Forwarded from عکس نگار
🍃 گنجشک شکایتش را به پیامبر کرده بود
و هم او می گويد: «در باغی حاضر آمديم به مهمی دينی، مرغکی بر سر من همی پريد، بر طريق غفلت از راه عبث او را بگرفتم و در دست می داشتم. مرغکی ديگر بيامد و بالای سر من بانگ می کرد.
صورت بستم که مگر مادرش است يا جفت، پشيمان شدم و او را از دست خود رها کردم. اتفاق را او خود مرده بود.
به غايت دلتنگ گشتم و بيماری آغاز کرد.
مدت يک سال در آن بيماری بماندم. يک شب مصطفی را - عليه السلام - به خواب ديدم.
گفتم: يا رسول الله! يک سال است تا نماز از قيام به قعود آورده ام و ضعيف گشته و بيماری اثري عظيم کرده است.
گفت: سبب آن است که شکت عصفور منک في الحضرة بنجشکی از تو شکايت کرد. عذر خواستن فايده نمی دارد بعد از آن گربه ای در خانه ما بچه آورده بود و من در آن ميان بيماری تکيه زده بودم و تفکر می کردم.
ماری ديدم که بيامد و بچه اين گربه در دهان گرفت من عصا خود بر سر مار انداختم. بچه گربه را از دهان بينداخت تا مادرش بيامد و بچه خويش برگرفت.
من در آن ساعت بهتر شدم و روی به صحت نهادم و نماز به قيام باز بردم. آن شب مصطفي را - عليه السلام - به خواب ديدم.
گفتم: يا رسول الله! امروز تمام به حال صحت باز آمدم. گفت: بسبب آن بود که شکرت منک هرة في الحضرة، گربه ای در حضرت از تو شکر گفت.
📚#تذکرةالاولياء
#ذکر_ابوبکر_واسطی
✍️#عطار_نیشابوری
🔻🩸🔻
اسمش را در تذکرة الاولیاء آورده اند؛ می دانی چرا؟
چون وقتی از سر شوخی و بیهودگی پرنده ای را گرفت و پرنده مرد، خودش هم از غصه دق کرد. چون فهمید پرنده مادر دارد، پرنده همسر دارد و فهمید که با مرگ پرنده آنها را عزادار کرده است.
اسمش را در تذکرة الاولياء نوشتند چون فهمید که گنجشکی شکایتش را به پیامبر خدا کرده است.
و فهمید که حالش خوب نمی شود، چون حال دیگری را بد کرده است، حتی اگر آن دیگری گنجشکی باشد.
اسمش را تذکرة الاولیاء نوشتند چون یکسال سوگوار گنجشکی بود که به خطای او مرده بود. قتلی غیر عمد که مجازاتش آن بود که از چشم خدا بیفتد از چشم پیامبرش نیز.
اسمش را در تذکرة الاولياء نوشتند چون سرانجام گربه ای شفاعتش را در حضرت پیامبر کرد و پیامبر او را بخشید و خدا او را بخشید و از بخشش خدا و پیامبر و گربه و گنجشک حالش خوب شد.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🍃@erfannazarahari
🌹شفقت خوانی در روزگار خشونت
🩸شکارچیان تذکرةالاولياء نمی خوانند، پرنده فروشان بازار میانکاله تذکرةالاولياء نمی خوانند، ما تذکرةالاولياء نمی خوانیم ما حالمان خوب نیست و خبر نداریم که آب و خاک و آتش و باد شکایتمان را به خدا کرده اند.
و هم او می گويد: «در باغی حاضر آمديم به مهمی دينی، مرغکی بر سر من همی پريد، بر طريق غفلت از راه عبث او را بگرفتم و در دست می داشتم. مرغکی ديگر بيامد و بالای سر من بانگ می کرد.
صورت بستم که مگر مادرش است يا جفت، پشيمان شدم و او را از دست خود رها کردم. اتفاق را او خود مرده بود.
به غايت دلتنگ گشتم و بيماری آغاز کرد.
مدت يک سال در آن بيماری بماندم. يک شب مصطفی را - عليه السلام - به خواب ديدم.
گفتم: يا رسول الله! يک سال است تا نماز از قيام به قعود آورده ام و ضعيف گشته و بيماری اثري عظيم کرده است.
گفت: سبب آن است که شکت عصفور منک في الحضرة بنجشکی از تو شکايت کرد. عذر خواستن فايده نمی دارد بعد از آن گربه ای در خانه ما بچه آورده بود و من در آن ميان بيماری تکيه زده بودم و تفکر می کردم.
ماری ديدم که بيامد و بچه اين گربه در دهان گرفت من عصا خود بر سر مار انداختم. بچه گربه را از دهان بينداخت تا مادرش بيامد و بچه خويش برگرفت.
من در آن ساعت بهتر شدم و روی به صحت نهادم و نماز به قيام باز بردم. آن شب مصطفي را - عليه السلام - به خواب ديدم.
گفتم: يا رسول الله! امروز تمام به حال صحت باز آمدم. گفت: بسبب آن بود که شکرت منک هرة في الحضرة، گربه ای در حضرت از تو شکر گفت.
📚#تذکرةالاولياء
#ذکر_ابوبکر_واسطی
✍️#عطار_نیشابوری
🔻🩸🔻
اسمش را در تذکرة الاولیاء آورده اند؛ می دانی چرا؟
چون وقتی از سر شوخی و بیهودگی پرنده ای را گرفت و پرنده مرد، خودش هم از غصه دق کرد. چون فهمید پرنده مادر دارد، پرنده همسر دارد و فهمید که با مرگ پرنده آنها را عزادار کرده است.
اسمش را در تذکرة الاولياء نوشتند چون فهمید که گنجشکی شکایتش را به پیامبر خدا کرده است.
و فهمید که حالش خوب نمی شود، چون حال دیگری را بد کرده است، حتی اگر آن دیگری گنجشکی باشد.
