آموزشکده توانا
55.7K subscribers
31.9K photos
37.5K videos
2.55K files
19.2K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.iss.one/Tavaana_Admin

📧 : [email protected]
📧 : [email protected]

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
روایت ‎#رضا_ذوقی از آنچه در بازداشتگاه ‎#کهریزک بر او و سایر زندانیان گذشت را بخوانید.
آنچه به عنوان هک دوربین‌های ‎#زندان_اوین منتشر شده است، گویای واقعیت زندان‌های جمهوری اسلامی و ‎#شکنجه زندانیان نیست.

«همه شما از دیدن تصاویر هک شده از زندان اوین شوکه شدید. حق دارید چون توقع دیدن بدرفتاری با زندانیان و شرایط بد بهداشتی را نداشتید. تصاویر کف‌خوابی باعث ناراحتی همه شما شده است. ولی لازم است تا مروری کنم بر آنچه که در بازداشتگاه کهریزک بر من گذشت.

در آنجا اصلا تختخوابی وجود نداشت. همه ما در یک زیر زمین کوچک بودیم. فضا بسیار کوچک و تعداد ما بسیار زیاد بود. ما اصلا فضای کافی نداشتیم تا حتی پایمان را دراز کنیم چه برسد به خوابیدن. از امکانات بهداشتی همین را بگویم که تنها در انتهای سالن دوتا توالت فاقد درب وجود داشت. من ۵ شبانه روز را در آنجا گذراندم.

در طول این ۵ روز ما فقط روزی یک وعده غذا داشتیم. غذای ما یک تکه سیب زمینی با یک کف دست نان بود. آب آشامیدنی تمیز نبود ولی همان آب غیر بهداشتی هم کم بود. ما از بطری‌های پلاستیکی خالی نوشابه برای آشامیدن آب استفاده می‌کردیم به طوری که دست به دست می‌کردیم و هر نفر یکی دو قلپ مینوشید.

به همه اینها ضربات سنگین افسر نگهبانان با لوله‌های پی‌وی‌سی به سر و صورت و بدن ما را هم اضافه کنید. داستان به اینجا ختم نمیشود؛ آنها شکنجه های دیگری هم برای ما داشتند: همون موقعی که وارد شدیم همه ما او مجبور کردند در حیاط لخت مادرزاد بشیم و لباسهایمان را به سطل آشغال بیندازیم و وسایلمان را هم و تحویل بدیم.

همان شب در جواب اعتراض ما به فضای بسیار کم آنجا حدود سی نفر از زندانیان سابقه‌دار و خطرناک را به ما اضافه کردند. روز دوم از دریچه نزدیک به سقف دود گازوئیل وارد آن محیط می‌کردند که تنفس برای ما مشکل بود. روز سوم به بهانه وجود شپش در آنجا ما را به حیاط بردند و شروع کردند به سمپاشی کردن و بلافاصله ما را برگردندند داخل آنجا. روز چهارم شروع کردند با یک ماشین دستی اصلاح موی سرهای ما را تراشیدند یا بهتر بگویم کندند! تبدیل شده بودیم به یک زامبی. در تمام این مدت به خاطر فضای کم ما فقط عرق می‌ریختیم و کتک می‌خوردیم. تمام بدن‌هایمان عفونت کرده بود.

روز پنجم قرار شد ما را به زندان اوین منتقل کنند. بیش از پنج ساعت با پاهای برهنه زیر آفتاب سوزان تیر ماه توی حیاط بودیم و کتک می‌خوردیم. باورم نمی‌شد که هنوز زنده هستم. زندان اوین برای ما مثل آزادی بود. در بین راه امیر جوادی‌فر را از دست دادیم. او با دستان بسته و لب تشنه کف خیابان جان داد.
.
وقتی وارد حیاط زندان اوین شدیم بوی تعفن ما باعث شده بود همه ماموران ماسک بزنند. همان‌جا محسن روح‌الامینی تشنج کرد و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد. موقع ورود باید لخت می‌شدیم تا مورد بازرسی بدنی قرار بگیریم و بعدش به ما لباس و دمپایی دادند با محلول شستشوی ضد شپش.
.
در قرنطینه یک بودیم و تعداد حمام‌ها بسیار محدود بود. مجبور بودیم دو نفری دوش بگیریم. تازه دوش گرفته بودم و روی تخت دراز کشیده بودم و به اینکه آیا من زنده هستم یا مرده، فکر می‌کردم که یکهو محمد کامرانی تشنج کرد و با سر خورد به دیوار. چند نفری گرفتیمش و به دم در بردیم از آنجا بردندش بهداری.
.
بعدا وکیل بند گفت که حالش خیلی بد بوده و او را به بیمارستان فرستادند. یکی دو روز بعد متوجه شدیم محمد عزیز هم جان سپرد. من هنوز هم وقتی فکر می‌کنم به آن روزها، باورم نمی‌شود که زنده مانده‌ام. آن‌ها واقعا قصد کشتن همه ما را داشتند. فقط ظرف پنج روز سه نفر کشته شدند.»



@Tavaana_TavaanaTech
این عضو مجلس شورای اسلامی کیست؟

همان که ویدئوی او را دیروز در همین صفحه پست کردیم.

همانی که که در برنامه تلویزیونی گفته بود: «توقعات مردم بالا رفته. قبلا زوج‌ها به جای توقع خانه‌دار شدن پیش پدر و مادرها بودند و از سرویس‌های بهداشتی مشترک استفاده می‌کردند»!

او عبدالحسین روح‌الامینی است. پدر محسن روح‌الامینی از جان‌باختگان سال ۸۸.

بله! عشق به قدرت باعث توجیه فساد و استبداد می‌شود، حتی اگر جمهوری اسلامی فرزندت را در کهریزک زیر شکنجه کشته‌ باشد.

