Forwarded from زندگی شیرین و الهی
#داستانی بسیارمنطقی و دلنشین...
💐💐💐🌺🌺🌺
❇️میدانید اگر روی موضوع #غدیر (باندازه که نه، حتی کمی) شبیه موضوع #محرم و #عاشورا، کارکرده بودند؛ شاید امروزه دیگر اصلا موضوعی تحت عنوان محرم و عاشورا نداشتیم...
✅سعی کنید در موضوع غدیر حداقل تا محرم به صورت منطقی و مودبانه کار کنید و...
مانندداستانِ شگفت زیر:👇⬇️👇⬇️
#داستان) سوال یک دختر بچه ۸ ساله شیعه از مدیر مدرسه اش؛ باعث شد تمام کارشناسان شبکه های اهل تسنن، هیچ جوابی به جز سکوت، برایش پیدا نکنند
👌👌👌👏👏👏⁉️
🤷♀آقای مدیر مدرسه!
ما توی کلاس ۲۴ نفره هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره، به من میگه:خانم! شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه...
و بعد به بچه ها میگه: بچه ها! همه باید به حرف مبصر گوش کنید ، تا برگردم...
شما میگید پیامبر ص از دنیا رفتند، ولی هیچ کسی را به جانشینی خودشان انتخاب نکردند؟!
آیا پیامبر ص ، به اندازه معلم ما ، بلد نبودند یک مبصر و یک جانشین بعد از خودشان تعیین کنند که نظم جامعه اسلامی به هم نریزه ؟!
👨🏫مدیر سنّی،به دانش آموزشیعه گفت:
برو فردا با ولیّ ات بیا، کارش دارم...
دانش آموز رفت و فرداش با دوستش اومد.
مدیرگفت: پس چرا ولیّ خودتونیاوردی؟!
مگه نگفتم ولیّ خودتو بیار؟
دانش آموز گفت: این ولیِّ منه دیگه...
مدیر عصبانی شد و گفت: منظور من از ولیّ، سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو با خودت آوردی؟!
دانش آموز گفت: نشد دیگه😏
اینجا میگید ولیّ ، یعنی سرپرست...
پس چطور وقتی پیامبر ص(روز غدیر) گفتند،این "علی" بعداز من،ولیّ شماست؛
میگید منظور حضرت ص از #ولیّ، یعنی دوست؟
✅کانال زندگی شیرین والهی، درهمه امور، شمارابه انصاف واعتدال، ترغیب میکند
👇👇
@hatampoori
⬅️این داستان کوتاه را، باهرعنوانی که خودتان میخواهید، منتشر فرمائید🌹
💐💐💐🌺🌺🌺
❇️میدانید اگر روی موضوع #غدیر (باندازه که نه، حتی کمی) شبیه موضوع #محرم و #عاشورا، کارکرده بودند؛ شاید امروزه دیگر اصلا موضوعی تحت عنوان محرم و عاشورا نداشتیم...
✅سعی کنید در موضوع غدیر حداقل تا محرم به صورت منطقی و مودبانه کار کنید و...
مانندداستانِ شگفت زیر:👇⬇️👇⬇️
#داستان) سوال یک دختر بچه ۸ ساله شیعه از مدیر مدرسه اش؛ باعث شد تمام کارشناسان شبکه های اهل تسنن، هیچ جوابی به جز سکوت، برایش پیدا نکنند
👌👌👌👏👏👏⁉️
🤷♀آقای مدیر مدرسه!
ما توی کلاس ۲۴ نفره هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره، به من میگه:خانم! شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه...
و بعد به بچه ها میگه: بچه ها! همه باید به حرف مبصر گوش کنید ، تا برگردم...
شما میگید پیامبر ص از دنیا رفتند، ولی هیچ کسی را به جانشینی خودشان انتخاب نکردند؟!
آیا پیامبر ص ، به اندازه معلم ما ، بلد نبودند یک مبصر و یک جانشین بعد از خودشان تعیین کنند که نظم جامعه اسلامی به هم نریزه ؟!
👨🏫مدیر سنّی،به دانش آموزشیعه گفت:
برو فردا با ولیّ ات بیا، کارش دارم...
دانش آموز رفت و فرداش با دوستش اومد.
