پانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری
yon.ir/VVTGI
🔴شاگرد امام صادق(ع)
شهریور ۱۳۹۰ بود. توی مسجد با هادی صحبت میکردم. من طلبه حوزه علمیه بودم و هادی تو کار آهن بود و خیلی قبولش داشتند ولی میگفت: احساس میکنم عمر من داره اینطوری تلف میشه. میخوام بیام بیرون! دوست دارم تحصیلات خودم رو ادامه بدم. نگاهی به صورت هادی انداختم و گفتم: تا جایی که یادم هست، دبیرستان شما تمام نشده. هادی پرید تو حرف من و گفت: دارم غیرحضوری درس میخوانم و به زودی دیپلم میگیرم. خیلی خوشحال شدم و گفتم: خُب برو دنبال دانشگاه. مثل خیلی بچههای دیگه. هادی گفت: اولاً مگه ما چقدر دکتر و مهندس و متخصص میخوایم. بهتره یه درسی رو بخوانم که هم به درد من بخوره هم به درد جامعه. اگه امثال #شهید_مطهری نداشته باشیم باید چیکار کنیم. تا آخر حرف هادی را خواندم. او خیلی جدی تصمیم گرفته بود وارد حوزه شود. برای همین با من مشورت میکرد.
هادی ادامه داد: ببین، من مدرک دانشگاهی برایم مهم نیست. من میخوام علمی رو به دست بیارم که لااقل برای اون دنیای من مفید باشه. از طرفی ما داریم توی مسجد و بسیج فعالیت می کنیم، هر چقدر اطلاعات دینی ما کاملتر باشه بهتر میتونیم بچهها رو ارشاد کنیم. حرفی نداشتم بزنم. گفتم: هادی، میدونی درسهای #حوزه به مراتب از دانشگاه سختتره؟ میدونی بعدها گرفتاری مالی برات ایجاد میشه؟ هادی لبخندی زد و گفت: من از بچگی همه شغلی رو امتحان کردم. اهل کار هستم و از کار لذت میبرم. اگر مشکل مالی پیدا کردم میرم کار میکنم. میرم یه فلافل فروشی باز میکنم. اون شب هادی عزمش رو برای ورود به جمع شاگردان امام صادق(ع) جزم کرده بود.
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/VVTGI
🔴شاگرد امام صادق(ع)
شهریور ۱۳۹۰ بود. توی مسجد با هادی صحبت میکردم. من طلبه حوزه علمیه بودم و هادی تو کار آهن بود و خیلی قبولش داشتند ولی میگفت: احساس میکنم عمر من داره اینطوری تلف میشه. میخوام بیام بیرون! دوست دارم تحصیلات خودم رو ادامه بدم. نگاهی به صورت هادی انداختم و گفتم: تا جایی که یادم هست، دبیرستان شما تمام نشده. هادی پرید تو حرف من و گفت: دارم غیرحضوری درس میخوانم و به زودی دیپلم میگیرم. خیلی خوشحال شدم و گفتم: خُب برو دنبال دانشگاه. مثل خیلی بچههای دیگه. هادی گفت: اولاً مگه ما چقدر دکتر و مهندس و متخصص میخوایم. بهتره یه درسی رو بخوانم که هم به درد من بخوره هم به درد جامعه. اگه امثال #شهید_مطهری نداشته باشیم باید چیکار کنیم. تا آخر حرف هادی را خواندم. او خیلی جدی تصمیم گرفته بود وارد حوزه شود. برای همین با من مشورت میکرد.
هادی ادامه داد: ببین، من مدرک دانشگاهی برایم مهم نیست. من میخوام علمی رو به دست بیارم که لااقل برای اون دنیای من مفید باشه. از طرفی ما داریم توی مسجد و بسیج فعالیت می کنیم، هر چقدر اطلاعات دینی ما کاملتر باشه بهتر میتونیم بچهها رو ارشاد کنیم. حرفی نداشتم بزنم. گفتم: هادی، میدونی درسهای #حوزه به مراتب از دانشگاه سختتره؟ میدونی بعدها گرفتاری مالی برات ایجاد میشه؟ هادی لبخندی زد و گفت: من از بچگی همه شغلی رو امتحان کردم. اهل کار هستم و از کار لذت میبرم. اگر مشکل مالی پیدا کردم میرم کار میکنم. میرم یه فلافل فروشی باز میکنم. اون شب هادی عزمش رو برای ورود به جمع شاگردان امام صادق(ع) جزم کرده بود.
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
❤1
پانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری
plink.ir/29fIR
🔴تحول اساسی
از مدتها قبل شاهد بودم که کتاب خصائص الحسینیه را در دست دارد و مشغول مطالعه است. عشق و شوری که از زیارت امام حسین(ع) در قلب ما پدید آمده بود، در او چند برابر بود. شهریور ۱۳۹۰ بود. با تعدادی از بچههای مسجد موسیابنجعفر(ع) راهی #کربلا شدیم. به نظر من آن اتفاقی که باید برای هادی میافتاد، در همین سفر رخ داد. در حرمها که حضور مییافتیم حال او با بقیه فرق میکرد. در زیارتها بسیار عجیب و غریب بود. اتفاقی که در آن سفر افتاد، تحول عظیم در شخصیت هادی بود که ایشان را زیر و رو کرد. دیگر از آن جوان شوخ و خندهرو خبری نبود! او در کربلا فهمید کجا آمده و به خوبی از این فرصت استفاده کرد.
بعد از سفر کربلا راهی حوزه علمیه حاج ابوالفتح شد. ما دیگر کمتر او را میدیدیم. یکبار برای دیدن او به حوزه علمیه رفتم. با موتور هادی داشتیم برمیگشتیم که هادی چند خانم بدحجاب را دید. جلوتر که رفت با صدای بلند گفت: خواهرم حجابت رو حفظ کن. بعد حرکت کرد. توی راه با حالتی دگرگون گفت: دیگه از اینجا خسته شدم. این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیده. اینجا مثلاً محلههای مذهبی تهران هست و این وضعیت رو داره. خستهام، بعد از سفر کربلا دیگه دوست ندارم توی خیابون برم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خیلی چیزها رو از دست میده. چشم گنهکار لایق #شهادت نمیشه. با خودم گفتم: خوش به حال هادی، چقدر خوب توانسته حال معنوی کربلا را حفظ کند.
هادی بعد از سفر کربلا، آنقدر ذکر و فکرش در کربلا بود که آقا دعوتش کرد. پنج ماه بعد توسط یکی از دوستان، مقدمات اقامت در حوزه علمیه نجف را فراهم کرد. بهمن ماه ۹۰ راهی شد. دیگر نتوانست اینجا بماند.
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
t.iss.one/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
plink.ir/29fIR
🔴تحول اساسی
از مدتها قبل شاهد بودم که کتاب خصائص الحسینیه را در دست دارد و مشغول مطالعه است. عشق و شوری که از زیارت امام حسین(ع) در قلب ما پدید آمده بود، در او چند برابر بود. شهریور ۱۳۹۰ بود. با تعدادی از بچههای مسجد موسیابنجعفر(ع) راهی #کربلا شدیم. به نظر من آن اتفاقی که باید برای هادی میافتاد، در همین سفر رخ داد. در حرمها که حضور مییافتیم حال او با بقیه فرق میکرد. در زیارتها بسیار عجیب و غریب بود. اتفاقی که در آن سفر افتاد، تحول عظیم در شخصیت هادی بود که ایشان را زیر و رو کرد. دیگر از آن جوان شوخ و خندهرو خبری نبود! او در کربلا فهمید کجا آمده و به خوبی از این فرصت استفاده کرد.
بعد از سفر کربلا راهی حوزه علمیه حاج ابوالفتح شد. ما دیگر کمتر او را میدیدیم. یکبار برای دیدن او به حوزه علمیه رفتم. با موتور هادی داشتیم برمیگشتیم که هادی چند خانم بدحجاب را دید. جلوتر که رفت با صدای بلند گفت: خواهرم حجابت رو حفظ کن. بعد حرکت کرد. توی راه با حالتی دگرگون گفت: دیگه از اینجا خسته شدم. این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیده. اینجا مثلاً محلههای مذهبی تهران هست و این وضعیت رو داره. خستهام، بعد از سفر کربلا دیگه دوست ندارم توی خیابون برم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خیلی چیزها رو از دست میده. چشم گنهکار لایق #شهادت نمیشه. با خودم گفتم: خوش به حال هادی، چقدر خوب توانسته حال معنوی کربلا را حفظ کند.
هادی بعد از سفر کربلا، آنقدر ذکر و فکرش در کربلا بود که آقا دعوتش کرد. پنج ماه بعد توسط یکی از دوستان، مقدمات اقامت در حوزه علمیه نجف را فراهم کرد. بهمن ماه ۹۰ راهی شد. دیگر نتوانست اینجا بماند.
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
t.iss.one/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 محبت امام حسین بهشت هم از ما میگیره
اگر فقط میخواستیم سینه بزنیم دیگه نمیومدیم جنگ بجنگیم
پانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری
کانال افسران جوان جنگ نرم:
@Afsaran_ir
اگر فقط میخواستیم سینه بزنیم دیگه نمیومدیم جنگ بجنگیم
پانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری
کانال افسران جوان جنگ نرم:
@Afsaran_ir
❤1
پانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری
yon.ir/h2zGt
🔴 آتش دنیا را به جان خرید
هادی یکبار به دیدنم آمد و گفت: میخواهم برای پیادهروی #اربعین به بصره بروم و مسیر طولانی بصره تا کربلا را طی کنم. آن روز متوجه شدم که پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده، فکر میکنم حالت سوختگی داشت.
هادی به بصره رفت و ده روز بعد از اینکه به نجف رسید به منزل ما آمد. بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، با هم شروع به صحبت کردیم. هادی از سفر به بصره و پیادهروی تا نجف تعریف میکرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود که بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبتهای هادی را قطع کردم و گفتم: این زخم پشت دست برای چیه؟ خیلی وقته که میبینم. نمیخواست جواب بده و موضوع را عوض میکرد. اما من همچنان اصرار میکردم. بالاخره توانستم از زیر زبان او حرف بکشم! مدتی قبل، در یکی از شبها خیلی اذیت شده بود. میگفت که شیطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چارهای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم! من مات و مبهوت به هادی نگاه میکردم. درد دنیایی باعث شد که هادی از آتش شهوت دور شود. آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش جهنم نشود.
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/h2zGt
🔴 آتش دنیا را به جان خرید
هادی یکبار به دیدنم آمد و گفت: میخواهم برای پیادهروی #اربعین به بصره بروم و مسیر طولانی بصره تا کربلا را طی کنم. آن روز متوجه شدم که پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده، فکر میکنم حالت سوختگی داشت.
هادی به بصره رفت و ده روز بعد از اینکه به نجف رسید به منزل ما آمد. بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، با هم شروع به صحبت کردیم. هادی از سفر به بصره و پیادهروی تا نجف تعریف میکرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود که بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبتهای هادی را قطع کردم و گفتم: این زخم پشت دست برای چیه؟ خیلی وقته که میبینم. نمیخواست جواب بده و موضوع را عوض میکرد. اما من همچنان اصرار میکردم. بالاخره توانستم از زیر زبان او حرف بکشم! مدتی قبل، در یکی از شبها خیلی اذیت شده بود. میگفت که شیطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چارهای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم! من مات و مبهوت به هادی نگاه میکردم. درد دنیایی باعث شد که هادی از آتش شهوت دور شود. آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش جهنم نشود.
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
❤1
پانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری
yon.ir/hbyEp
🔴 طلبه لوله کش
هادی متوجه شد که بیشتر دوستان طلبه، از خانوادههای مستضعف نجف هستند و در منازلی زندگی میکنند که آب لوله کشی نداشت و بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. برای همین به تهران آمد و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند و لوله کشی را یاد گرفت. هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی #نجف شد. بعد از ظهرها بعد از کلاس درس لوله تهیه میکرد و به خانه طلبههای نجف میرفت. از خود طلبهها کمک میگرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مومن نجف را لوله کشی آب میکرد.
هادی شهریه و هیچ مزدی برای لوله کشی نمیگرفت. یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمیگیری؟ خُب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم خرج داری و... هادی خندید و گفت: خدا خودش میرسونه.
سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خدا خودش میرسونه؟ ما هم بچه آخوند هستیم و این روایتها را شنیدهایم. اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامهریزی کنه، تو پس فردا میخوای زن بگیری و...
هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کار بکنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون میفرسته.
بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد. گفت: یه شب تو همین نجف خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم. اصلاً هم حرفی در مورد پول با مولا #امیرالمومنین(ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیده بودم یه آقایی به شانه من زد و گفت: آقا این پاکت مال شماست. برگشتم و دیدم یک آقای روحانی است که او را نمیشناختم. بعد هم بیاختیار پاکت را گرفتم. بعد از زیارت راهی منزل شدم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول داخل آن پاکت است. هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: حاج باقر، همه چیز دست خداست. من برای این مردم ضعیف، ولی با ایمان کار میکنم. خدا هم هروقت احتیاج داشته باشم برام میذاره تو پاکت و میفرسته!
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/hbyEp
🔴 طلبه لوله کش
هادی متوجه شد که بیشتر دوستان طلبه، از خانوادههای مستضعف نجف هستند و در منازلی زندگی میکنند که آب لوله کشی نداشت و بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. برای همین به تهران آمد و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند و لوله کشی را یاد گرفت. هرچه لازم داشت را تهیه کرد و راهی #نجف شد. بعد از ظهرها بعد از کلاس درس لوله تهیه میکرد و به خانه طلبههای نجف میرفت. از خود طلبهها کمک میگرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مومن نجف را لوله کشی آب میکرد.