#عبدالحسین_روح_الامینی #کهریزک #جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
قتل آیدا رستمی، پزشکی که به یاری مجروحان می‌فت، تاثر بسیاری برانگیخته است.
هدیه کیمیایی در این توییت تصویر آیدا را در کنار تصویر رامین پوراندرجانی گذاشته و نوشته است:
آبان ۸۸ #رامین_پوراندرجانی‌ پزشک کهریزک را به دلیل فاش‌کردن قتل‌های‌ #کهریزک کشتند و گفتند خودکشی کرده، حالا آذر ۱۴۰۱ است و #آیدا_رستمی را به دلیل نجات‌جان معترضان گلوله‌خورده و مجروح شده، کشتند. روایت سال‌ها جنایت جمهوری اسلامی که جهان از درک‌‌ آن ناتوان است‌.
‏پزشکان متعهدی‌‌ که فقط دلیل انجام وظیفه‌‌ای که برایش قسم خورده بودند، کشته شدند‌.

لازم به ذکر است علاوه بر رامین پور اندرجانی، دکتر عبدالرضا سودبخش، استاد دانشگاه و متخصص بیماری‌های عفونی‌که حاضر به گواهی دروغ در‌مورد کشته‌های کهریزک نشد در سال ۸۸ توسط‌دو موتورسوار که هرگز شناسایی نشدند، مقابل مطبش با شلیک گلوله به قتل رسید.

کانال تلگرامی اتحاد پزشکان اعلام کرده است که کادر درمان. در روزهای ۲۸ تا ۳۰ آذر ماه اعتصاب خواهند کرد، این کانال نوشته:
تمامی مطب ها به مانند روزهای تعطیل فعالیتی نخواهند داشت
- تمامی پرسنل درمانی بخشهای غیر اورژانس و غیر حیاتی بیمارستانها به مانند روزهای تعطیل عمل خواهند کرد  و با حداقل تعداد
- تمامی کلینیک های سرپایی و جراحی های الکتیو به مانند روزهای تعطیل فعالیت نخواهند داشت 
- تمامی اینترن های تمامی بخش ها به علت عدم مسئولیت قانونی ترک راند وکشیک خواهند کرد 
- تمامی رزیدنت های بخشهای غیراورژانس و غیر حیاتی ترک راند و کشیک خواهند کرد
- تمامی اتندها و اساتید درمانگاه های سرپایی را تعطیل نمایند

#مهسا_امینی‌ #انقلاب_۱۴۰۱ #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روایت تکان‌دهنده مسعود علیزاده از جنایت‌هایی که در بازداشتگاه کهریزک اتفاق افتاد

روایت یک پرونده ۵۶، بازداشتگاه کهریزک

در این برنامه نگاهی شده است به بازداشتگاه کهریزک که با حضور مسعود علیزاده، از جان‌به‌دربردگان فاجعه کهریزک، برگزار شد. در این برنامه با حضور شماری از کارشناسان و کنشگران مدنی به اخبار زندانیان و فشار، بازداشت و احظارخانواده فعالین در هفته‌های اخیر در جمهوری اسلامی پرداخته شده است.

این برنامه ۱۲ تیر ۱۴۰۲ در کلاب‌هاوس آموزشکده توانا برگزار شد.

فایل کامل را در این آدرس‌ها بشنوید:

https://tavaana.org/kahrizak/

در یوتیوب:
https://youtu.be/QHDLXqYaCzA

در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/36059ib8sqn5

#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
داستان خبر نشدن مامان اختر از مرگ مظلومانه امیر جوادی‌فر در جهنم کهریزک همان‌جا آخر دنیا

امید ادامه داره…
✍️ بابک جوادی‌فر

هنوز برای خودم هم شبیه قصه هاست، در روز شوم سوم مرداد هشتاد و هشت وقتی که جنازه پاره پاره امیر را در پژشک قانونی نشانم دادند ، کنار آن غم بزرگ که بر سرم آوار شده بود ، دغدغه دیگری هم داشتم … به مامان اختر چه بگویم؟

بعد از کوچ مادرم ، مامان اختر غیر از من و امیر کسی را نداشت و تمام دلخوشی و دلیل زنده بودنش، شنیدن دو سه باره روزانه صدای من و امیر و دیدارهای دو بار در ماه رشت بود.در تمام آن روزهای دستگیری و بی خبری از امیر، صدای خود را شبیه امیر کرده بودم و با مادر بزرگ حرف زده بودم ، حالا باید چه می کردم.سالها پیش از آن روز شوم ، رمان ممنوعه ای خوانده بودم تحت عنوان ( روضه قاسم ) ، نوشته امیر حسن چهل تن ، داستان مرگ یک زندانی سیاسی در زندان بود که خانواده اش مرگش را از عمه ای که او را بزرگ کرده بود، پنهان کرده بودند، ناگهان جرقه ای در ذهنم زد، آن قصه را به واقعیت تبدیل کنم.

در آن روزهای سخت در حالی که از هر طرف با این تصمیمم مخالفت می شد و حتی به دیوانگی متهم می شدم، قصه ام را در ذهنم نوشتم و پیاده اش کردم . تلفن و ماهواره خانه مامان اختر ناگهان قطع شد، به همه دنیا اطلاع دادم که نباید مامان اختر، از حقیقت شهادت امیر مطلع شود، پس از مراسم هفتم امیر راهی رشت شدم و به مامان اختر گفتم امیر در درگیری‌ها شناسایی شده و چون امکان دستگیری‌اش می‌رفت از ایران خارجش کردم و بعد صدای امیر از آن سوی خط بود که می‌گفت به سلامت به کشور سوئیس رسیده است و مامان اختر نگران نباشد و چهار سال و نیم این قصه ادامه داشت، صدای ضبط شده من با تکیه کلام های امیر از آن سوی خط که هر دو هفته یک بار با مامان اختر حرف می زد و آرامش می کرد ، عکسهای فتوشاپی امیر در نقاط مختلف اروپا ، سوغاتی های امیر برای مامان اختر و نامه‌های مامان اختر که برای امیر پست می‌شد و انتظار مامان اختر که امیرش در اروپا کارش درست شود و دعوتنامه بفرستد تا دوباره امیر را ببیند و امیدی که ادامه داشت.

مامان اختر تا روز دهم فروردین نود وسه یعنی چهار سال و نه ماه پس از شهادت امیر، همچنان با امید دیدار امیر زنده ماند و تا آخرین نفسش با امید زندگی کرد. ...

ادامه مطلب

#امیر_جوادیفر #کهریزک
#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
⚫️ قتل شاهدان جنایات زندان ها، در جمهوری اسلامی

۳۰ شهریور ۱۳۸۹
◼️ دکتر #عبدالرضا_سودبخش ، پزشک استاد عفونی دانشگاه تهران و رئیس بخش عفونی بیمارستان امام خمینی و کارشناس رسیدگی پزشکی به شکایات قربانیان جنایات کهریزک در #سال۸۸ مقابل مطب خود در بلوار کشاورز، توسط دو موتورسوار ترور و به شهادت رسید.

دکتر سودبخش پیگیر پرونده جنایات شکنجه و #تجاوز به زندانیان #کهریزک بود، و بر اساس معاینه قربانیان، قصد داشت با مدارک مستند پزشکی، همراه شاکیان در دادگاه علیه عاملان و آمران این جنایات شهادت دهد.

#شکنجه و تجاوز از ویژگیهای روتین در زندانهای جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه در ۴۴ سال گذشته بوده است.

تاکنون تعدادی از شاهدان جنایات و شکنجه ها و تجاوزها در زندان ها که قصد افشاگری داشته اند، توسط حکومت ترور و یا سر به نیست شده اند.

دکتر سودبخش و پیش از آن دکتر #رامین_اندرجانی پزشک وظیفه کهریزک بر اساس شواهد، توسط ایادی سردار #رادان جنایتکار و قاضی سعید #مرتضوی جلاد به قتل رسیدند.

و آخرین مورد نیز #شاهین_ناصری شاهد شکنجه های وحشیانه #نوید_افکاری بود که توسط دژخیمان حکومت به قتل رسید.

#یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
رامین پوراندرجانی؛ پزشکی که شرافتش را به دیکتاتور نفروخت

✍️مسعود علیزاده، از جان‌به در بردگان کهریزک

نوزدهم آبان؛ چهاردهمین سالگرد درگذشت رامین پوراندرجانی؛ پزشکی که شرافت و وجدان را به دیکتاتور نفروخت.

مرگ رامین پوراندرجانی نه مسمومیت غذایی بود و نه خودکشی بلکه مسئولان رده بالای نیروی انتظامی و امنیتی او را کشتند تا جنایت‌هایشان در بازداشتگاه کهریزک از زبان رامین برملا نشود.

برای رامین پوراندرجانی می‌نویسم، پزشکی که مظلومانه کشته شد، پزشکی که به اجبار در بازداشتگاه کهریزک فعالیت می‌کرد. صدایش را بریدند تا در مورد نبض گرفتن ماموران کهریزک با پوتین به کسی حرفی نزند، از گونی‌های سفید حرفی نزند. او را کشتند و خانواده‌‌اش را داغدار کردند فقط به این دلیل که شاهد فجایع کهریزک بود.

سال ۸۸ زمانی که در بازداشتگاه غیرقانونی کهریزک اسیر بودیم متوجه شدیم در آنجا یک کادر پزشکی مشغول به کار است. اگر اشتباه نکنم روز سوم بود شرایط جسمانی چند نفر از بچه‌ها خیلی بد بود از جمله امیر جوادی‌فر که شرایط جسمی خوبی نداشت. در آن زمان چند نفر از بچه‌ها به همراه‌ امیر جوادی‌فر نزد پزشک کهریزک رفتند تا مداوا شوند ولی به گفته آنها پزشک کهریزک آسیب‌دیدگان و امیر را به صورت جدی معاینه نکرد. او به ‌امیر فقط چند تا قرص داد و کمی او را دلداری کرد. بعد از آن دیدار، ما بازداشتی‌های کهریزک دیگر پزشک را ندیدم و از سوی هیچ پزشکی هم معاینه‌‌ای نشدیم و در نهایت سه نفر از همبندی‌های ما به نام‌های محسن روح‌الامینی، محمد کامرانی و امیر جوادی‌فر به خاطر ضرب و جرح و شرایط سخت نگهداری در کهریزک جان خود را از دست دادند.

پس از آزادی از زندان اوین، من به همراه چند نفر از بچه‌های کهریزک توانستیم در سازمان قضایی نیروهای مسلح از مامورین بازداشتگاه کهریزک و پزشک کهریزک شکایت کنیم. شکایت ما از پزشک کهریزک به این خاطر بود که او به آسیب‌دیدگان توجهی نکرده بود و زمانی که مرا در آنجا شکنجه کرده بودند و تمام زخم‌های بدنم عفونت کرده بود و از تب شدید می‌سوختم از طرف او به عنوان پزشک کهریزک معاینه نشدم. حتی امیر جوادی‌فر که حال وخیمی داشت و بینایی یکی از چشم‌هایش را از دست داده بود را به بیمارستان اعزام نکرده بود.

ادامه را بخوانید:
https://tinyurl.com/3webxk4p

#رامین_پوراندرجانی #کهریزک #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
پانزده سال پیش در چنین روزی: صبح روز ۱۹ تیر هشتاد و هشت مکان تهران،  پلیس پیشگیری میدان انقلاب

صبح روز ۱۹ تیر ۸۸ همه ما بازداشتی‌های را به داخل حیاط پلیس پیشگیری بردند و همه رو به صف کردند. توی حیاط یک میز بزرگ گذاشته بودند با کلی میوه روی میز، دادیار حیدری‌فر به همراه چند نفر نظامی به داخل حیاط آمدند و پشت اون میزها نشستند. بعد از نیم ساعت برگه‌های چاپ شده‌ای به همگی ماها دادند که باید آن برگه را با ذکر نام و نام خانوادگی امضا می‌کردیم. توی برگه پنج اتهام بود ( آشوبگر، اختلال در نظم عمومی، توهین به رهبری، تخریب اموال دولتی و توهین به رئیس جمهور ) متاسفانه با ضرب و شتم مامورین مجبور شدیم برگه‌ها را بدون رضایت امضا کنیم.

بازپرس حیدری‌فر ما رو به دو دسته تقسیم کرد ، حدود ۱۵۰ نفر  را به زندان اوین انتقال دادند و حدود  ۱۳۶ نفر هم قرار شد به بازداشتگاه کهریزک اعزام بشیم. یکی از  بچه ها از دادیار حیدری فر پرسید کهریزک کجاست؟؟ در جواب گفت !!اگر تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون آمدید تازه بگویید کهریزک کجاست!!! همگی در ترس و استرس بودیم که کهریزک کجاست و چه جهنمی است که قرار است تا آخر تابستان از آن‌جا زنده بیرون نیاییم!!! از یک شخصی به نام محمد محمدپور پرسیدم کهریزک بهتره یا اوین ؟؟ در جوابم گفت نترس کهریزک از اوین خیلی بهتره و منم پیش خودم خوشحال شدم که خدا رو شکر اوین نرفتم ولی بی خبر بودم که قرار است وارد چه قتلگاهی بشویم. ما را سوار اتوبوس کردند و وارد بیابان‌های خاکی کهریزک شدیم. همه در شوک و اندوه بودیم و خیلی نگران که آیا تا آخر تابستان زنده از کهریزک بیرون می‌‌آییم!!! حدود یک‌ساعت پشت در بازداشتگاه کهریزک در انتظار بودیم ، مسئولین بازداشتگاه کهریزک به خاطر کمبود جا ما را پذیرش نمی‌کردند،  سعید مرتضوی ( دادستان تهران ) به فرماندهی نیروی انتظامی فشار می‌آورد که بازداشتی‌ها را باید پذیرش کنید و بعد از حدود یک‌ساعت به جهنمی به نام کهریزک پذیرش شدیم. جلوی درب بازداشتگاه چند سرباز و نظامی باتوم به دست بودند که یک تونل وحشت درست کرده بودند که از همون لحظه ورودمان از ما حسابی پذیرایی کنند. همگی مجبور شدیم وارد تونل بشیم و کلی لوله و باتوم بر سر و صورتمان زدند، به یاد داشتم در فیلم های سینمایی رژیم بعث عراق با اسیرهای ایرانی این رفتارهای خشن را می‌کردند، وارد حیاط کهریزک شدیم و همگی ما‌ حس بسیار بدی داشیم، انگار از در و دیوار‌های بازداشتگاه کهریزک صدای ضجه آدم‌ها به گوشمان می‌رسید.

افسرنگهبان محمدیان از نوجوان ۱۶ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله را لخت عریان کردند، فقط به این خاطر که شپش لای درز لباس‌های ما نرود و با خود وسیله‌ای به داخل قرنطنیه نبریم.:چند ساعت طول کشید تا همه دوستان‌مان در جلوی این همه جمعیت برهنه شوند.

همگی از اینکه در کنار یکدیگر برهنه می‌شدیم بسیار شرمگین و ناراحت بودیم، مخصوصا افراد سن بالایی که ما و  افسر نگهبانان هم سن پسرشان بودیم. عینک افراد عینکی را به زور گرفتند از جمله عینک های محمد کامرانی و محسن روح الامینی را و هر چه التماس کردند عینک‌ها را پس ندادند.حتی محسن روح‌الامینی بخاطر اینکه نمی‌توانست  خوب ببینید چندین بار اعتراض کرد ولی استوار محمدی با چندین ضربه لوله بر سر و صورتش زد و او هم ناچار شد عینکش را تحویل بدهد.از داخل قرنطینه یک و دو صدای فریادهای مجرمان خطرناک به گوش مان می‌رسید و همه ما ترسیده بودیم که این‌جا چه جهنمی است که واردش شدیم! افسر نگهبان به ما گفت!! این‌جا آخر دنیا است و خدا هم در این‌جا خدا هم در اینجا آنتن نمی‌دهد.

متأسفانه امیر جوادی‌فر از همان روز اول حال خوبی نداشت و خیلی هم از درد ناله میکرد ،  بدن امیر تمام زخمی و کبود بود و دنده‌هایش و فکش بخاطر ضربه های لباس شخصی شکسته بود و وضعیت یکی از چشمانش اصلا خوب نبود. از  بعد از ظهر تا شب در داخل حیاط روی آسفالت نشستیم، هوا خیلی گرم بود و همگی خیلی تشنه و گرسنه بودیم، نه خبری از آب بود و نه خبری از غذا. چند نفر از ما به خاطر  وضعیت بازداشتگاه اعتراض کردند و  کتک خوردند و همگی از ترس داشتیم سکته می‌کردیم و در شوک بودیم… حدود ۱۳۶ نفر از ما را وارد  قرنطینه یک کردند، مساحت قرنطینه ۱ بسیار کوچک بود و حدود ۶۰ متر مکعب داشت ؛ قرنطینه فاقد آب آشامیدنی سالم بود.

تهویه هوا و وسایل گرم‌کننده و خنک‌کننده هم نداشت و کف‌پوش قرنطینه فاقد موکت و تخت‌خواب بود و نور کافی، سرویس بهداشتی قابل استفاده و حمام هم نداشت....»

ادامه مطلب:
https://tinyurl.com/Kahrizak19

از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده، شاهد جنایت کهریزک



#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
صبح روز ۲۰ تیر هشتاد و هشت : مکان بازداشتگاه مخوف کهریزک، جایی که خدا هم آنتن نمیداد

صبح شده و همگی ما شب از شدت ترس و وحشت که قرار است قتلگاه چه بلایی سرمان بیاید شب را تا صبح نخوابیده بودیم، اصلا جایی برای خواب هم نبود که بتوانیم بخوابیم، اگر بغل به بغل یکدیگر هم می‌خوابیدیم باز هم جایی برای خوابیدن نبود، به گفته عادل ترکه وکیل بند قرنطینه ما که از مجرمان خطرناک بود به این نوع خوابیدن می‌گفت کتابی خوابیدن و ما هر شب می‌بایست کتابی می‌خوابیدیم تا شاید ایستاده‌ها هم بتوانند بخوابند، البته اگر خواب به چشم‌هایمان می‌آمد. حدود ساعت ۱۰ الی ۱۱ صبح بود، مجرمان خطرناک همگی از شدت گرمای شدید قرنطینه برهنه بودند و بیشتر حواسشون به بچه‌های کم سن و سال بین ما بود، در داخل دست‌شویی داشتند نوبتی به یک پیرمرد تجاوز می‌کردند، پیرمردی که حکم پدر آن‌ها را داشت، این عمل مجرمان خطرناک برای ما بسیار وحشت‌آور و ناراحت‌کننده بود که چرا این آدم‌ها حس انسانیت خودشان را از دست داده‌اند.

همبندی‌های‌مان می‌خواستند به دست‌شویی بروند ولی شرم و حیا اجازه نمی‌داد و منتظر بودند کار آن‌ها با آن پیرمردی که فقط پوست و استخوان بود تمام بشود. هوا داشت گرم و گرم‌تر می‌شد و همه ما بی‌تاب‌تر می‌شدیم و نفس‌کشیدن داشت کم کم برایمان سختر می‌شد، یک ساعتی گذشت که چند نفر از مجرمان خطرناک پشت درب قرنطینه با لوله‌های پی‌وی‌سی، چوب و شیلنگ ایستاده بودند و به ما گفتند: تا سه شماره می‌شماریم و باید همگی خیلی سریع به حیاط بروید، وقتی از درب کوچک قرنطینه با فشاردادن به یکدیگر خارج می‌شدیم با لوله پی‌وی‌سی، چوب و غیره بر سر و صورت‌مان می‌زدند، وارد حیاط بازداشتگاه کهریزک شدیم و همگی پا برهنه بر کف آسفالت داغ سوزان برای آمارگیری نشستیم، پا‌های‌مان از شدت گرمای آسفالت هر لحظه بیش‌تر می‌سوخت ولی از ترس اینکه کتک بخوریم نمی‌توانستیم اعتراضی کنیم، هر کسی هم اعتراض می‌کرد به بیرون از صف برده می‌شد و به شدت با لوله پی‌وی‌سی چوب و لوله کتک می‌خورد… حدود نیم ساعت از آمارگیری می‌گذشت و شکنجه‌ها داشت بیشتر و بیشتر می‌شد.

افسر نگهبان محمدیان دستور داد بر روی آسفالت داغ بالای ۴۰ درجه ظهر تابستان چهار دست و پا راه برویم و سوار یکدیگر شویم ، باورش برای‌مان خیلی سخت بود که به کدامین گناه باید این همه شکنجه شویم ولی مجبور بودیم تن به شکنجه‌های بی‌رحمانه افسرنگهبان‌ها بدهیم.

همگی چهار دست و پا روی آسفالت‌های داغ و سوزان می‌رفتیم، از نوجوان ۱۷ ساله تا پیرمرد ۶۰ ساله‌ای که بین ما بودند که در اعتراضات دستگیر شده بودند. کف دست‌های‌مان و زانو‌های‌مان از شدت گرمای شدید و کشیده شدن روی آسفالت داغ می‌سوخت و زخم شده بود و آن زخم‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد. من چون از قبل مچ پایم شکسته بود نتوانستم زیاد چهار دست و پا روی آسفالت بروم و استوار محمدیان گفت کسانی که نمی‌توانند چهار دست و پا برن باید حدود پنج ضربه بر روی کف دست‌های‌شان لوله پی‌وی‌سی بزنم.
افسر نگهبان حدود پنج ضربه بر روی کف دست‌های‌مان زد؛ بیشرف آن‌قدر محکم میزد ضربه ها را که از کف‌ دست‌هایمان خون می‌آمد؛ شخص افسر نگهبان از نظر من یک بیمار روانی بود و هیچ رحم و انسانیتی نداشت و از شکنجه‌های ما خودش را ارضاء می‌کرد. همه گرسنه، تشنه و بی‌جان در داخل حیاط در زیر آن آفتاب سوزان شکنجه می‌شدیم؛ جوان‌ها را سوار پیرمردها می‌کردند و پیرمردها را سوار جوان‌ها، دیگر هیچ طاقتی نداشتیم ولی مجبور بودیم برای زنده‌ماندن طاقت بیاوریم. افسر نگهبان سر صف یک شعار معروف می‌داد که باید با صدای بلند آن شعارها را فریاد می‌زدیم که دیوارهای بازداشتگاه کهریزک به لرزه بیوفته. محمدیان بلند فریاد می‌زد این‌جا کجاست؟؟ ما می‌گفتیم کهریزککهریزک کجاست؟؟؟ آخر دنیا… از غذا راضی هستید؟؟ بله قربان؟؟؟ آدم شدید؟؟؟ بله قربان.

بعد از شکنجه‌ها همگی زخمی و‌‌ بی‌جان بودیم و از دوباره باید با سه شماره وارد قرنطینه می‌شدیم، حدود یک‌ساعتی گذشت، همه از درد داشتیم ناله می‌کردیم و زخم‌هایمان بخاطر شرایط غیر بهداشتی قرنطینه عفونت کرده بود، امیر جوادی‌فر حالش بر اثر ضرب و شتم قبل از بازداشت داشت وخیم‌تر می‌شد، بعد از ۲۴ ساعت گرسنگی ناهار آوردند، ناهار چی بود؟؟!! یک کف دست نان کپک زده و یک پنجم سیب‌زمینی گندیده که مجرمان خطرناک با دست‌های آلوده و زخمی بین ما تقسیم می‌کردند، برای این‌که زنده بمانیم مجبور بودیم آن غذای بسیار کم و فاسد را بخوریم،....

ادامه در لینک زیر
https://tinyurl.com/Kahrizak20

از صفحه اینستاگرام مسعود علیزاده از شاهدان جنایت کهریزک


#کهریزک #جنایت_کهریزک #یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در این ویدئو، مسعود علیزاده، از جان‌به‌دربردگان، جنایت کهریزک، از نتیجه دادگاه کهریزک سخن می‌گوید.

بشنوید!

#جنایت_کهریزک #کهریزک #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مسعود علیزاده، نمی‌گذارد همبندی‌های مظلومش در بازداشتگاه کهریزک، فراموش شوند. او ضمن انتشار دکلمه‌ای از جاویدنام امیر‌جوادی‌فر، نوشت:


«امیر جوادی‌فر، جوانی که عاشق ترانه‌سرایی، شعر و ادبیات بود و علاقه زیادی به بازیگری داشت، ولی ضحاک تمام آرزوهایش را از او گرفت

امیر جانم ، برادر شجاع و قهرمانم :  هنوز بعد از گذشت پانزده سال شب ناله‌هایت  برایم زنده می‌شود که از مادرت چشم های زیبایت را میخواستی ، هنوز تصویر لب‌های خشک و تشنه‌ات را فراموش نکردم که وقتی که ناباورانه خون بالا آوردب و در اوج مظلومیت با ما وداع کردی.

جاویدنام امیر جوادی‌فر پیش از دستگیری در روز ۱۸ تیر ۱۳۸۸ توسط لباس شخصی به شدت از ناحیهٔ سر و گردن،  بینی، چشم، فک و دنده هایش مجروح شده بود و یک شب در بیمارستان فیروزگر بستری شد و فردای آن روز ۱۹ تیر تحویل پلیس پیشگیری داده شد و به دستور دادستان تهران (سعید مرتضوی) به همراه ما به بازداشتگاه کهریزک منتقل شود.

امیر روزهای خیلی سختی را در بازداشتگاه کهریزک سپری کرد. وقتی وارد کهریزک شد گردنش، فکش و دنده هایش خرد شده بود و بینایی یکی از چشم هایش را بر اثر ضرب شتم مامورین از دست داده بود و همش به فکر این بود که چرا یکی از چشمانش نمیبیند. چند روز گذشت و چشمانش بخاطر شرایط غیر بهداشتی بازداشتگاه کهریزک به شدت عفونت کرده بود. یک بار در کنار دستشویی وقتی امیر می خواست آب بخوره دیدمش و بهم گفت نمیدونم چرا چشم سمت چپم نمیبینه؟ گفتن واقعیت برایم سخت بود و نتوانستم بگویم بینایی یکی از چشم هایت را از دست داده‌ای، در آن لحظه تنها کاری که از دستم بر آمد دل داری بود.

امیر همیشه با صدای بلند ناله میکرد و از مادرش کمک میخواست که مادرم! چرا یکی از چشم هایم نمی بیند چشم هایم را به من باز گردان. بعد از اینکه از زندان اوین آزاد شدم متوجه شدم مادر امیر پنج سال پیش از دستگیری‌اش بر اسر سرطان فوت کرده بود و داغ مادرش بر دلش مانده بود و در آخرین روزهای زندگیش همش از مادرش کمک می‌خواست و در آخر هم به سوی مادرش شتافت.

روز آخر بود داشتیم از جهنم کهریزک به زندان اوین منتقل میشدیم، امیر حالش از چند روز پیش خیلی وخیم‌تر شده بود و در آن آفتاب سوزان تیر ماه در کنج سایه ای در حیاط نشسته بود. در همان لحظه (سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک) به جرم اینکه امیر در سایه نشسته بود و در زیر آفتاب سوزان نبود شروع کرد با پوتین بر سر و صورت و دنده‌های شکسته‌اش چند ضربه ای زد که امیر از شدت درد پوتین مجبور شد از سایه بیرون بیاد و با تنی بی جان کنار ما بشیند.

قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم دست های پلاستیکی به دستمان زدند، انقدر محکم بستند که دست همگی خون مرده شده بود و دست بعضی ها را پاره کرده بود. راننده اتوبوس و مامورین نیروی انتظامی از بوی گند ما همگی ماسک زدند.هوای داخل اتوبوس خیلی گرم بود و هر چی التماس کردیم پنجره ها را باز کنند این کار رو نکردند، نامرد ها جلوی ما آب خنک میخوردند ولی یک قطره آب هم به ما نمی دادند. چند تا سرباز در اتوبوس ما بود که باتوم بر دست داشتند و هر کسی ناله میکرد با باتوم پذیرایی میکردند.

امیر در راه کهریزک به اوین در اتوبوس حالش خیلی بد شده بود و خیلی هم تشنه بود و لب هایش از تشنگی خشک شده بود، دوستانم به مامورین خیلی التماس کردند که تو رو خدا به او آب بدهند ولی دریغ از یک قطره آب. امیر با لب‌های تشنه مرتب خون بالا می‌آورد، تنفس کم کم برای امیر سخت و سخت‌تر میشد. یکی از دوستانم به امیر تنفس مصنوعی داد ولی متأسفانه هیچ کاری از دستش بر نیامد تا امیر زنده بماند. وقتش بود که امیر در اوج مظلومیت از این دنیا برود و به سوی مادرش بشتابد. امیر جان ما رو ببخش که نتوانستیم برایت کاری انجام دهیم و تو در اخر مظلومانه از این دنیا رفتی و داغت را بر دل پدر ،  برادر ، لبخند و ما گذاشتی.

یاد و خاطره.ات تا همیشه در قلب ما زنده و گرامیست.💔»


#امیرجوادی_فر #جنایت_کهریزک #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جنایات در زندان‌های رژیم بعث سوریه و رژیم جمهوری اسلامی ملایان

تصاویر و فیلم‌های زندان مخوف صیدنایا در سوریه من و همبندانم را ناخداگاه به یاد جهنمی به نام بازداشتگاه کهریزک انداخت، بازداشتگاهی که آخر دنیا بود و خدا هم در آنجا آنتن نمی‌داد و هر کسی هر جرمی هم داشت کهریزک سزایش نبود.

تصاویر این شخص که عقل و هوش خودش را بخاطر شکنجه و شرایط سخت زندان از دست داده من را به یاد جوان خوزستانی به نام وهاب غفاری انداخت .. وهاب سال ۱۳۸۸ به همراه ما به جهنمی به نام کهریزک اعزام شد، بازداشتگاه غیر قانونی که زیر نظر سازمان زندان ها نبود. از لهجه وهاب متوجه شدیم اهل خوزستان است. بخاطر شکنجه های هر روزه جهنم کهریزک و شرایط غیر انسانی ما در آن بازداشتگاه شوک بزرگی به همگی ما وارده شده بود. عریان‌کردن در جلوی چشمان یکدیگر، فرستادن دود کازوئیل به داخل قرنطینه، چهار دست و پا بردن روی آسفالت داغ و سوار شدن بر روی یکدیگر، خوردن آب چاه که بوی گند میداد، کمبود جا در زمان نشستن و خواب و شکنجه‌های دیگری که ما هر لحظه مرگ را آرزو می‌کردیم، زیرا فقط مرگ بود که می‌توانست ما را نجات دهد.

بعد از دو روز حضورمان در کهریزک وهاب شخص دیگری شد و متأسفانه عقل و هوش خودش را از دست داد، به طوری که همش فریاد میزد تو رو خدا من را اعدام کنید، من بیگناهم، اینجا کجاست ، و بلند ناله میکرد، و شرایط روحی وهاب روز به روز وخیم‌تر میشد.

روز اعزام ما از جهنم کهریزک به زندان اوین بود ولی او می‌خواست در جهنم  کهریزک بماند و به همراه ما اوین نیایید، زیرا میترسید می‌خواهند اعدامش کنند، حتی به زیر پاهای سرهنگ کمیجانی افتاده بوده و از او می‌خواست اعدامش نکنند ولی در همان حال سرهنگ کمیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک با پوتین ضربه‌های محکمی به وهاب وارد کرد که بلند شو فیلم بازی نکن، خلاصه مأمورین به زور ضرب و شتم وهاب را سوار اتوبوس کردن و به همراه ما به زندان اوین فرستادن.

وارد زندان اوین که شدیم وهاب همش زیر تخت مخفی میشد و بلند فریاد میزد اعدامش نکنند یا اینکه در راهروی سالن راه می‌رفت و با خودش صحبت میکرد.‌ بعد از چند هفته که اسم وهاب را برای آزادی خواندن او رفته بود زیر تخت قایم شده بود و مثل همیشه فریاد میزد که من را اعدام نکنید و در آخر مأمورین زندان دست و پاهایش را بستند و او را بیرون بردن تا به خانواده‌اش تحویل بدهند.

بعد از آزادی از زندان از طریق یکی از بچه‌های کهریزک جویای حال وهاب شدم ولی متأسفانه خانواده‌اش وهاب را به بیمارستان اعصاب و روان برده بودن و در آنجا بستری شده بود و من تا به امروز از سرنوشت وهاب غفاری بی خبرم که آیا او توانست سلامتی خودش را به دست بیاورد.

در بخش دیگری از تصاویر زندان صیدنایا سوریه  فضای دردناک و غیربهداشتی دستشویی‌های زندان را نشان می‌دهد که این فضای بهداشتی شباهت بسیار زیادی به قرنطینه و سوله‌های مرگ بازداشتگاه کهریزک از جمله سرویس بهداشتی و توالت‌های آن جهنم را داشت، توالت های فاقد درب مکانی شده بود که مجرمان خطرناک به نوبت به چند شخص در آنجا تجاوز کنند، شخصی به نام بابا علی که حدود شصت سال سن داشت و یک پسر جوان که به نظر می‌رسد قبلا معتاد بوده است و ما باید ساعت‌ها پشت دستشویی انتظار می‌کشیدم که تجاوز مجرمان خطرناک با این افراد تمام شود.

متأسفانه در قسمت بالای توالت های بازداشتگاه کهریزک سکوی سنگی بین توالت های فاقد درب قرار داشت که همیشه چندین نفر از مجرمان خطرناک در آنجا لخت مادر زاد می‌خوابیدند، دلیل خوابیدن روی توالت خنکی آنجا بود، زیرا در داخل قرنطینه بخاطر گرمای سوزان تیر ماه جهنمی سوزان شده بود و فرستادن دود گازوئیل به داخل قرنطینه، دلیل دوم هم بخاطر کمبود جا در داخل قرنطینه بود که عده‌ای مجبور بودن برای خوابیدن سرپا و نوبتی بخوابند.

به امید روزی که هیچ دری دیوار نیست، زندان نیست، شکنجه نیست، انفرادی نیست، کهریزک نیست، اعدام نیست، دیکتاتور نیست.


از اینستاگرام مسعود علیزاده

#صیدنایا #کهریزک #نه_به_جمهوری_اسلامی #نه_به_اعدام #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Masoud Alizadeh:
روایت سوءقصد نافرجام

امیرمحمد خالقی دانشجوی ۱۹ ساله‌ اهل خراسان  روز چهارشنبه ۲۴ بهمن،در حال بازگشت به خوابگاه دانشجویی در منطقه امیرآباد تهران،توسط دو زورگیر موتور سوار مورد حمله قرار گرفت.در این حمله که برای ربودن کول پشتی امیر محمد صورت گرفته بود چند ضربه چاقو به او زدند. متأسفانه بر اثر جراحات شدید امیر محمد صبح روز پنجشنبه ۲۵ بهمن جان‌ خود را مظلومانه در بیمارستان از دست داد.

در طول بیش از چهار دهه عمر رژیم ، دستگاه‌های امنیتی همواره تلاش کرده‌اند با اعزام ارازل و اوباش حکومتی و صحنه‌سازی‌هایی از قبیل دزدی و خفت‌گیری، مخالفان خود را در خیابان‌ها با چاقو بکشند و از میان بردارند. متأسفانه، همانطور که این اتفاق در سال ۸۹ برای خودم رخ داد، بسیاری از مخالفان با این روش‌ها هدف قرار گرفته‌اند.

بعد از یک سال پیگیری شکایت مان از مأمورین نیروی انتظامی در دادسرای سازمان قضایی نیروهای مسلح، پرونده قضات در دادسرای کارکنان دولت مطرح شد. پس از تماسی که از دادسرای کارکنان دولت با من برقرار شد، حدود یک ماه به من فرصت داده شد تا شکایتم را علیه سعید مرتضوی، دادستان پیشین تهران، دهنوی حداد، قاضی شعبه ۳ امنیت دادگاه انقلاب تهران، و علی‌اکبر حیدری‌فر، دادیار شعبه ۳ دادگاه انقلاب را ثبت کنم.

آن زمان در یک مشاور املاک مشغول به کار بودم. چند روز پس از تماس از دادسرای کارکنان دولت، چندین تهدید تلفنی دریافت کردم که میگفتند نباید بیشتر از این پیگیر پرونده جنایت کهریزک باشم و بهتر است مبلغی پول دریافت کنم و  از این پرونده کنار بکشم. چون قبلاً نیز تهدیدات مشابهی دریافت کرده بودم، به این تهدیدها توجهی نکردم و همچنان در حال برنامه‌ریزی با دیگر آسیب‌دیدگان کهریزک بودم تا همه با هم به دادسرای کارکنان دولت برویم تا آنها  شکایت کنیم.

اگر اشتباه نکنم، شب پنج‌شنبه بود. حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب بود که بنگاه را بستم و پیاده به سمت خانه حرکت کردم. در مسیر، به سوپرمارکت رفتم و مقداری خرید برای خانه انجام دادم. وقتی به سر کوچه رسیدم، متوجه شدم دو جوان به من طعنه می‌زنند. این رفتار برایم کمی عجیب بود، بنابراین از آنها پرسیدم چرا  در همان لحظه جفتشون بهم حمله کردند ، چند ضربه ای زدند و سریعا فرار کردن ، همان لحظه متوجه شدم ماشین پلیس چراغ خاموش جلوتر ایستاده ، آمدم وسایل خریدم را از روی زمین جمع کنم که دیدم نمیتونم نفس بکشم.‌..

نگاهی به سمت قلبم انداختم که از شدت درد می‌سوخت و متوجه شدم که چاقو خورده‌ام. جای چاقو را محکم با دستم فشار دادم، اما خون همچنان بیرون می‌زد و نفس کشیدن برایم هر لحظه سخت‌تر و دشوارتر می‌شد.

کمی جلوتر از جایی که به من حمله کرده بودند، درمانگاهی وجود داشت. با زحمت خودم را به درمانگاه کشاندم. مسئول درمانگاه گفت که باید به بیمارستان منتقل شوم و خونریزی شدیدی دارم. دوباره از درمانگاه خارج شدم و به جلوی درمانگاه رسیدم. به سختی می‌توانستم نفس بکشم و در همان جا روی زمین افتادم. چند نفر از دوستانم دورم جمع شده بودند و به آمبولانس زنگ می‌زدند. حال بسیار بدی داشتم؛ چون چاقو طحالم را پاره کرده بود و خونریزی داخلی شدیدی داشتم.

همان زمان بسیجی ها بالای سرم آمدن و از من فیلم برداری کردند و رفتند ،  آمبولانس آمد ، سوار آمبولانس شدم و دیگر نمی‌تونستم نفس بکشم ، زیرا از قسمتی که چاقو خورده بودم هوا می‌کشد و نمی‌گذاشت از دهن نفس بکشم ، از یک طرف هم خون وارد ریه هایم شده بود و از دهن و دماغم بیرون میزد ، آن موقع فکر می‌کردم که زنده نمی‌مانم و این بار خواهم رفت. تا اینکه به بیمارستان مدنی کرج رسیدیم.خلاصه، سریعاً مرا وارد اتاق عمل کردند و عمل جراحی چندین ساعت طول کشید. اما این بار هم نتوانستم زنده بمانم.
بعد از دو هفته که از بیمارستان مرخص شدم، با مجید مقدم، دیگر بازداشتی کهریزک، هماهنگ کردم و با بخیه‌های روی شکمم، با ماشین مجید به تهران رفتیم. در تهران، شکایتی علیه سعید مرتضوی، قاضی دهنوی حداد و دادیار حیدری‌فر تنظیم کردیم.

در نهایت، پرونده شکایت من از چاقو خوردنم به جایی نرسید و پلیس امنیت دو نفر را معرفی کرد که ادعا می‌کردند من را با چاقو زده‌اند. در حالی که هیکل آن دو نفر به مراتب کوچک‌تر از کسانی بود که من را با چاقو زده بودند. پرونده‌ام به نوعی ماست‌مالی شد، ولی برای همه ما روشن بود که این حمله از سوی چه کسانی و با چه هدفی انجام شده بود.

امیر محمد خالقی به توسط این حکومت به قتل رسیده است و متأسفانه دستگاه قضایی رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی که به طور گسترده حقوق بشر را نقض می‌کند، روزی دو نفر از اراذل و اوباش حکومتی را به جای قاتلان اصلی معرفی خواهد کرد.

از اینستاگرام مسعود علیزاده

#امیرمحمد_خالقی #مسعود_علیزاده #کهریزک #یاری_مدنی_توانا


@Tavaana_TavaanaTech