« و ناگهان خاک و خاطره »
هفت، شاید هم هشت سال از ساخت این مدرسه بیشتر نگذشته بود که برای تحصیل در دوره راهنمایی در آن ثبت نام کردم. یادم هست آن روز ها یکی از بهترین مدارس روستایی شهرستان بود و معلم های آن دوران برای اینکه چه کسی در این مدرسه تدریس کند از هم پیشی می گرفتند.
هم کلاسی هایم بیشتر ، بچه های همین محل بودند:«محمد رضا شیخی محمدی ،رضا رزاقی رازق آبادی ،محمد رضا عرب سلمانی، رضا علیدوستی،سعید قادر زاده ،علی رضا کمالی سرشت ، علی سیانکی ، رضا و قاسم اردستانی و...» ، تعدادی هم از روستای بوالعرض می آمدند:«اکبر شیبانی ،علی اکبر تاجیک»چند نفری هم از زواره ور:«سید عبدالله و برادرش مرحوم سید عباس طباطبایی ،سید رسول طباطبایی و عباس تات »، احمد و جعفر سیاه منصوری هم از حصار سرخ می آمدند ؛ یکی دونفری هم از روستای تجره. از تجره حمید علیدوستی را به خاطر دارم که البته دبیرستان با هم ، همکلاس شدیم و دوست و هم کلاسی دیگرم، محمد رضا تاجیک حسین آبادی که از روستای علی آباد می آمد .
دوره ی تحصیل ما، آقای قاسم رحیمی ، مدیر بود. آقای فلاحتی و آقای اردستانی هم در نظم مدرسه به ایشان کمک می کردند. آقای جواد آذری -معروف به آذری بزرگه -به ما زبان درس می داد. اخم هایش همیشه در هم بود اما از دل مهربانش نمی شد ساده گذشت.حسین آذری -معروف به آذری کوچیکه- هم معلم فارسی ما بود .فوتبالیست معروف دهه شصت و هفتاد پیشوا.
آقای باقر بزرگی برایمان از تاریخ و جغرافی می گفت .با فولکس واگن خاطره انگیزش از روستای کهنک می آمد ؛ به شیوه مخصوصی لباس می پوشید ؛ خیلی خاص و با خونسردی راه می رفت؛با متانت مخصوصی درس می داد وبیشتر اوقات لبخند مخصوصی هم به لب داشت. با اینکه از تاریخ خوشم نمی آمد اما کلاس آقای بزرگی را دوست داشتم .
آقای مرتضی زارع دبیر ریاضیمان بود. عجیب مهربان بود.عالی درس می داد ؛آنقدر تمرین حل می کرد و مثال می زد که وقتی با سوالات مدارس اطراف از ما آزمون می گرفت راحت نمره عالی می گرفتیم اما از پس آزمون های خودش سخت بر می آمدیم.هنوز اشک هایش را در اعتراض بچه ها به سخت گیری یکی از امتحاناتش به خاطر دارم .
یوسف تات معلم دینی و قرآن ما بود ؛ سرود و نمایش هم کار می کرد . اگر اشتباه نکنم خرداد ۶۴ اجرای عالی سرودمان در صحن امام زاده جعفر، در حضور نخست وزیر وقت ،
تحسین ایشان را بر انگیخت. معلم ورزشمان هم بود. فوتبالیست بود .در پست هافبک راست تیم فوتبال رهبر پیشوا بازی می کرد .
مرحوم مصطفی کریمی معروف به دکتر کریمی و آقای سعید قلی جعفری دبیر های علوم تجربی ما بودند.مهربان ،پر تلاش و دوست داشتنی .
مرحوم عباس جوادی اما فرق داشت .معلم حرفه و فن ما بود ؛آن وقت ها درس حرفه و فن مدارس ، در چهار دیواری کلاس به بطالت می گذشت اما کلاس ما همیشه کارگاهی برگزار می شد . کار با چوب و ساخت جالباسی چوبی برای کلاسمان ؛ ساخت مدار موازی و مدار سری روی یک بورد چوبی از جمله کار هایی بود که من و خیلی از همکلاسی های مرا به کار فنی علاقه مند کرد.