هادی شهریه و هیچ مزدی برای لوله کشی نمیگرفت. یکبار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمیگیری؟ خُب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم خرج داری و... هادی خندید و گفت: خدا خودش میرسونه.
سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خدا خودش میرسونه؟ ما هم بچه آخوند هستیم و این روایتها را شنیدهایم. اما آدم باید برای کار و زندگیش برنامهریزی کنه، تو پس فردا میخوای زن بگیری و...
هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کار بکنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون میفرسته.
بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد. گفت: یه شب تو همین نجف خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم. اصلاً هم حرفی در مورد پول با مولا #امیرالمومنین(ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیده بودم یه آقایی به شانه من زد و گفت: آقا این پاکت مال شماست. برگشتم و دیدم یک آقای روحانی است که او را نمیشناختم. بعد هم بیاختیار پاکت را گرفتم. بعد از زیارت راهی منزل شدم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول داخل آن پاکت است. هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: حاج باقر، همه چیز دست خداست. من برای این مردم ضعیف، ولی با ایمان کار میکنم. خدا هم هروقت احتیاج داشته باشم برام میذاره تو پاکت و میفرسته!
برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
❤1
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/3VVaL
🔴 زندگینامه شبح حزب الله
🔸عماد فایز مغنیه در ۲۵ ژانویه ۱۹۶۲ در جنوب لبنان به دنیا آمد. آنها پنج خواهر و برادر به نامهای عماد، فؤاد، جهاد، ناهده و زینب بودند.
بعد از دبیرستان در دانشکده مدیریت بازرگانی دانشگاه لبنان پذیرفته شد. بر اساس بعضی اطلاعات، بعداً در دانشکده آمریکایی بیروت هم پذیرفته شد.
او در سال ۷۸ به سازمان آزادی بخش فلسطین پیوست. از همان زمان، در عمليات انتقال سلاح از جنبش آزادیبخش فلسطين برای مقاومت اسلامی لبنان نقش اساسی داشت. عماد مغنيه بعد از آن به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامی (جنبش امل) پيوست كه از سوی امام موسی صدر و شهيد مصطفی چمران تأسيس شده بود و بعد همزمان با انتقال سيد حسن نصرالله از امل، به حزب تازه تأسيس حزبالله پيوست. شهيد مغنيه پس از اجرای موفقيتآميز چند عمليات به عنوان مسئول عمليات ويژه حزبالله انتخاب شد و از همان سالها زندگی مخفیانه خویش را آغاز کرد.
روزنامه انگليسی "ساندیتلگراف" درباره شهيد مغنيه نوشت: او يک انقلابی مجاهد است كه با امام خمينی(ره) بيعت كرده كه در راه انقلاب اسلامی از جان خويشتن نيز بگذرد.
در سال ۱۹۸۵ برادر کوچکش جهاد و در سال ۱۹۹۵ برادر دیگرش فؤاد به شهادت رسیدند.
در نبردهای قهرمانانه حزبالله با ارتش اشغالگر رژیم اسراییل در سال ۲۰۰۰ که منجر به آزادی جنوب لبنان شد نقش شهید معجزهآسا بود. در جنگ تابستان ۲۰۰۶ مشهور به جنگ ۳۳ روزه اوج مردانگی و رشادت این فرمانده عزیز اسلام برای همگان به ویژه دشمن شکست خورده آشکار شد.
عماد مغنیه در ۱۲ فوریه سال ۲۰۰۸ در عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا در پی انفجار در خودروی بمبگذاریشده در دمشق، به شهادت رسيد.
🔸 ۲۵ سال قویترین سرویسهای جاسوسی دنیا تمام تلاششان را کردند برای ترور یا اسارت عماد؛ تلاشی که همیشه ناکام میماند و همین عماد را در نظرشان تبدیل کرده بود به یک شبح، شبح حزبالله
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/3VVaL
🔴 زندگینامه شبح حزب الله
🔸عماد فایز مغنیه در ۲۵ ژانویه ۱۹۶۲ در جنوب لبنان به دنیا آمد. آنها پنج خواهر و برادر به نامهای عماد، فؤاد، جهاد، ناهده و زینب بودند.
بعد از دبیرستان در دانشکده مدیریت بازرگانی دانشگاه لبنان پذیرفته شد. بر اساس بعضی اطلاعات، بعداً در دانشکده آمریکایی بیروت هم پذیرفته شد.
او در سال ۷۸ به سازمان آزادی بخش فلسطین پیوست. از همان زمان، در عمليات انتقال سلاح از جنبش آزادیبخش فلسطين برای مقاومت اسلامی لبنان نقش اساسی داشت. عماد مغنيه بعد از آن به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامی (جنبش امل) پيوست كه از سوی امام موسی صدر و شهيد مصطفی چمران تأسيس شده بود و بعد همزمان با انتقال سيد حسن نصرالله از امل، به حزب تازه تأسيس حزبالله پيوست. شهيد مغنيه پس از اجرای موفقيتآميز چند عمليات به عنوان مسئول عمليات ويژه حزبالله انتخاب شد و از همان سالها زندگی مخفیانه خویش را آغاز کرد.
روزنامه انگليسی "ساندیتلگراف" درباره شهيد مغنيه نوشت: او يک انقلابی مجاهد است كه با امام خمينی(ره) بيعت كرده كه در راه انقلاب اسلامی از جان خويشتن نيز بگذرد.
در سال ۱۹۸۵ برادر کوچکش جهاد و در سال ۱۹۹۵ برادر دیگرش فؤاد به شهادت رسیدند.
در نبردهای قهرمانانه حزبالله با ارتش اشغالگر رژیم اسراییل در سال ۲۰۰۰ که منجر به آزادی جنوب لبنان شد نقش شهید معجزهآسا بود. در جنگ تابستان ۲۰۰۶ مشهور به جنگ ۳۳ روزه اوج مردانگی و رشادت این فرمانده عزیز اسلام برای همگان به ویژه دشمن شکست خورده آشکار شد.
عماد مغنیه در ۱۲ فوریه سال ۲۰۰۸ در عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا در پی انفجار در خودروی بمبگذاریشده در دمشق، به شهادت رسيد.
🔸 ۲۵ سال قویترین سرویسهای جاسوسی دنیا تمام تلاششان را کردند برای ترور یا اسارت عماد؛ تلاشی که همیشه ناکام میماند و همین عماد را در نظرشان تبدیل کرده بود به یک شبح، شبح حزبالله
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
👍1
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/wfs5h
🔴 این بچه آینده داره!
۲۵ ژانویه ۱۹۶۲، صدای گریهاش در منطقه شیاحِ بیروت پیچید. اسمش را گذاشتند عماد. همان روزها در یکی از جادهها تصادف کردند معجزه شد که به هیچ کس آسیب نرسید. پدرش، حاجفائز گفت: «خدا به خاطر این بچه به ما رحم کرد. این بچه آینده داره.»
هیچکس فکرش را هم نمیکرد که آینده این بچه، شکست دادن اسرائیل باشد. اسرائیلی که همان سالها با ارتشهای قدرتمند عربی میجنگید و همیشه هم پیروز میشد.
عماد تازه ده سالش شده بود. آن سالها رستوران کوچکی در ضاحیه داشتم. پس از درسش میآمد کمک من و بعد، شبها با رفقایش میرفت مسجد.
از ده سالگی پیش یکی از روحانیهای آشنا میرفت و احکام یاد میگرفت. آن سالها بچهها را در مساجد راه نمیدادند. به من پیشنهاد کرد این کلاس را در خانهمان برگزار کنیم تا دوستانش هم بتوانند شرکت کنند. پیشنهادش تشویقم کرد که علاوه بر کلاس احکام برای پسر بچهها، یک کلاس دینی هم برای دختر بچهها برگزار کنم.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/wfs5h
🔴 این بچه آینده داره!
۲۵ ژانویه ۱۹۶۲، صدای گریهاش در منطقه شیاحِ بیروت پیچید. اسمش را گذاشتند عماد. همان روزها در یکی از جادهها تصادف کردند معجزه شد که به هیچ کس آسیب نرسید. پدرش، حاجفائز گفت: «خدا به خاطر این بچه به ما رحم کرد. این بچه آینده داره.»
هیچکس فکرش را هم نمیکرد که آینده این بچه، شکست دادن اسرائیل باشد. اسرائیلی که همان سالها با ارتشهای قدرتمند عربی میجنگید و همیشه هم پیروز میشد.
عماد تازه ده سالش شده بود. آن سالها رستوران کوچکی در ضاحیه داشتم. پس از درسش میآمد کمک من و بعد، شبها با رفقایش میرفت مسجد.
از ده سالگی پیش یکی از روحانیهای آشنا میرفت و احکام یاد میگرفت. آن سالها بچهها را در مساجد راه نمیدادند. به من پیشنهاد کرد این کلاس را در خانهمان برگزار کنیم تا دوستانش هم بتوانند شرکت کنند. پیشنهادش تشویقم کرد که علاوه بر کلاس احکام برای پسر بچهها، یک کلاس دینی هم برای دختر بچهها برگزار کنم.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/AD9AI
🔴 کارگری در باغ پرتقال در کودکی
آن روزها در روستایشان گروهی داشتیم به اسم جوانان مومن طِیردَبّا. بیشترمان نوجوانهای ده، پانزده ساله بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم مسجد روستا را نقاشی کنیم؛ اما هیچ پولی نداشتیم. اهالی روستا هم به چند نوجوان بازیگوش اعتماد نمیکردند. چهار روز بعد، عماد با رنگ و وسایل نقاشی آمد پیشمان و گفت: این هم وسایل نقاشی. دیگه منتظر چی هستید؟
بعدا فهمیدیم آن چهار روز را در یکی از باغهای پرتقال، کارگری کرده و پول رنگ و وسایل نقاشی را بدست آورده است. برای پسر بچهای در آن سن و سال یک روز پرتقال چینی هم کار طاقت فرسایی بود، چه برسد به چهار روز!
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/AD9AI
🔴 کارگری در باغ پرتقال در کودکی
آن روزها در روستایشان گروهی داشتیم به اسم جوانان مومن طِیردَبّا. بیشترمان نوجوانهای ده، پانزده ساله بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم مسجد روستا را نقاشی کنیم؛ اما هیچ پولی نداشتیم. اهالی روستا هم به چند نوجوان بازیگوش اعتماد نمیکردند. چهار روز بعد، عماد با رنگ و وسایل نقاشی آمد پیشمان و گفت: این هم وسایل نقاشی. دیگه منتظر چی هستید؟
بعدا فهمیدیم آن چهار روز را در یکی از باغهای پرتقال، کارگری کرده و پول رنگ و وسایل نقاشی را بدست آورده است. برای پسر بچهای در آن سن و سال یک روز پرتقال چینی هم کار طاقت فرسایی بود، چه برسد به چهار روز!
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/Qtiuv
🔴 آرزوی مبارزه با اسرائیل
با پدرش برای شب نشینیهای طولانی به مسجد محلهشان میرفت و همین باعث شد عزم سفر به حوزه نجف کند. آن هم وقتی که بیشتر جوانان تحت تاثیر گروههای مارکسیستی بودند. شروع جنگهای داخلی لبنان از این تصمیم منصرفش کرد.
خانوادهاش مثل بیشتر خانوادههای شیعه در لبنان آن سالها، مستضعف بودند و آسیب دیده از تجاوزهای گاه و بیگاه اسرائیل. خانوادهاش که از روستای پدری، طیردبا، به بیروت مهاجرت کردند، او هم عضو سازمان آزادی بخش #فلسطین شد.
از نوجوانی آرزوی مبارزه با اسرائیل را در سر داشت؛ برای همین، عضو الفتح شد، بزرگترین گروه مقاومت فلسطینی که بار اصلی مبارزه با صهیونیستها را به دوش میکشید. خیلی سریع در الفتح پیشرفت کرد. با آن سن و سال کم عضو «نیروی ۱۷» شده بود، نیروی ویژه الفتح.
از همان آغاز سکونت در بیروت بود که مادر عماد به نبودنش در خانه عادت کرد. اما رنج غیبت فرزندان در برابر مصیبتهایی که در راه بود، هیچ مینمود. سال ۱۹۸۴ پسر کوچکش جهاد #شهید شد و هشت سال بعد هم فؤاد. عماد در سال ۲۰۰۸ ترور شد و نوهاش جهاد در سال ۲۰۱۵.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/Qtiuv
🔴 آرزوی مبارزه با اسرائیل
با پدرش برای شب نشینیهای طولانی به مسجد محلهشان میرفت و همین باعث شد عزم سفر به حوزه نجف کند. آن هم وقتی که بیشتر جوانان تحت تاثیر گروههای مارکسیستی بودند. شروع جنگهای داخلی لبنان از این تصمیم منصرفش کرد.
خانوادهاش مثل بیشتر خانوادههای شیعه در لبنان آن سالها، مستضعف بودند و آسیب دیده از تجاوزهای گاه و بیگاه اسرائیل. خانوادهاش که از روستای پدری، طیردبا، به بیروت مهاجرت کردند، او هم عضو سازمان آزادی بخش #فلسطین شد.
از نوجوانی آرزوی مبارزه با اسرائیل را در سر داشت؛ برای همین، عضو الفتح شد، بزرگترین گروه مقاومت فلسطینی که بار اصلی مبارزه با صهیونیستها را به دوش میکشید. خیلی سریع در الفتح پیشرفت کرد. با آن سن و سال کم عضو «نیروی ۱۷» شده بود، نیروی ویژه الفتح.
از همان آغاز سکونت در بیروت بود که مادر عماد به نبودنش در خانه عادت کرد. اما رنج غیبت فرزندان در برابر مصیبتهایی که در راه بود، هیچ مینمود. سال ۱۹۸۴ پسر کوچکش جهاد #شهید شد و هشت سال بعد هم فؤاد. عماد در سال ۲۰۰۸ ترور شد و نوهاش جهاد در سال ۲۰۱۵.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/fxBLw
🔴 حضور در سازمان آزادیبخش فلسطین
حدودا سال ۱۳۵۵، كه من عضو سازمان الفتح به رهبری ياسر عرفات بودم و مسئوليت آموزش نيروهايی را در اردوگاهی در جنوب لبنان برعهده داشتم، عماد آمد پيش من؛ سنش تقريباً پانزده سال و نيم بود. آن زمان اكثر گروههای مبارز، چپیها و كمونيستها بودند، و بچههای مومن(مسلمان) در بيروت خيلی كم بودند. عماد آمد و گفت: "ما يک گروه از بچههای مومن هستيم، به من آموزش نظامی بدهيد، من میخواهم با صهيونيستها بجنگم." من قبول كردم. آن زمان بحبوحه جنگهای داخلی لبنان آرام شد، تشكيلات ما که عماد هم جزئی از آن بود رفت در جنوب و عليه اسرائيل وارد عمل شد.
برگرفته از مصاحبه انيس نقاش
در سال ۱۹۷۹ و پس از تلاش سازمان امنیت عراق برای ترور آیت الله سید محمدحسین فضل الله، عماد مغنیه تیم ویژه حفاظت از این مرجع را تشکیل داد.
شهید عماد در عمليات انتقال سلاح از جنبش آزادیبخش فلسطين برای مقاومت اسلامی لبنان نقش اساسی داشت. پس از اشغال لبنان در سال ۱۹۸۲ ميلادی از سوی رژيم صهيونيستی، مبارزان جنبش آزادیبخش #فلسطين مجبور به ترک لبنان شدند. بعد از آن عماد مغنيه نيز به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامی(جنبش امل) پيوست كه از سوی امام موسی صدر و شهيد چمران تأسيس شده بود.
عماد هميشه میگفت: "بايد يک شيوه و اسلوبی پيدا كنم كه اسرائيلیها توقع و انتظار آن را نداشته باشند. و در عملياتهايی كه داشت، همواره موفق هم بود. تا آن كه آخر رسيد به اين كه فرمانده نظامی حزب الله شد.
برگرفته از خبرگزاری مهر
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/fxBLw
🔴 حضور در سازمان آزادیبخش فلسطین
حدودا سال ۱۳۵۵، كه من عضو سازمان الفتح به رهبری ياسر عرفات بودم و مسئوليت آموزش نيروهايی را در اردوگاهی در جنوب لبنان برعهده داشتم، عماد آمد پيش من؛ سنش تقريباً پانزده سال و نيم بود. آن زمان اكثر گروههای مبارز، چپیها و كمونيستها بودند، و بچههای مومن(مسلمان) در بيروت خيلی كم بودند. عماد آمد و گفت: "ما يک گروه از بچههای مومن هستيم، به من آموزش نظامی بدهيد، من میخواهم با صهيونيستها بجنگم." من قبول كردم. آن زمان بحبوحه جنگهای داخلی لبنان آرام شد، تشكيلات ما که عماد هم جزئی از آن بود رفت در جنوب و عليه اسرائيل وارد عمل شد.
برگرفته از مصاحبه انيس نقاش
در سال ۱۹۷۹ و پس از تلاش سازمان امنیت عراق برای ترور آیت الله سید محمدحسین فضل الله، عماد مغنیه تیم ویژه حفاظت از این مرجع را تشکیل داد.
شهید عماد در عمليات انتقال سلاح از جنبش آزادیبخش فلسطين برای مقاومت اسلامی لبنان نقش اساسی داشت. پس از اشغال لبنان در سال ۱۹۸۲ ميلادی از سوی رژيم صهيونيستی، مبارزان جنبش آزادیبخش #فلسطين مجبور به ترک لبنان شدند. بعد از آن عماد مغنيه نيز به صفوف رزمندگان افواج مقاومت اسلامی(جنبش امل) پيوست كه از سوی امام موسی صدر و شهيد چمران تأسيس شده بود.
عماد هميشه میگفت: "بايد يک شيوه و اسلوبی پيدا كنم كه اسرائيلیها توقع و انتظار آن را نداشته باشند. و در عملياتهايی كه داشت، همواره موفق هم بود. تا آن كه آخر رسيد به اين كه فرمانده نظامی حزب الله شد.
برگرفته از خبرگزاری مهر
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/JKxaB
🔴 پخش کردن پوستر امام خمینی
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، خیلی رویش تأثیر گذاشت. با همان ذهن خلاقش، پیشنهاد داد که روی پیراهنهای نخی عکس امام خمینی(ره) را چاپ و بین بچهها پخش کنیم. خودش هم اولین کسی بود که پیراهنهای نخی با تصویر امام(ره) را پوشید.
یک روز در ضاحیه دیدمش. داشت تعدادی پوستر از #امام_خمینی پخش میکرد که در آن امام پرچم اسلام را روی کلی کره زمین کوبیده بود و مردم دنیا را دعوت میکرد به انقلاب. تعجبی هم نداشت. آخر آن روزها به عماد و تعدادی از دوستان هم سن و سالش«خمینیون» میگفتند.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/JKxaB
🔴 پخش کردن پوستر امام خمینی
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، خیلی رویش تأثیر گذاشت. با همان ذهن خلاقش، پیشنهاد داد که روی پیراهنهای نخی عکس امام خمینی(ره) را چاپ و بین بچهها پخش کنیم. خودش هم اولین کسی بود که پیراهنهای نخی با تصویر امام(ره) را پوشید.
یک روز در ضاحیه دیدمش. داشت تعدادی پوستر از #امام_خمینی پخش میکرد که در آن امام پرچم اسلام را روی کلی کره زمین کوبیده بود و مردم دنیا را دعوت میکرد به انقلاب. تعجبی هم نداشت. آخر آن روزها به عماد و تعدادی از دوستان هم سن و سالش«خمینیون» میگفتند.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/o7SB1
🔴 سفر به حج شوخی با شرطهها
سال ۵۹، خانوادگی رفته بودیم حج، شیخ راغب حرب(شیخ الشهدای مقاومت لبنان) هم با ما بود. داشتم دعا میخواندم که شیخ راغب حرب با عجله آمد و از من خواست سریع روی پا بایستم. من هم با تعجب همین کار را کردم. دیدم آمد و زمین آنجا را کند و تعدادی اعلامیه پنهان کرد.
بعد هم گفت که سر جایم بنشینم. همان لحظات بود که شرطه ها آمدند داخل برای بازرسی، دنبال چیزی می گشتند؛ پیدا نکردند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی رفتند، شیخ راغب حرب به من گفت: «دسته گلی عماد شماست!»
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
عماد مغنیه سال ۶۶ هم به حج مشرف شد که پس از واقعه حج خونین در عربستان بود. در آن زمان دوران نوجوانی و جوانی خود را سپری میکرد، برچسبهای عکس امام خمینی(ره) را هنگام خوش و بش با شرطههای سعودی بر پشت پیراهن آنها میچسباند.
مواجهه مردم و زائران با شرطههای سعودی که بر پشت پیراهنشان عکس امام چسبیده بود صحنههای جالبی را به وجود میآورد.
مادر شهید
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/o7SB1
🔴 سفر به حج شوخی با شرطهها
سال ۵۹، خانوادگی رفته بودیم حج، شیخ راغب حرب(شیخ الشهدای مقاومت لبنان) هم با ما بود. داشتم دعا میخواندم که شیخ راغب حرب با عجله آمد و از من خواست سریع روی پا بایستم. من هم با تعجب همین کار را کردم. دیدم آمد و زمین آنجا را کند و تعدادی اعلامیه پنهان کرد.
بعد هم گفت که سر جایم بنشینم. همان لحظات بود که شرطه ها آمدند داخل برای بازرسی، دنبال چیزی می گشتند؛ پیدا نکردند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی رفتند، شیخ راغب حرب به من گفت: «دسته گلی عماد شماست!»
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
عماد مغنیه سال ۶۶ هم به حج مشرف شد که پس از واقعه حج خونین در عربستان بود. در آن زمان دوران نوجوانی و جوانی خود را سپری میکرد، برچسبهای عکس امام خمینی(ره) را هنگام خوش و بش با شرطههای سعودی بر پشت پیراهن آنها میچسباند.
مواجهه مردم و زائران با شرطههای سعودی که بر پشت پیراهنشان عکس امام چسبیده بود صحنههای جالبی را به وجود میآورد.
مادر شهید
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
🔴 اسلام است که میتواند قدس و فلسطین را آزاد کند
اوایل جوانی عماد، سال هایی بود که کم تر کسی به اسلام و کارایی اسلام اعتقاد داشت. بیشتر جوانان انقلابی شیفته مارکسیسم بودند. همان سال ها بود که میرفت کتابهای «اقتصاد ما» و «فلسفه ما» از آیت الله سیدمحمدباقر صدر را میخرید و به دوستانش هدیه میکرد. کتاب هایی که خیلی ها را در آن فضای چپگرایانه، مسلمان نگه داشته بود. خیلی اهل مطالعه بود. بیشتر از همه هم کتابهای مذهبی: چهل حدیث امام، اقتصاد ما و فلسفه ما از شهید صدر و البته کتاب های دکتر شریعتی. مطالعه همین کتاب ها بود که باعث شد هیچ وقت هویت اسلامی اش را از دست ندهد؛ حتی وقتی که خیلی از دوستانش عضو گروههای مارکسیستی شده بودند.
آن سال ها بیشتر گروه های مقاومت، گروه های چپی و کمونیستی بودند. کمتر کسی از اسلام میگفت. اما عماد به خیلی از مسلمان هایی که عضو گروه های کمونیستی شده بودند، میگفت: «اسلام است که میتواند قدس و فلسطین را آزاد کند.» حتی تعدادی از اعضای همین گروه ها را با خودش آورده بود در حزب الله و به آنها مسئولیت داده بود.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🔴 اسلام است که میتواند قدس و فلسطین را آزاد کند
اوایل جوانی عماد، سال هایی بود که کم تر کسی به اسلام و کارایی اسلام اعتقاد داشت. بیشتر جوانان انقلابی شیفته مارکسیسم بودند. همان سال ها بود که میرفت کتابهای «اقتصاد ما» و «فلسفه ما» از آیت الله سیدمحمدباقر صدر را میخرید و به دوستانش هدیه میکرد. کتاب هایی که خیلی ها را در آن فضای چپگرایانه، مسلمان نگه داشته بود. خیلی اهل مطالعه بود. بیشتر از همه هم کتابهای مذهبی: چهل حدیث امام، اقتصاد ما و فلسفه ما از شهید صدر و البته کتاب های دکتر شریعتی. مطالعه همین کتاب ها بود که باعث شد هیچ وقت هویت اسلامی اش را از دست ندهد؛ حتی وقتی که خیلی از دوستانش عضو گروههای مارکسیستی شده بودند.
آن سال ها بیشتر گروه های مقاومت، گروه های چپی و کمونیستی بودند. کمتر کسی از اسلام میگفت. اما عماد به خیلی از مسلمان هایی که عضو گروه های کمونیستی شده بودند، میگفت: «اسلام است که میتواند قدس و فلسطین را آزاد کند.» حتی تعدادی از اعضای همین گروه ها را با خودش آورده بود در حزب الله و به آنها مسئولیت داده بود.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
Telegram
attach 📎
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
🔴 شروع زندگی مخفی عماد
از سازمان آزادیبخش فلسطین که زد بیرون، با رفقایش گروهی درست کردند به نام «جهاد اسلامی». در طول دهه ۸۰ میلادی این گروه بزرگترین و پرسروصداترین عملیاتها را علیه اسرائیل و آمریکا به راه انداخت که باعث شد آمریکاییها با بیشترین تلفات کاسه کوزهشان را جمع کنند و از لبنان بروند. آبان سال ۱۳۶۱، مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت در عملیاتی استشهادی منفجر شد و ۲۳۹ سرباز متجاوز آمریکایی کشته شدند.
انگشت اتهام آمریکاییها به سمت گروه جهاد اسلامی نشانه رفت. مدتی بعد رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا وعده داد که آمریکا بعد از صد سال هم که شده، دست از تعقیب عماد مغنیه نخواهد کشید. این روزها، عماد تازه بیست سالش شده بود. دیگر امکان زندگی عادی برایش وجود نداشت. عملیات استشهادی گروه جهاد اسلامی علیه مقر تفنگداران آمریکایی و چتربازان فرانسوی باعث شده بود به جز سرویسهای امنیتی اسرائیل، آمریکا و فرانسه هم به دنبالش باشند. چند سال بعد، بیش از ۱۰ سرویس امنیتی سایهاش را با تیر میزدند. زندگی مخفی عماد در آغاز دهه سوم زندگیاش شروع شده بود.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🔴 شروع زندگی مخفی عماد
از سازمان آزادیبخش فلسطین که زد بیرون، با رفقایش گروهی درست کردند به نام «جهاد اسلامی». در طول دهه ۸۰ میلادی این گروه بزرگترین و پرسروصداترین عملیاتها را علیه اسرائیل و آمریکا به راه انداخت که باعث شد آمریکاییها با بیشترین تلفات کاسه کوزهشان را جمع کنند و از لبنان بروند. آبان سال ۱۳۶۱، مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت در عملیاتی استشهادی منفجر شد و ۲۳۹ سرباز متجاوز آمریکایی کشته شدند.
انگشت اتهام آمریکاییها به سمت گروه جهاد اسلامی نشانه رفت. مدتی بعد رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا وعده داد که آمریکا بعد از صد سال هم که شده، دست از تعقیب عماد مغنیه نخواهد کشید. این روزها، عماد تازه بیست سالش شده بود. دیگر امکان زندگی عادی برایش وجود نداشت. عملیات استشهادی گروه جهاد اسلامی علیه مقر تفنگداران آمریکایی و چتربازان فرانسوی باعث شده بود به جز سرویسهای امنیتی اسرائیل، آمریکا و فرانسه هم به دنبالش باشند. چند سال بعد، بیش از ۱۰ سرویس امنیتی سایهاش را با تیر میزدند. زندگی مخفی عماد در آغاز دهه سوم زندگیاش شروع شده بود.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
Telegram
attach 📎
📸تصویر شهید عماد مغنیه شاگرد مکتب امام خمینی به همراه پدر و مادر به مناسبت زادروز
➕شانزدهمین #شهید_ماه کانال افسران
کانال افسران :
@Afsaran_ir
➕شانزدهمین #شهید_ماه کانال افسران
کانال افسران :
@Afsaran_ir
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/sEimf
🔴 پرستاری، برای عماد
اولین بار که دیدمش چهارده سالم بود. دوست نزدیک برادرم مصطفی بود و به خانهمان رفت و آمد داشت. کم کم علاقهمندش شدم. عقدمان را سید محمد حسین فضل الله خواند. نامزد بودیم که مجروح شد، خیلی هم شدید. میخواست مدتی به یکی از روستاهای آرام دور از مرز فلسطین برود. آن زمان خانوادهها به دخترها اجازه نمیدادند که همراه نامزدشان سفر بروند؛ ولی هر طور بود پدرم را راضی کردم و برای پرستاریش همراهش شدم.
به خاطر مشکلات و اتفاقاتی که هر روز در لبنان میافتاد، حتی نتوانستیم جشنی ساده بگیریم. بعد از ازدواج رفتیم تهران. آنجا مهمان شیخ علی کورانی بودیم. هنوز جاگیر نشده بودیم که عماد رفت به بعضی کارهایش رسیدگی کند و من از همان روزهای اول فهمیدم که باید به تنهایی عادت کنم.
دیگر صبرم سرآمده بود. قبلاً که خیلی کم خانه میآمد و بیشتر در حال کار بود؛ حالا هم بعضی وقتها هفته ها همین طور می گذشت و نمیدیدمش. شکایتم را پیش خودش بردم. لبخندی زد و گفت: «پس کی برای ظهور امام زمان زمینه چینی کنه؟!»
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
🔸۲۵ ژانویه زادروز شهید مغنیه
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/sEimf
🔴 پرستاری، برای عماد
اولین بار که دیدمش چهارده سالم بود. دوست نزدیک برادرم مصطفی بود و به خانهمان رفت و آمد داشت. کم کم علاقهمندش شدم. عقدمان را سید محمد حسین فضل الله خواند. نامزد بودیم که مجروح شد، خیلی هم شدید. میخواست مدتی به یکی از روستاهای آرام دور از مرز فلسطین برود. آن زمان خانوادهها به دخترها اجازه نمیدادند که همراه نامزدشان سفر بروند؛ ولی هر طور بود پدرم را راضی کردم و برای پرستاریش همراهش شدم.
به خاطر مشکلات و اتفاقاتی که هر روز در لبنان میافتاد، حتی نتوانستیم جشنی ساده بگیریم. بعد از ازدواج رفتیم تهران. آنجا مهمان شیخ علی کورانی بودیم. هنوز جاگیر نشده بودیم که عماد رفت به بعضی کارهایش رسیدگی کند و من از همان روزهای اول فهمیدم که باید به تنهایی عادت کنم.
دیگر صبرم سرآمده بود. قبلاً که خیلی کم خانه میآمد و بیشتر در حال کار بود؛ حالا هم بعضی وقتها هفته ها همین طور می گذشت و نمیدیدمش. شکایتم را پیش خودش بردم. لبخندی زد و گفت: «پس کی برای ظهور امام زمان زمینه چینی کنه؟!»
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
🔸۲۵ ژانویه زادروز شهید مغنیه
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
plink.ir/Ay1wg
🔴 شهید کردن فواد مغنیه برای ترور عماد
سال ۱۹۸۴، جهاد(برادر شهید عماد مغنیه) که شهید شد، با وجود همه خطرها در تشییعش شرکت کرد. اما در شهادت فواد اوضاع خطرناکتر شده بود و مسئولیتش هم سنگینتر. این احتمال هم بود که ترور فواد در اصل برای پیدا کردن او باشد؛ برای همین، در تشییع فواد(برادر دیگر شهید) حاضر نبود. چهار روز بعد از شهادت فواد، مادر به او گفت: این هم از دومی.
عماد گفت: اگه سه تا بشن چه میکنی؟!
هشت سالم بود که بابا را ترور کردند. بعدا معلوم شد که یکی از دلایل ترور بابا این بوده که عمو در تشییعش شرکت کند و او را آنجا بزنند. از همان موقع برایمان پدری میکرد. بعضی وقتها آنقدر مشغول بود که نمیتوانست حضوری به ما سر بزند؛ اما از دور مراقبمان بود و حمایتمان میکرد. عمو که شهید شد، فکر میکردم پدرم شهید شده است.
برگرفته از کتاب ابوجهاد (روایت فتح)
📸 تصویر شهیدان جهاد، فواد و عماد مغنیه
کانال افسران :
t.iss.one/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
plink.ir/Ay1wg
🔴 شهید کردن فواد مغنیه برای ترور عماد
سال ۱۹۸۴، جهاد(برادر شهید عماد مغنیه) که شهید شد، با وجود همه خطرها در تشییعش شرکت کرد. اما در شهادت فواد اوضاع خطرناکتر شده بود و مسئولیتش هم سنگینتر. این احتمال هم بود که ترور فواد در اصل برای پیدا کردن او باشد؛ برای همین، در تشییع فواد(برادر دیگر شهید) حاضر نبود. چهار روز بعد از شهادت فواد، مادر به او گفت: این هم از دومی.
عماد گفت: اگه سه تا بشن چه میکنی؟!
