"حق بر زنده نگهداشتن حقیقت جنایت سردشت"
و چند نکته شکوه رسان و راه نشان...
✍️رئوف آذری*
بخش 1
https://t.iss.one/Sopskf/6052
چهارشنبه بیست و یکم تیرماه سال جاری، سردشت، میزبان هیٲتی با سرپرستی دستیار رییس جمهور و با حضور کاردار سفارت ژاپن بود.
مزار شهدا، کلینیک جانبازان، بلوار هیروشیما و سالن شهدای بمباران شیمیایی، میزبان هیٲت فوق الذکر در مدت چندساعت حضور بودند!
گرچه این حضور با پیگیری نماینده مردم درمجلس شورای اسلامی و همراهی سبز ایشان با هیٲت ترتیب داده شده بود و امید می رود با هوشمندی ایشان، دستاوردهای اجرایی قابل اتکایی داشته باشد اما از جهاتی نیز در خور درنگ و تٲمل بود:
١)از معدود انجمن های باقی از عملیات انفال انجمن های مردم نهاد در دولت مهرزدا، انجمن دفاع ازحقوق مصدومین شیمیایی شهرستان بود که همین ماندگاری نشانگانی از ضرورت وجودی برای روزهای مبادا و نیز دست برکلاه عمل کردن متولیان انجمن دارد!
جای بسی درنگ و تٲمل بود که دقایقی قبل از شروع مراسم ویژه درسالن یادمان، تماس نگارنده با مدیران انجمن، حکایت از بی خبری یا نوعی دلخوری از بی توجهی راهبران این حضور و نشست داشت و علی رغم اصرار نگارنده، رییس انجمن که خود از شهدای زنده و جانبازان اعزامی روز فاجعه به اسپانیا و از نقد شوندگان فضای مدنی شهر حول موضوع روز بود، حاضر به شرکت در مراسم نشد!
۲)حضور جمعی شورای شهر و شهرداری و ایراد سخنرانی سرپرست شهرداری در هیٲت یک جانباز و همت جمعی شان در اهداء عنوان افتخاری شهروندی به مهمانان، نشان از اطلاع قبلی آن مجموعه از حضور هیٲت داشت که این تناقض در شورمندی جمع شورا در آن مراسم و دلخوری جمعی تنها انجمن مرتبط با موضوع، در دو سر یک طیف، سئوال برانگیز بود چه اینکه این سه، نماینده مردم در مجلس شورا، اعضای شورای شهر و مدیران انجمن، به نوعی هریک نماینده مردم اند و این تناقض در مشارکت یا عدم همراهی با یک رویداد، سئوال برانگیز می نماید!
۳)نماینده مردم در مجلس شورا، حداقل از حدود یکسال قبل، با اراده و خواست صلح سازی [ نامه مکتوب و حضور در مجلس شورای] تعدادی کنشگر صلح و محیط زیست شهرستان و البته صاحب مقام در سطوح ملی و بین المللی، آشنایی حاصل کرده بودند اما علی رغم آن سطح از آشنایی، هیچ یک از اعضای بنیاد[م]صلح و مهربانی، تا لحظه برگزای مراسم اطلاعی از برنامه نداشتند، در حالی که اطلاع قبلی شان و حضور و مشارکت شان در برنامه ریزی و اجرا، قطع یقین در سطوح کمی و کیفی ساعات حضور مهمانان ویژه، اثرگذار می بود.
۴)تعدادی از شهروندان به نمایندگی از جانبازان پشت تریبون رفته و به ایراد سخن پرداختند که اگر چه صاحب حرمت و کرامت شخصی بودند و محتمل نیز جانباز با درصدهای مقبول، اما رگه های مشترکی در بیان شان مشهود بود که؛
نشان از سناریویی غیرمعمول و حداقل نامٲنوس با خواست جمعی کنشگران این حوزه در طول سالیان گذشته داشت!
چه اینکه سردشت، حداقل یک دهه و بیشتر است از فاز مظلوم نمایی و بالیدن به پیله "اولین شهر قربانی جنگ افزارهای شیمیایی"، خارج شده و بر عاملیت و حامل بودن پیامی شگرف[شهر صلح و مهربانی]، تٲکید دارد که با به نتیجه رسیدن پرونده جانبازی و چندرغاز دریافتی و تٲکید بر منبررفتگان تفاوت ماهوی داشت!
۴)عنوان انتخابی برای نشست ویژه"حق بر زنده نگه داشتن جنایت سردشت"، گرچه هوشمندانه بود اما به نظر می رسد بسیار روتین و معطوف به خواستی و اراده ای سیاسی و شویی انتخاباتی طراحی شده باشد که با روح ماندگاری این جنایت برای عبرت آیندگان، دمساز نمی نمایاند!
از فحوای متون یادداشتی پشت تریبون رفتگان تا سوگیری خبرنگاران اعزامی در انتخاب سوژه ها و هدایت جریان مصاحبه ها، نشان از خواستی سوای خواست و اراده شهروندان سردشتی و جانبازان و خانواده شهدا، داشت که اصل حضور و مراسم را تحت الشعاع قرار می داد!
۵)حجم حضور توده ها و غیبت مشهود چهره ها، دغدغه زا می نمود چه اینکه اعلان بی خبری بسیاری از خانواده های شاخص با چند و چندها قربانی فاجعه حتی از برگزاری چنین نشستی، شواهدی بر گزینشی گَزشی توسط نهاد مربوطه می داد که امیدواریم چنین نبوده باشد ولی اگر چنین اعمال سلیقه یا سیاست کژی، اتفاق افتاده باشد، اجحافی بزرگ و همدست کردن خواسته های مردمی با نهادی مرتبط بوده که نابخشودنی می نماید.
۶)حضور هیٲت ژاپنی و بازدیدشان از بلوار/ خیابان هیروشیما و ایراد سخن در نشست ویژه و البته اعطای حق افتخاری شهروندی، فرصت مغتنمی بود که می توانست هزینه ای همسنگ بودجه تزریقی آن کشور به احیای دریاچه ارومیه و نابودی زاب را به شرط کنشگری آگاهانه و مطالبه گری ذیحقانه، جذب کند که محتمل مطمع نظر بوده اما ملجٲحُسن برابری نبوده و نباشد!
[ادامە دارد👇]
و چند نکته شکوه رسان و راه نشان...
✍️رئوف آذری*
بخش 1
https://t.iss.one/Sopskf/6052
چهارشنبه بیست و یکم تیرماه سال جاری، سردشت، میزبان هیٲتی با سرپرستی دستیار رییس جمهور و با حضور کاردار سفارت ژاپن بود.
مزار شهدا، کلینیک جانبازان، بلوار هیروشیما و سالن شهدای بمباران شیمیایی، میزبان هیٲت فوق الذکر در مدت چندساعت حضور بودند!
گرچه این حضور با پیگیری نماینده مردم درمجلس شورای اسلامی و همراهی سبز ایشان با هیٲت ترتیب داده شده بود و امید می رود با هوشمندی ایشان، دستاوردهای اجرایی قابل اتکایی داشته باشد اما از جهاتی نیز در خور درنگ و تٲمل بود:
١)از معدود انجمن های باقی از عملیات انفال انجمن های مردم نهاد در دولت مهرزدا، انجمن دفاع ازحقوق مصدومین شیمیایی شهرستان بود که همین ماندگاری نشانگانی از ضرورت وجودی برای روزهای مبادا و نیز دست برکلاه عمل کردن متولیان انجمن دارد!
جای بسی درنگ و تٲمل بود که دقایقی قبل از شروع مراسم ویژه درسالن یادمان، تماس نگارنده با مدیران انجمن، حکایت از بی خبری یا نوعی دلخوری از بی توجهی راهبران این حضور و نشست داشت و علی رغم اصرار نگارنده، رییس انجمن که خود از شهدای زنده و جانبازان اعزامی روز فاجعه به اسپانیا و از نقد شوندگان فضای مدنی شهر حول موضوع روز بود، حاضر به شرکت در مراسم نشد!
۲)حضور جمعی شورای شهر و شهرداری و ایراد سخنرانی سرپرست شهرداری در هیٲت یک جانباز و همت جمعی شان در اهداء عنوان افتخاری شهروندی به مهمانان، نشان از اطلاع قبلی آن مجموعه از حضور هیٲت داشت که این تناقض در شورمندی جمع شورا در آن مراسم و دلخوری جمعی تنها انجمن مرتبط با موضوع، در دو سر یک طیف، سئوال برانگیز بود چه اینکه این سه، نماینده مردم در مجلس شورا، اعضای شورای شهر و مدیران انجمن، به نوعی هریک نماینده مردم اند و این تناقض در مشارکت یا عدم همراهی با یک رویداد، سئوال برانگیز می نماید!
۳)نماینده مردم در مجلس شورا، حداقل از حدود یکسال قبل، با اراده و خواست صلح سازی [ نامه مکتوب و حضور در مجلس شورای] تعدادی کنشگر صلح و محیط زیست شهرستان و البته صاحب مقام در سطوح ملی و بین المللی، آشنایی حاصل کرده بودند اما علی رغم آن سطح از آشنایی، هیچ یک از اعضای بنیاد[م]صلح و مهربانی، تا لحظه برگزای مراسم اطلاعی از برنامه نداشتند، در حالی که اطلاع قبلی شان و حضور و مشارکت شان در برنامه ریزی و اجرا، قطع یقین در سطوح کمی و کیفی ساعات حضور مهمانان ویژه، اثرگذار می بود.
۴)تعدادی از شهروندان به نمایندگی از جانبازان پشت تریبون رفته و به ایراد سخن پرداختند که اگر چه صاحب حرمت و کرامت شخصی بودند و محتمل نیز جانباز با درصدهای مقبول، اما رگه های مشترکی در بیان شان مشهود بود که؛
نشان از سناریویی غیرمعمول و حداقل نامٲنوس با خواست جمعی کنشگران این حوزه در طول سالیان گذشته داشت!
چه اینکه سردشت، حداقل یک دهه و بیشتر است از فاز مظلوم نمایی و بالیدن به پیله "اولین شهر قربانی جنگ افزارهای شیمیایی"، خارج شده و بر عاملیت و حامل بودن پیامی شگرف[شهر صلح و مهربانی]، تٲکید دارد که با به نتیجه رسیدن پرونده جانبازی و چندرغاز دریافتی و تٲکید بر منبررفتگان تفاوت ماهوی داشت!
۴)عنوان انتخابی برای نشست ویژه"حق بر زنده نگه داشتن جنایت سردشت"، گرچه هوشمندانه بود اما به نظر می رسد بسیار روتین و معطوف به خواستی و اراده ای سیاسی و شویی انتخاباتی طراحی شده باشد که با روح ماندگاری این جنایت برای عبرت آیندگان، دمساز نمی نمایاند!
از فحوای متون یادداشتی پشت تریبون رفتگان تا سوگیری خبرنگاران اعزامی در انتخاب سوژه ها و هدایت جریان مصاحبه ها، نشان از خواستی سوای خواست و اراده شهروندان سردشتی و جانبازان و خانواده شهدا، داشت که اصل حضور و مراسم را تحت الشعاع قرار می داد!