مدیرگفت: پس چرا ولیّ خودتونیاوردی؟!
مگه نگفتم ولیّ خودتو بیار؟
دانش آموز گفت: این ولیِّ منه دیگه...
مدیر عصبانی شد و گفت: منظور من از ولیّ، سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو با خودت آوردی؟!
دانش آموز گفت: نشد دیگه😏
اینجا میگید ولیّ ، یعنی سرپرست...
پس چطور وقتی پیامبر ص(روز غدیر) گفتند،این "علی" بعداز من،ولیّ شماست؛
میگید منظور حضرت ص از #ولیّ، یعنی دوست؟
✅کانال زندگی شیرین والهی، درهمه امور، شمارابه انصاف واعتدال، ترغیب میکند
👇👇
@hatampoori
⬅️این داستان کوتاه را، باهرعنوانی که خودتان میخواهید، منتشر فرمائید🌹
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
◀️#داستانی #شگفت، که زیاد به کارمان می آید...
در کشکول نقل است: ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭئیس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﻪ صورت ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ مردم ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ از شهر دیدند که ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻭﻧﺪ، اما هیچ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ نزدیک ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ که
آن ﻣﺮﺩ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ساعاتی ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ .
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪش ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ میّت ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: چون ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﺩﺍئمﺍﻟﺨﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺎﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ !
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود آدرس میت را پرسید و ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ اش ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩند.
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ شوهرش، ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ، ﺍﯼ مرد! براستی که ﺗﻮ ﺍﺯ بندگان ﺻﺎلح خدا ﺑﻮﺩﯼ...
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ "ﻭﻟﯽّ ﺍﻟﻠﻪ" ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ بودی !
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ پرسید:
چه گونه است، تو ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀاﻟﻠﻪ بوده، ولی ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ بدگویی میکردند؟!
ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠّﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ...
ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ برخی شبها ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ در توﺍنش بود ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ!
سپس به محله ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ یکی از آنها ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! به شرطی که ﺍﻣﺸﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ گناه نکنی !! و ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍنی ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !!
شبی ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ کردم ﻭ گفتم : مومنان ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ اگر بمیری ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ برای ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐَﻔَﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ آمد ...
در جوابم گفت : میدانم باید از مواضع تهمت اجتناب کرد، اما چون مسئولان امر از فساد جلوگیری نمیکنند؛ من به اندازه توانم (بی ریا و خالصانه) حکم خدا را اجرا میکنم .
ضمنا ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ، ﺑﺮﺍﯼ غسل ، ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، خودِ ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود، ﻋﻠﻤﺎﯼ بزرگ و همه مردم (اعم از دوست و دشمن) ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !!!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ، شوهرت راست گفته، من ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ و مردم ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐَﻔَﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...
سلطان پس از بازگشت به قصرش، دستور داد تا همگان را برای تشییع یکی از اولیای گمنام و بی ریای خدا خبر کنند.
و ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ مردم ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ او ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ به خاک سپردند !...
⬅️وای بر ما که به ناحق به چه بزرگانی بدگمان بودیم و چه قضاوتهایی ....
🌺پروردگارا ! ﺳﻮﺀﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ، ﻭ به جای آن ﺣُﺴﻦﻇﻦ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ نصیبمان فرما...
جهت عضویت در کانال زندگی
👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/DTvgtT7FcrUwTSdYOcrGKg
ممنون از همراهی و نشر معارف الهی🌹
در کشکول نقل است: ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭئیس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﻪ صورت ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ مردم ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ از شهر دیدند که ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻭﻧﺪ، اما هیچ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ نزدیک ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ که
آن ﻣﺮﺩ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ساعاتی ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ .
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪش ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ میّت ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: چون ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﺩﺍئمﺍﻟﺨﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺎﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ !
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود آدرس میت را پرسید و ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ اش ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩند.
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ شوهرش، ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ، ﺍﯼ مرد! براستی که ﺗﻮ ﺍﺯ بندگان ﺻﺎلح خدا ﺑﻮﺩﯼ...
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ "ﻭﻟﯽّ ﺍﻟﻠﻪ" ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ بودی !
ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ پرسید:
چه گونه است، تو ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀاﻟﻠﻪ بوده، ولی ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ بدگویی میکردند؟!
ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠّﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ...
ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ برخی شبها ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ در توﺍنش بود ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ!
سپس به محله ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ یکی از آنها ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! به شرطی که ﺍﻣﺸﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ گناه نکنی !! و ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍنی ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !!
شبی ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ کردم ﻭ گفتم : مومنان ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ اگر بمیری ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ برای ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐَﻔَﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ آمد ...
در جوابم گفت : میدانم باید از مواضع تهمت اجتناب کرد، اما چون مسئولان امر از فساد جلوگیری نمیکنند؛ من به اندازه توانم (بی ریا و خالصانه) حکم خدا را اجرا میکنم .
ضمنا ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ، ﺑﺮﺍﯼ غسل ، ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، خودِ ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود، ﻋﻠﻤﺎﯼ بزرگ و همه مردم (اعم از دوست و دشمن) ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !!!
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ، شوهرت راست گفته، من ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ و مردم ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐَﻔَﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...
سلطان پس از بازگشت به قصرش، دستور داد تا همگان را برای تشییع یکی از اولیای گمنام و بی ریای خدا خبر کنند.
و ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ مردم ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ او ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ به خاک سپردند !...
⬅️وای بر ما که به ناحق به چه بزرگانی بدگمان بودیم و چه قضاوتهایی ....
🌺پروردگارا ! ﺳﻮﺀﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ، ﻭ به جای آن ﺣُﺴﻦﻇﻦ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ نصیبمان فرما...
جهت عضویت در کانال زندگی
👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/DTvgtT7FcrUwTSdYOcrGKg
ممنون از همراهی و نشر معارف الهی🌹
Forwarded from زندگی شیرین و الهی
#داستانی_تکاندهنده #آلزایمر
شخصی به مادرش گفت:
مادر یه بیماری داری ، باید ببرمت آسایشگاه سالمندان...
مادر گفت : چه بیماریی؟
فرزند : آلزایمر
مادر : چی هست؟
فرزند: یعنی همه چیزو فراموش میکنی
مادر: انگار خودتم همین بیماریو داری!
فرزند: چطور مادر؟
مادر : انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ، قامت خم کردم تا قد راست کنی..
و فرزند رفت توی فکر...
بعد از دقایقی به مادرش گفت: مادر ! منو ببخش...
مادر : برای چی؟
فرزند : به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر :من که چیزی یادم نمیاد...
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🎁این هدیه زیبا را هم برای همه بفرستید؛
تا همگان قدر این عطیّه الهی را بهتر بدانند و برای حفظ آن دعا کنند...
❇سعی میکنیم دراین کانال، نعمتهای خدا را به شما عزیزان یادآوری کنیم، به ما بپیوندید👇
@hatampoori
🌸هیچ نعمتی #پدر_و_مادر نمیشه🌸
✅امشب دعای کمیل را به نیت "سلامتی" یا "آمرزش" پدر و مادرمان بخوانیم...🙏
شخصی به مادرش گفت:
مادر یه بیماری داری ، باید ببرمت آسایشگاه سالمندان...
مادر گفت : چه بیماریی؟
فرزند : آلزایمر
مادر : چی هست؟
فرزند: یعنی همه چیزو فراموش میکنی
مادر: انگار خودتم همین بیماریو داری!
فرزند: چطور مادر؟
مادر : انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ، قامت خم کردم تا قد راست کنی..
و فرزند رفت توی فکر...
بعد از دقایقی به مادرش گفت: مادر ! منو ببخش...
مادر : برای چی؟
فرزند : به خاطر کاری که میخواستم بکنم...
مادر :من که چیزی یادم نمیاد...
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🎁این هدیه زیبا را هم برای همه بفرستید؛
تا همگان قدر این عطیّه الهی را بهتر بدانند و برای حفظ آن دعا کنند...
❇سعی میکنیم دراین کانال، نعمتهای خدا را به شما عزیزان یادآوری کنیم، به ما بپیوندید👇
@hatampoori
🌸هیچ نعمتی #پدر_و_مادر نمیشه🌸
✅امشب دعای کمیل را به نیت "سلامتی" یا "آمرزش" پدر و مادرمان بخوانیم...🙏