روح سبز آب و کاشی
مگه میشه که نباشی
مگه میشه که تو ایوون
عطر بارون و نپاشی
مگه میشه که نبینم
شاخه شاخه خندههات و
مگه میشه که نگیری
سراغ پرندههات و
میگذره این همه دوری
میگذره.. اما چه جوری
میگذره روزای بی تو
با صبوری..بی صبوری
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
مگه میشه که نباشی
مگه میشه که تو ایوون
عطر بارون و نپاشی
مگه میشه که نبینم
شاخه شاخه خندههات و
مگه میشه که نگیری
سراغ پرندههات و
میگذره این همه دوری
میگذره.. اما چه جوری
میگذره روزای بی تو
با صبوری..بی صبوری
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
چهرهی آنهمه وجد را غبار گرفته آیا؟
آنهمه وجد که میان صفحات روزنامههای مچاله در کیفی که خریده بود و در سطور آگهیهای ترحیم چسبیده به دیوارها حتی،پی کلماتی میگشت که جادوگری بلد باشند
آیا فراوانی مخالف شادی است؟
آیا کثرت دشمن وجد است؟
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
آنهمه وجد که میان صفحات روزنامههای مچاله در کیفی که خریده بود و در سطور آگهیهای ترحیم چسبیده به دیوارها حتی،پی کلماتی میگشت که جادوگری بلد باشند
آیا فراوانی مخالف شادی است؟
آیا کثرت دشمن وجد است؟
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
#پیشنهاد_شاعر
سال گذشته مجموعه شعرهای زیادی را خواندم،یکی از آنها مجموعهی "افسانهخوانی" از خانم افسانه سادات حسینی بود که به نظرم مجموعهای محترم و دوست داشتنی است پیشنهاد میکنم شعرهای این شاعر جوان را دنبال کنید.
#اعظم_سعادتمند
سال گذشته مجموعه شعرهای زیادی را خواندم،یکی از آنها مجموعهی "افسانهخوانی" از خانم افسانه سادات حسینی بود که به نظرم مجموعهای محترم و دوست داشتنی است پیشنهاد میکنم شعرهای این شاعر جوان را دنبال کنید.
#اعظم_سعادتمند
این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر
#حافظ
.
.
حالا که زندهایم که دیدار ممکن است
حالا که بوسه بر لب دلدار ممکن است
حالا که با هزار زمستان دیر پا
آغوش آن یگانهترین یار* ممکن است
با او که دوست داریاش از زندگی بگو
یک لحظه بعد سر خط اخبار ممکن است...
هر شاخه هر درخت تبر خورده شاهد است
لبخند گرچه از سر اجبار،ممکن است
در دشت برف، یافتن شبدری جوان_
با چارپر محال نه،بسیار ممکن است
آهی درآور از دل صندوق کوچکت
این قلب از سکوت تلنبار ممکن است..
#اعظم_سعادتمند
* یگانهترین یار را از فروغ دارم
@azamsaadatmand
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر
#حافظ
.
.
حالا که زندهایم که دیدار ممکن است
حالا که بوسه بر لب دلدار ممکن است
حالا که با هزار زمستان دیر پا
آغوش آن یگانهترین یار* ممکن است
با او که دوست داریاش از زندگی بگو
یک لحظه بعد سر خط اخبار ممکن است...
هر شاخه هر درخت تبر خورده شاهد است
لبخند گرچه از سر اجبار،ممکن است
در دشت برف، یافتن شبدری جوان_
با چارپر محال نه،بسیار ممکن است
آهی درآور از دل صندوق کوچکت
این قلب از سکوت تلنبار ممکن است..
#اعظم_سعادتمند
* یگانهترین یار را از فروغ دارم
@azamsaadatmand
السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللّٰهِ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ...
تاریخ سرخ خون جگریها را
میآورد چقدر به یاد امشب
این نوحهی غریب که میآید
با هایهای گریهی باد امشب
این نوحهی غریب چرا لحنی
چون روضهی امام حسن دارد
ای سینههای سوخته یاد آرید
از غربت بقیع زیاد امشب
این نوحهی غریب که بر قلبش
تیغ غلیظ هلهله میبارد
مثل کدام صحنهی عاشوراست؟
این قصه آشناست، مباد امشب...
اعماق عمر زخمی کوتاهش
سیراب کرده جنگل و صحرا را
دلتنگ بازگشت به سوی اوست
رودی که میرسد به مراد امشب
دنبال خود کشیده و آورده است،
تا کاظمین جان و جهانم را
آن نوحه آن غم عربی در باد،
دست مرا به دست که داد امشب؟
این خودنویس و جوهر داغش را
این چند بیت و شمع و چراغش را
دارم _نه اینکه لایق شان باشم _
از رأفت امام جواد امشب
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
تاریخ سرخ خون جگریها را
میآورد چقدر به یاد امشب
این نوحهی غریب که میآید
با هایهای گریهی باد امشب
این نوحهی غریب چرا لحنی
چون روضهی امام حسن دارد
ای سینههای سوخته یاد آرید
از غربت بقیع زیاد امشب
این نوحهی غریب که بر قلبش
تیغ غلیظ هلهله میبارد
مثل کدام صحنهی عاشوراست؟
این قصه آشناست، مباد امشب...
اعماق عمر زخمی کوتاهش
سیراب کرده جنگل و صحرا را
دلتنگ بازگشت به سوی اوست
رودی که میرسد به مراد امشب
دنبال خود کشیده و آورده است،
تا کاظمین جان و جهانم را
آن نوحه آن غم عربی در باد،
دست مرا به دست که داد امشب؟
این خودنویس و جوهر داغش را
این چند بیت و شمع و چراغش را
دارم _نه اینکه لایق شان باشم _
از رأفت امام جواد امشب
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
ای یاد دور دست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز
#حسین_منزوی
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز
#حسین_منزوی
چرا دیگر از زمزمهی "بیجهت در رقص آییم از الست"شادمان نمیشوم،چرا شادمانی اینقدر دور است ، "شادمانی" که روزگاری خیلی نزدیک بود به اندازهی فاصلهی چلوکبابی سر کوچه تا خانه وقتی مهمان سرزدهای آمده بود ...
#اعظم_سعادتمند
#در_باب_شادمانی
#اعظم_سعادتمند
#در_باب_شادمانی
باد که لابهلای موهایم میپیچید شادمان میشدم احساس میکردم دختری هستم که در تلویزیون سیاه و سفیدمان دیده بودم، آنت بودم انگار
سه خانوادهی پر جمعیت پشت وانت سوار شده بودیم که برویم روستا،همان شب شهر را بمباران کرده بودند درست وقتی که مادرم فتیلهی گردسوز را پایین کشیده بود تا هواپیماها روشنی خانهی ما را نبینند با عجله میرفتیم و من شادمان بودم میدانستم میتوانم کنار مادربزرگم بنشینم و ببینم چطور آرد را خمیر میکند میتوانستم پختن نان را تماشا کنم بروم آبانبار از پلههای تندش با دبهی پر و خالی بالا و پایین بروم و سر راه برای بوتههای خار دلسوزی کنم....
#اعظم_سعادتمند
#در_باب_شادمانی
سه خانوادهی پر جمعیت پشت وانت سوار شده بودیم که برویم روستا،همان شب شهر را بمباران کرده بودند درست وقتی که مادرم فتیلهی گردسوز را پایین کشیده بود تا هواپیماها روشنی خانهی ما را نبینند با عجله میرفتیم و من شادمان بودم میدانستم میتوانم کنار مادربزرگم بنشینم و ببینم چطور آرد را خمیر میکند میتوانستم پختن نان را تماشا کنم بروم آبانبار از پلههای تندش با دبهی پر و خالی بالا و پایین بروم و سر راه برای بوتههای خار دلسوزی کنم....
#اعظم_سعادتمند
#در_باب_شادمانی
چیدن اسفند از بوتهها را بیش از کندن خوشههای گندم از مزارع کنار مسیر دوست میداشتم ،دود کردن اسفندی که خودم چیده بودم شگفتی محض بود، آتش زدن دسترنج...شادمانم میکرد...