۵)حجم حضور توده ها و غیبت مشهود چهره ها، دغدغه زا می نمود چه اینکه اعلان بی خبری بسیاری از خانواده های شاخص با چند و چندها قربانی فاجعه حتی از برگزاری چنین نشستی، شواهدی بر گزینشی گَزشی توسط نهاد مربوطه می داد که امیدواریم چنین نبوده باشد ولی اگر چنین اعمال سلیقه یا سیاست کژی، اتفاق افتاده باشد، اجحافی بزرگ و همدست کردن خواسته های مردمی با نهادی مرتبط بوده که نابخشودنی می نماید.
۶)حضور هیٲت ژاپنی و بازدیدشان از بلوار/ خیابان هیروشیما و ایراد سخن در نشست ویژه و البته اعطای حق افتخاری شهروندی، فرصت مغتنمی بود که می توانست هزینه ای همسنگ بودجه تزریقی آن کشور به احیای دریاچه ارومیه و نابودی زاب را به شرط کنشگری آگاهانه و مطالبه گری ذیحقانه، جذب کند که محتمل مطمع نظر بوده اما ملجٲحُسن برابری نبوده و نباشد!
[ادامە دارد👇]
Telegram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
ادامه از یادداشتِ "حق بر زنده نگه داشتن جنایت تاریخی سردشت"،چندنکته شکوه رسان و راه نشان!...]
👇👇👇2
...برای مثال، وقتی جناب موراکامی سخن از تعامل و اشتراک مساعی و انجام پروژه مشترک با موزه صلح تهران، می گفت، لازم بود محضرشان یادآوری می شد که سردشت، خود پیشگام تر از تهران، مستحق ایجاد موزه صلح بوده و می طلبد ژاپنی ها و هیروشیمایی ها، به تناسب حق خواهرخواندگی و جبران مافات در زاب انتقالی، تمام عیار در به سرانجام رساندن پروژه خاک خورده و زنگ زده موزه صلح سردشت، همت گمارند و من بعد نیز همکار اجرایی شدن پروژه های مشترک با موزه صلح سردشت باشند و قس علیهذا در اجرای پروژه های موردی پارک آشتی و پل آشتی و...
۶) تٲکید نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی بر دعوت تمام شمار از کنشگران شهرستانی و فعالان ان جی اویی [حین مکالمه تلفنی با نگارنده پیشامراسم]، با آنچه در عالم واقع روی داده بود، نشانگانی از تعارض در کلام تا عمل نماینده مردمی یا تضاد در خواست و اراده وی با عمل و ادای وظیفه همکاران ایشان دارد که در هر دو صورت، آسیبی جدی بر دستگاه خرد جمعی و نابخشودنی است!
۷) نشستی با این ترکیب و با این تاخیر زمانی به نام سالگرد و با آن حجم رسانه و اصحاب رسانه، ظرفیت ها و فرصت های کم بدیلی می توانست بیافریند که محتمل، به قدر وزن و هزینه و وجاهت، اهداف را متحقق نکند و یا اهداف اولویت دار جامعه مدنی را نپاید!
فراغت از فشار کاری و اجرایی روز هفتم و نیز فرصت پرداخت به مطالبات برآمده از حضور و شعار مردم در روز هفتم و حتی چرایی بایکوت، سکوت و عدم حضور و مشارکت برخی کنشگران، مجالی در اختیار قرار داده بود تا با غنای بیشتری، تصویر واقعی شهر و کنشگران و توده هایش نمایانده شود و هم حقیقت تاریخی آن فاجعه، به قدر راستی های موجود و کژی های نامبارک، مورد اهتمام قرار گیرد که آنچه مشهود می نمود، عدم موازنه این دو بود!
گرچه محتمل، بنود و مفاد و توافق و دستاوردی باشد که بر نگارنده و خیل کنشگران این شهرستان، معلوم نباشد..
٨)نمایش روی سن رفته "کاتژمێر یا کاژێر" -ساعت یا زمان خاص-بهترین جلوه حضوری مراسم بود که الحق والانصاف، نمودی حقیفی ازحقیقت جنایت تاریخی فاجعه را نمایش داد.
آنجا که با هر ضربه تبر، آن ویلچر نشین و پرستارش، نفس کم می آوردند و قدمی به مرگ نفس نزدیک می شدند اما درادامه،
اراده برخاستن و جوانه پروری صلح شان، سبب بازگشت روح به کالبد جانبازان [بازیگران]می شد.
این نمایش، می توانست الهام بخش حرکتی جمعی و نهادی برای سردشت باشد که متٲسفانه[طبق اظهار کارگردان و بازیگران]کمتر مجالی برای آن فهم عمیق، فراهم شد!
۹)سکوت و بایکوت و انفعال انجمن
دفاع ازحقوق مصدومین شیمیایی چه در مراسم سالگرد و چه در نشست اخیر، و تکیه بر تک سفر سالانه به هلند و شرکت در اجلاس سازمان
OPCW
غیرقابل توجیه و صرف بازی کردن در میدان به انحراف کشندگان مراسم سالیادها و تحریف کنندگان خواست کنشگران صلح شهرستان است و نشاید و نباید که چنین ذخیره قانونی، چنان نابسامان مدیریت شود که حتی درنشستی اینچنینی و در دل شهر خود، قربانی بازی های سیاسی گردد!
بر نماینده مردم و شورای شهر، بیش از همه واجب است زمینه های چتین انزاو و سکوت وبایکوتی را بخشکانند که اگر چنین مٲموریتی را نپایند، چه بسا چون خیاط، روزی خود نیز در کوزه تنهایی بیفتند و برای ابد بخسبند!
و اخیر نکته؛
۱۰)بر جمع کنشگران مدنی و ویژه اعضای شورای شهر و نماینده مردم در مجلس شورا، واجب است ضمن مطالبه حقوق حقه مردم، بر شورگروهی و خرد جمعی تٲکید ویژه ای داشته باشند و ورای تک روی، نمایش و شوی تبلیغاتی، بر غور در واقعیت ها و تحقیق حقیقت ها، همت گمارند و بیش از گرایش به سیاستِ کاری، بر استراتژی ها و راهبردهای خروج از واقعیت مذموم و رسیدن به حقیقت مطلوب همت گمارند.
فرصت کنشگری و فعالیت مدنی، نمایندگی و وکالت مردم، گرچه محصور در سال و معدود به عدد چند و چهار و دهه هاست اما چنانچه دقیق مورد اهتمام قرار گیرد، از سویی عبرت آموز و از دگر سو تجربه زاست، چه اینکه می توان چون گذشتگان، تساهل کرد و در باتلاق روز، گیر کرد یا می توان و می شود و شدنی است تا آنِ دگر شد و آنِ دگر کرد و طرحی نو درانداخت!
سردشت، اینک گرچه ذیحق در"زنده نگه داشتن حقیقت جنایت/فاجعه تاریخی"خود است اما قبل و بیش از آن، محق در پاسداشت سرمایه های انسانی[معضل مهاجرت جوانان]،سرمایه های اجتماعی[اعتماد، همگرایی، همدلی، صداقت، شفافیت، سلامت اخلاقی و رفتاریو نهادسازی های مدنی] و سرمایه های نمادین[جنگل های بلوط و آب روان زاب و به یادمان کردن فاجعه با ایجاد موزه صلح ]است و چه کسی مهتم تر از این سه[کنشگران، شورای شهر و نماینده] به فاجعه مهاجرت جوانان، قتل و عام بلوط ها[این کارخانه اکسیژن سازی] وانتقال و نابودی آب زاب[این پرستار تاول زدای طبیعی]است.
[ادامە دارد👇]
👇👇👇2
...برای مثال، وقتی جناب موراکامی سخن از تعامل و اشتراک مساعی و انجام پروژه مشترک با موزه صلح تهران، می گفت، لازم بود محضرشان یادآوری می شد که سردشت، خود پیشگام تر از تهران، مستحق ایجاد موزه صلح بوده و می طلبد ژاپنی ها و هیروشیمایی ها، به تناسب حق خواهرخواندگی و جبران مافات در زاب انتقالی، تمام عیار در به سرانجام رساندن پروژه خاک خورده و زنگ زده موزه صلح سردشت، همت گمارند و من بعد نیز همکار اجرایی شدن پروژه های مشترک با موزه صلح سردشت باشند و قس علیهذا در اجرای پروژه های موردی پارک آشتی و پل آشتی و...
۶) تٲکید نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی بر دعوت تمام شمار از کنشگران شهرستانی و فعالان ان جی اویی [حین مکالمه تلفنی با نگارنده پیشامراسم]، با آنچه در عالم واقع روی داده بود، نشانگانی از تعارض در کلام تا عمل نماینده مردمی یا تضاد در خواست و اراده وی با عمل و ادای وظیفه همکاران ایشان دارد که در هر دو صورت، آسیبی جدی بر دستگاه خرد جمعی و نابخشودنی است!
۷) نشستی با این ترکیب و با این تاخیر زمانی به نام سالگرد و با آن حجم رسانه و اصحاب رسانه، ظرفیت ها و فرصت های کم بدیلی می توانست بیافریند که محتمل، به قدر وزن و هزینه و وجاهت، اهداف را متحقق نکند و یا اهداف اولویت دار جامعه مدنی را نپاید!
فراغت از فشار کاری و اجرایی روز هفتم و نیز فرصت پرداخت به مطالبات برآمده از حضور و شعار مردم در روز هفتم و حتی چرایی بایکوت، سکوت و عدم حضور و مشارکت برخی کنشگران، مجالی در اختیار قرار داده بود تا با غنای بیشتری، تصویر واقعی شهر و کنشگران و توده هایش نمایانده شود و هم حقیقت تاریخی آن فاجعه، به قدر راستی های موجود و کژی های نامبارک، مورد اهتمام قرار گیرد که آنچه مشهود می نمود، عدم موازنه این دو بود!
گرچه محتمل، بنود و مفاد و توافق و دستاوردی باشد که بر نگارنده و خیل کنشگران این شهرستان، معلوم نباشد..
٨)نمایش روی سن رفته "کاتژمێر یا کاژێر" -ساعت یا زمان خاص-بهترین جلوه حضوری مراسم بود که الحق والانصاف، نمودی حقیفی ازحقیقت جنایت تاریخی فاجعه را نمایش داد.
آنجا که با هر ضربه تبر، آن ویلچر نشین و پرستارش، نفس کم می آوردند و قدمی به مرگ نفس نزدیک می شدند اما درادامه،
اراده برخاستن و جوانه پروری صلح شان، سبب بازگشت روح به کالبد جانبازان [بازیگران]می شد.
این نمایش، می توانست الهام بخش حرکتی جمعی و نهادی برای سردشت باشد که متٲسفانه[طبق اظهار کارگردان و بازیگران]کمتر مجالی برای آن فهم عمیق، فراهم شد!
۹)سکوت و بایکوت و انفعال انجمن
دفاع ازحقوق مصدومین شیمیایی چه در مراسم سالگرد و چه در نشست اخیر، و تکیه بر تک سفر سالانه به هلند و شرکت در اجلاس سازمان
OPCW
غیرقابل توجیه و صرف بازی کردن در میدان به انحراف کشندگان مراسم سالیادها و تحریف کنندگان خواست کنشگران صلح شهرستان است و نشاید و نباید که چنین ذخیره قانونی، چنان نابسامان مدیریت شود که حتی درنشستی اینچنینی و در دل شهر خود، قربانی بازی های سیاسی گردد!