هشت سالم بود که بابا را ترور کردند. بعدا معلوم شد که یکی از دلایل ترور بابا این بوده که عمو در تشییعش شرکت کند و او را آنجا بزنند. از همان موقع برایمان پدری میکرد. بعضی وقتها آنقدر مشغول بود که نمیتوانست حضوری به ما سر بزند؛ اما از دور مراقبمان بود و حمایتمان میکرد. عمو که شهید شد، فکر میکردم پدرم شهید شده است.
برگرفته از کتاب ابوجهاد (روایت فتح)
📸 تصویر شهیدان جهاد، فواد و عماد مغنیه
کانال افسران :
t.iss.one/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🔴 فرزند خمینی
رهبر انقلاب: شهید حاج عماد مغنیه که به دست صهیونیستها به شهادت رسید، خود را فرزند امام خمینی میدانست و به آن افتخار میکرد...
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛شهید عماد مغنیه
@Afsaran_ir
رهبر انقلاب: شهید حاج عماد مغنیه که به دست صهیونیستها به شهادت رسید، خود را فرزند امام خمینی میدانست و به آن افتخار میکرد...
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛شهید عماد مغنیه
@Afsaran_ir
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
yon.ir/IJpqe
🔴 عبور از میدان مین با توکل حاج رضوان
قرار بود عملیات بزرگی علیه پایگاه صهیونیستها در منطقه عرمتی انجام بدهیم. روز قبلش با حاج رضوان رفتیم منطقه برای سرکشی به نیروها. شب را هم همانجا ماندیم. بچهها برای صبحانه فقط مقداری ماست چکیده داشتند و چند تا نان. ماست را که باز کردند، دیدیم کپک زده است. حاج رضوان با اشتها شروع کرد به خوردن ماستها. ابروهایش را هم بالا انداخته بود و از طعم و مزهاش تعریف میکرد. کم کم همه شروع کردیم به خوردن.
عملیات آن روز خیلی مهم بود؛ حمله به پایگاه عرمتی، یکی از پایگاههای مهم صهیونیستها در منطقه. به میدان مین نزدیک پایگاه که رسیدیم، دیدیم ابزاری که با آن به میدان مین نفوذ میکردیم دچار مشکل شده است. هیچ راه دیگری نبود. با بیسیم از حاج رضوان پرسیدیم که چه کنیم؟ گفت: توکل به خدا، وارد میدان مین شوید. همه گروه از داخل میدان مین عبور کردند و حتی یک مین هم زیر پای بچهها منفجر نشد. مانده بودم که چطور؟
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
yon.ir/IJpqe
🔴 عبور از میدان مین با توکل حاج رضوان
قرار بود عملیات بزرگی علیه پایگاه صهیونیستها در منطقه عرمتی انجام بدهیم. روز قبلش با حاج رضوان رفتیم منطقه برای سرکشی به نیروها. شب را هم همانجا ماندیم. بچهها برای صبحانه فقط مقداری ماست چکیده داشتند و چند تا نان. ماست را که باز کردند، دیدیم کپک زده است. حاج رضوان با اشتها شروع کرد به خوردن ماستها. ابروهایش را هم بالا انداخته بود و از طعم و مزهاش تعریف میکرد. کم کم همه شروع کردیم به خوردن.
عملیات آن روز خیلی مهم بود؛ حمله به پایگاه عرمتی، یکی از پایگاههای مهم صهیونیستها در منطقه. به میدان مین نزدیک پایگاه که رسیدیم، دیدیم ابزاری که با آن به میدان مین نفوذ میکردیم دچار مشکل شده است. هیچ راه دیگری نبود. با بیسیم از حاج رضوان پرسیدیم که چه کنیم؟ گفت: توکل به خدا، وارد میدان مین شوید. همه گروه از داخل میدان مین عبور کردند و حتی یک مین هم زیر پای بچهها منفجر نشد. مانده بودم که چطور؟
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
شانزدهمین #شهید_ماه افسران؛ شهید عماد مغنیه
plink.ir/TfM6Q
🔴دهمین سالگرد شهادت مرد سایه؛ شبح حزبالله
عاشق حضرت رقیه(س) بود. چند روز آخر اقامتش در دمشق، مکرر به زیارت حضرت رقیه(س) میرفت. شب آخر، چند ساعت قبل از آن انفجار هم به زیارت حضرت رقیه(س) رفته بود. شاید هم حاجت بیست و پنج سالهاش را از دختر سه ساله امام حسین(ع) گرفت. در همان روزهای شهادت حضرت رقیه (س) هم شهید شد.
آن شب، با ما جلسه داشت. موضوع جلسه هم کمک به گروههای مقاومت فلسطین بود. کلا سالهای بعد از جنگ ۳۳ روزه را به همین موضوع اختصاص داده بود. مثل همیشه خوش لباس و نورانی بود، اما این دفعه حالتش فرق میکرد. خداحافظی کرد و رفت. شاید به یک ساعت هم نکشید که صدای انفجار را شنیدیم.
بعد از انفجار، اولین کسی که رسید بالای سرش من بودم. زانوهایم میلرزید. در آن تاریکی شب، خوب نگاه کردم دیدم سجده کرده و در همان حال شهید شده است.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
🔸عماد مغنیه در روز ۱۲ فوریه ۲۰۰۸ میلادی (۲۳ بهمن ۱۳۸۶) در دمشق توسط موساد ترور شد و به #شهادت رسید
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
plink.ir/TfM6Q
🔴دهمین سالگرد شهادت مرد سایه؛ شبح حزبالله
عاشق حضرت رقیه(س) بود. چند روز آخر اقامتش در دمشق، مکرر به زیارت حضرت رقیه(س) میرفت. شب آخر، چند ساعت قبل از آن انفجار هم به زیارت حضرت رقیه(س) رفته بود. شاید هم حاجت بیست و پنج سالهاش را از دختر سه ساله امام حسین(ع) گرفت. در همان روزهای شهادت حضرت رقیه (س) هم شهید شد.
آن شب، با ما جلسه داشت. موضوع جلسه هم کمک به گروههای مقاومت فلسطین بود. کلا سالهای بعد از جنگ ۳۳ روزه را به همین موضوع اختصاص داده بود. مثل همیشه خوش لباس و نورانی بود، اما این دفعه حالتش فرق میکرد. خداحافظی کرد و رفت. شاید به یک ساعت هم نکشید که صدای انفجار را شنیدیم.
بعد از انفجار، اولین کسی که رسید بالای سرش من بودم. زانوهایم میلرزید. در آن تاریکی شب، خوب نگاه کردم دیدم سجده کرده و در همان حال شهید شده است.
برگرفته از کتاب ابوجهاد(روایت فتح)
🔸عماد مغنیه در روز ۱۲ فوریه ۲۰۰۸ میلادی (۲۳ بهمن ۱۳۸۶) در دمشق توسط موساد ترور شد و به #شهادت رسید
کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA