Forwarded from زندگی شیرین و الهی
❇فقط سه دقیقه وقت بگذار...
👌و زیباترین قصه عُمرت را بخوان👌
✅داستان) #تاجر_ثروتمندی بود که چهار همسر داشت و
▫همسر چهارم را بیشتر از بقیه دوست داشت و به او جواهرات گرانقیمت هدیه میکرد و بسیار مراقبش بود و...
▫همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد، او را برای جلوه گری نزد دوستانش میبرد؛ گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی با فرد دیگری برود و تنهایش بگذارد...
▫به همسر دومش نیز علاقه مند بود داشت؛ چراکه او بسیار مهربان بود و تاجر در مشکلات خود به او پناه میبرد...
▫اما به همسر اولش که بسیار دانا، وفادار و عامل اصلی ثروتمندشدنش بود، اصلاً توجهی نمیکرد...
🏴روزی تاجر دراثر بیماری شدید، احساس کرد به زودی خواهد مُرد؛ و همانطور که به دارایی زیاد خود میاندیشید، با خود گفت:
اگر الان بمیرم، تنها و بیچاره خواهم شد ! خوب است با همسرانم حرف بزنم که برای تنهاییم فکری بکنند... لذا
🥀اول سراغ همسرچهارم رفت وگفت:
من تو را از همه بیشتر دوست داشته و بیشتر از همه به تو توجه کردم و انواع راحتی ها را برایت فراهم آوردم...
حالا در برابر این همه محبت من، آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟
همسر اول به سرعت گفت: هرگز، و تاجر را رها کرد...
🥀تاجر با قلبی شکسته به سراغ همسر سومش رفت و گفت:
من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا دراین سفر همراه من خواهی آمد؟
زن گفت: البته که نه! من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم.
🥀تاجر آه سردی کشید وبه همسر دومش رو کرد و گفت:
تو همیشه به من کمک کرده ای. اینبار بیش از همیشه به کمکت نیاز دارم؛ میتوانی در سفر مرگ همراه من باشی؟
همسر سوم گفت : اینبار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً میتوانم تا قبرستان همراه تو بیایم، اما در مرگ … متأسّفم !
💔گویی صاعقه ای قلب تاجر را آتش زده بود که صدایی او را به خود آورد:
من با تو میمانم ، هرجا که بروی...
تاجر به دنبال صدا گشت که از کیست؟
آری، همسر اولش بود که حالا پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود...
تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت میبودم…
✅درحقیقت همه ما چهار همسر داریم!
1⃣همسر چهارم، بدن ماست.
مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیباکردن او بکنی وقت مرگ ، قبل از همه ، تو را ترک میکند...
2⃣ همسر سوم، دارایی ماست. هرچقدر هم برایت عزیز باشد، وقتی که بمیری به دست دیگران خواهد افتاد...
3⃣همسر دوم، خانواده ودوستان هستند.
هرقدر صمیمی و عزیز باشند، وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند...
4⃣همسر اول، روح ماست.
به تعبیر امام صادق علیه السلام جای تعجب است که این همه به بدن فانی رسیدگی میکنیم، اما غالباً به روح باقی بی توجهیم ( نه دعایی و مناجاتی، نه کار نیک و خیری و نه عمل خالصانه ای...) تمام وقت و توان خود را صرف بدن، ثروت و خانواده و دوستانی میکنیم که در سفر ابدی هیچ کاری از دستشان برنمی آید...
🌺اما روح را که ضامن توانمندی های ماست را ضعیف و تنها رها کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد، ولی آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است...
پس تا امروز و امشب که فرصت و قدرت داری به فکر روح خود باش؛ شاید فردا دیر باشد!!
✅توصیه خادمان شما درکانال:
استماعِ بخش #توبه درفایلهای صوتی قبلیِ کانال زندگی شیرین والهی🌺
⬅به دنبال زندگی شیرین همگان،در دنیا وآخرت هستیم،دراین مسیر،محتاجیم به:
همراهی؛ یاری و دعایتان🌹
👇👇
@hatampoori
🌹نشر معارف=صدقات جاریه🌹
👌و زیباترین قصه عُمرت را بخوان👌
✅داستان) #تاجر_ثروتمندی بود که چهار همسر داشت و
▫همسر چهارم را بیشتر از بقیه دوست داشت و به او جواهرات گرانقیمت هدیه میکرد و بسیار مراقبش بود و...
