TondTech
کرگدن ها رو دوست داشته باشید
هرجا که بری هرکاری که کنی، اون bias لعنتیت مثل شاخ کرگدن جلو چشماته و فکر میکنی دنیا همینطوریه!
🔥7
Audio
صوت جلسه 15 خوانش کتاب یادگیری تفکر سیستمی
مواردی که خارج از کتاب بهشون اشاره شد در جلسه.
- یادآوری اهمیت کلمه انتزاع یا abstraction
مواردی که خارج از کتاب بهشون اشاره شد در جلسه.
- یادآوری اهمیت کلمه انتزاع یا abstraction
🔥5
thisisnabi.dev [Farsi]
https://stripe.com/newsroom/news/stripe-openai-instant-checkout
یک اینترفیس جدید داره به ارتباطات انسان و کامپیوتر اضافه میشه.
چقدر خوبه؟ به نظرم به اندازه کافی کار راه بنداز هست که اکثر نرم افزار ها به سمتش حرکت کنن.
خیلی زود یه موجی راه میافته تو دنیای نرم افزار که LLM ها میشن واسط کاربری انسان و کامپیوتر.
چقدر خوبه؟ به نظرم به اندازه کافی کار راه بنداز هست که اکثر نرم افزار ها به سمتش حرکت کنن.
خیلی زود یه موجی راه میافته تو دنیای نرم افزار که LLM ها میشن واسط کاربری انسان و کامپیوتر.
❤4
Audio
صوت جلسه 16 خوانش کتاب یادگیری تفکر سیستمی
مواردی که خارج از کتاب بهشون اشاره شد در جلسه.
- دکتر اکبر سلطانی - نحوه ارائه علمی
- پارادوکس Braess' paradox که مثالش میشه just one more line in car traffic
مواردی که خارج از کتاب بهشون اشاره شد در جلسه.
- دکتر اکبر سلطانی - نحوه ارائه علمی
- پارادوکس Braess' paradox که مثالش میشه just one more line in car traffic
😍3❤1
Forwarded from Omid Hekayati
خرسِ برنامه نویس
صوت جلسه 16 خوانش کتاب یادگیری تفکر سیستمی مواردی که خارج از کتاب بهشون اشاره شد در جلسه. - دکتر اکبر سلطانی - نحوه ارائه علمی - پارادوکس Braess' paradox که مثالش میشه just one more line in car traffic
- پارادوکس Braess' paradox که مثالش میشه just one more line in car traffic
😍3❤1👍1
Forwarded from tech-afternoon (Amin Mesbahi)
بعد از دیدن مطلبی که مسعود بیگی در کانال تندتک درباره حذف Story Point از تسکهاشون نوشت، و مواضع مختلفی که در اینباره توی کامیونیتیهای انگلیسی و فارسی وجود داره، تصمیم گرفتم چند خطی رو به این بحث بپردازم. امیدوارم کمک کنه به تصمیمگیری بهتر دوستان...
مرگِ یک آیین قدیمی یا تکامل طبیعی؟
سوال تکراری همیشگی بعد از اینکه یک تیم یا شرکت تخمین Story Point رو کنار میگذاره؛ اینه: «خب جایگزینش چیه؟»
ولی عملا سوال بهتر اینه که اصلاً نیاز واقعیمون به Story Point چی بوده؟ و چرا به وجود اومده؟
این بحث، بحثِ خیلی از تیمهای نوپا و بالغ دنیا طی سالهای اخیر بوده.
عملا Story Point در سالهای ابتدایی پیدایش مفهوم agile در توسعه نرمافزار، ناجی خیلی از تیمها بود. یعنی وقتی تیمها از تخمین زمانی (مثل person-hour یا person-day) خسته شده بودن و میدیدن این اعداد عموما دروغ میگن؛ Story Point با نگاه «بیخیال ساعت شید، فقط بگید این کار نسبت به اون یکی چقدر بزرگتره» به وجود اومد. و واقعاً هم کمک کرد. تیمها بهتر پیشبینی میکردن، Velocity داشتن، ظرفیت اسپرینت مشخص بود.
اما این سالها بعضی از تیمها Story Point رو کنار گذاشتن، مهمترین دلایلی که من دیدم، اینا بوده:
۱. طی گذر زمان؛ Story Point تبدیل به دروغ شد!