بر نماینده مردم و شورای شهر، بیش از همه واجب است زمینه های چتین انزاو و سکوت وبایکوتی را بخشکانند که اگر چنین مٲموریتی را نپایند، چه بسا چون خیاط، روزی خود نیز در کوزه تنهایی بیفتند و برای ابد بخسبند!
و اخیر نکته؛
۱۰)بر جمع کنشگران مدنی و ویژه اعضای شورای شهر و نماینده مردم در مجلس شورا، واجب است ضمن مطالبه حقوق حقه مردم، بر شورگروهی و خرد جمعی تٲکید ویژه ای داشته باشند و ورای تک روی، نمایش و شوی تبلیغاتی، بر غور در واقعیت ها و تحقیق حقیقت ها، همت گمارند و بیش از گرایش به سیاستِ کاری، بر استراتژی ها و راهبردهای خروج از واقعیت مذموم و رسیدن به حقیقت مطلوب همت گمارند.
فرصت کنشگری و فعالیت مدنی، نمایندگی و وکالت مردم، گرچه محصور در سال و معدود به عدد چند و چهار و دهه هاست اما چنانچه دقیق مورد اهتمام قرار گیرد، از سویی عبرت آموز و از دگر سو تجربه زاست، چه اینکه می توان چون گذشتگان، تساهل کرد و در باتلاق روز، گیر کرد یا می توان و می شود و شدنی است تا آنِ دگر شد و آنِ دگر کرد و طرحی نو درانداخت!
سردشت، اینک گرچه ذیحق در"زنده نگه داشتن حقیقت جنایت/فاجعه تاریخی"خود است اما قبل و بیش از آن، محق در پاسداشت سرمایه های انسانی[معضل مهاجرت جوانان]،سرمایه های اجتماعی[اعتماد، همگرایی، همدلی، صداقت، شفافیت، سلامت اخلاقی و رفتاریو نهادسازی های مدنی] و سرمایه های نمادین[جنگل های بلوط و آب روان زاب و به یادمان کردن فاجعه با ایجاد موزه صلح ]است و چه کسی مهتم تر از این سه[کنشگران، شورای شهر و نماینده] به فاجعه مهاجرت جوانان، قتل و عام بلوط ها[این کارخانه اکسیژن سازی] وانتقال و نابودی آب زاب[این پرستار تاول زدای طبیعی]است.
[ادامە دارد👇]
[ادامه از یادداشتِ "حق بر زنده نگه داشتن جنایت تاریخی سردشت"،چندنکته شکوه رسان و راه نشان!...]
👇👇👇3
... می طلبد نشست هایی ازاین دست که آورده و کارکرد خاص خود دارند، قبل تر، فارغ از تصمیم و اراده نهادی و نهادهایی خاص،با اشراف مطلوب و اقبال مقبول جمعی و مشارکت عمومی، برنامه ریزی و اجرایی شوند
تا آنچه خواست واقعی این مردمان و برآمده از خرد کنشگران و البته مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری متولیان است، نتیجه دهد.
این مهم هم قبل از هر چیز، نیازمند اهتمام به نهادهای موجود و گشودن راه های ممکن به سوی نهادسازی های مرتبط و تسهیگری قانونی و البته ابرام و اصرار و حمایت تمام عیار نمایندگان مردمی است که امید است به وقت خود، ضمن تغییر در سیمای ظاهری شهر[ازتابلوی وروی تا نشانگان معبر خروجی] و کنشگری مدنی[شجاعتِ حضور، مناعت طبع و موهبت ظهور]، هر فرصت ممکن، به استراتژی مطلوب، گره بخورد و نخ تسبیح همدلی، مجال صلح اندیشی و صلح سازی مطلوب مهیا گرداند...
در خاتمه، لازم است از نماینده مردم در مجلس شورا و همه آنان که به نحوی در جریان حضور این هیٲت، نقشی پیشگام و راهبرانه ایفا کردند و همه آنان که به نحوی، قصد ارایه خدمتی به شهر صلح و مهربانی دارند و عملی متناسب و گامی پیشران برمی دارند، سپاسکزاری نموده و توفیق جمعی در مسیر خیر و صلاح عمومی را از ایزد منان طلب نماییم.
___
*کنشکر صلح و محیط زیست، برنده جایزه جهانی اسکارپایداری(انرژی گلوپ ایران در بخش جوانان با پروژه آموزش صلح و صلح سازی)
❤️🌹❤️
@sopskf
👇👇👇3
... می طلبد نشست هایی ازاین دست که آورده و کارکرد خاص خود دارند، قبل تر، فارغ از تصمیم و اراده نهادی و نهادهایی خاص،با اشراف مطلوب و اقبال مقبول جمعی و مشارکت عمومی، برنامه ریزی و اجرایی شوند
تا آنچه خواست واقعی این مردمان و برآمده از خرد کنشگران و البته مسئولیت شناسی و مسئولیت پذیری متولیان است، نتیجه دهد.
این مهم هم قبل از هر چیز، نیازمند اهتمام به نهادهای موجود و گشودن راه های ممکن به سوی نهادسازی های مرتبط و تسهیگری قانونی و البته ابرام و اصرار و حمایت تمام عیار نمایندگان مردمی است که امید است به وقت خود، ضمن تغییر در سیمای ظاهری شهر[ازتابلوی وروی تا نشانگان معبر خروجی] و کنشگری مدنی[شجاعتِ حضور، مناعت طبع و موهبت ظهور]، هر فرصت ممکن، به استراتژی مطلوب، گره بخورد و نخ تسبیح همدلی، مجال صلح اندیشی و صلح سازی مطلوب مهیا گرداند...
در خاتمه، لازم است از نماینده مردم در مجلس شورا و همه آنان که به نحوی در جریان حضور این هیٲت، نقشی پیشگام و راهبرانه ایفا کردند و همه آنان که به نحوی، قصد ارایه خدمتی به شهر صلح و مهربانی دارند و عملی متناسب و گامی پیشران برمی دارند، سپاسکزاری نموده و توفیق جمعی در مسیر خیر و صلاح عمومی را از ایزد منان طلب نماییم.
___
*کنشکر صلح و محیط زیست، برنده جایزه جهانی اسکارپایداری(انرژی گلوپ ایران در بخش جوانان با پروژه آموزش صلح و صلح سازی)
❤️🌹❤️
@sopskf
❤2
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza Eslami)
✍️دیپلماسی سفیر بریتانیا با جوجه کباب و سفیر ژاپن با غزل حافظ!
محمدرضا اسلامی
🔵 دیپلماسی سفیر بریتانیا درباره «جوجه کباب، کوبیده و شمال» درسطح وسیعی در کشور دیده شد. اکنون بی مناسبت نیست که این هوشمندی انگلیسی مقایسه شود با دیپلماسی سفیر ژاپن در تهران!
بجای جوجه کباب و کوبیده، چهار ماه پیش و نزدیک به ساعات تحویل سال نو ایرانی، سفیر ژاپن در تهران چند بیت از غزل #حافظ و رباعیات خیام را به فارسی و در کنار سفره هفت سین (همراه با موسیقی ژاپنی) خواند.
«چقدر شباهت و چقدر تفاوت» در دیپلماسی عمومی این دو سفیر هست؟!
🔵 بریتانیا و ژاپن هر دو کشورهایی «جزیره ای» هستند. هر دو کشور دسترسی خاکی/زمینی به سرزمینهای پیرامونشان ندارند. بزرگان هر دو کشور در طول اعصار، سودای دیدنِ سرزمینهای دیگر را داشته اند، و شدیدا در اندیشه آنچه که در «بیرون از جزیره» می گذرد!
حتی مساحت هر دو کشور نیز تقریبا نزدیک به هم است:
☑️مساحت ژاپن: 377,975 کیلومتر مربع
☑️مساحت بریتانیا: 242,495 کیلومتر مربع
(مساحت "مفید" ژاپن به دلیل کوهستانهای بسیار تقریبا حدود بریتانیا می شود)
مردمان هر دو سرزمین، دارای روحیه به شدت حساس (Sensetive و اهل توجه به جزئیات) هستند و بزرگان هردو کشور از قدیم به شدت به فکر عُلو و تعالیِ سرزمینشان بوده اند!
اما به رغم همه این «تشابه» ها، قدری به تفاوت ویدیوی سفیر بریتانیا با این ویدئوی سفیر ژاپن🔻 بپردازیم.
1️⃣- سفیر ژاپن، به همان سیاق روحیه دقیق و کمالگرای ژاپنی (Perfectionism) همّت بلند صرف می کند، زجر زیاد متحمل می شود و غزل حافظ و رباعی خیام را می آموزد. آنقدر تلاش مصروف کرده که حتی تلفظ یک کلمه از غزل دشوار حافظ را هم اشتباه نخواند! اما سفیر بریتانیا کوبیده سر سیخ زدن و جوجه پختن آموخته!
2️⃣- این دو رفتار، فقط تفاوتهای دو دیپلماسی را نشان نمی دهد بلکه تفاوتهای دو زیست مختلف را نشان می دهد. زیرکی بریتانیایی در برابر تلاشگری ژاپنی.
3️⃣- اساسا هدف از دیپلماسی ژاپنی اطلاعرسانی «هست» ولی تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی دیگر کشورها «نیست». عملا ژاپنی ها پذیرفته اند که روابط شان با دیگران پیرامون کالا/محصول تعریف می شود و لذا حضورشان در دیگر سرزمینهای بیرون «جزیره» بیشتر حضوری اقتصادی است تا فرهنگی/سیاسی.
(برای مثال صفحه توئیتر سفیر بریتانیا در تهران ۳۲هزار عضو دارد ولی صفحه توئیتر سفارت ژاپن در تهران ۷هزار عضو دارد! صفحه اینستاگرام شبکه NHK کلا ۳۳۰هزار عضو دارد ولی اینستاگرام BBC حدود ۲۶ میلیون عضو دارد)
4️⃣- سفیر بریتانیا می کوشد تا کوبیده زدن بیاموزد ولی سفیر ژاپن می کوشد تا غزل حافظ و ابیات خیام فراگیرد. بدون شک برای ارتباط با ذهن «توده» ها، اولی و برای ارتباط با ذهن خواص، «دومی» کارآمد است!
5️⃣- هر کدام از اینها کار خودشان را می کنند ولی مسئله اینجاست که «تو» در چه حالی؟ احوال سفرای سرزمین تو چگونه است؟ سوال اساسی اینجاست که سفرای ایران در دیگر سرزمینها، چقدر انگلیسی را روان و سلیس صحبت می کنند؟ و علاوه بر زبان انگلیسی، چند نفر از سفرای ما توان سخن گفتن به زبان سوم (زبان کشور محل ماموریت) را دارا هستند؟
بدون شک آن سفیری که بتواند با جامعه هنرمندان، سینماگران، سیاستمدارانِ یک کشور، با زبان خودشان صحبت کند، سطح متفاوتی از «عملکرد» را داراست.
