فنی
@amozegara.ir

لینک ثبت نام
🌏👇🌏

https://amozegara.com/product/mohajerat/


#آموزش_آنلاین #مهاجرت
#ادبیات #سبک_زندگی #نگاهی_متفاوت
#تجربه_کارآمد
#فلسفه_زیستی
🖌کشیدن خویش

من رنجی بودم که هیچکس مرا نمی کشید، پس شروع کردم به کشیدن خویش؛ آنگونه که دوست داشتم.
و هر خطی که کشیدم قدری آفریده شدم و خداوند مرا سپاس گفت که بار همه آفرینشم را بر دوش او نینداخته ام.
وقتی کشیدن خویش را به ممارست زیستم، کشیدن دیگران را هم آموختم، زیرا من یکی بودم از بسیاران دیگر.
بسیاران گفتند: کاش کمی از ما را هم بکشی. ما لب نداریم و سخن گفتن نمی توانیم، ما پا نداریم و رفتن نمی خواهیم، ما قلب نداریم و تپیدن نمی دانیم.

پس من هر روز قدری از آنها را کشیدم و آنها هر روز قدری از مرا؛
و اینگونه شد که ما هر روز قدری شبیه تر شدیم به تصویر آدمی و به تندیس انسان…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#کشیدن_خویش
#ای_عشق_آن_جهانی_ما_را_همی_‌کشانی
#احسنت_ای_کشنده_شاباش_ای_کشیدن
🖌@erfannazarahari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌍 مهاجرت
پریشب وبینار«هزار و یک اما اگر مهاجرت و هزار و یک شاید و باید ماندن» را برگزار کردیم.
شب خوبی بود. اما نشد من همه قصه هایم را برایتان بگویم. من هنوز هزار و یک قصه نگفته دارم. باید هزار شب دیگر برایتان قصه تعریف کنم. شهرزاد شدم بس که از این شهر به آن شهر رفتم، از این قاره به آن قاره، از این مردم به آن مردم.
از خانه ام تا آخرت رفته ام. از دنیا تا قیامت. از جهنم تا بهشت، از برزخ تا دورخ.
من راوی راه های رفته و اندوه های طی شده ام؛ اما اگر کسی روایت راوی را نمی خواهد باید خودش برود و اگر کسی اندوه دیگری را قدر نمی داند، خودش باید اندوهگزار شود.

گریختن و رفتن و واگذاشتن قصه بسیاری کسان است اما آجر روی آجر گذاشتن، دل بر دل نشاندن و جان بر جان نهادن قصه هر کسی نیست.

تقدیس می کنم بغض #دکتر_محسن_رنانی را، من این بغض قیمتی را همچون قلبم در سینه نگه می دارم، هر چند سرزنش نمی کنم دیگرانی را که بغضی بر فردای این خاک ندارند و آنها که می روند و تن زخمی این سرزمین را به جهل و به ظلم گردانندگانش می سپارند.

✍️#عرفان_نظرآهاری
🌏@erfannazarahari
#مهاجرت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌹نه به خشونت علیه خود

امروز بیست و پنجم نوامبر است و روز مبارزه با خشونت علیه زنان. خشونت علیه زنان هزار و یک تعریف دارد و هزاران هزار مصداق. اما من از میان آن همه، از آن خشونتِ پنهانی صحبت می کنم که زنان نادانسته و ناخواسته بر خود روا می دارند: خشونتِ به هر قیمتی دوست داشته شدن!
🎙این متن را بشنوید...
آیا شما نیز ناخواسته چنین خشونت هایی را بر خود روا می دارید؟

✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
#نه_به_خشونت_علیه_خود