اسمش را تذکرة الاولیاء نوشتند چون یکسال سوگوار گنجشکی بود که به خطای او مرده بود. قتلی غیر عمد که مجازاتش آن بود که از چشم خدا بیفتد از چشم پیامبرش نیز.
اسمش را در تذکرة الاولياء نوشتند چون سرانجام گربه ای شفاعتش را در حضرت پیامبر کرد و پیامبر او را بخشید و خدا او را بخشید و از بخشش خدا و پیامبر و گربه و گنجشک حالش خوب شد.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🍃@erfannazarahari
🌹شفقت خوانی در روزگار خشونت
🩸شکارچیان تذکرةالاولياء نمی خوانند، پرنده فروشان بازار میانکاله تذکرةالاولياء نمی خوانند، ما تذکرةالاولياء نمی خوانیم ما حالمان خوب نیست و خبر نداریم که آب و خاک و آتش و باد شکایتمان را به خدا کرده اند.
🔷 پناه بر هنر
از سیاست که ناامید شدی به هنر امیدوار می شوی.
بی چارگی که گریبانت را گرفت، چاره را در عشق خواهی یافت. زمین و آسمان که تنگ شد به وسعت کلمات پناه می بری. غوغای مردمان که تو را آزرد به آرامش ادبیات دل خوش می کنی.
جهان که ناسلوک و نازیبا و ناهنجار شد به سلوک و سماعِ حروف بر بومی سفید به شوق می آیی.
قرن هاست که بر جراحت دل و زخم روان، مرهم هنر گذاشته اند.
انسان یک بیماری مدام است، یک درد مستمر، دوایش اما عشق و زیبایی و هنر است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚@erfannazarahari
از سیاست که ناامید شدی به هنر امیدوار می شوی.
بی چارگی که گریبانت را گرفت، چاره را در عشق خواهی یافت. زمین و آسمان که تنگ شد به وسعت کلمات پناه می بری. غوغای مردمان که تو را آزرد به آرامش ادبیات دل خوش می کنی.
جهان که ناسلوک و نازیبا و ناهنجار شد به سلوک و سماعِ حروف بر بومی سفید به شوق می آیی.
قرن هاست که بر جراحت دل و زخم روان، مرهم هنر گذاشته اند.
انسان یک بیماری مدام است، یک درد مستمر، دوایش اما عشق و زیبایی و هنر است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚@erfannazarahari
Forwarded from عکس نگار
🔷 به مناجات دراز گوشی جهانش معنا گرفت
نقل است که روزی به دبيرستان می رفت با چهار غلام: يکی حبشی و یکی رومی و يکی کشميری و یکی ترک.
و دواتی زرين در دست داشت و دستاری قصب بر سر و خزی پوشيده.
به کاروانسرايی کهنه رسيد. خری ديد پشت ريش.
کلاغ جراحت او می کَند و او را قوّت آن نه که از خود براند.
رحم آمدش. غلامی را گفت: «تو چرا با منی ؟»
گفت: «تا هر انديشه که در خاطر تو گذرد ما در آن يار تو باشيم.»
در حال، جُبه خز بيرون کرد و بر دراز گوش پوشيد و دستار قَصب بر وی فرو بست.
در حال خر به زبان حال در حضرت (عزت) مناجاتی کرد و بوعثمان هنوز به خانه نيامده بود که واقعه مردان بدو فرود آمد.
✍️#عطار_نیشابوری
📚#تذکرةالاولياء
#ذکر_ابو_عثمان_حیری
🔹💧🔹
آنکه بالاپوش خزش را بر تن حیوانی مجروح و ناتوان می پوشاند و دستارش را از سر خود باز می کند تا بر زخم الاغی ببندد، راه صد ساله شفقت را به آنی طی کرده است.
او هنوز نوجوان است که ناگهان جوانمرد می شود.
انسان شدن یک تصمیم است. او تصمیم می گیرد و بی درنگ انسان می شود.
جهان رازهای بسیار دارد و قاعده هایی عجیب و قوانینی پنهان و ماجراهایی ناگفتنی.
شگفتا که به مناجات دراز گوشی پرده های غیب کنار می رود و طریق پارسایی به دعای حیوانی رنجور و زبان بسته گشوده می شود.
جاده بهشت و مسیر رستگاری از شفقت می گذرد.
شفیق باش و مهربان و رنجی را کم کن که هر رنج را از هر کس که بکاهی به خدا نزدیکتر شده ای.
شاید آن کس که دعایت می کند، زبان بسته ای باشد که قرن هاست آدمیان به حقارت تماشایش می کنند.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🔹@erfannazarahari
#شفقت_خوانی_در_روزگار_خشونت
نقل است که روزی به دبيرستان می رفت با چهار غلام: يکی حبشی و یکی رومی و يکی کشميری و یکی ترک.
و دواتی زرين در دست داشت و دستاری قصب بر سر و خزی پوشيده.
به کاروانسرايی کهنه رسيد. خری ديد پشت ريش.
کلاغ جراحت او می کَند و او را قوّت آن نه که از خود براند.
رحم آمدش. غلامی را گفت: «تو چرا با منی ؟»
گفت: «تا هر انديشه که در خاطر تو گذرد ما در آن يار تو باشيم.»
در حال، جُبه خز بيرون کرد و بر دراز گوش پوشيد و دستار قَصب بر وی فرو بست.
در حال خر به زبان حال در حضرت (عزت) مناجاتی کرد و بوعثمان هنوز به خانه نيامده بود که واقعه مردان بدو فرود آمد.
✍️#عطار_نیشابوری
📚#تذکرةالاولياء
#ذکر_ابو_عثمان_حیری
🔹💧🔹
آنکه بالاپوش خزش را بر تن حیوانی مجروح و ناتوان می پوشاند و دستارش را از سر خود باز می کند تا بر زخم الاغی ببندد، راه صد ساله شفقت را به آنی طی کرده است.
او هنوز نوجوان است که ناگهان جوانمرد می شود.
انسان شدن یک تصمیم است. او تصمیم می گیرد و بی درنگ انسان می شود.