6️⃣- کیفیت اتفاقی نیست! چه آن سفیر جوجه کبابی و چه این سفیرِ ادیب و غزل دان، هر یک کار خود را به نحو احسن انجام می دهند. مهم این است که امروز از خود بپرسیم: دیپلماسی ما در دیگر کشورها (مثلا ژاپن یا بریتانیا) چقدر توان برقراری ارتباط با توده مردم، یا خواص را داشته است؟
7️⃣- سوال بالا را به نحو دیگری بخوانیم:
در یکی از پهناورترین سرزمینهایی که «انسان» بر روی آن زیست دارد (و حسب اتفاق اقتصادش نیز بزرگترین اقتصاد دنیاست) ما نه سفیر جوجه کبابی داریم و نه سفیر ادیبِ غزل خوان.
پس چگونه و چطور انتظار داریم که با جوانان و خواص آن سرزمین ارتباط برقرار کنیم؟!
اگر آمریکا سرزمینی است که از همه ی اقوام و ملل دنیا در آن زیست می کنند، پس چطور ما هیچ سفیری در آن سرزمین نداریم؟ چگونه است که پذیرفته ایم که «رسانه» ای برای «رساندن» حرفمان به «انسان» آن سرزمین پهناور نداشته باشیم؟ چطور اجازه می دهیم که دیگر کشورها بهترین و باهوش ترین مردان و زنان شان را در قالب سفرای جوجه کبابی یا ادیب/متخصص به ایالات متحده گسیل کنند و بعد ما منتظر بایستیم که ذهن جوان نخبه آمریکایی (که اصالت هندی، چینی، اروپایی و… داراست) بی هیچ دلیل/تلاش به سمت سرزمین ایران، فرهنگ و اقتصاد ایرانی متمایل شود؟
مردان و زنان هوشمند ما برای گفتگو با مردمان آن سوی عالم چه می کنند؟ هیچ؟
کیفیت اتفاقی نیست. کیفیت در امر دیپلماسی نیز اتفاقی نیست.
🌐t.iss.one/solseghalam
محمدرضا اسلامی
🔵 دیپلماسی سفیر بریتانیا درباره «جوجه کباب، کوبیده و شمال» درسطح وسیعی در کشور دیده شد. اکنون بی مناسبت نیست که این هوشمندی انگلیسی مقایسه شود با دیپلماسی سفیر ژاپن در تهران!
بجای جوجه کباب و کوبیده، چهار ماه پیش و نزدیک به ساعات تحویل سال نو ایرانی، سفیر ژاپن در تهران چند بیت از غزل #حافظ و رباعیات خیام را به فارسی و در کنار سفره هفت سین (همراه با موسیقی ژاپنی) خواند.
«چقدر شباهت و چقدر تفاوت» در دیپلماسی عمومی این دو سفیر هست؟!
🔵 بریتانیا و ژاپن هر دو کشورهایی «جزیره ای» هستند. هر دو کشور دسترسی خاکی/زمینی به سرزمینهای پیرامونشان ندارند. بزرگان هر دو کشور در طول اعصار، سودای دیدنِ سرزمینهای دیگر را داشته اند، و شدیدا در اندیشه آنچه که در «بیرون از جزیره» می گذرد!
حتی مساحت هر دو کشور نیز تقریبا نزدیک به هم است:
☑️مساحت ژاپن: 377,975 کیلومتر مربع
☑️مساحت بریتانیا: 242,495 کیلومتر مربع
(مساحت "مفید" ژاپن به دلیل کوهستانهای بسیار تقریبا حدود بریتانیا می شود)
مردمان هر دو سرزمین، دارای روحیه به شدت حساس (Sensetive و اهل توجه به جزئیات) هستند و بزرگان هردو کشور از قدیم به شدت به فکر عُلو و تعالیِ سرزمینشان بوده اند!
اما به رغم همه این «تشابه» ها، قدری به تفاوت ویدیوی سفیر بریتانیا با این ویدئوی سفیر ژاپن🔻 بپردازیم.
1️⃣- سفیر ژاپن، به همان سیاق روحیه دقیق و کمالگرای ژاپنی (Perfectionism) همّت بلند صرف می کند، زجر زیاد متحمل می شود و غزل حافظ و رباعی خیام را می آموزد. آنقدر تلاش مصروف کرده که حتی تلفظ یک کلمه از غزل دشوار حافظ را هم اشتباه نخواند! اما سفیر بریتانیا کوبیده سر سیخ زدن و جوجه پختن آموخته!
2️⃣- این دو رفتار، فقط تفاوتهای دو دیپلماسی را نشان نمی دهد بلکه تفاوتهای دو زیست مختلف را نشان می دهد. زیرکی بریتانیایی در برابر تلاشگری ژاپنی.
3️⃣- اساسا هدف از دیپلماسی ژاپنی اطلاعرسانی «هست» ولی تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی دیگر کشورها «نیست». عملا ژاپنی ها پذیرفته اند که روابط شان با دیگران پیرامون کالا/محصول تعریف می شود و لذا حضورشان در دیگر سرزمینهای بیرون «جزیره» بیشتر حضوری اقتصادی است تا فرهنگی/سیاسی.
(برای مثال صفحه توئیتر سفیر بریتانیا در تهران ۳۲هزار عضو دارد ولی صفحه توئیتر سفارت ژاپن در تهران ۷هزار عضو دارد! صفحه اینستاگرام شبکه NHK کلا ۳۳۰هزار عضو دارد ولی اینستاگرام BBC حدود ۲۶ میلیون عضو دارد)
4️⃣- سفیر بریتانیا می کوشد تا کوبیده زدن بیاموزد ولی سفیر ژاپن می کوشد تا غزل حافظ و ابیات خیام فراگیرد. بدون شک برای ارتباط با ذهن «توده» ها، اولی و برای ارتباط با ذهن خواص، «دومی» کارآمد است!
5️⃣- هر کدام از اینها کار خودشان را می کنند ولی مسئله اینجاست که «تو» در چه حالی؟ احوال سفرای سرزمین تو چگونه است؟ سوال اساسی اینجاست که سفرای ایران در دیگر سرزمینها، چقدر انگلیسی را روان و سلیس صحبت می کنند؟ و علاوه بر زبان انگلیسی، چند نفر از سفرای ما توان سخن گفتن به زبان سوم (زبان کشور محل ماموریت) را دارا هستند؟
بدون شک آن سفیری که بتواند با جامعه هنرمندان، سینماگران، سیاستمدارانِ یک کشور، با زبان خودشان صحبت کند، سطح متفاوتی از «عملکرد» را داراست.
6️⃣- کیفیت اتفاقی نیست! چه آن سفیر جوجه کبابی و چه این سفیرِ ادیب و غزل دان، هر یک کار خود را به نحو احسن انجام می دهند. مهم این است که امروز از خود بپرسیم: دیپلماسی ما در دیگر کشورها (مثلا ژاپن یا بریتانیا) چقدر توان برقراری ارتباط با توده مردم، یا خواص را داشته است؟
7️⃣- سوال بالا را به نحو دیگری بخوانیم:
در یکی از پهناورترین سرزمینهایی که «انسان» بر روی آن زیست دارد (و حسب اتفاق اقتصادش نیز بزرگترین اقتصاد دنیاست) ما نه سفیر جوجه کبابی داریم و نه سفیر ادیبِ غزل خوان.
پس چگونه و چطور انتظار داریم که با جوانان و خواص آن سرزمین ارتباط برقرار کنیم؟!
اگر آمریکا سرزمینی است که از همه ی اقوام و ملل دنیا در آن زیست می کنند، پس چطور ما هیچ سفیری در آن سرزمین نداریم؟ چگونه است که پذیرفته ایم که «رسانه» ای برای «رساندن» حرفمان به «انسان» آن سرزمین پهناور نداشته باشیم؟ چطور اجازه می دهیم که دیگر کشورها بهترین و باهوش ترین مردان و زنان شان را در قالب سفرای جوجه کبابی یا ادیب/متخصص به ایالات متحده گسیل کنند و بعد ما منتظر بایستیم که ذهن جوان نخبه آمریکایی (که اصالت هندی، چینی، اروپایی و… داراست) بی هیچ دلیل/تلاش به سمت سرزمین ایران، فرهنگ و اقتصاد ایرانی متمایل شود؟
مردان و زنان هوشمند ما برای گفتگو با مردمان آن سوی عالم چه می کنند؟ هیچ؟
کیفیت اتفاقی نیست. کیفیت در امر دیپلماسی نیز اتفاقی نیست.
🌐t.iss.one/solseghalam
Telegram
ارزیابی شتابزده
Forwarded from ارزیابی شتابزده (Mohammadreza Eslami)
جناب آقای محمدی
مدیرعامل سازمان آتش نشانی تهران
با سلام
پیش از شروع عرایض این نامه، ضروری است که به اطلاعتان برسانم که بنا به رشته کاری و تخصصی (که از دانشگاه ایالتی میشیگان آغاز شد) به بحث سازه و آتش مرتبط هستم و لذا ضروری است که مطالب ذیل در قالب این نامه طرح شود.
🔵 شنبه شب پس از شرکت در جلسه روزنامه دنیای اقتصاد و مراسم بزرگداشت دوازدهمین سالگرد تولد نشریه تجارت فردا به خانه آمدم. در مجلس مذکور شگفت زده بودم از حضور افراد و نامهایی که به این نشریه در بسط مفاهیم توسعه کشور کمک میکنند. در واقع شبی بود که پس از مدتها سرشار از احساس خوب و شعف گذشت چرا که ساعاتی در جمع افرادی سپری شد که دغدغه ایران و این سرزمین را دارند.
پس از مراجعه به خانه تا پاسی از شب به انجام کارهای مکتوب و پژوهشی گذشت و حوالی ساعت ۳ نیمه شب برای سرکشی به منزل مادر (که در شرایط بیماری هستند) منزل را ترک کردم. وارد کوچه که شدم انتظار کوچه ای خلوت و ساکت شبانگاهی داشتم ولی در کمال تعجب شاهد بودم که 3 ماشین آتش نشانی بزرگ و 2 ماشین آتش نشانی متوسط تمام فضای کوچه را اشغال کرده اند. حدود بیست آتش نشان جوان در آن ساعات سحرگاه به شتاب در حال رفتن به سمت انتهای کوچه بودند.
🔵کنجکاو شدم و بنا به رشته کاری خود، نیروها را دنبال کردم تا متوجه شدم یکی از واحدهای مسکونی از یک ساختمان ۱۰ طبقه در انتهای کوچه آتش گرفته است.
ساکنین به همراه کودکان خردسال و خواب آلودشان در حال فرار از ساختمان بودند و نیروهای شما به شتاب در حال ورود به ساختمان بودند. بوی دود در فضا و سراسیمگی در چهره ده ها تن از ساکنین مشهود بود. در ژاپن بارها شاهد کیفیت کار نیروهای آتش نشان بوده ام (به خصوص در برنامه های مرکز E-Defense کوبه)و لذا کیفیت مواجه همکارانتان با این آتش برایم سوال بود. در کالیفرنیا هم بارها با سازمان آتش نشانی مستقیما کار کرده ام (از جمله سابقه همکاری با خانم Nicholson مدیر سازمان آتش نشانی سانفرانسیسکو).