یک بار هم در فصلِ ساختمانِ کتابمان، بیل و کلنگ بردیم و پی کنی دیوار ضلع شرقی مدرسه را انجام دادیم .
اولین بار درس اعتماد را هم از آقای جوادی آموختیم . یک بار زمان امتحان بعد از توزیع برگه ها ، روی تخته سیاه کلمه «وجدان » را نوشت و کلاس را ترک کرد تا بیاموزیم حتی اگر شرایط فراهم باشد نباید تقلب کنیم . البته بعدا متوجه شدیم آقای جوادی از پنجره حیاط، پنهانی بچه ها را زیر نظر گرفته بود.
امروز ، پس از چهل سال از ساخت مدرسه و سی و چند سال از تحصیل من و هم کلاسی هایم ، ساختمان این مدرسه را به بیل لودر سپردیم . فکر نمی کردم تخریبش برایم سخت و سنگین تمام شود. انگار بیل لودر، خاطرات من و دوستانم و همه معلم های خوب دوران تحصیلم را با خودش بالا می برد و از آن بالا روی زمین می ریخت.
نمی دانستم به همین راحتی می شود گذشته ها را به بیل لودر سپرد ، بار ِکامیون کرد و دور ریخت !
سید حامد طباطبایی رفیعی
بیستم مهر ماه نود و هفت
#شهید_سیدمرتضی_طباطبایی_رفیعی
#حاج_عباس_محمدی
#حاج_قاسم_اردستانی
#محمدتقی_علیدوستی
#حسین_جندقی
#احمدعلی_آذری
#محمد_صفری
#سیدعلی_طباطبایی_رفیعی
#محمد_انصاری
#محمدآباد_عربها
کانال فرهنگیان
@channelfarhangiyan
هفت، شاید هم هشت سال از ساخت این مدرسه بیشتر نگذشته بود که برای تحصیل در دوره راهنمایی در آن ثبت نام کردم. یادم هست آن روز ها یکی از بهترین مدارس روستایی شهرستان بود و معلم های آن دوران برای اینکه چه کسی در این مدرسه تدریس کند از هم پیشی می گرفتند.
هم کلاسی هایم بیشتر ، بچه های همین محل بودند:«محمد رضا شیخی محمدی ،رضا رزاقی رازق آبادی ،محمد رضا عرب سلمانی، رضا علیدوستی،سعید قادر زاده ،علی رضا کمالی سرشت ، علی سیانکی ، رضا و قاسم اردستانی و...» ، تعدادی هم از روستای بوالعرض می آمدند:«اکبر شیبانی ،علی اکبر تاجیک»چند نفری هم از زواره ور:«سید عبدالله و برادرش مرحوم سید عباس طباطبایی ،سید رسول طباطبایی و عباس تات »، احمد و جعفر سیاه منصوری هم از حصار سرخ می آمدند ؛ یکی دونفری هم از روستای تجره. از تجره حمید علیدوستی را به خاطر دارم که البته دبیرستان با هم ، همکلاس شدیم و دوست و هم کلاسی دیگرم، محمد رضا تاجیک حسین آبادی که از روستای علی آباد می آمد .
دوره ی تحصیل ما، آقای قاسم رحیمی ، مدیر بود. آقای فلاحتی و آقای اردستانی هم در نظم مدرسه به ایشان کمک می کردند. آقای جواد آذری -معروف به آذری بزرگه -به ما زبان درس می داد. اخم هایش همیشه در هم بود اما از دل مهربانش نمی شد ساده گذشت.حسین آذری -معروف به آذری کوچیکه- هم معلم فارسی ما بود .فوتبالیست معروف دهه شصت و هفتاد پیشوا.
