گردهمایی ساکنان واشنگتن در پاسخ به پیام زهرا رهنورد
جمعی از ساکنان واشگنتن دیسی در آمریکا در پاسخ به پیام «یادآر، ز شمع مرده یادآر» زهرا رهنورد و دعوت کارزار مردمی به یاد دارم / I remember با در دست داشتن پلاکاردهایی با تصاویر رهبران جنبش سبز، در میدان دوپان این شهر گردهم جمع شدند و خواستار آزادی آنها و زندانیان سیاسی دربند شدند.
در بخشی از بیانیه این تجمع که یکی از حاضران آن را قرائت کرد، آمده است:
در آستانه حبس خانگی ۵ ساله موسوی، کروبی و رهنورد در اینجا جمع شدهایم تا بگوییم که نام رهبران نمادین جنبش سبز همچون مقاومت و ایستادگیشان در ذهن ما زنده است و بر عهد مان بر دفاع از حقوق آنها و مطالبات جنبش سبز ایستادهایم.
آنچه در این چند سال گذشت باعث آشکار شدن حقانیت بیشتر خواست آنان و رسوایی بیشتر سلسله جنبانان استبداد دینی و دشمنان کمر بسته حاکمیت مردم و #دمکراسی شده است. شعری که خانم رهنورد از اشعار زنده یاد علی اکبر دهخدا برگزیدهاند، یادآور روزگار بعد از به توپ بستن مجلس صدر مشروطه و کشتار آزادیخواهان است. انتخاب این شعر تاکیدی بر سوختن شمع و آب شدن آن برای نشان دادن راه در تاریکیها است.
مقاومت آنان سرمایهای ارزنده را پدید آورده است تا #جنبش_سبز در زمان مقدر چون سمندری از آتش زیر خاکستر برخیزد.
البته از سال ۸۸ به بعد و همچنین در سالهای پیش از آن جمعی از زندانیان سیاسی و عقیدتی بوده اند که از دایره توجه افکارعمومی دور بوده و در گمنامی مشقت حبس را تحمل کرده اند. پایبندی به موازین حقوق بشری و حمایت غیر #تبعیض آمیز نیازمند توجه متوازن به وضعیت تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی است.
ما اعلام میکنیم تمایل به مبارزه با استبداد و تلاش برای #آزادی محصوران و دیگر #زندانیان سیاسی و عقیدتی و پایان دادن به فضای پلیسی و امنیتی در لایه های مختلف جامعه همچنان جاری است. افت و خیز فعالیت ها تاثیری در فرجام محتوم ناپذیر زوال #استبداد دینی نخواهد داشت. این ایام خزان به پایان می رسد و روسیاهی از آن #حصر کنندگان خواهد بود.
همچنین ما هم در کنار برپا دارندگان کارزار مردمی "به یاد دارم / I remember" تا شنیدن پیامی از سوی #زهرارهنورد به اعتراضات خود ادامه خواهیم داد.»
#یادآر #حقوق_بشر #زندانی_سیاسی
@Tavaana_TavaanaTech
جمعی از ساکنان واشگنتن دیسی در آمریکا در پاسخ به پیام «یادآر، ز شمع مرده یادآر» زهرا رهنورد و دعوت کارزار مردمی به یاد دارم / I remember با در دست داشتن پلاکاردهایی با تصاویر رهبران جنبش سبز، در میدان دوپان این شهر گردهم جمع شدند و خواستار آزادی آنها و زندانیان سیاسی دربند شدند.
در بخشی از بیانیه این تجمع که یکی از حاضران آن را قرائت کرد، آمده است:
در آستانه حبس خانگی ۵ ساله موسوی، کروبی و رهنورد در اینجا جمع شدهایم تا بگوییم که نام رهبران نمادین جنبش سبز همچون مقاومت و ایستادگیشان در ذهن ما زنده است و بر عهد مان بر دفاع از حقوق آنها و مطالبات جنبش سبز ایستادهایم.