#اعظم_سعادتمند
#در_باب_شادمانی
#اعظم_سعادتمند
#در_باب_شادمانی
آهها
بادند و با باد میروند
اشکها
آباند و به دریا میپیوندند
اما به من بگو
وقتی که عشق
فراموش میشود
به کجا میرود ؟
گوستاو آدولفو بِکِر
مترجم:؟
شاعر و داستاننویس اسپانیایی و البته نقاش...
@azamsaadatmand
بادند و با باد میروند
اشکها
آباند و به دریا میپیوندند
اما به من بگو
وقتی که عشق
فراموش میشود
به کجا میرود ؟
گوستاو آدولفو بِکِر
مترجم:؟
شاعر و داستاننویس اسپانیایی و البته نقاش...
@azamsaadatmand
غزلی از محرمهایی که دیدهام...
میوزد از ضبط صوت کودکیهای "پری"
هایهای سنج و طبل و روضههای "کوثری"
چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی
آتشی میزد به جانم نوحههای آذری
مثل پرچمهای بیتاب عزا در رقص بود
طُرّۀ مویی که بیرون مانده بود از روسری
چون لباس مشکیام،پیراهنی میخواستند
از منِ مادر،عروسکهای پیراهنزری
خفته بر درگاه مسجد،حالت معراج داشت
غرق خاک کفشهای سینه زن ها، پا دری
پای من در گِل فرو می شد،دلم در عشق،تا
نوحهای میخواند ابری با زبان مادری
باز میگشتند قزغانهای نذری،رو سفید
پیش از آغاز محرم از دکان مسگری
باد میآید ولی این برگهای سرخ و زرد
می وزد از ضبط صوت کودکیهای پری
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
میوزد از ضبط صوت کودکیهای "پری"
هایهای سنج و طبل و روضههای "کوثری"
چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی
آتشی میزد به جانم نوحههای آذری
مثل پرچمهای بیتاب عزا در رقص بود
طُرّۀ مویی که بیرون مانده بود از روسری
چون لباس مشکیام،پیراهنی میخواستند
از منِ مادر،عروسکهای پیراهنزری
خفته بر درگاه مسجد،حالت معراج داشت
غرق خاک کفشهای سینه زن ها، پا دری
پای من در گِل فرو می شد،دلم در عشق،تا
نوحهای میخواند ابری با زبان مادری
باز میگشتند قزغانهای نذری،رو سفید
پیش از آغاز محرم از دکان مسگری
باد میآید ولی این برگهای سرخ و زرد
می وزد از ضبط صوت کودکیهای پری
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
ابرم مرا دریاب
نمنم مرا دریاب
محتاج آغوشم
ای غم مرا دریاب
از شر این خیلِ_
آدم مرا دریاب
در قلب آشوبِ_
عالم مرا دریاب
من زخمیام امشب
مرهم!مرا دریاب
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
نمنم مرا دریاب
محتاج آغوشم
ای غم مرا دریاب
از شر این خیلِ_
آدم مرا دریاب
در قلب آشوبِ_
عالم مرا دریاب
من زخمیام امشب
مرهم!مرا دریاب
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
یک آدمم از جماعت بدکاران
یک مست میان جرگهی هوشیاران
یا رب تو خودت جان مرا حفظ نما
از تیغ زبان خودخداپنداران
#اعظم_سعادتمند
یک مست میان جرگهی هوشیاران
یا رب تو خودت جان مرا حفظ نما
از تیغ زبان خودخداپنداران
#اعظم_سعادتمند
غذایی نیست،آبی نیست، نای آه و زاری نیست
نَمی از آدمیت #غزه در دنیا نمیبیند
چنان پاشیده بر چشم جهان؛ نسیان،که میبیند_
هزاران بار این کشتار را، اما نمیبیند
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
نَمی از آدمیت #غزه در دنیا نمیبیند
چنان پاشیده بر چشم جهان؛ نسیان،که میبیند_
هزاران بار این کشتار را، اما نمیبیند
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
زنی که چادرش از سر به شانه افتاده است
و آفریده در این دم، شب رمانتیکی
زنی که ماهی سفت و سفید لبهایش
به زور میخندد زیر سرخ ماتیکی
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
و آفریده در این دم، شب رمانتیکی
زنی که ماهی سفت و سفید لبهایش
به زور میخندد زیر سرخ ماتیکی
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand