تصویری سوزناک از فرزند شهید مدافع حرم اکبر زوار در مقابل همرزمان پدر
.
#ااسرائیل_سیلی_محکمی_خواهد_خورد
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
.
#ااسرائیل_سیلی_محکمی_خواهد_خورد
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
خداوندا !
بر سرِ دو راهی مان می گذاری که چه کنیم ؟ آنگاه که هیچ یک از دو راه را نمیشناسیم و از پایانِ هیچ کدام خبر نداریم ؟
بَدِ روزگار ، قَدَری مان کرده است و ما را به انکارِ آن همه اختیار که به ما بخشیدی واداشته است. خدایا مگذار !
#مردی_در_تبعید_ابدی |
#نادر_ابراهیمی
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
بر سرِ دو راهی مان می گذاری که چه کنیم ؟ آنگاه که هیچ یک از دو راه را نمیشناسیم و از پایانِ هیچ کدام خبر نداریم ؟
بَدِ روزگار ، قَدَری مان کرده است و ما را به انکارِ آن همه اختیار که به ما بخشیدی واداشته است. خدایا مگذار !
#مردی_در_تبعید_ابدی |
#نادر_ابراهیمی
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
🔹نام کتاب: #ملاصالح
(سرگذشت شگفتانگیز مترجم اسرای ایرانی و عراقی #ملاصالح_قاری)
🔹نویسنده: #رضیه_غبیشی
🔹ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
✂️برشی از کتاب:
.
وارد شهر شدیم. خیلی عجیب بود!
نشانی از آبادی نبود. به #کاظمین میرفتیم، اما همه به حسین(ع) سلام میدادند.
زمزمه در فضای ساکت اتوبوس پیچید:
- السلام علیک یا اباعبدالله #السلام_علیک_یا_باب_الحوائج، یا #موسی_بن_جعفر .
انگار کسی بغل دستی خود را نمیدید و هرکس خودش بود و تنهاییاش.
اشک بیصدایشان بیاختیار سرازیر بود. به محض اینکه ماشین در خیابان، روبه روی حرم از حرکت ایستاد، مأموران سریع پیاده شدند. باورمان نمیشد که مقابل حرم ایستادهایم. با صدای مأموران به خود آمدیم:
- يا الله نزلو! (زود بیایید پایین!)
بغضکرده و مات و مبهوت، بدون اینکه حرفی بزنیم، چشم به حرم امامان کاظمین (ع) دوخته بودیم. انگار قدرت سخن گفتن از ما سلب شده بود. یک به یک پیاده شدیم و خیلی زود اشک از صورت زرد و تکیدهمان سرازیر شد.
باورمان نمیشد قدم به #وادی_عشق گذاشتهایم و رو به روی حرم عزیزانی هستیم که دیدنشان منتهای آرزوی همه #رزمندگان و #شهدا بود.
میترسیدیم از خواب بیدار شویم و بفهمیم همهچیز فقط یک رؤیا بوده است؛ اما نه بیدار بودیم. به ترتیب و بی صدا پیاده شدیم.
بی صدا گریه میکردیم. به سمت #صحن رفتیم. بعد از سالها در ناباوری خود را در حرم امامان معصوم (ع) میدیدیم.
شانههایمان از گریه میلرزید!
روحی فداك يا باب الحوائج!
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
(سرگذشت شگفتانگیز مترجم اسرای ایرانی و عراقی #ملاصالح_قاری)
🔹نویسنده: #رضیه_غبیشی
🔹ناشر: #انتشارات_شهید_کاظمی
✂️برشی از کتاب:
.
وارد شهر شدیم. خیلی عجیب بود!
نشانی از آبادی نبود. به #کاظمین میرفتیم، اما همه به حسین(ع) سلام میدادند.
زمزمه در فضای ساکت اتوبوس پیچید:
- السلام علیک یا اباعبدالله #السلام_علیک_یا_باب_الحوائج، یا #موسی_بن_جعفر .
انگار کسی بغل دستی خود را نمیدید و هرکس خودش بود و تنهاییاش.
اشک بیصدایشان بیاختیار سرازیر بود. به محض اینکه ماشین در خیابان، روبه روی حرم از حرکت ایستاد، مأموران سریع پیاده شدند. باورمان نمیشد که مقابل حرم ایستادهایم. با صدای مأموران به خود آمدیم:
- يا الله نزلو! (زود بیایید پایین!)
بغضکرده و مات و مبهوت، بدون اینکه حرفی بزنیم، چشم به حرم امامان کاظمین (ع) دوخته بودیم. انگار قدرت سخن گفتن از ما سلب شده بود. یک به یک پیاده شدیم و خیلی زود اشک از صورت زرد و تکیدهمان سرازیر شد.
باورمان نمیشد قدم به #وادی_عشق گذاشتهایم و رو به روی حرم عزیزانی هستیم که دیدنشان منتهای آرزوی همه #رزمندگان و #شهدا بود.
میترسیدیم از خواب بیدار شویم و بفهمیم همهچیز فقط یک رؤیا بوده است؛ اما نه بیدار بودیم. به ترتیب و بی صدا پیاده شدیم.
بی صدا گریه میکردیم. به سمت #صحن رفتیم. بعد از سالها در ناباوری خود را در حرم امامان معصوم (ع) میدیدیم.
شانههایمان از گریه میلرزید!
روحی فداك يا باب الحوائج!
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
📝توصیه ی راننده اتوبوس فرانسوی به لیلا حاتمی: این یه موضوع ملّیه، به خارجی ها ربطی نداره!
🔺فیلم حرف های خانم بازیگر را در جشنواره ای خارجی دیدم که دست و پاشکسته شکایت به خارجی ها برد و فکر می کرد بار اول اش است که از سیاست حرف می زند.
البته کارگردان فیلم جواب آن خانم را داد و در جواب خبرنگاری دیگر گفت: "ما اینجا نیستیم که کشورمان را عرضه کنیم و بگوییم بیایید و ببینید ما چقدر قربانی هستیم، بیایید و به ما کمک کنید. این خسته کننده و حال به هم زن است."
و البته همین کارگردان تصریح کرد که: "ما فیلم ساخته ایم و بیایید درباره اثر هنری مان حرف بزنید. اینقدر از ما سوالات سیاسی نپرسید."
🔺اما من بعد از شنیدن بیانیه سیاسی بی محل خانم فرانسه دوست، یاد کتابی افتادم به اسم "خاطرات سفیر". این کتاب، خاطرات دختر ایرانی است که برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود اما در فرانسه همه او را به عنوان نماینده ایران و مسئول جواب به سوالات شان درباره ایران و اسلام می دانند.
🔺بخشی از کتاب به خاطره اعتصاب راننده اتوبوس ها در فرانسه می پردازد. نویسنده اینطور می نویسد:
یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف وایساد توی ایستگاه. راننده اتوبوس رو خاموش کرد و سوت زنان از اتوبوس پیاده شد. رفتم جلو، سلام کردم و گفتم: "عذر می خوام. امروز اتوبوس نیست" گفت: "نه، امروز اعتصابه"
دوست داشتم بدونم اعتصاب برای چیه؛ به خصوص که داشتم متضرر می شدم و ناخواسته در زنجیره نتایج اعتصاب دخیل شده بودم. گفتم: "ببخشید ... می شه بدونم برای چی راننده ها اعتصاب کردند؟" راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت: "این یه موضوع ملّیه. به خارجیا ارتباطی نداره."
(آفرین ورپریده! از این حس ملی گرایی ات خیلی خوشم اومد بی تربیت!)
خب، دیگه چی باید می گفتم؟ هیچی! اما واقعا این حس دوگانه ای که توی پرانتز نوشتم سراغم اومد. اگرچه جواب بی ادبانه ای بود، آفرین به این شخص که علیه دولتش هم که تحصن می کنه وقتی مقابل یه خارجی قرار می گیره بهش حق نمی ده که بخواد حتی وارد دعواهای ملی بشه. واقعا از این کارش خیلی خوشم اومد. من اگه جای رئیس اش بودم حتما تشویق اش می کردم.
🖋 #حامد_بامروت_نژاد
🔹کتاب "خاطرات سفیر" نوشته خانم نیلوفر شادمهری انتشارات سوره مهر
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
🔺فیلم حرف های خانم بازیگر را در جشنواره ای خارجی دیدم که دست و پاشکسته شکایت به خارجی ها برد و فکر می کرد بار اول اش است که از سیاست حرف می زند.
البته کارگردان فیلم جواب آن خانم را داد و در جواب خبرنگاری دیگر گفت: "ما اینجا نیستیم که کشورمان را عرضه کنیم و بگوییم بیایید و ببینید ما چقدر قربانی هستیم، بیایید و به ما کمک کنید. این خسته کننده و حال به هم زن است."
و البته همین کارگردان تصریح کرد که: "ما فیلم ساخته ایم و بیایید درباره اثر هنری مان حرف بزنید. اینقدر از ما سوالات سیاسی نپرسید."
🔺اما من بعد از شنیدن بیانیه سیاسی بی محل خانم فرانسه دوست، یاد کتابی افتادم به اسم "خاطرات سفیر". این کتاب، خاطرات دختر ایرانی است که برای ادامه تحصیل به فرانسه می رود اما در فرانسه همه او را به عنوان نماینده ایران و مسئول جواب به سوالات شان درباره ایران و اسلام می دانند.
🔺بخشی از کتاب به خاطره اعتصاب راننده اتوبوس ها در فرانسه می پردازد. نویسنده اینطور می نویسد:
یه دفعه چشمم به یه اتوبوس افتاد که جلوی روی همه اومد و صاف وایساد توی ایستگاه. راننده اتوبوس رو خاموش کرد و سوت زنان از اتوبوس پیاده شد. رفتم جلو، سلام کردم و گفتم: "عذر می خوام. امروز اتوبوس نیست" گفت: "نه، امروز اعتصابه"
دوست داشتم بدونم اعتصاب برای چیه؛ به خصوص که داشتم متضرر می شدم و ناخواسته در زنجیره نتایج اعتصاب دخیل شده بودم. گفتم: "ببخشید ... می شه بدونم برای چی راننده ها اعتصاب کردند؟" راننده اتوبوس یه نگاهی به من انداخت و گفت: "این یه موضوع ملّیه. به خارجیا ارتباطی نداره."
(آفرین ورپریده! از این حس ملی گرایی ات خیلی خوشم اومد بی تربیت!)
خب، دیگه چی باید می گفتم؟ هیچی! اما واقعا این حس دوگانه ای که توی پرانتز نوشتم سراغم اومد. اگرچه جواب بی ادبانه ای بود، آفرین به این شخص که علیه دولتش هم که تحصن می کنه وقتی مقابل یه خارجی قرار می گیره بهش حق نمی ده که بخواد حتی وارد دعواهای ملی بشه. واقعا از این کارش خیلی خوشم اومد. من اگه جای رئیس اش بودم حتما تشویق اش می کردم.
🖋 #حامد_بامروت_نژاد
🔹کتاب "خاطرات سفیر" نوشته خانم نیلوفر شادمهری انتشارات سوره مهر
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
#برشی_از_کتاب ✂️
حقیقت یا جرأت، شاید یک بازی شده باشد.... اما واقعا سراغ حقیقت رفتن جرأت میخواهد.....
#هوای_من 💞
#نرجس_شکوریان_فرد
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
حقیقت یا جرأت، شاید یک بازی شده باشد.... اما واقعا سراغ حقیقت رفتن جرأت میخواهد.....
#هوای_من 💞
#نرجس_شکوریان_فرد
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
#مقاله_روز
عنوان: عقاید یک دلقک
با یکی از تاثیرگذارترین رمان های قرن آشنا شوید
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
عنوان: عقاید یک دلقک
با یکی از تاثیرگذارترین رمان های قرن آشنا شوید
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
#به_بازار_آمد
📚جلد ۶ دفترچهخاطرات جغد
📙خفاش نازنازیام گم شده
📖۸۴ صفحه
🖊🎨رِبِکا الیوت
🖋سیدنوید سیدعلیاکبر
👫۶ تا ۹ سال
🏷۱۴۰۰۰ تومان
#جغد
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HC
📚جلد ۶ دفترچهخاطرات جغد
📙خفاش نازنازیام گم شده
📖۸۴ صفحه
🖊🎨رِبِکا الیوت
🖋سیدنوید سیدعلیاکبر
👫۶ تا ۹ سال
🏷۱۴۰۰۰ تومان
#جغد
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HC
رمان ادواردو، زندگی متفاوتِ یکی از ثروتمندترین مردان جهان، به نام ادواردو آنیلی است
#ادواردو
#بهزاد_دانشگر
#عهد_مانا
#رمان
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
#ادواردو
#بهزاد_دانشگر
#عهد_مانا
#رمان
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
#معرفي_كتاب
داستان این رمان در قلب اروپا رخ میدهد، در کاخ سناتور آنیلی، صاحب کارخانۀ فیات. داستان از آخر زندگی ادواردو شروع میشود و سه خط داستانی به هم بافته، در هم میتنند و هر چین و شکنِ این بافته، فصلی از رمان است و داستان را پیش میبرد.
#ادواردو
#بهزاد_دانشگر
#عهد_مانا
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
داستان این رمان در قلب اروپا رخ میدهد، در کاخ سناتور آنیلی، صاحب کارخانۀ فیات. داستان از آخر زندگی ادواردو شروع میشود و سه خط داستانی به هم بافته، در هم میتنند و هر چین و شکنِ این بافته، فصلی از رمان است و داستان را پیش میبرد.
#ادواردو
#بهزاد_دانشگر
#عهد_مانا
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
سرباز کوچک امام
چاپ یازدهم/شومیز/وزیری
قیمت 32000تومان
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
چاپ یازدهم/شومیز/وزیری
قیمت 32000تومان
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⚠️ مادر و دو دختر ایرانی در دمشق ⚠️
❗️قدر #مدافعان_حرم را بدانیم❗️
#خداحافظ_سالار
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
❗️قدر #مدافعان_حرم را بدانیم❗️
#خداحافظ_سالار
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
من به هیچ وجه چیزی را مسخره نمی کنم.
این قدرت را دارم که به چیزی که
نمی توانم درک کنم احترام بگذارم.
🕴 هاینریش بل
📚 عقاید یک دلقک
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
این قدرت را دارم که به چیزی که
نمی توانم درک کنم احترام بگذارم.
🕴 هاینریش بل
📚 عقاید یک دلقک
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
این روز ها بد است یا من بد شده ام.
دنیا زشت شده یا من زشت می بینم.
حالم گرفته است و می خواهم سر به بیابان بگذارم .
#کاش_کره_زمین_دیگری_پیدا_میکردم.
#از_کدام_سو
#نرجس_شکوریان_فرد
دنیا زشت شده یا من زشت می بینم.
حالم گرفته است و می خواهم سر به بیابان بگذارم .
#کاش_کره_زمین_دیگری_پیدا_میکردم.
#از_کدام_سو
#نرجس_شکوریان_فرد
🎊🎊🎊🎊🎊
فرا رسیدن سالروز میلاد امام حسین ع و امام سجاد ع و حضرت عباس ع مبارک.
🎊🎊🎊🎊🎊
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
فرا رسیدن سالروز میلاد امام حسین ع و امام سجاد ع و حضرت عباس ع مبارک.