جهان رازهای بسیار دارد و قاعده هایی عجیب و قوانینی پنهان و ماجراهایی ناگفتنی.
شگفتا که به مناجات دراز گوشی پرده های غیب کنار می رود و طریق پارسایی به دعای حیوانی رنجور و زبان بسته گشوده می شود.
جاده بهشت و مسیر رستگاری از شفقت می گذرد.
شفیق باش و مهربان و رنجی را کم کن که هر رنج را از هر کس که بکاهی به خدا نزدیکتر شده ای.
شاید آن کس که دعایت می کند، زبان بسته ای باشد که قرن هاست آدمیان به حقارت تماشایش می کنند.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🔹@erfannazarahari
#شفقت_خوانی_در_روزگار_خشونت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📝 روایتی نو باش از قصه ای کهن
قصه زندگی هر کسی با یکی بود یکی نبود شروع می شود اما خیلی وقت ها نه کلاغ به خانه اش میرسد و نه قصه به خوبی و به خوشی به سر می آید.
هر کس باید انتظار داشته باشد که قصه اش از فاجعه هایی ریز و درشت و از مصیبت هایی کوچک و بزرگ پر شود؛ زیرا هزاره هاست قهرمانی که نامش انسان است ناگزیر بوده تا در قصه ای که هم تلخ است و هم شیرین زندگی کند.
تنها چیزی که تحمل این قصه را ممکن می سازد این است که برای هر کلمه اش معنایی خلق کنی و کاری کنی که این قصه برای خودت دستکم تفسیری داشته باشد.
این قصه را هر جور که بنویسی و این قصه را هر طور که بخوانی سخت است؛ اما تو قصه سخت را آسان بخوان و ماجراهای تلخ را شیرین روایت کن.
تنها این گونه است که شاید بتوانی هم قصه ات را زندگی کنی و هم دوستش بداری.
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari📚
🎥#ایمان_فانی
قصه زندگی هر کسی با یکی بود یکی نبود شروع می شود اما خیلی وقت ها نه کلاغ به خانه اش میرسد و نه قصه به خوبی و به خوشی به سر می آید.
هر کس باید انتظار داشته باشد که قصه اش از فاجعه هایی ریز و درشت و از مصیبت هایی کوچک و بزرگ پر شود؛ زیرا هزاره هاست قهرمانی که نامش انسان است ناگزیر بوده تا در قصه ای که هم تلخ است و هم شیرین زندگی کند.
تنها چیزی که تحمل این قصه را ممکن می سازد این است که برای هر کلمه اش معنایی خلق کنی و کاری کنی که این قصه برای خودت دستکم تفسیری داشته باشد.
این قصه را هر جور که بنویسی و این قصه را هر طور که بخوانی سخت است؛ اما تو قصه سخت را آسان بخوان و ماجراهای تلخ را شیرین روایت کن.
تنها این گونه است که شاید بتوانی هم قصه ات را زندگی کنی و هم دوستش بداری.
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari📚
🎥#ایمان_فانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔷 شفقت کن و سلیمان شو
حامد اسود گفت: با خواص در سفر بودم.
به جائی رسيدم که آنجا ماران بسيار بودند. رَکوِه( قمقمه) بنهاد و بنشست.
چون شب درآمد ماران برون آمدند.شيخ را آواز دادم؛
و گفتم: خدای را ياد کن، هم چنان کرد. ماران همه باز گشتند. برين حال هم آنجا شب بگذاشتم.
چون روز روشن شد، نگاه کردم ماری بر وطای( زیر انداز) شيخ حلقه کرده بود. فرو افتاد.
گفتم: يا شيخ! تو ندانستی؟
گفت: هرگز مرا شبی از دوش خوش تر نبوده است.
✍️#عطار_نیشابوری
📚#تذکرةالاولياء
📝#ذکر_ابراهیم_خواص
🔹🔷🔹
شفقت، زبان ماران و موران است. شفقت، زبان چرندگان و پرندگان است. شفقت، زبان فرشتگان است.
شفقت تو را سلیمان می کند، جهان را رامت می کند. شفقت به تو قدرت می دهد.
قدرت وقتی است که دیگران چون دوستت دارند، تو را پذیرایند نه چون از تو می ترسند.
شفقت را بیازمای تا سخن گفتن در بهشت را بیاموزی.
شفقت کن و سلیمان باش.
✍️#عرفان_نظرآهاری
☘️@erfannazarahari
#شفقت_خوانی_درروزگار_خشونت🌱
حامد اسود گفت: با خواص در سفر بودم.
به جائی رسيدم که آنجا ماران بسيار بودند. رَکوِه( قمقمه) بنهاد و بنشست.
چون شب درآمد ماران برون آمدند.شيخ را آواز دادم؛
و گفتم: خدای را ياد کن، هم چنان کرد. ماران همه باز گشتند. برين حال هم آنجا شب بگذاشتم.
چون روز روشن شد، نگاه کردم ماری بر وطای( زیر انداز) شيخ حلقه کرده بود. فرو افتاد.
گفتم: يا شيخ! تو ندانستی؟
گفت: هرگز مرا شبی از دوش خوش تر نبوده است.
✍️#عطار_نیشابوری
📚#تذکرةالاولياء
📝#ذکر_ابراهیم_خواص
🔹🔷🔹
شفقت، زبان ماران و موران است. شفقت، زبان چرندگان و پرندگان است. شفقت، زبان فرشتگان است.
شفقت تو را سلیمان می کند، جهان را رامت می کند. شفقت به تو قدرت می دهد.
قدرت وقتی است که دیگران چون دوستت دارند، تو را پذیرایند نه چون از تو می ترسند.
شفقت را بیازمای تا سخن گفتن در بهشت را بیاموزی.
شفقت کن و سلیمان باش.
✍️#عرفان_نظرآهاری
☘️@erfannazarahari
#شفقت_خوانی_درروزگار_خشونت🌱
🌹 روزی به نام عشق
زندگی، معشوق اوست و او نیز عاشق زندگی.
او هر روز به زندگی قلبی قرمز هدیه می دهد و زندگی هم هر چه را که دارد به او.
تقویم او ۳۶۵ روز ندارد و یک روز برای عاشقی؛
تقویم او هزاران ورق دارد و هر ورقش ثانیه ای ست. با تیک تاک هر صفحه، نبضش می تپد، زیرا قراری عاشقانه دارد با زندگی.
آدم ها برای رفتن می آیند و تنها زندگی ست که حتی اگر تو هم بروی او می ماند؛ پس زندگی را به معشوقی برگزین. زیرا او معشوقی وفادار است، وفادارتر از همه کس و همه چیز.
زندگی کن زیرا زندگی همان عشق است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
زندگی، معشوق اوست و او نیز عاشق زندگی.
او هر روز به زندگی قلبی قرمز هدیه می دهد و زندگی هم هر چه را که دارد به او.
تقویم او ۳۶۵ روز ندارد و یک روز برای عاشقی؛
تقویم او هزاران ورق دارد و هر ورقش ثانیه ای ست. با تیک تاک هر صفحه، نبضش می تپد، زیرا قراری عاشقانه دارد با زندگی.
آدم ها برای رفتن می آیند و تنها زندگی ست که حتی اگر تو هم بروی او می ماند؛ پس زندگی را به معشوقی برگزین. زیرا او معشوقی وفادار است، وفادارتر از همه کس و همه چیز.
زندگی کن زیرا زندگی همان عشق است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
☀️ زنانه خورشید باش
هر زنی ناگزیر است آنقدر به خورشید خیره شود تا روزی سرانجام تکه ای آفتاب شود و خورشید چیست جز دانایی که روشن می کند و جز عشق که گرما می بخشد.
ما آنقدر به خورشید خیره شدیم که دیگر چاره ای جز تابیدن نداریم؛ روی خاک، روی سیاهی، روی شب، روی نادانی که از همه جا می بارد.
هر زنی باید که روشنی بیاموزد وگرنه تاریکی او را خواهد بلعید و قرن ها زیستن در غارهای تاریک و شکم نهنگان چنان مرسوم است که زنان گمان می کنند تاریکی سرنوشت محتوم هر زنی است.
چشمانی که به تاریکی عادت کنند از نور وحشت می کنند، از آفتاب می گریزند؛ تو اما مگریز، تو اما چشمانت را به تاریکی عادت نده، تو نگذار سیاهی هم پیراهنت باشد هم بخت و اقبالت.
تو خورشیدی پس آفتاب بودن را بیازمای...
✍️#عرفان_نظرآهاری
☀️@erfannazarahari
#تصویرگر_فیروزه_گلمحمدی🔆
هر زنی ناگزیر است آنقدر به خورشید خیره شود تا روزی سرانجام تکه ای آفتاب شود و خورشید چیست جز دانایی که روشن می کند و جز عشق که گرما می بخشد.
ما آنقدر به خورشید خیره شدیم که دیگر چاره ای جز تابیدن نداریم؛ روی خاک، روی سیاهی، روی شب، روی نادانی که از همه جا می بارد.
هر زنی باید که روشنی بیاموزد وگرنه تاریکی او را خواهد بلعید و قرن ها زیستن در غارهای تاریک و شکم نهنگان چنان مرسوم است که زنان گمان می کنند تاریکی سرنوشت محتوم هر زنی است.
چشمانی که به تاریکی عادت کنند از نور وحشت می کنند، از آفتاب می گریزند؛ تو اما مگریز، تو اما چشمانت را به تاریکی عادت نده، تو نگذار سیاهی هم پیراهنت باشد هم بخت و اقبالت.
تو خورشیدی پس آفتاب بودن را بیازمای...
✍️#عرفان_نظرآهاری
☀️@erfannazarahari
#تصویرگر_فیروزه_گلمحمدی🔆
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌊 در سینه ات نهنگی می تپد
اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس . اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد! ...
📚#در_سینه_ات_نهنگی_می_تپد
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚#کتاب_باز
📚@erfannazarahari
اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود. ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس . اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد! ...
📚#در_سینه_ات_نهنگی_می_تپد
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚#کتاب_باز
📚@erfannazarahari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🦠 مهمانِ میزبان کُش
حالا که خبر ورود این مهمانِ میزبان کُش آشکار شده است؛ هر کس موظف تر است تا برای حفاظت از خودش و دیگران هر چه بیشتر اصولی را رعایت کند و به قواعدی پایبندتر شود.
فاجعه دیگری پشت زندگی مان کمین کرده است، از زندگی نباید دست شست اما در زندگی باید دست شست...
از این پس گفتگو و سلام و دوستی و دیدار...
آداب دیگری دارد.
🦠#کرونا_ویروس
@erfannazarahari
حالا که خبر ورود این مهمانِ میزبان کُش آشکار شده است؛ هر کس موظف تر است تا برای حفاظت از خودش و دیگران هر چه بیشتر اصولی را رعایت کند و به قواعدی پایبندتر شود.
فاجعه دیگری پشت زندگی مان کمین کرده است، از زندگی نباید دست شست اما در زندگی باید دست شست...
از این پس گفتگو و سلام و دوستی و دیدار...
آداب دیگری دارد.
🦠#کرونا_ویروس
@erfannazarahari
🕊 آزادی
از آهار
به آمستردام
پرواز مستقیمی نبود
من
سوار بال پروانه ای شدم
که از گلی به گلی می نشست
بی آنکه شناسنامه گل ها را بخواند
یا گذرنامه شان را
بررسی کند
پروانه ای که دموکراسی را بلد بود
آویشن آهاری
و لاله هلندی را
یکسان دوست داشت
او
بین بابونه های فقیر
و ارکیده های اشرافی
تبعیض نمی گذاشت
من گُله به گُله
شهدی چشیدم
از علف های کولی کنار جاده
تا گل های شاه نشین گلخانه ای
سرانجام
به باغچه ای رسیدم
که در گودی دستانم بود
و پیاده شدم
در فرودگاهی که وجود نداشت
از فرودگاه من
به همه جای دنیا
پرواز ها
بی روادید مجاز بود
و آزادی
گلی بود
که درست
کنار پای من می رویید
هر جا که قدم می گذاشتم...