همون چیزی که قرار بود جلوی دروغ رو بگیره، خودش تبدیل به دروغ شد.
چرا؟ چون مدیر محصول یا PO میگفت: «این فیچر باید تو همین اسپرینت جا بشه، پس ۸ نزنید، ۵ بزنید!»
یا توسعهدهنده از ترس فشار بعدی، همیشه عدد بزرگتر میزد.
نتیجه؟ Velocity غیرواقعی، تخمین غیرواقعی، بیاعتمادی کامل. من از حدودای ۲۰۱۲-۲۰۱۳ یادم میاد که نهضت NoEstimates# با این گفتمان راه افتاده که تخمین، هزینه داره و اغلب دقتش اونقدری نیست که ارزش هزینهش رو داشته باشه!
۲. تیمها دیگه نیازی به «واحد خیالی» ندارن
وقتی تیم کوچیکه، در اثر تجربه و همنشینی گاهی دیگه نیازی نمیبینن بگن «این ۵ پوینته، اون ۸ پوینته».
فقط میگن: «این کار حدود ۲-۳ روزه، اون یکی یه هفته».
و این تخمین «تقریبی و رنجدار» گاهی دقیقتر از Story Point در میاد!
از طرفی، تیمهای خوب به جای اندازه تسک، روی شکل دادن (Shaping) فیچرها تمرکز میکنند و تخمین ریز نمیزنن.
۳. کار رو باید انجام داد چه یه روز چه ده روز!
بعضی تیمها ماهیت تسکهاشون «ضرورتِ محصوله»، یعنی قابل حذف یا جایگزینی نیست، محصول هم باید تولید شه. لذا برای مدیر و شرکت مهمه که زودتر برسه، ولی اگر چند وقت دیرتر هم بشه، راهی جز پذیرش نداره. اینجاست که تیم میگه خب so what؟ تخمین بزنم که چی بشه؟ من که اول و آخر باید این کار رو انجام بدم!
۴. کارهای روتین، یا قابل پیشبینی هستن
وقتی کارها به طور نسبی زمان مشابهی برای اجرا نیاز دارن، یا توی چند دستهی قابل پیشبینی قرار میگیرن، تکرار مکررات باعث میشه تیم بیخیال تخمین بشه و میدونه چه کاری حدودا طی چی زمانی انجام میشه. اینجا دیگه به جای story point گاها T-Shirt sizing هم جواب میده (S, M, L, XL)
پس کِی و کجا Story Point هنوز مفیده؟
- انترپرایزها: تیم بزرگ، سازمان بزرگ، وابستگیهای بین تیمی زیاد، مدیریت بودجه سختگیرانه و... توی چنین محیطهایی اینقدر در همتنیدگی کارها، بوجه، تیمها، و.. زیاده که یکی از مهارتهای مدیر تیم، کمک به بهبود و تدقیق تخمینهاست. اینقدری که توی شرکتهای بزرگ tech با ماشینلرنینگ و هوشمصنوعی این تخمینها بهبود پیدا میکنه، چون دیر رسیدن یک ماههی یک محصول گاها عدمالنفع یا حتی خسارتهای چند ده میلیون دلاری میتونه به بار بیاره.
قبلا همینجا هم نوشتم که انترپرایز الزاما تعداد کارمند زیاد نیست، باید ساختار و رویهها قابل انترپرایز خطاب شدن باشه!
- تیمهای جدید که هنوز Flow پایداری ندارن
- وقتی تیمها توزیعشده (distributed) هستن و ارتباط لحظهای کمه
یادمون نره که Agile یعنی انعطاف. اگر ابزاری به درد تیم شما نمیخورد، کنارش بگذارید. اینکه process templateهای متنوعی وجود داره، از مدلهای ساده مثل kanban تا scrum و agile و حتی مدلهای خیلی سختگیر و دقیقی مثل CMMI هم هست، یعنی «نسخه واحد برای همه تیمها و محصولات وجود نداره».
سوال این نیست که "Story Point خوبه یا بد؟"
سوال اینه: "برای تیم ما، در مرحله فعلی، چه چیزی بهترین کمک رو میکنه؟"
بعضیها هم که story point رو گذاشتن کنار از سر بلد نبودنشون بوده! نه از سر مناسب نبودنش! و اساسا باید عارضه رو در خودشون پیدا میکردن یا اینکه تا زمان بلوغ، میرفتن سراغ متد دیگهای که مبتنی بر SP نباشه، نه اینکه متد رو نگه دارن و SP رو از دلش بکشن بیرون.
این موضوع خیلی مفصله ولی امیدوارم در حد سرنخ دادن کمک کرده باشه... 😊
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍2
وقتی بعد کلی فشار و سختی ریلیز کردی، اومدی یه هوایی بخوری ولی پروداکت منیجر از دور داره میاد و میگه یه فیچر دیگه ام میخواستیم که...
🤣7🔥1
Audio
صوت جلسه 17 خوانش کتاب یادگیری تفکر سیستمی
مواردی که خارج از کتاب بهشون اشاره شد در جلسه.
- تفاوت حقیقت (Truth) و واقعیت (Reality) و ارتباطش با بحث مدل و مدل کردن
مواردی که خارج از کتاب بهشون اشاره شد در جلسه.
- تفاوت حقیقت (Truth) و واقعیت (Reality) و ارتباطش با بحث مدل و مدل کردن
🔥3
Forwarded from tech-afternoon (Amin Mesbahi)
وقتی آقای الف، (یک دولوپر از نظر مهارت فنی، جونیور، ولی با ۱۲ سال تجربه) برنامه یادگیری سال جدیدش رو برای من فرستاد تا نظرم رو بگم؛ لیستش از الگوهای طراحی مایکروسرویس تا هوشمصنوعی تا... رو در برداشت. ازش پرسیدم: «آخرین باری که یک Pull Request یا Merge Request دادی که به بخش محدودی از نرمافزار بهینگی کارایی یا ساختاری اضافه کرده باشه (و نه فقط خواستهی تسک) و کامنتهای بیسیک هم از دید دولوپرهای ارشد نگرفته باشه کِی بوده؟ پاسخ صریح و مطمئنی نداشت! این دقیقاً جاییه که اکثر برنامههای توسعه، چه فردی، تیمی یا سازمانی، شکست میخورن: ما به جای شناخت دقیق موقعیت فعلی، مستقیم سراغ مقصد میریم. مشکل: ما نمیدانیم واقعاً کجا ایستادهایم.
تصور کنید میخواهید از تهران به اصفهان بروید، اما GPS موقعیت فعلیتون را اشتباه تبریز نشون میده. هر مسیری که انتخاب کنید، اشتباهه، نه به خاطر مقصد، بلکه به خاطر نقطه شروع. سه سناریوی واقعی از موقعیتیابی اشتباه:
موقعیت واقعی: کدهاش هنوز فراتر از خواستهها نیست، متدهاش بنا به دانش کم، و نه ضرورت و اقتضای شرایط، بیش از ۸۰ خط میشن، استفاده بجا از الگوهای طراحی رو نمیدونه.
موقعیت ادراکشده: آمادگی برای یادگیری معماریهای پیچیده، فریب عدد سالهای تجربه، فریب آشنایی با عنوان مفاهیم پیشرفته
نتیجه: سه ماه وقت صرف یادگیری DDD میکنه، اما کدهایش همون if/else تودرتوی قبلی با اسامی fancy است. API چتجیپیتی صدا میزنه، توهم دانش GenAI داره.
هزینه: ۳۶۰ ساعت وقت + frustration + از دست دادن فرصت یادگیری Clean Code، کسب توهم بیشتر که مثل یک دیوار محکم جلو یادگیری صحیح و بهجا رو ازش میگیره!
موقعیت واقعی: Code coverage زیر ۳۰٪، هیچ integration test ندارن، deployment تقریبا دستی است، تیم آلوده به وایبکدینگ مخفی شده.
موقعیت ادراکشده: آماده رفتن به microservices، توانایی تحویل فیچر و توسعه سریعتر (وهم وایبکدینگ بدون سنجش میزان کد کثیف و ناکارآمد و ناهمگون)
نتیجه: شش ماه صرف split کردن monolith شد، اما debugging چندبرابر شد چون observability ندارند، روز به روز درک کدها سختتر شده، هر اصلاح با وایبکدینگ موجب خطا و مشکل در جای دیگه میشه.
