اخبار مقاومت جهان اسلام
Photo
«شھیدمدافع حرم مرتضی محمدی»
فرزند: علی محمد
ولادت: 1376
شھادت: 1394/2/1
شغل: آزاد
تحصیلات: سیکل
محل شھادت: سوریه - حلب
محل ولادت و زندگی: ایران - مشھد
مزار:
مشھد - بھشت رضا(ع) - قطعه 30
#نحوه_شھادت...
من دوره اولم بود که اومده بودم #سوریه و ما رو در منطقه ای به نام سه راه #اثریا که سه راه #رقه #حلب و #حماه است فرستادن به عنوان #نیروی_زرهی
در هفته اول با شخصی بسیار سنگین آشنا شدم بنام #مرتضی_محمدی که اهل #گلشهر #مشهد_مقدس بود
در هفته دوم وقتی به نیروها دستگاه دادن من و #آقا_مرتضی در یک دستگاه افتادیم بنام BMP یا همون نفربر من به عنوان #توپچی و #مرتضی به عنوان #راننده
شب پنجشنبه بود که #آقا_مرتضی به بچه ها گفت:
انشاالله به همین زودی #مرخصی میرم منو #حلال کنید
آخه مرخصیش رسیده بود #آقا_مرتضی تا اذان صبح بیدار بود و داشت #زیارت_عاشورا میخوند و #روضه گوش میداد
منو برای #نماز صبح بیدار کرد و #نماز خوندیم و خوابیدیم
ساعت 6 بود که #مرتضی بلند شده منو صدا زد گفت:
#محمد بلند شو گفتم جانم #داداش آخه با هم خیلی صمیمی بودیم
گفت:
#داداش خواب دیدم که #شهید میشم
گفتم:
#داداش برو بخواب اینجا #منطقه امن هستش از این خبرا نیست
درحال صحبت بودیم که ناگهان #فرمانده آمد گفت:
#جاده_شیخ_حلال رو #داعش گرفته و بستن باید بریم باز کنیم دو دستگاه BMP آماده بشین
#مرتضی با شوق گفت:
#داداش بریم
گفتم:
داداش حوصله داری هاا
دوسه بار گفت و منم گفت #چشم_داداش بریم
گفتم:
#داداش #مرخصی تو رسیده بزار بقیه برن 94/1/28 بود
در حالی که #بیسیم داخلی دستگامون خراب بود رفتیم بار گیری #مهمات کردیم و رفتیم #گازوئیل زدیم و پر کردیم
ساعت 8 شروع کردیم به درگیری دو بار #مهمات مون خالی شد بارگیری کردیم
ساعت 12 اومدیم عقب برای #نماز و چیزی بخوریم #نماز خوندیم و دوباره تا ساعت 3 بعد از ظهر درحال درگیری بودیم
تا اینکه گفتن نیروی خودی به #مهمات و #آب نیاز دارن #مهمات و #آب بار زدیم و رفتیم
با تمام سرعت در حال رفتن بودیم که ناگهان احساس کردم یه چیزی محکم بهش خورد و تکان داد
دیدم bmp خاموش شده سرم رو آوردم بیرون که ناگهان چشمم به آتش روی موتور bmp افتاد
صدا زدم ولی جوابی نشنیدم تقریبا 100متر جلوتر که رفت از جاده خارج شد افتاد و از روی جاده چپ کرد
وقتی چپ شد سر من هم شکست و خونی شدیدی میومد؛آمدم بیرون و رفتم؛جای راننده و هرچی صدا زدم جوابی نشنیدم
رفتم نزدیک در حالی که #آتش نصف از دستگاه رو گرفته بود رفتم نزدیک و سرمو داخل اتاق #راننده کردم
دیدم #مرتضی #شهید شده و چند قدمی عقب نشستم در همون حال بود که نیروی خودی برای #کمک رسیدن
🔶🔹آماج
✅ @Amaj24
روحش شاد...
فرزند: علی محمد
ولادت: 1376
شھادت: 1394/2/1
شغل: آزاد
تحصیلات: سیکل
محل شھادت: سوریه - حلب
محل ولادت و زندگی: ایران - مشھد
مزار:
مشھد - بھشت رضا(ع) - قطعه 30
#نحوه_شھادت...
من دوره اولم بود که اومده بودم #سوریه و ما رو در منطقه ای به نام سه راه #اثریا که سه راه #رقه #حلب و #حماه است فرستادن به عنوان #نیروی_زرهی
در هفته اول با شخصی بسیار سنگین آشنا شدم بنام #مرتضی_محمدی که اهل #گلشهر #مشهد_مقدس بود
در هفته دوم وقتی به نیروها دستگاه دادن من و #آقا_مرتضی در یک دستگاه افتادیم بنام BMP یا همون نفربر من به عنوان #توپچی و #مرتضی به عنوان #راننده
شب پنجشنبه بود که #آقا_مرتضی به بچه ها گفت:
انشاالله به همین زودی #مرخصی میرم منو #حلال کنید
آخه مرخصیش رسیده بود #آقا_مرتضی تا اذان صبح بیدار بود و داشت #زیارت_عاشورا میخوند و #روضه گوش میداد
منو برای #نماز صبح بیدار کرد و #نماز خوندیم و خوابیدیم
ساعت 6 بود که #مرتضی بلند شده منو صدا زد گفت:
#محمد بلند شو گفتم جانم #داداش آخه با هم خیلی صمیمی بودیم
گفت:
#داداش خواب دیدم که #شهید میشم
گفتم:
#داداش برو بخواب اینجا #منطقه امن هستش از این خبرا نیست
درحال صحبت بودیم که ناگهان #فرمانده آمد گفت:
#جاده_شیخ_حلال رو #داعش گرفته و بستن باید بریم باز کنیم دو دستگاه BMP آماده بشین
#مرتضی با شوق گفت:
#داداش بریم
گفتم:
داداش حوصله داری هاا
دوسه بار گفت و منم گفت #چشم_داداش بریم
گفتم:
#داداش #مرخصی تو رسیده بزار بقیه برن 94/1/28 بود
در حالی که #بیسیم داخلی دستگامون خراب بود رفتیم بار گیری #مهمات کردیم و رفتیم #گازوئیل زدیم و پر کردیم
ساعت 8 شروع کردیم به درگیری دو بار #مهمات مون خالی شد بارگیری کردیم
ساعت 12 اومدیم عقب برای #نماز و چیزی بخوریم #نماز خوندیم و دوباره تا ساعت 3 بعد از ظهر درحال درگیری بودیم
تا اینکه گفتن نیروی خودی به #مهمات و #آب نیاز دارن #مهمات و #آب بار زدیم و رفتیم
با تمام سرعت در حال رفتن بودیم که ناگهان احساس کردم یه چیزی محکم بهش خورد و تکان داد
دیدم bmp خاموش شده سرم رو آوردم بیرون که ناگهان چشمم به آتش روی موتور bmp افتاد
صدا زدم ولی جوابی نشنیدم تقریبا 100متر جلوتر که رفت از جاده خارج شد افتاد و از روی جاده چپ کرد
وقتی چپ شد سر من هم شکست و خونی شدیدی میومد؛آمدم بیرون و رفتم؛جای راننده و هرچی صدا زدم جوابی نشنیدم
رفتم نزدیک در حالی که #آتش نصف از دستگاه رو گرفته بود رفتم نزدیک و سرمو داخل اتاق #راننده کردم
دیدم #مرتضی #شهید شده و چند قدمی عقب نشستم در همون حال بود که نیروی خودی برای #کمک رسیدن
🔶🔹آماج
✅ @Amaj24
روحش شاد...