در آن فضای ملتهب که همه در حال فرار از ساختمان بودند و آسانسورها نیز کار نمی کرد همکارانتان را دنبال کردم و پیاده تا طبقه هفتم و چشمه آتش رفتم.
در میانه آنهمه دود و التهاب، شاهد بودم که همکاران شما پس از بازکردن درب منزل و برای جلوگیری از خفگی ماسکهای اکسیژن را استفاده کرده، وارد منزل شدند، آب را از طبقه پایین و بالا به واحد مسکونی رساندند و آتش را اطفاء نمودند. سپس برق و دستگاهای فَن را رساندند تا که بخشی از دود را خارج کرده و امکان بیرون کشیدن ساکنین (که در بالکن پناه گرفته بودند) میسر شود.
در حین مشاهده تلاشهای نیروهای جوان (که از شدت گرمای لباسهای سنگین آتش نشانی غرق عرق بودند) و همزمان با دیدن فریادها و عربده های فرمانده تیم، می خواستم که در وسط آن پاگرد پله سجده کنم. از شدت بهت، نمی دانستم چه باید گفت؟ کیفیت زحمات افراد این تیم (در آن ساعات شب) بسیار مشابه کیفیت کارهای تیمهای آتش نشانی در سانفرانسیسکو یا کوبه ژاپن بود. فرمانده تیم به شدت مراقب دودزدگی افرادش بود. دستگاههای آژیر (متصل به لباس آتش نشانی که وارد دود می شود) به درستی کار می کرد و پیوسته آژیر می زد. هیچ کس بدون ماسک اکسیژن وارد دود نمی شد. فرمانده تیم کاملا درک روشنی از مساله «زمان» و اهمیت دقیقه ها داشت.
🔵 کاملا آگاهم که کشور درگیر مشکلات مالی است و سازمانهایی همچون آتش نشانی به شدت درگیر محدودیتهای مالی هستند، بنابراین تشکر و سپاس خود را به عنوان یک شهروند به حضورتان عرض می کنم. قابل تصور است که تیمهای شما چنین خدماتی (که آن شب از نزدیک شاهد بودم) را به رغم محدودیتها و در حد توان انجام می دهند. از شما درخواست دارم که از فرمانده عملیات آن شب (که مرتضی خطابش می کردند) تشکر و تقدیر ویژه داشته باشید. بنده حاضر و علاقمندم که حضورا به خدمت این جناب فرمانده و تیمش رسیده و به عنوان یک ایرانی از تلاشش برای حفظ مال و ناموس مردم آن کوچه خاضعانه تشکر کنم.
آن شب و در آن مهلکه یک فکر دیگر هم به ذهن می رسید: اینکه برای خاموش کردن آتشِ فقط «یک خانه» اینهمه انسان و جوان تلاشگر نیاز است و همچنین آنهمه آدم و کودک از خواب و زندگی خود آواره شدند. لذا باید از امروز به فکر «زلزله تهران» باشید. همچنین واقعا نمی دانم که چطور و چگونه برخی که خود خارج از این سرزمین و در استودیو شبکه های خبری اقامت دارند انتظار دارند که مردمان اینجا درگیر آتش و جنگ داخلی شوند؟ آتش وقتی که در گرفت، همه را آواره می کند.
امیدوارم در این سرزمین اگر تغییری لازم است که رخ دهد از مسیر امثال تجارت فردا و از مسیر انسانهای شریف و دردمندی همچون مسعود نیلی ها و موسی غنی نژاد ها و همکاران شما رخ بدهد. و نه از میسر آنها که منتظر «درگرفتن آتش» در این کشور هستند.
عزت زیاد
۲۶ تیر ۱۴۰۲
*پی نوشت: تصاویر زحمات همکارانتان ضمیمه است.
مدیرعامل سازمان آتش نشانی تهران
با سلام
پیش از شروع عرایض این نامه، ضروری است که به اطلاعتان برسانم که بنا به رشته کاری و تخصصی (که از دانشگاه ایالتی میشیگان آغاز شد) به بحث سازه و آتش مرتبط هستم و لذا ضروری است که مطالب ذیل در قالب این نامه طرح شود.
🔵 شنبه شب پس از شرکت در جلسه روزنامه دنیای اقتصاد و مراسم بزرگداشت دوازدهمین سالگرد تولد نشریه تجارت فردا به خانه آمدم. در مجلس مذکور شگفت زده بودم از حضور افراد و نامهایی که به این نشریه در بسط مفاهیم توسعه کشور کمک میکنند. در واقع شبی بود که پس از مدتها سرشار از احساس خوب و شعف گذشت چرا که ساعاتی در جمع افرادی سپری شد که دغدغه ایران و این سرزمین را دارند.
پس از مراجعه به خانه تا پاسی از شب به انجام کارهای مکتوب و پژوهشی گذشت و حوالی ساعت ۳ نیمه شب برای سرکشی به منزل مادر (که در شرایط بیماری هستند) منزل را ترک کردم. وارد کوچه که شدم انتظار کوچه ای خلوت و ساکت شبانگاهی داشتم ولی در کمال تعجب شاهد بودم که 3 ماشین آتش نشانی بزرگ و 2 ماشین آتش نشانی متوسط تمام فضای کوچه را اشغال کرده اند. حدود بیست آتش نشان جوان در آن ساعات سحرگاه به شتاب در حال رفتن به سمت انتهای کوچه بودند.
🔵کنجکاو شدم و بنا به رشته کاری خود، نیروها را دنبال کردم تا متوجه شدم یکی از واحدهای مسکونی از یک ساختمان ۱۰ طبقه در انتهای کوچه آتش گرفته است.
ساکنین به همراه کودکان خردسال و خواب آلودشان در حال فرار از ساختمان بودند و نیروهای شما به شتاب در حال ورود به ساختمان بودند. بوی دود در فضا و سراسیمگی در چهره ده ها تن از ساکنین مشهود بود. در ژاپن بارها شاهد کیفیت کار نیروهای آتش نشان بوده ام (به خصوص در برنامه های مرکز E-Defense کوبه)و لذا کیفیت مواجه همکارانتان با این آتش برایم سوال بود. در کالیفرنیا هم بارها با سازمان آتش نشانی مستقیما کار کرده ام (از جمله سابقه همکاری با خانم Nicholson مدیر سازمان آتش نشانی سانفرانسیسکو).
در آن فضای ملتهب که همه در حال فرار از ساختمان بودند و آسانسورها نیز کار نمی کرد همکارانتان را دنبال کردم و پیاده تا طبقه هفتم و چشمه آتش رفتم.
در میانه آنهمه دود و التهاب، شاهد بودم که همکاران شما پس از بازکردن درب منزل و برای جلوگیری از خفگی ماسکهای اکسیژن را استفاده کرده، وارد منزل شدند، آب را از طبقه پایین و بالا به واحد مسکونی رساندند و آتش را اطفاء نمودند. سپس برق و دستگاهای فَن را رساندند تا که بخشی از دود را خارج کرده و امکان بیرون کشیدن ساکنین (که در بالکن پناه گرفته بودند) میسر شود.
در حین مشاهده تلاشهای نیروهای جوان (که از شدت گرمای لباسهای سنگین آتش نشانی غرق عرق بودند) و همزمان با دیدن فریادها و عربده های فرمانده تیم، می خواستم که در وسط آن پاگرد پله سجده کنم. از شدت بهت، نمی دانستم چه باید گفت؟ کیفیت زحمات افراد این تیم (در آن ساعات شب) بسیار مشابه کیفیت کارهای تیمهای آتش نشانی در سانفرانسیسکو یا کوبه ژاپن بود. فرمانده تیم به شدت مراقب دودزدگی افرادش بود. دستگاههای آژیر (متصل به لباس آتش نشانی که وارد دود می شود) به درستی کار می کرد و پیوسته آژیر می زد. هیچ کس بدون ماسک اکسیژن وارد دود نمی شد. فرمانده تیم کاملا درک روشنی از مساله «زمان» و اهمیت دقیقه ها داشت.
🔵 کاملا آگاهم که کشور درگیر مشکلات مالی است و سازمانهایی همچون آتش نشانی به شدت درگیر محدودیتهای مالی هستند، بنابراین تشکر و سپاس خود را به عنوان یک شهروند به حضورتان عرض می کنم. قابل تصور است که تیمهای شما چنین خدماتی (که آن شب از نزدیک شاهد بودم) را به رغم محدودیتها و در حد توان انجام می دهند. از شما درخواست دارم که از فرمانده عملیات آن شب (که مرتضی خطابش می کردند) تشکر و تقدیر ویژه داشته باشید. بنده حاضر و علاقمندم که حضورا به خدمت این جناب فرمانده و تیمش رسیده و به عنوان یک ایرانی از تلاشش برای حفظ مال و ناموس مردم آن کوچه خاضعانه تشکر کنم.
آن شب و در آن مهلکه یک فکر دیگر هم به ذهن می رسید: اینکه برای خاموش کردن آتشِ فقط «یک خانه» اینهمه انسان و جوان تلاشگر نیاز است و همچنین آنهمه آدم و کودک از خواب و زندگی خود آواره شدند. لذا باید از امروز به فکر «زلزله تهران» باشید. همچنین واقعا نمی دانم که چطور و چگونه برخی که خود خارج از این سرزمین و در استودیو شبکه های خبری اقامت دارند انتظار دارند که مردمان اینجا درگیر آتش و جنگ داخلی شوند؟ آتش وقتی که در گرفت، همه را آواره می کند.
امیدوارم در این سرزمین اگر تغییری لازم است که رخ دهد از مسیر امثال تجارت فردا و از مسیر انسانهای شریف و دردمندی همچون مسعود نیلی ها و موسی غنی نژاد ها و همکاران شما رخ بدهد. و نه از میسر آنها که منتظر «درگرفتن آتش» در این کشور هستند.
عزت زیاد
۲۶ تیر ۱۴۰۲
*پی نوشت: تصاویر زحمات همکارانتان ضمیمه است.
Telegram
ارزیابی شتابزده
شوراهای شهر، شهرداران و فرماندارانی که قصد دارند شهر حوزه مسئولیت شان، در مسیر پایداری تغییری یا جهشی داشته باشد، این مؤلفه ها را ببینند و برنامه ریزی و اقدام را شروع کنند.
شورا و شهردار شهر صلح و مهربانی، آیا در چشم اندازشان، تغییری هست یا فقط تفکر سازه ای را دنبال می کنند؟
سردشت، سالهاست در تفکر سازه ای، گرفتار است و اگر در چشم انداز شورا و شهرداری، کمی کاهش درهم تنیدگی و ترافیک و خشونت، متصور هست، لازم است که از سازه گرایی به جامعه گرایی، هنرورزی و معماری و پایداری محیط زیستی تغییر رویه داد..
شاید بدانید ولی اگر نمی دانید، بدانید که بخش قابل توجهی از خشونت موجود در یک شهر، به شیوه مستقیم به فضاهای عمومی مرتبط اند.
آنجا که موازنه سیما و ظاهر و معماری شهر، سطوح برخوداری، هنر و رنگ و ادبیات، امنیت چند وجهی و پایداری محیط زیستی، بهم می خورد و شهروندان، مجالی و فضایی برای برونداد فشارها یا فرصتی برای درنگ در خود و باخود، پیدا نمی کنند.
امید است این تغییر استراتژیک، از تابلوی شهر، آغاز شود و این رنگین تابلوی چندزبانه، با نام مقدس"شهر صلح و مهربانی"، بر تارگ شهر، آویخته شود ..
#شهر_صلح_و_مهربانی
@sopskf
شورا و شهردار شهر صلح و مهربانی، آیا در چشم اندازشان، تغییری هست یا فقط تفکر سازه ای را دنبال می کنند؟
سردشت، سالهاست در تفکر سازه ای، گرفتار است و اگر در چشم انداز شورا و شهرداری، کمی کاهش درهم تنیدگی و ترافیک و خشونت، متصور هست، لازم است که از سازه گرایی به جامعه گرایی، هنرورزی و معماری و پایداری محیط زیستی تغییر رویه داد..
شاید بدانید ولی اگر نمی دانید، بدانید که بخش قابل توجهی از خشونت موجود در یک شهر، به شیوه مستقیم به فضاهای عمومی مرتبط اند.
آنجا که موازنه سیما و ظاهر و معماری شهر، سطوح برخوداری، هنر و رنگ و ادبیات، امنیت چند وجهی و پایداری محیط زیستی، بهم می خورد و شهروندان، مجالی و فضایی برای برونداد فشارها یا فرصتی برای درنگ در خود و باخود، پیدا نمی کنند.
امید است این تغییر استراتژیک، از تابلوی شهر، آغاز شود و این رنگین تابلوی چندزبانه، با نام مقدس"شهر صلح و مهربانی"، بر تارگ شهر، آویخته شود ..
#شهر_صلح_و_مهربانی
@sopskf
بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
Photo
و صلح، از نام مبارک شهری آغاز می شود که خود، روزگاران دوری، قربانی جنگی نامبارک و بمبارانی و بمباران هایی پی در پی و شیمیایی شد!
رنج و دردی جانکاه دید که اکنون بعد از سی و شش سال نیز، همچنان جان می ستاند و عزیز خیر و شایستگانی[ حاج حسن های واحدی نوعی] می گیرد که شهری و شهرهایی و منطقه ای در سوگش، سرودخداحافظی می خوانند..
اما هرگز و هرگز، از پا ننشست و ننشستند و استوارچون بلوط و جاری چون زاب، نفس زندگی به محیط پیرامونی هدیه کردند و عدم کاربست سلاح کشتار جمعی، شعارشان شد و برقراری صلح پایدار در جهان پیام و مرام و کنش شان...
تابلوی ورودی شهر صلح و مهربانی...
تاریخ نصب:ابتدای دهه ۹۰شمسی
@sopskf
رنج و دردی جانکاه دید که اکنون بعد از سی و شش سال نیز، همچنان جان می ستاند و عزیز خیر و شایستگانی[ حاج حسن های واحدی نوعی] می گیرد که شهری و شهرهایی و منطقه ای در سوگش، سرودخداحافظی می خوانند..
اما هرگز و هرگز، از پا ننشست و ننشستند و استوارچون بلوط و جاری چون زاب، نفس زندگی به محیط پیرامونی هدیه کردند و عدم کاربست سلاح کشتار جمعی، شعارشان شد و برقراری صلح پایدار در جهان پیام و مرام و کنش شان...
تابلوی ورودی شهر صلح و مهربانی...
تاریخ نصب:ابتدای دهه ۹۰شمسی
@sopskf
به پا خاستن دوباره و ابرامِ در مسیر عبور از موانع تا رسیدن به هدف
بر اساس تجربه زیسته ی پر رنج یک جانباز شیمیایی حلبچه[ماموستا کامیل عبدالقادر ویس]*
---
ارایه شده درمیزگرد چالش ها و چشم اندازهای توسعه سردشت👇
https://t.iss.one/Sopskf/5952
"رژیم صدام در عراق، به درازنای ده ها سال، دژخیمانه با حلبچه و پیرامون آن رفتار کرد و به روش های گونه گون، تلاش کرده ذیل لوای جنگ طلبی و نژادپرستی حزب بعث، زمینگیر و تسلیم مان کند.
حزب بعث عراق، حتی به سلاح کشتارجمعی و شیمیایی پناه برد تا حلبچه و مردمانش را نابود کند!
مشهود است که شهر را ویران و هزاران نفر را شهید و ده ها هزار نفر را مصدوم و آواره ایران کرد اما [خوشبختانه] هیچگاه، نتوانست اراده مان را به اسارت بگیرد و شهید کند!
ما آنهایی که زنده ماندیم و با گاز شیمیایی خفه نشدیم، از همان زمان آوارگی در خاک ایران، اندیشه آبادکردن حلبچه بودیم و در رؤیای مان، در کوچه پس کوچه های حلبچه، قدم می زدیم!
بعد از انتفاضه و فراری دادن رژیم بعث در بهار ۱۹۹۱ میلادی، به حلبچه برگشتیم درحالی که قبل تر، ورود به خاک آن بر ما ممنوع بود!
گرچه از حلبچه ویرانه ای باقی نبود اما از همان اوایل، قدم های آبادانی را آرام آرام، برداشتیم:
مدارس، پروژه خواندن، آموزش و پرورش را شروع کردند، در حالیکه کلاس های درس را در زمین های بایر و خاکی برگزار می کردیم و بچه ها روی بلوک های سیمانی و سنگ ها[به جای نیمکت و صندلی] می نشستند!
در میان اماکن تخریب شده و ساختمان های آوار شده، نقشه دوباره برخاستن را ترسیم کردیم و مسجد، بیمارستان و ده ها ادارات خدمات رسان را دوباره بازسازی کردیم و ادارات خدمات شان را از سر گرفتند!
کشاورزان، دوباره به روستاهای شان برگشتند و آبادی ها ی آوار شده را آباد کردند.
به تدریج، تمام دستگاه های اداری، شروع به فعالیت کردند.
[بعدها]همزمان باشکل گیری دولت فدرال اقلیم کوردستان هم تلاش های مان را برای پاسخ به مطالبات شهر و قربانیان، بیشتر کردیم اما افسوس که جز چند انجمن خیریه خارجی، هیچ کس یاری مان نکرد!
بعدتر [البته]جنگ داخلی کوردستان، مشکلات مان را بیشتر کرد و موانعی جلوی عمران حلبچه و رسیدن به حقوقش ایجاد کرد اما ما همچنان تلاش کردیم و چندین پروژه مهم صلح، انجام دادیم و دیگران ما را دیدند!
جسورانه در به گور سپردن رژیم بعث، نقش ایفا کردیم. بعدها همان نقش را در دادگاهی کردن و محکوم کردن بعضی سران بعث دنبال کردیم.
به کمک رسانه های بین المللی، تا اندازه قابل توجهی، رنج و دشواری زندگی و درد حلبچه را به اطراف و جهان رساندیم!
این همرسانی درد و رنج حلبچه، سبب شد توجه و خدمت به حلبچه، معطوف شود و چند ان جی اوی بین المللی، به حلبچه و چند پروژه مهم، همچون
UNCHR
یونیسف، چیلدرن ریلیف[زندگی دوباره کودکان] آلمان،قندیل سوئد، شنه بای بابانی، شهرداری مرزه بوتوی ایتالیا، خیریه های اسلامی و سازمان عمران کوردستان
KPD
جذب شدند.
همچنین سرمایه داران حلبچه ای، نقش پر رنگی در آبادانی حلبچه داشتند که بیش از همه؛
کاک آسو حاجی محمد باموکی بوده که تا این تاریخ، بیش از بیست میلیون دلار برای خدمت به حلبچه، هزینه کرده است!
همچنین، سرمایه داران دیگر نیز همچون حاج عابد و چند سرمایه دار خوب دیگر، به حلبچه خدمات شایانی داشته اند و همچنان خدمات شان، استمرار دارد.
در عراق جدید هم با حضور دربغداد و دیدار با حکومت جدید آن و تقدیم درخواست برای سران عراق جدید و ابلاغ نارضایتی وگله مندی کم توجهی معمول، صورت گرفته وبا راهپیمایی اعتراضی و تجمع، توانسته ایم طرف های قدرت را در عراق و کردستان، ناچار کنیم که خدمات بیشتری به حلبچه، گسیل نمایند و توجه افزونتری معمول دارند.
در خاتمه، آن شهری که صدام می خواست دفنش کند، از طرف حکومت اقلیم کوردستان و نیز دولت مرکزی به عنوان نوزدهمین استان با نام مبارک ئاشتی، معرفی شد.
؛
---
اما تجربه زیسته خودم و کنشگری ام برای حلبچه؛
من همچون یک جانباز شیمیایی حلبچه و یک آسیب دیده از پا افتاده این فاجعه انسانی کم مثال در تاریخ که تمامی اعضای خانواده ام(پدر، مادر، پنج خواهر و برادرم و خواهرزاده ام) با بمباران شیمایی، شهید شده بودند، بلافاصله پس از ترخیص از بیمارستان تهران و بعد از مداوا، به عراق[ اقلیم کوردستان] برگشتم وعلیرغم از دست دادن تمام خانواده ام، رنج جانبازی و دردناشی از آن، فقر مالی و [بسیاری مسایل دیگر]، از پا ننشستم و زانوی غم بغل نگرفتم و تحصیلاتم را از سر گرفتم و همزمان کار را نیز شروع کردم.
حتی به بغداد و شهرهای عمقی عراق هم برای تٲمین معاش رفتم چون کسی برایم باقی نبود تا هزینه زندگی و معیشت ک تحصیلم را تٲمین کند!
[ادامه دارد👇]
بر اساس تجربه زیسته ی پر رنج یک جانباز شیمیایی حلبچه[ماموستا کامیل عبدالقادر ویس]*
---
ارایه شده درمیزگرد چالش ها و چشم اندازهای توسعه سردشت👇
https://t.iss.one/Sopskf/5952
"رژیم صدام در عراق، به درازنای ده ها سال، دژخیمانه با حلبچه و پیرامون آن رفتار کرد و به روش های گونه گون، تلاش کرده ذیل لوای جنگ طلبی و نژادپرستی حزب بعث، زمینگیر و تسلیم مان کند.
حزب بعث عراق، حتی به سلاح کشتارجمعی و شیمیایی پناه برد تا حلبچه و مردمانش را نابود کند!
مشهود است که شهر را ویران و هزاران نفر را شهید و ده ها هزار نفر را مصدوم و آواره ایران کرد اما [خوشبختانه] هیچگاه، نتوانست اراده مان را به اسارت بگیرد و شهید کند!
ما آنهایی که زنده ماندیم و با گاز شیمیایی خفه نشدیم، از همان زمان آوارگی در خاک ایران، اندیشه آبادکردن حلبچه بودیم و در رؤیای مان، در کوچه پس کوچه های حلبچه، قدم می زدیم!
بعد از انتفاضه و فراری دادن رژیم بعث در بهار ۱۹۹۱ میلادی، به حلبچه برگشتیم درحالی که قبل تر، ورود به خاک آن بر ما ممنوع بود!
گرچه از حلبچه ویرانه ای باقی نبود اما از همان اوایل، قدم های آبادانی را آرام آرام، برداشتیم:
مدارس، پروژه خواندن، آموزش و پرورش را شروع کردند، در حالیکه کلاس های درس را در زمین های بایر و خاکی برگزار می کردیم و بچه ها روی بلوک های سیمانی و سنگ ها[به جای نیمکت و صندلی] می نشستند!
در میان اماکن تخریب شده و ساختمان های آوار شده، نقشه دوباره برخاستن را ترسیم کردیم و مسجد، بیمارستان و ده ها ادارات خدمات رسان را دوباره بازسازی کردیم و ادارات خدمات شان را از سر گرفتند!
کشاورزان، دوباره به روستاهای شان برگشتند و آبادی ها ی آوار شده را آباد کردند.
به تدریج، تمام دستگاه های اداری، شروع به فعالیت کردند.
[بعدها]همزمان باشکل گیری دولت فدرال اقلیم کوردستان هم تلاش های مان را برای پاسخ به مطالبات شهر و قربانیان، بیشتر کردیم اما افسوس که جز چند انجمن خیریه خارجی، هیچ کس یاری مان نکرد!
بعدتر [البته]جنگ داخلی کوردستان، مشکلات مان را بیشتر کرد و موانعی جلوی عمران حلبچه و رسیدن به حقوقش ایجاد کرد اما ما همچنان تلاش کردیم و چندین پروژه مهم صلح، انجام دادیم و دیگران ما را دیدند!
جسورانه در به گور سپردن رژیم بعث، نقش ایفا کردیم. بعدها همان نقش را در دادگاهی کردن و محکوم کردن بعضی سران بعث دنبال کردیم.
به کمک رسانه های بین المللی، تا اندازه قابل توجهی، رنج و دشواری زندگی و درد حلبچه را به اطراف و جهان رساندیم!
این همرسانی درد و رنج حلبچه، سبب شد توجه و خدمت به حلبچه، معطوف شود و چند ان جی اوی بین المللی، به حلبچه و چند پروژه مهم، همچون
UNCHR
یونیسف، چیلدرن ریلیف[زندگی دوباره کودکان] آلمان،قندیل سوئد، شنه بای بابانی، شهرداری مرزه بوتوی ایتالیا، خیریه های اسلامی و سازمان عمران کوردستان
KPD
جذب شدند.
همچنین سرمایه داران حلبچه ای، نقش پر رنگی در آبادانی حلبچه داشتند که بیش از همه؛
کاک آسو حاجی محمد باموکی بوده که تا این تاریخ، بیش از بیست میلیون دلار برای خدمت به حلبچه، هزینه کرده است!
همچنین، سرمایه داران دیگر نیز همچون حاج عابد و چند سرمایه دار خوب دیگر، به حلبچه خدمات شایانی داشته اند و همچنان خدمات شان، استمرار دارد.
در عراق جدید هم با حضور دربغداد و دیدار با حکومت جدید آن و تقدیم درخواست برای سران عراق جدید و ابلاغ نارضایتی وگله مندی کم توجهی معمول، صورت گرفته وبا راهپیمایی اعتراضی و تجمع، توانسته ایم طرف های قدرت را در عراق و کردستان، ناچار کنیم که خدمات بیشتری به حلبچه، گسیل نمایند و توجه افزونتری معمول دارند.
در خاتمه، آن شهری که صدام می خواست دفنش کند، از طرف حکومت اقلیم کوردستان و نیز دولت مرکزی به عنوان نوزدهمین استان با نام مبارک ئاشتی، معرفی شد.
؛
---
اما تجربه زیسته خودم و کنشگری ام برای حلبچه؛
من همچون یک جانباز شیمیایی حلبچه و یک آسیب دیده از پا افتاده این فاجعه انسانی کم مثال در تاریخ که تمامی اعضای خانواده ام(پدر، مادر، پنج خواهر و برادرم و خواهرزاده ام) با بمباران شیمایی، شهید شده بودند، بلافاصله پس از ترخیص از بیمارستان تهران و بعد از مداوا، به عراق[ اقلیم کوردستان] برگشتم وعلیرغم از دست دادن تمام خانواده ام، رنج جانبازی و دردناشی از آن، فقر مالی و [بسیاری مسایل دیگر]، از پا ننشستم و زانوی غم بغل نگرفتم و تحصیلاتم را از سر گرفتم و همزمان کار را نیز شروع کردم.
حتی به بغداد و شهرهای عمقی عراق هم برای تٲمین معاش رفتم چون کسی برایم باقی نبود تا هزینه زندگی و معیشت ک تحصیلم را تٲمین کند!
[ادامه دارد👇]
Telegram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
قسمت دوم از ترجمه ارایه تجربه زیسته ماموستا کامیل عبدالقادر ویس، در میزگرد چالش ها و چشم اندازهای توسعه سردشت[هفتم تیرماه ۱۴۰۲]
----
...این روند را ادامه دادم تا مدارج تحصیلی را طی کرده، از دانشگاه، فارغ التحصیل شده و به عنوان معلم، استخدام شدم و بعدها نیر در سمت معاون مدرسه، به خدمت ادامه دادم.
پس از مدتی، ازدواج کردم و با همسرم که ایشان نیز معلم بود، فرزندان حلبچه را درس دادیم و تربیت کردیم.
متٲسفانه، به مرور زمان، بیماری ریه ها و چشم هایم که با گاز شیمیایی، آسیب دیده بودند، تحت فشارم قرار دادند و تمام راه ها را به رویم بستند. می خواستند، زمینگیرم کنند و دیگر به پا نخیزم ...
از سال ۲۰۱۴ به بعد، هرگز مثل گذشته، نتوانستم از منزل خارج شوم و بیماری در منزل محبوسم کرد.
تجهیزات پزشکی و کپسول اکسیژن، همراهان همیشگی ام شدند و جز با کمک آنها، امکان تنفس نداشتم!
بیماری ام دست بردار نبود و همچنان پیشرفت می کرد و چنان عرصه را به رویم تنگ کرد که ناچار شدم برای ادامه درمان، سرزمینم را ترک کنم.
به آلمان رفتم تا بلکه دردم را چاره کنند!
در آلمان سختی بسیار متحمل شدم. فقر و نداری و موانع بسیار را تجربه کردم. از نظر جسمی، به شکل غیرقابل تصوری، کم آورده بودم به نحوی که طبق نظر پزشکان، تنها شش ماه با مرگ فاصله داشتم.
اما اراده ام چندان قوی بود که آلمانی ها، وقتی می پرسیدند، حالت چطور است؟ پاسخ می دادم، بسیار خوبم!
آلمانی ها، تعجب می کردند که من، گفته ام، خوبم!
می گفتند:" ما از خوشگذران ترین ملت های جهانیم اما همچنان هم از حال و زندگی خود، ناراضی هستیم اما تو در لبه قبر هم می گویی، حالم بسیار خوبست!"
[مدتی بر این منوال گذشت] و خداوند درهای رحمتش را به رویم گشود و به لطف و مرحمت یزدان، زمینه پیوند ریه هایم مهیا و عمل پیوند با موفقیت انجام شد و تولد دوباره ای راتجربه کردم به نحوی که وضعیت جسمانی ام، بسیار بهتر شده، اما متٲسفانه، چشمهایم هنوز هم کم سو باقی اند.
بعدها، تلاش بسیاری انجام دادم تا خانواده ام، ملحق شدند و اکنون، بعد از چهارسال دوری از خانواده وفرزندانم، دوسال و نیم است که در غربت، مجدد به هم رسیده ایم و من [به لطف یزدان و محبت خانواده و استواری خودم در مسیر]، همچنان فعالیت مدنی ام را ادامه داده و می دهم و در زمینه ژینوساید، بیست و شش سال است که داوطلبانه برای قربانیان حلبچه و استیفای حقوق اساسی شان، فعالیت داوطلبانه دارم و به آن افتخار می کنم.
👄✍کامیل عبدالقادر ویس
ترجمه و خوانش:
بنیادتوسعه صلح و مهربانی
#sopskf
----
*این متن ترجمه ای است از کلیپ ویدیویی و مشارکت زنده سرمایه نمادین حلبچه، ماموستا کامیل عبدالقادر ویس در میزگرد "چالش ها و چشم اندازهای توسعه سردشت" که با تولیت بنیاد توسعه صلح و مهربانی، انجمن علمی مطالعات صلح و خانه امکان در هفتم تیرماه۱۴۰۲ برگزار گردید.
*لازم به ذکر است ماموستا کامیل عبدالقادر ویس، سالهاست در کسوت هیٲت مدیره و سخنگوی انجمن دفاع از حقوق قربانیان حلبچه، فعالیت دارند.
؟
فایل خوانش ترجمه:
https://t.iss.one/Sopskf/6071
فایل اصلی تصویری:
https://t.iss.one/Sopskf/5986
---
🌹❤🌹
#بنیاد_توسعە_صلح_و_مهربانی
#میزگرد_چالش_ها
#چشم_اندازها
#هیمن_تواضع
@sopskf
----
...این روند را ادامه دادم تا مدارج تحصیلی را طی کرده، از دانشگاه، فارغ التحصیل شده و به عنوان معلم، استخدام شدم و بعدها نیر در سمت معاون مدرسه، به خدمت ادامه دادم.
پس از مدتی، ازدواج کردم و با همسرم که ایشان نیز معلم بود، فرزندان حلبچه را درس دادیم و تربیت کردیم.
متٲسفانه، به مرور زمان، بیماری ریه ها و چشم هایم که با گاز شیمیایی، آسیب دیده بودند، تحت فشارم قرار دادند و تمام راه ها را به رویم بستند. می خواستند، زمینگیرم کنند و دیگر به پا نخیزم ...
از سال ۲۰۱۴ به بعد، هرگز مثل گذشته، نتوانستم از منزل خارج شوم و بیماری در منزل محبوسم کرد.
تجهیزات پزشکی و کپسول اکسیژن، همراهان همیشگی ام شدند و جز با کمک آنها، امکان تنفس نداشتم!
بیماری ام دست بردار نبود و همچنان پیشرفت می کرد و چنان عرصه را به رویم تنگ کرد که ناچار شدم برای ادامه درمان، سرزمینم را ترک کنم.
به آلمان رفتم تا بلکه دردم را چاره کنند!
در آلمان سختی بسیار متحمل شدم. فقر و نداری و موانع بسیار را تجربه کردم. از نظر جسمی، به شکل غیرقابل تصوری، کم آورده بودم به نحوی که طبق نظر پزشکان، تنها شش ماه با مرگ فاصله داشتم.
اما اراده ام چندان قوی بود که آلمانی ها، وقتی می پرسیدند، حالت چطور است؟ پاسخ می دادم، بسیار خوبم!
آلمانی ها، تعجب می کردند که من، گفته ام، خوبم!
می گفتند:" ما از خوشگذران ترین ملت های جهانیم اما همچنان هم از حال و زندگی خود، ناراضی هستیم اما تو در لبه قبر هم می گویی، حالم بسیار خوبست!"
[مدتی بر این منوال گذشت] و خداوند درهای رحمتش را به رویم گشود و به لطف و مرحمت یزدان، زمینه پیوند ریه هایم مهیا و عمل پیوند با موفقیت انجام شد و تولد دوباره ای راتجربه کردم به نحوی که وضعیت جسمانی ام، بسیار بهتر شده، اما متٲسفانه، چشمهایم هنوز هم کم سو باقی اند.
بعدها، تلاش بسیاری انجام دادم تا خانواده ام، ملحق شدند و اکنون، بعد از چهارسال دوری از خانواده وفرزندانم، دوسال و نیم است که در غربت، مجدد به هم رسیده ایم و من [به لطف یزدان و محبت خانواده و استواری خودم در مسیر]، همچنان فعالیت مدنی ام را ادامه داده و می دهم و در زمینه ژینوساید، بیست و شش سال است که داوطلبانه برای قربانیان حلبچه و استیفای حقوق اساسی شان، فعالیت داوطلبانه دارم و به آن افتخار می کنم.
👄✍کامیل عبدالقادر ویس
ترجمه و خوانش:
بنیادتوسعه صلح و مهربانی
#sopskf
----
*این متن ترجمه ای است از کلیپ ویدیویی و مشارکت زنده سرمایه نمادین حلبچه، ماموستا کامیل عبدالقادر ویس در میزگرد "چالش ها و چشم اندازهای توسعه سردشت" که با تولیت بنیاد توسعه صلح و مهربانی، انجمن علمی مطالعات صلح و خانه امکان در هفتم تیرماه۱۴۰۲ برگزار گردید.
*لازم به ذکر است ماموستا کامیل عبدالقادر ویس، سالهاست در کسوت هیٲت مدیره و سخنگوی انجمن دفاع از حقوق قربانیان حلبچه، فعالیت دارند.
؟
فایل خوانش ترجمه:
https://t.iss.one/Sopskf/6071
فایل اصلی تصویری:
https://t.iss.one/Sopskf/5986
---
🌹❤🌹
#بنیاد_توسعە_صلح_و_مهربانی
#میزگرد_چالش_ها
#چشم_اندازها
#هیمن_تواضع
@sopskf
Telegram
بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
❤1👍1
Forwarded from مجتبی لشکربلوکی
🔲⭕️نامه را از زیر در بِنداز تو!
مجتبی لشکربلوکی
جوان بودم و در رشته مدیریت صنعتی درس میخواندم، اما به مباحث ملی و توسعه کشور علاقهمند بودم. پرس و جو کردم، گفتند استادی تازه از آمریکا آمده، جوان است و با سواد و حرفهای نو دارد؛ برو پیش او. کلاسش را پیدا کردم، بعد از کلاس، پیش او رفتم. به او گفتم که من نیازمند راهنمایی هستم و به این موضوعات علاقهمند. به من گفت: «برای آنکه با تو ملاقات کنم برو برنامهات برای ۲۵ سال آینده خودت را بنویس و از زیر در نامه را بنداز داخل اتاق. من برنامه ۲۵ سالهات را میخوانم و سپس وقت ملاقات میدهم.» برایم بسیار تکاندهنده بود! ۲۵ ساله آینده!؟ تا حالا اصلا به چنین چیزی فکر نکرده بودم، اما این شرط باعث شد که چنین کنم. نوشتم و زیر در انداختم. خواند و وقت ملاقات داد و راهنماییام کرد. مسیر تحصیلات من به گونهای پیش رفت که در دوره دکتری، مدیریت توسعه خواندم.
آنچه خواندیم، خاطرهای بود از دکتر ابراهیم شیخ، که بعدها شد معاون شهردار تهران و اما آن استاد که بود؟ دکتر محمود سریع القلم.
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
این نحوه کُنش دکتر سریع القلم سه درس و پیام برای همه ما دارد:
۱) کسانی که به فکر توسعه ایران هستند، اول باید خودشان توسعه یافته باشند. به تعبیر خود او، برای توسعه ایران نیازمند یک مجموعه قابلقبول از الیت (elite: نخبگان فکری و ابزاری) هستیم. کسانی که قدرت محاسباتی و تعاملاتی بالایی دارند، میتوانند تصمیمسازی و تصمیمگیری درست انجام دهند، به مناسبات جهانی مسلط هستند و در کل توانمندیهای شخصی بالایی دارند. او یکی از دلایل توسعهنیافتگی ایران را عدم وجود الیتهای متشکل، منسجم و موثر میداند.
۲) کسانی که به صورت بلندمدت به فکر ایران هستند، اول باید خودشان نگاه و افق بلندمدت داشته باشند. نمیشود برای ۱۰ تا ۳۰ سال آینده ایران سخن بگویی اما افق فکری خودت از یک هفته تجاوز نکند. او از دیرباز، «شخصیت ایرانی» را یکی از دلایل توسعهنیافتگی میداند. او در یکی از مقالههایش نوشته است: «توسعه، انسان ویژه میخواهد. نمیتوان هم توسعه را خواست و هم نامنظم بود. توسعهیافتگی؛ ذهن علمی، شخصیت کاری و انسان مسئولیتپذیر و قاعدهمند میخواهد.»
ایشان نوشتهای دارد به نام سی ویژگی ایران مطلوب. او مینویسد: «انسان ایرانی مطلوب، کسی است که مسئولیت کوتاهیها و اشتباهات خود را با صراحت میپذیرد، آنقدر قابل پیشبینی است که دیگران به او اعتماد میکنند، آنقدر نیازهای خود را معقول کرده که از دروغ گفتن بینیاز شده است، اگر در قراری یک دقیقه دیر کند از میزبان عذرخواهی میکند و محال است آشغالی به زمین بریزد یا به بیرون پرت کند.» در همین چند ویژگی تاکید بر نظم، مسئولیتپذیری، قاعدهمندی و انتقادپذیری را میتوانید ببیند.
۳) و آموزه سوم و البته مهمترین آموزه: برای معلم بودن، نیازی نیست که شما کلاسِ درس داشته باشید. هر رفتار شما میتواند یک درس یا یک کلاسِ درس باشد. او با چنین رفتاری نشان داد که میتوان و باید «معلم بیکلاس» بود. معلمی که برای تربیت روح و اندیشه و شخصیت، دیگر معطل کلاس و تدریس رسمی نیست.
من از معلمان بی کلاس بسیار آموخته ام:
از راننده ای که به من انصاف را آموخت. همکاری که به من یاد داد دقیق باشم. مدیری که باعث شد منظم شوم. پاکبانی که وجدان کاری را به من آموزاند. تعمیرکاری که صداقت را برایم برجسته کرد. سیاستمداری که معذرت خواهی کرد و مدرسی که به نادانی اش اعتراف می کرد و یاد گرفتم که اشکال ندارد ندانم و خطا کنم، اشکال اینجاست که به خطا و نادانی خود اعتراف نکنم. معلمان بی کلاس تسهیل گر و کنشگر توسعه اند.
@Dr_Lashkarbolouki
مجتبی لشکربلوکی
جوان بودم و در رشته مدیریت صنعتی درس میخواندم، اما به مباحث ملی و توسعه کشور علاقهمند بودم. پرس و جو کردم، گفتند استادی تازه از آمریکا آمده، جوان است و با سواد و حرفهای نو دارد؛ برو پیش او. کلاسش را پیدا کردم، بعد از کلاس، پیش او رفتم. به او گفتم که من نیازمند راهنمایی هستم و به این موضوعات علاقهمند. به من گفت: «برای آنکه با تو ملاقات کنم برو برنامهات برای ۲۵ سال آینده خودت را بنویس و از زیر در نامه را بنداز داخل اتاق. من برنامه ۲۵ سالهات را میخوانم و سپس وقت ملاقات میدهم.» برایم بسیار تکاندهنده بود! ۲۵ ساله آینده!؟ تا حالا اصلا به چنین چیزی فکر نکرده بودم، اما این شرط باعث شد که چنین کنم. نوشتم و زیر در انداختم. خواند و وقت ملاقات داد و راهنماییام کرد. مسیر تحصیلات من به گونهای پیش رفت که در دوره دکتری، مدیریت توسعه خواندم.
آنچه خواندیم، خاطرهای بود از دکتر ابراهیم شیخ، که بعدها شد معاون شهردار تهران و اما آن استاد که بود؟ دکتر محمود سریع القلم.
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
این نحوه کُنش دکتر سریع القلم سه درس و پیام برای همه ما دارد:
۱) کسانی که به فکر توسعه ایران هستند، اول باید خودشان توسعه یافته باشند. به تعبیر خود او، برای توسعه ایران نیازمند یک مجموعه قابلقبول از الیت (elite: نخبگان فکری و ابزاری) هستیم. کسانی که قدرت محاسباتی و تعاملاتی بالایی دارند، میتوانند تصمیمسازی و تصمیمگیری درست انجام دهند، به مناسبات جهانی مسلط هستند و در کل توانمندیهای شخصی بالایی دارند. او یکی از دلایل توسعهنیافتگی ایران را عدم وجود الیتهای متشکل، منسجم و موثر میداند.
۲) کسانی که به صورت بلندمدت به فکر ایران هستند، اول باید خودشان نگاه و افق بلندمدت داشته باشند. نمیشود برای ۱۰ تا ۳۰ سال آینده ایران سخن بگویی اما افق فکری خودت از یک هفته تجاوز نکند. او از دیرباز، «شخصیت ایرانی» را یکی از دلایل توسعهنیافتگی میداند. او در یکی از مقالههایش نوشته است: «توسعه، انسان ویژه میخواهد. نمیتوان هم توسعه را خواست و هم نامنظم بود. توسعهیافتگی؛ ذهن علمی، شخصیت کاری و انسان مسئولیتپذیر و قاعدهمند میخواهد.»
ایشان نوشتهای دارد به نام سی ویژگی ایران مطلوب. او مینویسد: «انسان ایرانی مطلوب، کسی است که مسئولیت کوتاهیها و اشتباهات خود را با صراحت میپذیرد، آنقدر قابل پیشبینی است که دیگران به او اعتماد میکنند، آنقدر نیازهای خود را معقول کرده که از دروغ گفتن بینیاز شده است، اگر در قراری یک دقیقه دیر کند از میزبان عذرخواهی میکند و محال است آشغالی به زمین بریزد یا به بیرون پرت کند.» در همین چند ویژگی تاکید بر نظم، مسئولیتپذیری، قاعدهمندی و انتقادپذیری را میتوانید ببیند.
۳) و آموزه سوم و البته مهمترین آموزه: برای معلم بودن، نیازی نیست که شما کلاسِ درس داشته باشید. هر رفتار شما میتواند یک درس یا یک کلاسِ درس باشد. او با چنین رفتاری نشان داد که میتوان و باید «معلم بیکلاس» بود. معلمی که برای تربیت روح و اندیشه و شخصیت، دیگر معطل کلاس و تدریس رسمی نیست.
من از معلمان بی کلاس بسیار آموخته ام:
از راننده ای که به من انصاف را آموخت. همکاری که به من یاد داد دقیق باشم. مدیری که باعث شد منظم شوم. پاکبانی که وجدان کاری را به من آموزاند. تعمیرکاری که صداقت را برایم برجسته کرد. سیاستمداری که معذرت خواهی کرد و مدرسی که به نادانی اش اعتراف می کرد و یاد گرفتم که اشکال ندارد ندانم و خطا کنم، اشکال اینجاست که به خطا و نادانی خود اعتراف نکنم. معلمان بی کلاس تسهیل گر و کنشگر توسعه اند.
@Dr_Lashkarbolouki
👏1