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌱@erfannazarahari
از آهار
به آمستردام
پرواز مستقیمی نبود
من
سوار بال پروانه ای شدم
که از گلی به گلی می نشست
بی آنکه شناسنامه گل ها را بخواند
یا گذرنامه شان را
بررسی کند
پروانه ای که دموکراسی را بلد بود
آویشن آهاری
و لاله هلندی را
یکسان دوست داشت
او
بین بابونه های فقیر
و ارکیده های اشرافی
تبعیض نمی گذاشت
من گُله به گُله
شهدی چشیدم
از علف های کولی کنار جاده
تا گل های شاه نشین گلخانه ای
سرانجام
به باغچه ای رسیدم
که در گودی دستانم بود
و پیاده شدم
در فرودگاهی که وجود نداشت
از فرودگاه من
به همه جای دنیا
پرواز ها
بی روادید مجاز بود
و آزادی
گلی بود
که درست
کنار پای من می رویید
هر جا که قدم می گذاشتم...
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌱@erfannazarahari
Forwarded from عکس نگار
🔶 جهان، شیری ست که می نالد
گفت: «در باديه يک روز به درختی رسيدم که آن جا آب بودی. شيری ديدم عظيم، روی به من نهاد. حکم حق را گردن نهادم. چون نزديک من رسيد، می لنگيد، بيامد و در پيش من بخفت و می ناليد.
بنگريستم دست او آماس گرفته بود و خوره کرده.
چوبی برگرفتم و دست او بشکافتم تا تهی شد از آنچه گرد آمده بود و خرقه ای بر وی بستم و برخاست و برفت.
ساعتی بود، می آمد و بچه خود را همی آورد و ايشان در گرد من همی گشتند و دنبال می جنبانيدند وگُرده ای آوردند و در پيش من نهادند.»
✍️#عطار_نیشابوری
📚#تذکرةالاولياء
📝#ذکر_ابراهیم_خواص
🔶 جهان، شیری ست که می نالد
شیری می نالد و می لنگد، شیری درد دارد و دستش ورم کرده است. شیری از میان این همه آدم، خاص ترین و خالص ترینشان را می شناسد و دستش را پیش او دراز می کند، دردش را پیش او می آورد و از او کمک می خواهد.
و او که آماس چرکین دست شیری را پاک می کند، دارد عقده عفونی توحش را درمان می کند. او مرهم، روی زخم خشونت می گذارد. او دارد جهان را اهلی می کند. او سرکشی و بیگانگی را رام می کند.
شیران هم مشام وفا و معرفت دارند. شیران هم دم جنبان می شوند پیش کسی که بوی عشق می دهد.
🌱
جهان حالش خوب نیست.
جهان، شیری است که دستش درد می کند.
جهان، شیری است که می نالد و می لنگد.
جهان به تو پناه می آورد.
چوب کوچکت را بردار، آماس چرکین جهان را پاک کن.
زخمش را به تکه پارچه ای ببند.
جهان تو را می فهمد.
وقتی به جهان دل بدهی، برایت قلوه ای می آورد.
جهان، اهلی عشق است، جهان، رام دل است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌱@erfannazarahari
🌾#شفقت_خوانی_در_روزگار_خشونت
گفت: «در باديه يک روز به درختی رسيدم که آن جا آب بودی. شيری ديدم عظيم، روی به من نهاد. حکم حق را گردن نهادم. چون نزديک من رسيد، می لنگيد، بيامد و در پيش من بخفت و می ناليد.
بنگريستم دست او آماس گرفته بود و خوره کرده.
چوبی برگرفتم و دست او بشکافتم تا تهی شد از آنچه گرد آمده بود و خرقه ای بر وی بستم و برخاست و برفت.
ساعتی بود، می آمد و بچه خود را همی آورد و ايشان در گرد من همی گشتند و دنبال می جنبانيدند وگُرده ای آوردند و در پيش من نهادند.»
✍️#عطار_نیشابوری
📚#تذکرةالاولياء
📝#ذکر_ابراهیم_خواص
🔶 جهان، شیری ست که می نالد
شیری می نالد و می لنگد، شیری درد دارد و دستش ورم کرده است. شیری از میان این همه آدم، خاص ترین و خالص ترینشان را می شناسد و دستش را پیش او دراز می کند، دردش را پیش او می آورد و از او کمک می خواهد.
و او که آماس چرکین دست شیری را پاک می کند، دارد عقده عفونی توحش را درمان می کند. او مرهم، روی زخم خشونت می گذارد. او دارد جهان را اهلی می کند. او سرکشی و بیگانگی را رام می کند.
شیران هم مشام وفا و معرفت دارند. شیران هم دم جنبان می شوند پیش کسی که بوی عشق می دهد.
🌱
جهان حالش خوب نیست.
جهان، شیری است که دستش درد می کند.
جهان، شیری است که می نالد و می لنگد.
جهان به تو پناه می آورد.
چوب کوچکت را بردار، آماس چرکین جهان را پاک کن.
زخمش را به تکه پارچه ای ببند.
جهان تو را می فهمد.
وقتی به جهان دل بدهی، برایت قلوه ای می آورد.
جهان، اهلی عشق است، جهان، رام دل است.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌱@erfannazarahari
🌾#شفقت_خوانی_در_روزگار_خشونت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌱 دانه ات را در آسمان بکار
پیرزن به درختی که نه برگی داشت و نه میوه ای و نه شکوفه ای و نه جوانه ای، دانه می آویخت تا پرندگان بیایند و دانه ها را ببرند و در آسمان بکارند.
پیرزن خبر داشت که در آسمان باغی است که از بذر خوبی ها روییده است.
هر نیکی کوچکی که بر زمین می پراکنی، دانه ای است که در آسمان میوه خواهد داد.
زمستان است و درختان خوابیده اند.
عشق اما بیدار است و می تپد همچنان که قلب تو در سینه ات...