🎊🎊🎊🎊🎊
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی
در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی
🌷ولادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز بر شما مبارک🌷
#کتاب_طلائیه
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی
در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی
🌷ولادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز بر شما مبارک🌷
#کتاب_طلائیه
جنگل در دامنه ی پشتی، اگر چه خیلی انبوه تر نبود اما از بکر بودنش حالتی عجیب و سکر آور در آدمی حلول می کرد. معجونی از ترس و عشق .
با اینکه در جنگل هیچ کس نبود ، آدم احساسِ تنهایی نمی کرد. هر صدای کوچک نماینده ی یک حضور بود و با وجودِ این همه حضور ، باز هم آدم احساسِ تنهایی می کرد.
این تنهایی گاهی موجبِ ترس می شد . آدم از خودش هم می ترسید. از صدای پای خودش وحشت می کرد و البته گاهی هم باعثِ نوعی محبت می شد. با اینکه در ظاهر، هیچ موجودِ دارای شعوری برای دوست داشتن موجود نبود ، اما آدم یاد می گرفت که به سنگ و درخت و ابر و خزه هم عشق ورزد. همه ی اینها یک مفهوم پیدا می کردند و به این مفهومِ واحد می شد عشق ورزید. این مفهومِ واحد را «ارمیا» دوست داشت. به این مفهومِ واحد عشق می ورزید. خوب می فهمید که این مفهومِ واحد یکی است و این مفهوم را در سنگ و ابر و درخت و خزه می شد دید .
#ارمیا
| #رضا_امیرخانی
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
با اینکه در جنگل هیچ کس نبود ، آدم احساسِ تنهایی نمی کرد. هر صدای کوچک نماینده ی یک حضور بود و با وجودِ این همه حضور ، باز هم آدم احساسِ تنهایی می کرد.
این تنهایی گاهی موجبِ ترس می شد . آدم از خودش هم می ترسید. از صدای پای خودش وحشت می کرد و البته گاهی هم باعثِ نوعی محبت می شد. با اینکه در ظاهر، هیچ موجودِ دارای شعوری برای دوست داشتن موجود نبود ، اما آدم یاد می گرفت که به سنگ و درخت و ابر و خزه هم عشق ورزد. همه ی اینها یک مفهوم پیدا می کردند و به این مفهومِ واحد می شد عشق ورزید. این مفهومِ واحد را «ارمیا» دوست داشت. به این مفهومِ واحد عشق می ورزید. خوب می فهمید که این مفهومِ واحد یکی است و این مفهوم را در سنگ و ابر و درخت و خزه می شد دید .
#ارمیا
| #رضا_امیرخانی
#کتاب_طلائیه
https://t.iss.one/joinchat/AAAAADwOun69HCYfE3iblA
#برشی_از_کتاب ✂️
سارا لبخند زد. انگار که معنای حرف او را متوجه شده باشد و پیش خود بگوید «چرا باید برای دختری که یکی دوبار بیشتر با او صحبت نکردی دنبال اینجور خوش خدمتی ها باشی؟»
#آسمان_شیشه_ای_نیست 📚
سارا لبخند زد. انگار که معنای حرف او را متوجه شده باشد و پیش خود بگوید «چرا باید برای دختری که یکی دوبار بیشتر با او صحبت نکردی دنبال اینجور خوش خدمتی ها باشی؟»
#آسمان_شیشه_ای_نیست 📚
🌹سالروز تولد خانم نیلوفر شادمهري به همه طرفداران ایشان تبریک میگوییم🌹
🌷به همین مناسبت خاطرات سفیر با 15 درصد تخفیف در کتاب طلائیه ارائه میگردد🌷
#کتاب_طلائیه
@booktalaeieh
🌷به همین مناسبت خاطرات سفیر با 15 درصد تخفیف در کتاب طلائیه ارائه میگردد🌷
#کتاب_طلائیه
@booktalaeieh