هزینه: ۶ ماه × ۱۵ نفر × میانگین حقوق = حداقل ۴.۵ میلیارد تومن + velocity کمتر شده
موقعیت واقعی: هنوز نمیدونه چطوری یک user story خوب بنویسه یا backlog prioritize کنه
موقعیت ادراکشده: آماده طراحی استراتژی سهساله محصول
نتیجه: یک سند ۴۰ صفحهای strategy که هیچوقت اجرا نمیشه، چون execution از پایه مشکل داره، مدیران فریفتهی محتوای غیرواقعی سند شدن
هزینه: اعتماد تیم + فرصت تمرکز روی مهارتهای بنیادی
فریمورک سهمرحلهای برای موقعیتیابی صحیح
مرحله ۱: Assessment (ارزیابی بیرحمانه سطح فعلی) برای موقعیتیابی صحیح، باید از خود سؤالات سختی بپرسید که پاسخشان قابل اندازهگیری باشه
و اگر نمیتونید موقعیت فعلی را با یک عدد یا fact مشخص کنید، هنوز موقعیتیابی نکردهاید.
مرحله ۲: Gap Analysis (محاسبه فاصله واقعی) حالا که موقعیت فعلی رو میدونید، باید بفهمید دقیقاً یک سطح بالاتر کجاست. نه دو سطح، نه سه سطح؛ فقط یک سطح. این مفهوم را Vygotsky، روانشناس روس، دهه ۱۹۳۰ ذیل Zone of Proximal Development (ZPD) تعریف کرده (اگر دوست داشتید بیشتر بخونید). و نشون میده یادگیری فقط در یک باند باریک اتفاق میافته:
خیلی آسون » Comfort Zone (یادگیری صفر)
کمی چالشبرانگیز » Learning Zone (یادگیری حداکثر) ← ZPD همینجاست
خیلی سخت » Panic Zone (یادگیری صفر)
مرحله ۳: Action Planning (طراحی گام اول قابل اجرا) بعد از شناخت موقعیت و تعیین گام بعدی، باید یک برنامه خیلی کوچیک طراحی کنید که در عمل اجرا شدنی باشه.
آمار: ۶۸٪ از مهاجرتها به microservices در سازمانهایی که بلوغ کافی نداشتن، منجر به کاهش productivity شد (منبع: ThoughtWorks Technology Radar 2019)
یا ۷۵٪ از برنامههای یادگیری سال نو تا پایان فوریه رها میشن! (منبع: University of Scranton research) دلیل اصلی: اهداف خیلی بالاتر از سطح فعلی
خلاصه اینکه: فقط یک سؤال از خودتان بپرسید: «اگر بخوام امروز به کسی ثابت کنم دقیقا در چه سطحی هستم، چه عددی یا fact مشخصی میتونم نشون بدم؟ و این عدد با چه معیار و سنگ محکی سنجیده شده؟»
اگر پاسخ روشنی ندارید، قبل از هر برنامهریزی دیگهای، اول موقعیتیابی کنید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🤔3❤2🔥1
خرسِ برنامه نویس
ONEDAM – Range Mesi
بهترین کاری بود که از AI شنیدم تا حالا، نشون میده شما با رعایت یک سری قواعد ساده تئوری موسیقی میتونی کار خوب بسازی.
همین تئوری موسیقی که یادگیریش باعث میشه چقدر موسیقی یک هنرمند پیشرفت کنه و چیزای جدید خلق شه یا حداقل چارچوب ها رعایت شه، خیلی وقته که از موسیقی main stream رخت بسته و رفته. فقط مهم اینه که یک آوای catchy ساخته بشه با چندتا متن بی ربط، توی تیک تاک هم اگه سر و صدا کنه، تبریک میگم شما یک موفقیت تجاری دارید!
همین تئوری موسیقی که یادگیریش باعث میشه چقدر موسیقی یک هنرمند پیشرفت کنه و چیزای جدید خلق شه یا حداقل چارچوب ها رعایت شه، خیلی وقته که از موسیقی main stream رخت بسته و رفته. فقط مهم اینه که یک آوای catchy ساخته بشه با چندتا متن بی ربط، توی تیک تاک هم اگه سر و صدا کنه، تبریک میگم شما یک موفقیت تجاری دارید!
👍3🔥2