Forwarded from زندگی شیرین و الهی
داستانی فوق العاده مهم✅
🌧در جوارحرم مطهر امام مهربانیها دعاگوی همه عزیزان به خصوص دوستان همراه در کانال هستم...
⬅اگه دو سه دقیقه قابل بدانید
یه اتفاقی عجیب(که چند هفته قبل در دعای کمیل تعریف کردم) از شب اول قبر آیت الله العظمی #حائری موسس حوزه علمیه قم، براتون نقل کنم، حالتون خیلی عوض میشه...
🌹🌺🌺🌹💐🌹🌺🌺🌹
📣آیت الله العظمی سیدشهاب الدین #مرعشی_نجفی ره نقل میکنند:
#شب_اول_قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز #ليلة‌االدفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به "نماز وحشت" معروف است.
بعد سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالِم بزرگ هديه کردم...
چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيایی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند، شروع کرد به تعريف کردن...
وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوری.
کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مید‌يدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهایی ميآيد. صداهایی وحشت‌افزا!
به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين...
دو نفر داشتند از دور به من نزديک ميشدند که تمام وجودشان از آتشی بود که زبانه میکشید و...
انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن.
خواستم جيغ بزنم ولی صدايم در نمي‌آمد، بدجوري احساس بی کسی و غربت کرده بودم...
✍چون داستان طولانیه؛ بقیه داستان (که فوق العاده آرامبخش است) را در پیام بعدی همین کانال زندگی شیرین و الهی، بخوانید...
✅هیچ مطلب وقتگیر، بی فایده و حتی کم فایده ای دوستان عزیزم، در کانال نمیگذارند؛ قابل بدانید و در کانال عضو شوید.
👇👇
@hatampoori
ارادتمند، محمد رضا حاتم پوری
🌧در جوارحرم مطهر امام مهربانیها دعاگوی همه عزیزان به خصوص دوستان همراه در کانال هستم...
⬅اگه دو سه دقیقه قابل بدانید
یه اتفاقی عجیب(که چند هفته قبل در دعای کمیل تعریف کردم) از شب اول قبر آیت الله العظمی #حائری موسس حوزه علمیه قم، براتون نقل کنم، حالتون خیلی عوض میشه...
🌹🌺🌺🌹💐🌹🌺🌺🌹
📣آیت الله العظمی سیدشهاب الدین #مرعشی_نجفی ره نقل میکنند:
#شب_اول_قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز #ليلة‌االدفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به "نماز وحشت" معروف است.
بعد سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالِم بزرگ هديه کردم...
چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيایی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند، شروع کرد به تعريف کردن...
وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوری.
کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مید‌يدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهایی ميآيد. صداهایی وحشت‌افزا!
به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين...
دو نفر داشتند از دور به من نزديک ميشدند که تمام وجودشان از آتشی بود که زبانه میکشید و...
انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن.
خواستم جيغ بزنم ولی صدايم در نمي‌آمد، بدجوري احساس بی کسی و غربت کرده بودم...
✍چون داستان طولانیه؛ بقیه داستان (که فوق العاده آرامبخش است) را در پیام بعدی همین کانال زندگی شیرین و الهی، بخوانید...
✅هیچ مطلب وقتگیر، بی فایده و حتی کم فایده ای دوستان عزیزم، در کانال نمیگذارند؛ قابل بدانید و در کانال عضو شوید.
👇👇
@hatampoori
ارادتمند، محمد رضا حاتم پوری