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌱@erfannazarahari
#مهربانی_در_روزگار_نامهربانی
پیرزن به درختی که نه برگی داشت و نه میوه ای و نه شکوفه ای و نه جوانه ای، دانه می آویخت تا پرندگان بیایند و دانه ها را ببرند و در آسمان بکارند.
پیرزن خبر داشت که در آسمان باغی است که از بذر خوبی ها روییده است.
هر نیکی کوچکی که بر زمین می پراکنی، دانه ای است که در آسمان میوه خواهد داد.
زمستان است و درختان خوابیده اند.
عشق اما بیدار است و می تپد همچنان که قلب تو در سینه ات...
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌱@erfannazarahari
#مهربانی_در_روزگار_نامهربانی
Forwarded from عکس نگار
💧بیا دست هایمان را بشوییم
جهان هیچ وقت جای تمیزی نبود، ما اما به آلودگی هایش حساس نبودیم.
بیرون که می رفتیم، دهان بند نمی زدیم، در فاصله یک وجبی همدیگر چشم در چشم هم می دوختیم، دهانمان را باز می کردیم و ذرات ناراستی و ترشح دروغ را می پاشیدیم روی سر و صورت یکدیگر، روی همه سطوح زندگی و آن دروغ ها که می گفتیم واگیر داشت، همه دروغ گرفته بودند، بیماری شایعی بود، همه دروغگو شده بودیم.
در خانه در خیابان، در تنهایی در جمع...
هر جا که بودیم به زشتی ها دست می زدیم.
دست هایمان را ولی نمی شستیم.
با همان دست های آلوده غذا می خوردیم.
با همان دستهای آلوده نماز می خواندیم.
با همان دستهای آلوده عشق می ورزیدیم.
با همان دست های آلوده می خوابیدیم، با همان دست های آلوده بیدار می شدیم، سر کار می رفتیم، بر می گشتیم ...
ما با همان دست های آلوده زندگی می کردیم و با همان دست های آلوده می مردیم.
خانه آلوده بود. شهر آلوده بود. مسجد آلوده بود. مدرسه آلوده بود.
مکان آلوده بود، زمان هم آلوده بود.
تن آلود بود، روح اما از همه آلودتر.
ما آلوده بودیم و به هر چه دست می زدیم آلوده اش می کردیم.
به عشق دست می زدیم، آلوده می شد.
به دین دست می زدیم آلوده می شد.
به قدرت که دست می زدیم آلوده تر می شد.
به آب و خاک و آتش و باد دست می زدیم و از نطفه تا جنازه آلوده می شد.
💧
این هراس که شما امروز دارید، من همه عمرم داشته ام. می ترسیدم روحم را از خانه ببرم بیرون، از جماعت می ترسیدم، از دست دادن از سلام و از روبوسی، از سفر و از حضر، از هر نشستن و از هر برخاستنی می ترسیدم.
می ترسیدم که روحم از این همه عطسه های بی اخلاقی و سرفه های لاابالی و لااصولی بیمار شود که می شد.
من سال هاست که روحم را قرنطینه کرده ام و هی دست هایم را می شویم.
جهان جای تمیزی نیست. آلودگی همه جا هست.
به تو هم سرایت می کند اگر حواست نباشد، مریض می شوی. مریضی ات واگیر هم دارد.
انسان نبودن بیماری لاعلاج واگیرداری ست.
من فقط از همین می ترسم، از ویروس کشنده انسان ناشدگی.
بیا دست هایمان را بشوییم...
✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
جهان هیچ وقت جای تمیزی نبود، ما اما به آلودگی هایش حساس نبودیم.
بیرون که می رفتیم، دهان بند نمی زدیم، در فاصله یک وجبی همدیگر چشم در چشم هم می دوختیم، دهانمان را باز می کردیم و ذرات ناراستی و ترشح دروغ را می پاشیدیم روی سر و صورت یکدیگر، روی همه سطوح زندگی و آن دروغ ها که می گفتیم واگیر داشت، همه دروغ گرفته بودند، بیماری شایعی بود، همه دروغگو شده بودیم.
در خانه در خیابان، در تنهایی در جمع...
هر جا که بودیم به زشتی ها دست می زدیم.
دست هایمان را ولی نمی شستیم.
با همان دست های آلوده غذا می خوردیم.
با همان دستهای آلوده نماز می خواندیم.
با همان دستهای آلوده عشق می ورزیدیم.
با همان دست های آلوده می خوابیدیم، با همان دست های آلوده بیدار می شدیم، سر کار می رفتیم، بر می گشتیم ...
ما با همان دست های آلوده زندگی می کردیم و با همان دست های آلوده می مردیم.
خانه آلوده بود. شهر آلوده بود. مسجد آلوده بود. مدرسه آلوده بود.
مکان آلوده بود، زمان هم آلوده بود.
تن آلود بود، روح اما از همه آلودتر.
ما آلوده بودیم و به هر چه دست می زدیم آلوده اش می کردیم.
به عشق دست می زدیم، آلوده می شد.
به دین دست می زدیم آلوده می شد.
به قدرت که دست می زدیم آلوده تر می شد.
به آب و خاک و آتش و باد دست می زدیم و از نطفه تا جنازه آلوده می شد.
💧
این هراس که شما امروز دارید، من همه عمرم داشته ام. می ترسیدم روحم را از خانه ببرم بیرون، از جماعت می ترسیدم، از دست دادن از سلام و از روبوسی، از سفر و از حضر، از هر نشستن و از هر برخاستنی می ترسیدم.
می ترسیدم که روحم از این همه عطسه های بی اخلاقی و سرفه های لاابالی و لااصولی بیمار شود که می شد.
من سال هاست که روحم را قرنطینه کرده ام و هی دست هایم را می شویم.
جهان جای تمیزی نیست. آلودگی همه جا هست.
به تو هم سرایت می کند اگر حواست نباشد، مریض می شوی. مریضی ات واگیر هم دارد.
انسان نبودن بیماری لاعلاج واگیرداری ست.
من فقط از همین می ترسم، از ویروس کشنده انسان ناشدگی.
بیا دست هایمان را بشوییم...
✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😷 مبارزانی خندان
عارفان، مبارزانی خندانند. آنها به اندوهشان سلام می کنند، به دشواری خوشامد می گویند، به ناکامی دشنام نمی دهند، ولی مغلوبشان نمی شوند و اجازه نمی دهند که از پایشان بیندازد.
عارفان، جنگجویانی لبخند به لبند. زیرا می دانند قاعده این جهان و سنت زندگی همین است.
آنکه پیکار می کند و خشمگین است، حتی اگر پیروز شود، شکست خورده است.
ما دو گونه خندیدن داریم، خندیدن از سر نادانی و خندیدن از سر فرزانگی، تو دومین خندیدن را بیاموز زیرا جاهلانِ خندان فراوانند، فرزانه خندان اما همان است که یافت می نشود...
پس تو
همان
یافت می نشود
باش
✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
😷من مطمئن نیستم این عزیزان که نفس در نفس هم می خندند بی دهان بند، آیا دست هایشان را شسته اند یا نه ولی من به پیامی می اندیشم که در ذات ترانه است.
عارفان، مبارزانی خندانند. آنها به اندوهشان سلام می کنند، به دشواری خوشامد می گویند، به ناکامی دشنام نمی دهند، ولی مغلوبشان نمی شوند و اجازه نمی دهند که از پایشان بیندازد.
عارفان، جنگجویانی لبخند به لبند. زیرا می دانند قاعده این جهان و سنت زندگی همین است.
آنکه پیکار می کند و خشمگین است، حتی اگر پیروز شود، شکست خورده است.
ما دو گونه خندیدن داریم، خندیدن از سر نادانی و خندیدن از سر فرزانگی، تو دومین خندیدن را بیاموز زیرا جاهلانِ خندان فراوانند، فرزانه خندان اما همان است که یافت می نشود...
پس تو
همان
یافت می نشود
باش
✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
😷من مطمئن نیستم این عزیزان که نفس در نفس هم می خندند بی دهان بند، آیا دست هایشان را شسته اند یا نه ولی من به پیامی می اندیشم که در ذات ترانه است.
🧸 مواظب عروسکتان باشید
مواظب عروسکتان باشید، مبادا که سرما بخورد، مبادا که ویروس بگیرد، مبادا که بیمار بشود، مبادا که بدجنس بشود، خبیث و بدخواه و کینه توز.
مواظب عروسکتان باشید. عروسکتان همان بخش معصوم و مهربان و دوست داشتنی وجود شماست.
دست های عروسک تان را بشویید.
دست بر پیشانی اش بگذارید، مبادا که تب داشته باشد.
نفسش را بشنوید مبادا سینه اش گرفته باشد.
دست بر قلبش بگذارید، خدا کند که هنوز بتپد...
✍️#عرفان_نظرآهاری
🎈@erfannazarahari
مواظب عروسکتان باشید، مبادا که سرما بخورد، مبادا که ویروس بگیرد، مبادا که بیمار بشود، مبادا که بدجنس بشود، خبیث و بدخواه و کینه توز.
مواظب عروسکتان باشید. عروسکتان همان بخش معصوم و مهربان و دوست داشتنی وجود شماست.
دست های عروسک تان را بشویید.
دست بر پیشانی اش بگذارید، مبادا که تب داشته باشد.
نفسش را بشنوید مبادا سینه اش گرفته باشد.
دست بر قلبش بگذارید، خدا کند که هنوز بتپد...
✍️#عرفان_نظرآهاری
🎈@erfannazarahari
🌳 درخت باش
درختان رهروانی خاموشند.سلوکشان در سکوت رفتن است.می روند و می دوند و کسی صدای پایشان را نمی شود، بی هیاهو رسیدن رمز جوانمردی ست.
تابستان که می شود ،میوه ها که می رسند تازه باخبر می شویم که این درخت که همه ی چهار فصل پا به پای ما ایستاده بود، نایستاده بود که او همه ی سرد و سخت زمستان را لخت و عور و بی برگ و بار دویده بود؛ و این میوه ، نتیجه آن همه در نهان دویدن است.
درخت باش از راه پنهان برو ،در نهان دویدن را بیاموز .
به تابستانت که رسیدی ،میوه هایت خبر از راز نهانت خواهند داد ...
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari🌳
درختان رهروانی خاموشند.سلوکشان در سکوت رفتن است.می روند و می دوند و کسی صدای پایشان را نمی شود، بی هیاهو رسیدن رمز جوانمردی ست.
تابستان که می شود ،میوه ها که می رسند تازه باخبر می شویم که این درخت که همه ی چهار فصل پا به پای ما ایستاده بود، نایستاده بود که او همه ی سرد و سخت زمستان را لخت و عور و بی برگ و بار دویده بود؛ و این میوه ، نتیجه آن همه در نهان دویدن است.
درخت باش از راه پنهان برو ،در نهان دویدن را بیاموز .
به تابستانت که رسیدی ،میوه هایت خبر از راز نهانت خواهند داد ...
✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari🌳
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🦠 قصه کرونا، روایتی برای کودکان
اگر در خانه کودکانی دارید و می خواهید قصه این ویروس را برایشان تعریف کنید، می توانید از این انیمیشن آموزشی کمک بگیرید.
🎈
کودکان کنجکاو هستند و می خواهند به پرسش های آنها در مورد #کرونا پاسخ دهیم.
در این ویدیو سعی شده به پرسش های متداول #کودکان در مورد منشا، نحوه انتقال و پیشگیری از ویروس کرونا پاسخ داده شود.
اپیزودی است از مجموعه انیمیشنهای علمی
The Dr. Binocs show
@erfannazarahari🦠
اگر در خانه کودکانی دارید و می خواهید قصه این ویروس را برایشان تعریف کنید، می توانید از این انیمیشن آموزشی کمک بگیرید.
🎈
کودکان کنجکاو هستند و می خواهند به پرسش های آنها در مورد #کرونا پاسخ دهیم.
در این ویدیو سعی شده به پرسش های متداول #کودکان در مورد منشا، نحوه انتقال و پیشگیری از ویروس کرونا پاسخ داده شود.
اپیزودی است از مجموعه انیمیشنهای علمی
The Dr. Binocs show
@erfannazarahari🦠
Forwarded from عکس نگار
🔵 خوب بودن
هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد. ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.
هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد. اما دروغ را که در دهان می گذاری جان می گیرد؛ دروغ را که می گویی زنده می شود و خودش را می سازد و تکثیر می کند و سرایت می کند از این دهان به آن دهان.
نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهد مرد اما وقتی آن را بر می داری و در دلت می گذاری، از تو تغذیه می کند تا بزرگ شود. حیات او ممات تو خواهد شد. تنت میزبان نفرت می شود. او تمام تو را می خورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر و متنفرتر می شوی تا نفرت جان بگیرد. تو می میری تا نفرت زنده بماند.
حسادت هم همین است، خشمگینی و کینه ورزی و بدخواهی و حیله گری و دسیسه چینی و بی رحمی و بد اندیشی هم همین طور است. همه شان بدن می خواهند، میزبان می خواهند. جسمی می خواهند تا آن را بخورند، روحی می خواهند تا سوارش شوند.
آنها تنت را می خورند، روحت را می خورند، قلبت را می خورند، جانت را می خورند. بعدها جنازه ات را هم خواهند خورد.
حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، بین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی ؟
خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست. شریعت نیست، طریقت هم نیست. خوب بودن همان عقلانیت است. همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلت ها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستی ها باشد.
حالت خوب می شود اگر جانت مزرعه پلشتی ها نباشد.
✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد. ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.
هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد. اما دروغ را که در دهان می گذاری جان می گیرد؛ دروغ را که می گویی زنده می شود و خودش را می سازد و تکثیر می کند و سرایت می کند از این دهان به آن دهان.
نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهد مرد اما وقتی آن را بر می داری و در دلت می گذاری، از تو تغذیه می کند تا بزرگ شود. حیات او ممات تو خواهد شد. تنت میزبان نفرت می شود. او تمام تو را می خورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر و متنفرتر می شوی تا نفرت جان بگیرد. تو می میری تا نفرت زنده بماند.
حسادت هم همین است، خشمگینی و کینه ورزی و بدخواهی و حیله گری و دسیسه چینی و بی رحمی و بد اندیشی هم همین طور است. همه شان بدن می خواهند، میزبان می خواهند. جسمی می خواهند تا آن را بخورند، روحی می خواهند تا سوارش شوند.
آنها تنت را می خورند، روحت را می خورند، قلبت را می خورند، جانت را می خورند. بعدها جنازه ات را هم خواهند خورد.
حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، بین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی ؟
خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست. شریعت نیست، طریقت هم نیست. خوب بودن همان عقلانیت است. همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلت ها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستی ها باشد.
حالت خوب می شود اگر جانت مزرعه پلشتی ها نباشد.
✍️#عرفان_نظرآهاری
💧@erfannazarahari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹 زن را و زندگی را به جای آور
در روزگار ناامیدی من همچنان به خودم امیدوارم و به زنان دیگر هم.
ما همچنان با ظرافت و سر سختی با شکیبایی و فرزانگی برای این درهای بسته کلید می سازیم و این کلاف های سر در گم را باز می کنیم.
ساختن و آفریدن هنر ماست، وظیفه ما نیز.
«زن» یک اسم نیست یک رسم است؛ آیینی است از شور و شیدایی، از تحول و تحمل، از عشق و عاطفه.
زن همان زندگی است. زن را و زندگی را به جای آور، زیرا همه روزها روز توست.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
🎤#دکتر_محسن_رنانی
#روز_جهانی_زن
#هشت_مارچ
در روزگار ناامیدی من همچنان به خودم امیدوارم و به زنان دیگر هم.
ما همچنان با ظرافت و سر سختی با شکیبایی و فرزانگی برای این درهای بسته کلید می سازیم و این کلاف های سر در گم را باز می کنیم.
ساختن و آفریدن هنر ماست، وظیفه ما نیز.
«زن» یک اسم نیست یک رسم است؛ آیینی است از شور و شیدایی، از تحول و تحمل، از عشق و عاطفه.
زن همان زندگی است. زن را و زندگی را به جای آور، زیرا همه روزها روز توست.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
🎤#دکتر_محسن_رنانی
#روز_جهانی_زن
#هشت_مارچ
🔆 خوشبخت باش
جهان به زنانی محتاج است که خوشبخت باشند؛ نه به خاطر «او» که خاطرخواه اوست، نه به خاطر «ما» که دوستش داریم، نه به خاطر «آنها» که می ستایندش، نه حتی به خاطر «تو» که او را عاشقی؛ نه، فقط به خاطر خودش.
هر زنی به «منی» محتاج است، «منی» که خاطرخواه خود باشد و دوستدار و ستایشگر و عاشق خویش .
او و آنها و تو و شما هر خوشبختی را که به کسی ببخشند، قرض است روزی آن را پس خواهند گرفت؛ تنها منم که خوشبختی خویش را از خویش پس نمی گیرم.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari
جهان به زنانی محتاج است که خوشبخت باشند؛ نه به خاطر «او» که خاطرخواه اوست، نه به خاطر «ما» که دوستش داریم، نه به خاطر «آنها» که می ستایندش، نه حتی به خاطر «تو» که او را عاشقی؛ نه، فقط به خاطر خودش.
هر زنی به «منی» محتاج است، «منی» که خاطرخواه خود باشد و دوستدار و ستایشگر و عاشق خویش .
او و آنها و تو و شما هر خوشبختی را که به کسی ببخشند، قرض است روزی آن را پس خواهند گرفت؛ تنها منم که خوشبختی خویش را از خویش پس نمی گیرم.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🌹@erfannazarahari