▫همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد، او را برای جلوه گری نزد دوستانش میبرد؛ گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی با فرد دیگری برود و تنهایش بگذارد...
▫به همسر دومش نیز علاقه مند بود داشت؛ چراکه او بسیار مهربان بود و تاجر در مشکلات خود به او پناه میبرد...
▫اما به همسر اولش که بسیار دانا، وفادار و عامل اصلی ثروتمندشدنش بود، اصلاً توجهی نمیکرد...
🏴روزی تاجر دراثر بیماری شدید، احساس کرد به زودی خواهد مُرد؛ و همانطور که به دارایی زیاد خود میاندیشید، با خود گفت:
اگر الان بمیرم، تنها و بیچاره خواهم شد ! خوب است با همسرانم حرف بزنم که برای تنهاییم فکری بکنند... لذا
🥀اول سراغ همسرچهارم رفت وگفت:
من تو را از همه بیشتر دوست داشته و بیشتر از همه به تو توجه کردم و انواع راحتی ها را برایت فراهم آوردم...
حالا در برابر این همه محبت من، آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟
همسر اول به سرعت گفت: هرگز، و تاجر را رها کرد...
🥀تاجر با قلبی شکسته به سراغ همسر سومش رفت و گفت:
من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا دراین سفر همراه من خواهی آمد؟
زن گفت: البته که نه! من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم.
🥀تاجر آه سردی کشید وبه همسر دومش رو کرد و گفت:
تو همیشه به من کمک کرده ای. اینبار بیش از همیشه به کمکت نیاز دارم؛ میتوانی در سفر مرگ همراه من باشی؟
همسر سوم گفت : اینبار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً میتوانم تا قبرستان همراه تو بیایم، اما در مرگ … متأسّفم !
💔گویی صاعقه ای قلب تاجر را آتش زده بود که صدایی او را به خود آورد:
من با تو میمانم ، هرجا که بروی...
تاجر به دنبال صدا گشت که از کیست؟
آری، همسر اولش بود که حالا پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود...
تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت میبودم…
✅درحقیقت همه ما چهار همسر داریم!
1⃣همسر چهارم، بدن ماست.
مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیباکردن او بکنی وقت مرگ ، قبل از همه ، تو را ترک میکند...
2⃣ همسر سوم، دارایی ماست. هرچقدر هم برایت عزیز باشد، وقتی که بمیری به دست دیگران خواهد افتاد...
3⃣همسر دوم، خانواده ودوستان هستند.
هرقدر صمیمی و عزیز باشند، وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند...
4⃣همسر اول، روح ماست.
به تعبیر امام صادق علیه السلام جای تعجب است که این همه به بدن فانی رسیدگی میکنیم، اما غالباً به روح باقی بی توجهیم ( نه دعایی و مناجاتی، نه کار نیک و خیری و نه عمل خالصانه ای...) تمام وقت و توان خود را صرف بدن، ثروت و خانواده و دوستانی میکنیم که در سفر ابدی هیچ کاری از دستشان برنمی آید...
🌺اما روح را که ضامن توانمندی های ماست را ضعیف و تنها رها کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد، ولی آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است...
پس تا امروز و امشب که فرصت و قدرت داری به فکر روح خود باش؛ شاید فردا دیر باشد!!
✅توصیه خادمان شما درکانال:
استماعِ بخش #توبه درفایلهای صوتی قبلیِ کانال زندگی شیرین والهی🌺
⬅به دنبال زندگی شیرین همگان،در دنیا وآخرت هستیم،دراین مسیر،محتاجیم به:
همراهی؛ یاری و دعایتان🌹
👇👇
@hatampoori
🌹نشر معارف=صدقات جاریه🌹