آقای باقر بزرگی برایمان از تاریخ و جغرافی می گفت .با فولکس واگن خاطره انگیزش از روستای کهنک می آمد ؛ به شیوه مخصوصی لباس می پوشید ؛ خیلی خاص و با خونسردی راه می رفت؛با متانت مخصوصی درس می داد وبیشتر اوقات لبخند مخصوصی هم به لب داشت. با اینکه از تاریخ خوشم نمی آمد اما کلاس آقای بزرگی را دوست داشتم .
آقای مرتضی زارع دبیر ریاضیمان بود. عجیب مهربان بود.عالی درس می داد ؛آنقدر تمرین حل می کرد و مثال می زد که وقتی با سوالات مدارس اطراف از ما آزمون می گرفت راحت نمره عالی می گرفتیم اما از پس آزمون های خودش سخت بر می آمدیم.هنوز اشک هایش را در اعتراض بچه ها به سخت گیری یکی از امتحاناتش به خاطر دارم .
یوسف تات معلم دینی و قرآن ما بود ؛ سرود و نمایش هم کار می کرد . اگر اشتباه نکنم خرداد ۶۴ اجرای عالی سرودمان در صحن امام زاده جعفر، در حضور نخست وزیر وقت ،
تحسین ایشان را بر انگیخت. معلم ورزشمان هم بود. فوتبالیست بود .در پست هافبک راست تیم فوتبال رهبر پیشوا بازی می کرد .
مرحوم مصطفی کریمی معروف به دکتر کریمی و آقای سعید قلی جعفری دبیر های علوم تجربی ما بودند.مهربان ،پر تلاش و دوست داشتنی .
مرحوم عباس جوادی اما فرق داشت .معلم حرفه و فن ما بود ؛آن وقت ها درس حرفه و فن مدارس ، در چهار دیواری کلاس به بطالت می گذشت اما کلاس ما همیشه کارگاهی برگزار می شد . کار با چوب و ساخت جالباسی چوبی برای کلاسمان ؛ ساخت مدار موازی و مدار سری روی یک بورد چوبی از جمله کار هایی بود که من و خیلی از همکلاسی های مرا به کار فنی علاقه مند کرد.
یک بار هم در فصلِ ساختمانِ کتابمان، بیل و کلنگ بردیم و پی کنی دیوار ضلع شرقی مدرسه را انجام دادیم .
اولین بار درس اعتماد را هم از آقای جوادی آموختیم . یک بار زمان امتحان بعد از توزیع برگه ها ، روی تخته سیاه کلمه «وجدان » را نوشت و کلاس را ترک کرد تا بیاموزیم حتی اگر شرایط فراهم باشد نباید تقلب کنیم . البته بعدا متوجه شدیم آقای جوادی از پنجره حیاط، پنهانی بچه ها را زیر نظر گرفته بود.
امروز ، پس از چهل سال از ساخت مدرسه و سی و چند سال از تحصیل من و هم کلاسی هایم ، ساختمان این مدرسه را به بیل لودر سپردیم . فکر نمی کردم تخریبش برایم سخت و سنگین تمام شود. انگار بیل لودر، خاطرات من و دوستانم و همه معلم های خوب دوران تحصیلم را با خودش بالا می برد و از آن بالا روی زمین می ریخت.
نمی دانستم به همین راحتی می شود گذشته ها را به بیل لودر سپرد ، بار ِکامیون کرد و دور ریخت !
سید حامد طباطبایی رفیعی
بیستم مهر ماه نود و هفت
#شهید_سیدمرتضی_طباطبایی_رفیعی
#حاج_عباس_محمدی
#حاج_قاسم_اردستانی
#محمدتقی_علیدوستی
#حسین_جندقی
#احمدعلی_آذری
#محمد_صفری
#سیدعلی_طباطبایی_رفیعی
#محمد_انصاری
#محمدآباد_عربها
کانال فرهنگیان
@channelfarhangiyan
Telegram
attach 📎