آنچه در این چند سال گذشت باعث آشکار شدن حقانیت بیشتر خواست آنان و رسوایی بیشتر سلسله جنبانان استبداد دینی و دشمنان کمر بسته حاکمیت مردم و #دمکراسی شده است. شعری که خانم رهنورد از اشعار زنده یاد علی اکبر دهخدا برگزیدهاند، یادآور روزگار بعد از به توپ بستن مجلس صدر مشروطه و کشتار آزادیخواهان است. انتخاب این شعر تاکیدی بر سوختن شمع و آب شدن آن برای نشان دادن راه در تاریکیها است.
مقاومت آنان سرمایهای ارزنده را پدید آورده است تا #جنبش_سبز در زمان مقدر چون سمندری از آتش زیر خاکستر برخیزد.
البته از سال ۸۸ به بعد و همچنین در سالهای پیش از آن جمعی از زندانیان سیاسی و عقیدتی بوده اند که از دایره توجه افکارعمومی دور بوده و در گمنامی مشقت حبس را تحمل کرده اند. پایبندی به موازین حقوق بشری و حمایت غیر #تبعیض آمیز نیازمند توجه متوازن به وضعیت تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی است.
ما اعلام میکنیم تمایل به مبارزه با استبداد و تلاش برای #آزادی محصوران و دیگر #زندانیان سیاسی و عقیدتی و پایان دادن به فضای پلیسی و امنیتی در لایه های مختلف جامعه همچنان جاری است. افت و خیز فعالیت ها تاثیری در فرجام محتوم ناپذیر زوال #استبداد دینی نخواهد داشت. این ایام خزان به پایان می رسد و روسیاهی از آن #حصر کنندگان خواهد بود.
همچنین ما هم در کنار برپا دارندگان کارزار مردمی "به یاد دارم / I remember" تا شنیدن پیامی از سوی #زهرارهنورد به اعتراضات خود ادامه خواهیم داد.»
#یادآر #حقوق_بشر #زندانی_سیاسی
@Tavaana_TavaanaTech
مدت هاست حرفی نزده ام از او
از نزدیک هفت سال گذشته
از آن شبی که این گونه صریح حرف خود را زد
چیزهای زیادی گفت و همین طور چیز های زیادی
ما هیجان زده از حرف هایش... از عصبانیتش... از غیرتش
کروبی که فقط گوش می داد و هم درد و هم کلامش بود
آن زمان نوزده ساله بودم
شاید تا الآن تغییرات زیادی کرده ام ولی
ولی
ولی...
میر حسین موسوی در حصر است
ای مردم غیور
این بغض فرو خورده ی من را بشنوید
اینجا کسی است که عمویش و زن عموی بیمارش در حصر هستند
ای دوستان بهتر از گل
به گوش بقیه برسانید این فریاد خفه را
اینجا کسی است که دلش تنگ است
دلتنگ است
دختر عموهایش و فرزندانشان
دلتنگ و نگران پدر و مادرشان هستند
مهم نیست موهایشان مثل برف سفید است
آنها هستند
نفس میکشند
زیر دوربین های مدار بسته زندگی میکنند
ای کسانی که صدایتان میرسد
چیزی بگویید...
@Tavaana_TavaanaTech
#یادآر #حصر #میرحسین #زهرارهنورد
از نزدیک هفت سال گذشته
از آن شبی که این گونه صریح حرف خود را زد
چیزهای زیادی گفت و همین طور چیز های زیادی
ما هیجان زده از حرف هایش... از عصبانیتش... از غیرتش
کروبی که فقط گوش می داد و هم درد و هم کلامش بود
آن زمان نوزده ساله بودم
شاید تا الآن تغییرات زیادی کرده ام ولی
ولی
ولی...
میر حسین موسوی در حصر است
ای مردم غیور
این بغض فرو خورده ی من را بشنوید
اینجا کسی است که عمویش و زن عموی بیمارش در حصر هستند
ای دوستان بهتر از گل
به گوش بقیه برسانید این فریاد خفه را
اینجا کسی است که دلش تنگ است
دلتنگ است
دختر عموهایش و فرزندانشان
دلتنگ و نگران پدر و مادرشان هستند
مهم نیست موهایشان مثل برف سفید است
آنها هستند
نفس میکشند
زیر دوربین های مدار بسته زندگی میکنند
ای کسانی که صدایتان میرسد
چیزی بگویید...
@Tavaana_TavaanaTech
#یادآر #حصر #میرحسین #زهرارهنورد
#یادآر ؛ به یاد جانباختگان قهرمانی که در طول این سالها گمنام ماندهاند
«نامش #حسن_میرزاخان است، یکی از آسیب دیدگان قطع نخاعی بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم که در راهپیمایی پس از انتخابات در روز ۲۶ خرداد ۸۸ در مسیر میدان ونک به سمت داخل خیابان ولیعصر در میان جمعیت مردمی بوده که از پشت تیر میخورد و ماموران لباس شخصی کشان کشان او را روی زمین میکشند و داخل آمبولانس میاندازند و حتی در این فاصله او را مورد ضربوشتم قرار میدهند تا به بیمارستان ناجا منتقل شود. برخورد وحشیانه ماموران به گونهای بوده که پشت باسن او زخمی شده و مدت زیادی طول کشیده تا پزشکان بتوانند ناحیه آسیب دیده را پیوند بزنند. حسن میرزاخان از همان زمان با معضل قطع نخاع مواجه و در طول چهار سال در بیمارستانهای مختلفی از جمله بهمن، خمینی و چمران برای درمان آسیبهای ناشی از این حادثه بستری شد.
حسن نیز همانند علیرضا صبوری از اینکه نمیتوانست در مورد تیر خوردن و زخمی شدنش با مردم سخن بگوید ناراحت بود. بیشتر روزها در فکر بود و دیگر از روحیه بانشاط همیشگی نشانى در صورتش نبود.در گوشهای از خانه حالش خراب میشود چشمهایش سیاهی میرود و دیگر رمقی برای حرکت دادن ویلچر ندارد.دلهره تمام خانه را فرا میگیرد حسن را به سرعت به بیمارستان طالقانی منتقل میکنند، اما حسن دیگر نمیتواند نفس بکشد. او در همان بیمارستان چشمانش را براى هميشه مىبندد.
خانواده حسن پس از این حادثه به دادگاه شکایت کرده و در ۴ سال گذشته پیگیر شکایت خود بودهاند، اما هیچ نتیجهای نمیگیرند. تا آنکه بالاخره او پس از تحمل نزدیک به ۴ سال رنج و سختی، جانش را مظلومانه برای آزادی وطن از دست داد. مسئولان نهادهای امنیتی پیکر حسن میرزاخان را در قطعه ۵۰ بهشت زهرا که متعلق به شهدای جنگ ایران و عراق بوده و در اختیار بنیاد شهید است، به خاک میسپارند و رسانههای نزدیک به حکومت نیز حسن میرزاخان را بسیجی هوادار دولت معرفی میکنند. کاری که بارها با معترضان سال ۸۸ از جمله صانع ژاله و محمد مختاری نیز انجام دادند اما خانوادهها زیر بار نرفتند.»
از اینستاگرام مسعود علیزاده، از جان به در بردگان کهریزک
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«نامش #حسن_میرزاخان است، یکی از آسیب دیدگان قطع نخاعی بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم که در راهپیمایی پس از انتخابات در روز ۲۶ خرداد ۸۸ در مسیر میدان ونک به سمت داخل خیابان ولیعصر در میان جمعیت مردمی بوده که از پشت تیر میخورد و ماموران لباس شخصی کشان کشان او را روی زمین میکشند و داخل آمبولانس میاندازند و حتی در این فاصله او را مورد ضربوشتم قرار میدهند تا به بیمارستان ناجا منتقل شود. برخورد وحشیانه ماموران به گونهای بوده که پشت باسن او زخمی شده و مدت زیادی طول کشیده تا پزشکان بتوانند ناحیه آسیب دیده را پیوند بزنند. حسن میرزاخان از همان زمان با معضل قطع نخاع مواجه و در طول چهار سال در بیمارستانهای مختلفی از جمله بهمن، خمینی و چمران برای درمان آسیبهای ناشی از این حادثه بستری شد.
حسن نیز همانند علیرضا صبوری از اینکه نمیتوانست در مورد تیر خوردن و زخمی شدنش با مردم سخن بگوید ناراحت بود. بیشتر روزها در فکر بود و دیگر از روحیه بانشاط همیشگی نشانى در صورتش نبود.در گوشهای از خانه حالش خراب میشود چشمهایش سیاهی میرود و دیگر رمقی برای حرکت دادن ویلچر ندارد.دلهره تمام خانه را فرا میگیرد حسن را به سرعت به بیمارستان طالقانی منتقل میکنند، اما حسن دیگر نمیتواند نفس بکشد. او در همان بیمارستان چشمانش را براى هميشه مىبندد.
خانواده حسن پس از این حادثه به دادگاه شکایت کرده و در ۴ سال گذشته پیگیر شکایت خود بودهاند، اما هیچ نتیجهای نمیگیرند. تا آنکه بالاخره او پس از تحمل نزدیک به ۴ سال رنج و سختی، جانش را مظلومانه برای آزادی وطن از دست داد. مسئولان نهادهای امنیتی پیکر حسن میرزاخان را در قطعه ۵۰ بهشت زهرا که متعلق به شهدای جنگ ایران و عراق بوده و در اختیار بنیاد شهید است، به خاک میسپارند و رسانههای نزدیک به حکومت نیز حسن میرزاخان را بسیجی هوادار دولت معرفی میکنند. کاری که بارها با معترضان سال ۸۸ از جمله صانع ژاله و محمد مختاری نیز انجام دادند اما خانوادهها زیر بار نرفتند.»
از اینستاگرام مسعود علیزاده، از جان به در بردگان کهریزک
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
«ما را از تونل وحشت و مرگ نترسانید، ما سالهاست با تونل وحشت شما با تمام وجودمان زندگی کردهایم
این قاب، این راهرو با آن چراغها و این زنان چادری که با روبان سفیران هدایت شده نام گرفتند، سفیران مرگ و ذلالت، که در دو طرف میایستند و تونل وحشت یا رذالت با پول مالیاتِ مردم درست میکنند و با بدترین لحن به زنان با پوشش اختیاری حمله میکنند.
#یادآر ؛ تصویری از مترو انقلاب تهران و تونل وحشتی که زنان چادری با روبان سفیران هدایت برای مردم درست کردهاند یادآور سال ۸۸ برایم است، روز نوزدهم تیر ماه جمعی از ما بازداشتیهای هجده تیر را از پلیس پیشگیری میدان انقلاب دستبند به دست سوار دو دستگاه اتوبوس کردند تا راهی جهنمی به نام کهریزک بشیم، جلوی درب بازداشتگاه کهریزک رسیدم، مسئولین بازداشتگاه کهریزک بخاطر کمبود جا پذیرشمان نمیکردند، حدود نیم ساعتی گذشت که چندین سرباز و درجهدار نیرو انتظامی که در دستشان باتوم، چوب و لوله پی وی سی بود تونل وحشتی درست کردند که ما باید از داخل اون تونل وحشت رد میشدیم تا برسیم به داخل حیاط بازداشتگاه کهریزک، همگی ما در شوک استرس بودیم و از اینکه می.دونستیم قرار است چه بلایی به سرمون بیارن حسابی ترسیده بودیم، زیرا من همیشه در فیلمهای سینمایی شاهد این صحنهها بودم که رژیم بعث عراق این جنایتها را با اسیران ایرانی میکردند، بعد از گذشت یکی دو ساعت به اسرار سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران و سفارش احمد رضا رادان جانشین فرمانده نیروی انتظامی سرهنگ کمجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک دستور پذیرش ما را به افسرنگهبان میدهد و ما هم میبایست از داخل تونل وحشت رد بشویم، نزدیک تونل وحشت که شدیم چوب، لوله باتوم بود که بر سر و صورت ما میزدند و صدای محکم ضربهها بر سر یارانم در گوش هایم شنیده میشد، همگی ما با ضرب و شتم از تونل رد شدیم و از این بیخبر بودیم که قرار است تلخترین کابوسهای زندگیمان در این جهنم، آخر دنیا رقم بخورد. جایی که کشتن انسانهای بیگناه تفریحگاه سرداران نیروی انتظامی، نمایندههای مجلس و امنیتیها شده بود.
حالا بعد از گذشت چهارده سال از آن همه خاطرههای تلخ دوباره شاهد تونلهای وحشتی هستم که قرار است خواهران و مادران سرزمینم از داخلش با ترس وحشت رد بشوند تا ضحاکان به روح و غرورشان آسیب بزنند.»
از اینستاگرام مسعود علیزاده، از جانبهدربردگان کهریزک
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
این قاب، این راهرو با آن چراغها و این زنان چادری که با روبان سفیران هدایت شده نام گرفتند، سفیران مرگ و ذلالت، که در دو طرف میایستند و تونل وحشت یا رذالت با پول مالیاتِ مردم درست میکنند و با بدترین لحن به زنان با پوشش اختیاری حمله میکنند.
#یادآر ؛ تصویری از مترو انقلاب تهران و تونل وحشتی که زنان چادری با روبان سفیران هدایت برای مردم درست کردهاند یادآور سال ۸۸ برایم است، روز نوزدهم تیر ماه جمعی از ما بازداشتیهای هجده تیر را از پلیس پیشگیری میدان انقلاب دستبند به دست سوار دو دستگاه اتوبوس کردند تا راهی جهنمی به نام کهریزک بشیم، جلوی درب بازداشتگاه کهریزک رسیدم، مسئولین بازداشتگاه کهریزک بخاطر کمبود جا پذیرشمان نمیکردند، حدود نیم ساعتی گذشت که چندین سرباز و درجهدار نیرو انتظامی که در دستشان باتوم، چوب و لوله پی وی سی بود تونل وحشتی درست کردند که ما باید از داخل اون تونل وحشت رد میشدیم تا برسیم به داخل حیاط بازداشتگاه کهریزک، همگی ما در شوک استرس بودیم و از اینکه می.دونستیم قرار است چه بلایی به سرمون بیارن حسابی ترسیده بودیم، زیرا من همیشه در فیلمهای سینمایی شاهد این صحنهها بودم که رژیم بعث عراق این جنایتها را با اسیران ایرانی میکردند، بعد از گذشت یکی دو ساعت به اسرار سعید مرتضوی دادستان پیشین تهران و سفارش احمد رضا رادان جانشین فرمانده نیروی انتظامی سرهنگ کمجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک دستور پذیرش ما را به افسرنگهبان میدهد و ما هم میبایست از داخل تونل وحشت رد بشویم، نزدیک تونل وحشت که شدیم چوب، لوله باتوم بود که بر سر و صورت ما میزدند و صدای محکم ضربهها بر سر یارانم در گوش هایم شنیده میشد، همگی ما با ضرب و شتم از تونل رد شدیم و از این بیخبر بودیم که قرار است تلخترین کابوسهای زندگیمان در این جهنم، آخر دنیا رقم بخورد. جایی که کشتن انسانهای بیگناه تفریحگاه سرداران نیروی انتظامی، نمایندههای مجلس و امنیتیها شده بود.
حالا بعد از گذشت چهارده سال از آن همه خاطرههای تلخ دوباره شاهد تونلهای وحشتی هستم که قرار است خواهران و مادران سرزمینم از داخلش با ترس وحشت رد بشوند تا ضحاکان به روح و غرورشان آسیب بزنند.»
از اینستاگرام مسعود علیزاده، از جانبهدربردگان کهریزک
#یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مسعود علیزاده، از جانبهدربردگان فاجعه کهریزک، با انتشار متن زیر، از یکی از جانباختگان ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ سخن گفت که کمتر نامش را شنیدهایم.
#یادآر : پانزده سال پیش در چنین روزی
#علیه_فراموشی
نامش #مریم_سودبر است، او نیز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ مانند ندا آقاسلطان مظلومانه کشته شد ولی امروزه بعد از گذشت ۱۵ سال کمتر کسی از او یاد میکند.
مريم سودبر دانشجوی بیست و یک ساله ای بود که در راهپيمايی اعتراضی سی خرداد توسط مزدوران سرکوبگر علی خامنهای با ضربات متعدد باتوم به سرش جان باخت ولی مرگش رسانهای نشد و گمنام ماند. شاید کمتر کسی از ما اسم #مریم_سودبر را شنیده باشد ، خواستم از او بنویسم تا یادش در این روزها فراموش نشود. مریم اگر امروز زنده بود ۳۶ سال سن داشت ولی حکومت ظالم و آدمکش جمهوری اسلامی جانش را گرفت تا امروزه او در کنار مادر ، پدر و دوستانش نباشد.
به گزارش سايت سرخ سبز، با تشر تعهد گرفتند که کسی او را نکشته است.اصغر سودبر پدر مريم سودبر دانشجوی ۲۱ سالهای که در راهپيمايی اعتراضی ۳۰ خرداد با ضربه باتوم به سرش جان باخت در اين گفتگو تصريح کرد: ما بعد از رفتن مريم به خاطر بچههای ديگرمان نگران شديم و آن روزهای اول سکوت کرديم اما آنقدر از حق خودمان و حق بچههايمان و زندگیمان گذشتيم و حرف نزديم که الان مايلم حداقل بعد از اين همه مدت درد دلهايم را به جامعه و هم سن و سالهای مريم بگويم. دخترم روز ۳۰ خرداد (۸۸)سلامت به دانشگاه رفت اما ضربه باتوم به سرش خورد و شب وقتی برگشت خانه، توی اتاق خودش تمام کرد.
بخشی از صحبتهای پدر مریم سودبر :
رقصیدن کار همیشه مریم بود وقتی که ما را نگران میدید:
این مریم اصلاً یک هنرمند بود، خدا میداند وقتی بلند میشد، یکی دو ساعت توی اتاق جلوی من میرقصید گریهام میگرفت، پدر اما از شوق گریهاش میگیرد. مریم با شیطنت دستهایش را دور گردن پدرش حلقه میکند و میگوید: بابای خوبم من از کجا بفهمم که تو خوشحالی یا ناراحت، چون در هر دو صرت چشمات خیس اشکه. خداوند آنقدر به او هنر داده بود، یک خروار مو روی سرش بود، چشمهای درشتی داشت، قد بلندی داشت، خیلی زیبا بود، با من خیلی خوب بود، خیلی خیلی دوستش داشتم. من تنها همین یک دختر را داشتم، من دختر دیگری ندارم.همسرم چشمهای آبی قشنگی دارد ولی حالا اگر مادرش را ببینید، پیر و شکسته شده است. دنیا انگار برای ما و بچههای دیگرمان تمام شده است. چطور دلشان آمد با یک باتوم زندگیاش را نابود کنند؟ حقش نیست که نام مریم از حافظه مردم پاک شود. مریم عاشق مردم بود.
مریم شجاع و قهرمان ، روحت شاد و یادت تا همیشه در قلب ما زنده و گرامیست.💔🥀
#مریم_سودبر #رای_بی_رای #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
#یادآر : پانزده سال پیش در چنین روزی
#علیه_فراموشی
نامش #مریم_سودبر است، او نیز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ مانند ندا آقاسلطان مظلومانه کشته شد ولی امروزه بعد از گذشت ۱۵ سال کمتر کسی از او یاد میکند.
مريم سودبر دانشجوی بیست و یک ساله ای بود که در راهپيمايی اعتراضی سی خرداد توسط مزدوران سرکوبگر علی خامنهای با ضربات متعدد باتوم به سرش جان باخت ولی مرگش رسانهای نشد و گمنام ماند. شاید کمتر کسی از ما اسم #مریم_سودبر را شنیده باشد ، خواستم از او بنویسم تا یادش در این روزها فراموش نشود. مریم اگر امروز زنده بود ۳۶ سال سن داشت ولی حکومت ظالم و آدمکش جمهوری اسلامی جانش را گرفت تا امروزه او در کنار مادر ، پدر و دوستانش نباشد.
به گزارش سايت سرخ سبز، با تشر تعهد گرفتند که کسی او را نکشته است.اصغر سودبر پدر مريم سودبر دانشجوی ۲۱ سالهای که در راهپيمايی اعتراضی ۳۰ خرداد با ضربه باتوم به سرش جان باخت در اين گفتگو تصريح کرد: ما بعد از رفتن مريم به خاطر بچههای ديگرمان نگران شديم و آن روزهای اول سکوت کرديم اما آنقدر از حق خودمان و حق بچههايمان و زندگیمان گذشتيم و حرف نزديم که الان مايلم حداقل بعد از اين همه مدت درد دلهايم را به جامعه و هم سن و سالهای مريم بگويم. دخترم روز ۳۰ خرداد (۸۸)سلامت به دانشگاه رفت اما ضربه باتوم به سرش خورد و شب وقتی برگشت خانه، توی اتاق خودش تمام کرد.
بخشی از صحبتهای پدر مریم سودبر :
رقصیدن کار همیشه مریم بود وقتی که ما را نگران میدید:
این مریم اصلاً یک هنرمند بود، خدا میداند وقتی بلند میشد، یکی دو ساعت توی اتاق جلوی من میرقصید گریهام میگرفت، پدر اما از شوق گریهاش میگیرد. مریم با شیطنت دستهایش را دور گردن پدرش حلقه میکند و میگوید: بابای خوبم من از کجا بفهمم که تو خوشحالی یا ناراحت، چون در هر دو صرت چشمات خیس اشکه. خداوند آنقدر به او هنر داده بود، یک خروار مو روی سرش بود، چشمهای درشتی داشت، قد بلندی داشت، خیلی زیبا بود، با من خیلی خوب بود، خیلی خیلی دوستش داشتم. من تنها همین یک دختر را داشتم، من دختر دیگری ندارم.همسرم چشمهای آبی قشنگی دارد ولی حالا اگر مادرش را ببینید، پیر و شکسته شده است. دنیا انگار برای ما و بچههای دیگرمان تمام شده است. چطور دلشان آمد با یک باتوم زندگیاش را نابود کنند؟ حقش نیست که نام مریم از حافظه مردم پاک شود. مریم عاشق مردم بود.
مریم شجاع و قهرمان ، روحت شاد و یادت تا همیشه در قلب ما زنده و گرامیست.💔🥀
#مریم_سودبر #رای_بی_رای #دادخواهی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
« #یادآر : برای جانهای بیگناهی که مظلومانه کشته شدند، برای مادری که خودش را سپر گلوله کرد تا فرزندش زنده بماند
نامش #فاطمه_سمسارپور است، او نیز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ مانند #ندا_آقاسلطان مظلومانه کشته شد ولی امروزه بعد از گذشت ۱۵ سال کمتر کسی از فاطمه سمسارپور یاد میکند!
فاطمه سمسارپور به همراه فرزندش کاوه میراسدالهی با گلولههای تکتیراندازهای وابسته به سپاه پاسداران و بسیج به شدت زخمی شد. فاطمه که با پسر خردسالش و در نزدیکی خانهٔ خود ایستاده بود به گفتهٔ همسایهها برای کسب اطلاع از وضعیت خیابانهای اطراف و کمک به مردمی که در آن حوالی بودند به کوچه آمده و به هنگام تیراندازی خود را سپر فرزند کوچکش کرده بود.
منزل او در کوچهٔ سینا واقع در خیابان خوش شمالی قرار داشت که چند متر با خیابان آزادی فاصله دارد. در ورودی این کوچه نیز ساختمانی متعلق به نیروی انتظامی قرار دارد. گفته میشود که در روز خونین سی ام خرداد از این ساختمان وابسته به نیروی انتظامی برای سازماندهی تکتیراندازها بسیج استفاده شده و مرکزی برای تجمع و هدایت آنها بوده است. فاطمه که به همراه پسرش به شدت زخمی شده بود، توسط مردم به بیمارستان انتقال یافت اما پزشکان تنها موفق شدند فرزند او کاوه را نجات دهند و فاطمه کشته شد. پیکر فاطمه (فرزند محمد اسماعیل) با پیگیریهای بسیار به خانواده او تحویل شد اما اجازهٔ برگزاری مراسم در تهران داده نشد و خانواده به ناچار در یکی از شهرستانهای شمالی مراسمی کوچک برگزار کرده و او را به خاک سپردند.
حسن میر اسدالهی، همسر فاطمه سمسارپور اعلام کرد دادسرای نظامی از او خواسته دیه بگیرد اما او حاضر به گرفتن دیه نیست. درد هم کم است در مقابل این چیزی که ما کشیدیم و میکشیم. صبح برای یک لقمه نان حلال بیرون میروی زنت را میکشند، پسرت را غرق در خون میکنند و پسر دیگرت همه را از پنجره میبیند. آخر این چه رسمی است؟
خواهر شجاع و قهرمانم، یادت تا همیشه در قلب ما زنده و گرامیست.💔😞🥀🕊️»
✍️مسعود علیزاده
#۳۰_خرداد_۸۸
#فاطمه_سمسارپور
#علیه_فراموشی #باری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
نامش #فاطمه_سمسارپور است، او نیز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ مانند #ندا_آقاسلطان مظلومانه کشته شد ولی امروزه بعد از گذشت ۱۵ سال کمتر کسی از فاطمه سمسارپور یاد میکند!
فاطمه سمسارپور به همراه فرزندش کاوه میراسدالهی با گلولههای تکتیراندازهای وابسته به سپاه پاسداران و بسیج به شدت زخمی شد. فاطمه که با پسر خردسالش و در نزدیکی خانهٔ خود ایستاده بود به گفتهٔ همسایهها برای کسب اطلاع از وضعیت خیابانهای اطراف و کمک به مردمی که در آن حوالی بودند به کوچه آمده و به هنگام تیراندازی خود را سپر فرزند کوچکش کرده بود.
منزل او در کوچهٔ سینا واقع در خیابان خوش شمالی قرار داشت که چند متر با خیابان آزادی فاصله دارد. در ورودی این کوچه نیز ساختمانی متعلق به نیروی انتظامی قرار دارد. گفته میشود که در روز خونین سی ام خرداد از این ساختمان وابسته به نیروی انتظامی برای سازماندهی تکتیراندازها بسیج استفاده شده و مرکزی برای تجمع و هدایت آنها بوده است. فاطمه که به همراه پسرش به شدت زخمی شده بود، توسط مردم به بیمارستان انتقال یافت اما پزشکان تنها موفق شدند فرزند او کاوه را نجات دهند و فاطمه کشته شد. پیکر فاطمه (فرزند محمد اسماعیل) با پیگیریهای بسیار به خانواده او تحویل شد اما اجازهٔ برگزاری مراسم در تهران داده نشد و خانواده به ناچار در یکی از شهرستانهای شمالی مراسمی کوچک برگزار کرده و او را به خاک سپردند.
حسن میر اسدالهی، همسر فاطمه سمسارپور اعلام کرد دادسرای نظامی از او خواسته دیه بگیرد اما او حاضر به گرفتن دیه نیست. درد هم کم است در مقابل این چیزی که ما کشیدیم و میکشیم. صبح برای یک لقمه نان حلال بیرون میروی زنت را میکشند، پسرت را غرق در خون میکنند و پسر دیگرت همه را از پنجره میبیند. آخر این چه رسمی است؟
خواهر شجاع و قهرمانم، یادت تا همیشه در قلب ما زنده و گرامیست.💔😞🥀🕊️»
✍️مسعود علیزاده
#۳۰_خرداد_۸۸
#فاطمه_سمسارپور
#علیه_فراموشی #باری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یادآر ز خون ریخته...
از یاد نبر خون را
خونی که شتک میزد
ارسالی مخاطبان توانا
#انگشت_در_خون #رای_بی_رای #سیرک_انتخابات #نه_به_جمهورى_اسلامى #یادآر #یادمون_نمیره #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
از یاد نبر خون را
خونی که شتک میزد
ارسالی مخاطبان توانا
#انگشت_در_خون #رای_بی_رای #سیرک_انتخابات #نه_به_جمهورى_اسلامى #یادآر #یادمون_نمیره #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech