بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
464 subscribers
1.78K photos
634 videos
137 files
2.12K links
عزم کرده ایم با موهبت #مهربانی و #صلح بر هژمونیِ ناصلحی در جهانشهر پایان دهیم.

مٲموریت ما:
#نشاء_بذر_مهربانی و #پرورش_جوانه_صلح

#Together_For_Peace
--------
Spread Of Peace & Small Kindness Foundation

لینک ارتباطی:
@Raouf_Azari
Download Telegram
Forwarded from Deleted Account
سلام وقت گل های مهربانی بخیر...

دیروز تعطیل بود و جهت تفریح با اهل

بیت از منزل بیرون شدیم دیدم زیادند

که برای بهره برداری از زمان کوه ر

انتخاب کرده اند...

در روز های تعطیل به دلیل شلوغی جاده

غالبا پلیس توی اون جاده مياد. بگذریم.

در فاصله یک کیلومتری به ما پیچی بود

مقداری نیز تند و خطرناک. بارعايت

کامل قوانین گذشتم.

بعد پیچ مامور پلیس با نشان دادن تابلو

ازم خواست که متوقف شوم و ناچار

کنار کشیدم..

مامور داخل خودرو پلیس پس از اخذ

مدارک به دون هیچ حرفی.

شروع به تایپ کرد......

سلام عرض کردم و گفتم می بخشید

جناب برای چه خلافي جریمه کردید؟

پوزخندی زد و گفت :سرپیچ سبقت.....


دمغ شدم. گفتم جناب شما دیده می


شوید و محال است کسی با این حال

سبقت بگیرد.... فایده نداشت و......

رفتیم و جای همه دوستان خالی کلی

خوش گذشت. تا نزدیکی های غروب در

طبیعت ماندیم. ضمنا یادم بود که زباله

ای در طبیعت رها نکنیم...

حين برگشت مینی بوسی را نزدیک شهر

دیدم، و خانواده ای در کنارش...

نگه داشتم...

آقای مسنی آمد و گفت ما اینجا غريبيم

و ماشین خاموش شده تا شهر مارا ببرید.

وسیله شان را بکسل کردم و تا تعميرگاه

رساندم.. هنوز از رها کردن پکسل فارغ

نشده بودم که باز دیدم همون پلیس سر

رسید....

بی توجه به پلیس از آن پیرمرد راننده

خدا حافظی میکردم و او هي اصرار بر

دریافت اجرت بکسل داشت.

گفتم نه به هر کس که می توانستی

خوبی کن.. خواستم راه بيفتم که آن

پلیس با بلندگو صدایم کرد.........

با دلهره پیاده شدم و سلام کردم و گفتم

دیگر چه شده است؟؟

گفت این جریمه اشتباه شده بدهید. ...

گفتم شماره درسته.. گفت نه من خودم

واریز می کنم. آخرالامر متوجه شدم که

بله ميني بوس پدر خانم جناب پلیس

بوده و........
Forwarded from Raouf Azari
درود بر مهربان محمد عزیز که همواره مهربانی هایش دل ها را می نوازد🌹
اما برای آن پلیس باید افسوس خورد که با منفعت شخصی اش، جرایم سنجش می شوند😭😭😭
Forwarded from Deleted Account
📚 خیلی زیباست حتما بخونید👇

راز #پشمک_حاج_عبدالله

حتما نام برند پشمک حاج عبدالله به گوشتون خورده؛
بعدش حتما یه خورده تعجب کردین و یا حتی خندیدین،
اما راز نام گذاری این برند چیست؟؟؟

حکایت این داستان برمیگرده به دهه 1330 زمانی که بچه های دبستان اکبریه تبریز توی زنگ تفریح از بوفه ی مدرسه و از فراش مهربون مدرسه پشمک میخریدن.

عبدالله علیزاده معروف به حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه تبریز بود که اصالتا از روستاهای نزدیک ارس که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار وبا ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادش رو از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد.

اما حاج عبدالله قصه ی ما به بچه های مدرسه علاقه وافری داشت
چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین رو دیده بود .
بچه ها توی زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدن و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت.

اما حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت،
رفته رفته بچه ها از مهربونی حاج عبدالله سوء استفاده کردند و اصلا پول نمیدادند،
و برخلاف تصور حاج عبدالله ،
علی رغم درآمد ناچیز فرراشی به هیچ کس نه نمیگفت .

تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچه های پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا از این قضیه باخبر شد و سر همه کلاسها حاضر شد و با صحبتهای دلسوزانه اش همه رو توجیه کرد
با این وجود هنوز اندکی از بچه ها شیطنت میکردند و پشمک مفتکی از حاج عبدالله میگرفتند.

این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه 1341 حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت.

حاج عبدالله با اینکه توی تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازه ها رو داشت
انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه میکردند حاج عبدالله ،بابای مهربون مدرسه رو تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند.
اما جالبتر اینکه هر پنج شنبه بر سر قبر حاج عبدالله و برای شادی روحش پشمک پخش میکردند و این منوال چندین سال و تا اوایل دهه پنجاه ادامه داشت.

بله بچه های دبستان اکبریه داشتند قرضشان را به حاج عبدالله ادا میکردند،
احسان البرزی و علی مردان طاهری موسسان پشمک حاج عبدالله دو تن از همان کودکان شیطونی هستند که هرگز بابت خوردن پشمک پول به حاج عبدالله نداده بودند.

و الان به یاد مهربونی و بخشش بی منت و همراه با لبخند حاج عبدالله فراش ، مستخدم دبستان اکبریه
نام برند تجاری پشمک شرکت خودشون رو، حاج عبدالله گذاشتند.

روح این پیرمرد مهربون و همه مهربانان دنیا شاد 🌹🌹


زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

کپی بود ولی یه مهربانی بسیار زیبا بود حیفم امد نگذارم تو گروه مهربانی های کوچک

😊😊😊
Forwarded from Raouf Azari
عالی 🌹
هر چند قبلا مطالعه کرده بودم اما به هزاران بار مطالعه می ارزد مهربانی بزرگ حاج عبدالله و وفای بزرگ بچه مدرسه ای های حاج عبدالله🌹🌹🌹🌹
Forwarded from Deleted Account
💕حال درياچه مان اين روز ها خوب نيست!
اين بار نه از بى آبى بلکه از بى مهرى هم وطنان!
عزيزانى که بطرى آب به دست وارد آب مى شدند،تنى به آب مى زدند ،خستگى از جان وروح مي شستندوبطرى هاى خالى را کنار درياچه رها مى کردندومى رفتند ومن با اندوه نگاهشان مى کردم.
فقط توانستم چند صد متر از حريم درياچه را با کمک دختر کوچکم از بطرى ها پاک کنيم اما بقيه ساحل هنوز از بطرى ها پر بود.
کاش اعضاى مهربان گروه که در اروميه ساکنند ؛روزى را براى پاک سازى در نظر بگيرند تا با همراهى هم زيبايى وپاکى را به درياچه تازه جان گرفته مان هديه کنيم.💕
Forwarded from Raouf Azari
مهربان هرچند هرگونه درخواست در این کمپین ممنوع است ولی در بخشی از گزارش تان اقدام مهرورزانه ای نهفته است که شخصا" بنا به علاقه ام به زیست محیط و نیز دریاچه ارومیه سپاس تان می گویم!
کاش سیاست انتفاعی آن بلا را بر سردریاچه نمی اورد و هنوز شاهد گردشگران بی شمار اطراف دریاچه می بودیم که ضمن آبتنی در آن آب بیماری زدا، محیط زیستش را نیز پاس می داشتند.
سپاس شما را که قدر دریاچه می دانید 🌹🌹🌹🌹
Forwarded from Deleted Account
رک بود . باغ آن آقا طرفهای امامزاده بود ولی الان یادم نمی آید دقیقا کجاست . نامش را هم نمی دانم ولی هر روز خدا را شکر می کنم که خداوند هچین بندگانی را هم دارد.
دوستان ارجمند این داستان واقعیست و آن را از زبان یکی از کسایی که در ان نقش داشته و برایم تعریف کرده است برای شما نگاشته ام و نگارش ان هم خالی از اشکال نیست . لیکن خیلی مردد بودم که در گروهی که مربوط به مهربانیهای کوچک است این مهربانی بزرک را منتشر کنم یا نه که سرانجام با خود گفتم مهربانی بزرگ و کوچک ندارد و مهربانیست و آن را برای شما روایت کردم . امیدوارم همه ما علاوه بر اینکه روایتگر مهربانیها هستیم . خود نیز جزء مهربانان باشیم
با تشکر
فاروق رسولی
Forwarded from Raouf Azari
درود کاک فاروق عزیز🌹
البته این داستان را خیلی وقت ها پیش در فضای مجازی مطالعه کرده بودم ولی ارومیه و امامزاده و تورک و کورد نداشت!
شاید آن خیر بزرگوار ارومیه ای نیز از آن پست قدیمی تلگرامی الهام گرفته باشد🌹
صد درود بر ایشان و برآن کارگر نقل کننده و بر شما که نگاشتید و گزارش کردید💐🌹🌹
Forwarded from Y Gol
آب رسانی به حیات وحش تشنه توسط مردم رویدر هرمزگان و جلوگیری از تلف شدن حیات وحش

کمبود آب و خشکسالی و کمین شکارچیان بر سر ابشخورها باعث از بین رفتن حیات وحش شد.
Forwarded from Raouf Azari
عالی🌹
درود بر مهربان یونس عزیز برای بازنقل این مهربانی ها💐💐💐
#کمپین-مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۲۹
#رئوف-آذری 
@Raoufazari
#ایده پرداز-مدیر کمپین
#مرداد-۹۵--------------------------🌹🌹🌹
#مهربانی در آشپزخانه

قرار دوره ای مهمانی با جمعی از دوستان داشتیم و این بار نوبت به خانواده ی ما رسیده بود!

عزیز مهربانی از جمع، وضعیت نامساعد و بیماری کدبانوی خانواده مان را متوجه شده بود، قصد ربودن این فرصت را با روح مهرورزش داشت!

اما لطف پذیرایی از آن جمع خانوادگی مبارک، عطیه ای نبود که بتوان راحت از آن گذشت!

با همسر مهربانم و فرزند دلبندم هماهنگ شدیم که این بار اجازه فرصت سوزی ندهیم و با هر اصراری بود، دوستان را قانع کردیم که پذیرایی را به حداقل خواهیم رساند و متحمل فشار زیادی نخواهیم شد!


با رستوران خانه باغ تازه تأسیسی در بیرون شهر هماهنگ کردم که آن شب دربست رزرو ما باشد و مقدمات فراهم شد!

اما آنگاه که مهمانان متوجه شدند باز از سر مهرورزی شان و به جهت بالا بودن هزینه تحمیلی به ما، حضور در رستوران را نپذیرفتند و ناچار تصمیم برآن شد که هریک کمکی باشیم برای مهربان کدبانوی بیمار!

جالب است بدانید بعد از ۹ سال و اندی تازه فهمیدم که مهمان داری هم سختی دارد و فشار!😃🌹
من مأمور آماده کردن مرغ ها شدم و تا ۱۰ مرغ را تکه تکه کردم، نشان حیات از گردنم،کمرم و دست هایم رخت بر بست!😃

اما نکته اینجا بود که کاک #آروین عزیزمان که تا آن روز حتی برای خوردن یک لیوان آب نیز مامانش را به کمک می طلبید،روی چهارپایه پلاستیکی جای خوش کرد و مرتب مشغول هم زدن دیگ آشی بود که مامانش علی رغم بیماری، تقبل پختش را کرده بود!

آن روز می شد از خانواده سه نفری مان مهربانی جارو کرد!
چه لذت بخش بود آن میزبانی که خروار خروار مهربانی را در آشپزخانه مان مهمان کرده بود!🌹

مقدمات کار تمام نشده بود که عزیزی دیگر با اصرار بی مثالش، محل پذیرایی را به خانه باغ خود تغییر داد تا جمع سه نفری ما کم تر متحمل زحمت شود و جالب تر آنکه در آنجا هرکس که وارد می شد، کیسه مهرش لبریز بود!🌹
یکی فرش می انداخت و یکی چای تعارف می کرد و آن دیگری شربت و آجیل و آن یکی میوه!

وقت بریان کردن نیز هرچه پسر و مرد جمع بود مسئولیتی بر دوش گرفت و کسی نماند که مهرش را نشان ندهد!
راستی، میزبانی با مهربانی مهمانان چه لذت بخش می نمود!
گویی ما مهمان شده بودیم و آنان هریک میزبان!

آن شبانه روز برای جمع خانوادگی ما، تجربه ای لبریز از عشق و مهربانی شد!
عشق در کنار هم بودن و مهربانی در یار بودن!🌹
چه خوش یمن شد آن میزبانی و مهمانی در کنار هم!
سپاس همه را...مهربان همسر را و مهربان آروین را و مهربان مهمانان را که از همان ابتدای کار، میزبانی مان ربودند و مهمان مان کردند بر سفره پرمهرشان🌹🌹🌹

کاش همه مهمانان چنین مهربان می شدند و همه میزبانان نیز چون سه نفرخانواده ما همدل و مهربان!😃🌹
لذتش فراموش ناشدنی است،امتحان کنید...
🌹🌹🌹
--------------------
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،تخریب زیست محیط،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
Forwarded from Deleted Account
یکی از دوستان تعریف میکرد:
برای انجام کاری رفتم کرج ، تو یکی از جاده های خارج از شهر کرج، به علت حواس پرتی یا خواب آلودگی 😴 از مسیر جاده منحرف شدم و ماشیم رفت تو شن و ماسه ای که کنار جاده ریخته بودند و البته دو چرخ جلو از یه پل بتنی رفته بود پایین، شکر خدا ماشینم زیاد لطمه ندید فقط نیاز به کمک داشتم که چند نفر جلوی ماشینمو بلند کنن و از اون قسمت بتنی بیارن بالا،
خلاصه رفتم سر جاده و از ماشینهای در حال عبور درخواست کمک میکردم که متاسفانه مورد بی مهری قرار گرفتم تا اینکه یه کامیون تریلی توقف کرد و گفت کاری داری در خدمتم.
مشکلمو گفتم و دو نفری هر چقد هل دادیم نتونستیم ،
رفتیم سر جاده و بازهم تقاضای کمک، متاسفانه کسی توجه نکرد ، اما راننده کامیون کار عجیبی کرد ، با ماشینش جاده رو قیچی کرد و جلوی همه ماشینارو گرفت راهنمای چهار طرفو روشن کرد و خودش اومد پیش من.
الان دیگه مردم بود طرف ما سرازیر میشد و میگفتند چی شده 😅، راننده کامیون هم گفت تصادف شده بیاین کمک!
خلاصه اینقد راننده دور ورمون ریخت که ماشینو رودست بلند کردند و نجات پیدا کردم.
راننده کامیون هم با جمله ( قول بده هر کسیکه تو راه موند رو کمک کنی ) خدا حافظی کرد و جاده رو آزاد کرد.
Forwarded from Raouf Azari
درود بر آن راننده با فکر بکرش😃🌹 درود بر آن راوی🌹 و بر شما که مکتوب کردید🌹🌹🌹
Forwarded from Raouf Azari
مهربانان؛
سلام و درود
خاطر عالی تان را معطوف می دارد که کمپینی را از اول شهریورماه ۹۴ بر بستر شبکه های اجتماعی بنا نهاده ایم به نام "کمپین مهربانی های کوچک"...
این کمپین محفلی است به وسعت حداقلی جهانشهر و حداکثری لایتناهی... که در آن "مهربانی های کوچک" و بزرگ بی بهانه مبادله می شوند...
رسالت کاری ما،رصد و کشف مهربانی ها در مهرشهرها و کلانشهرهای پیرامونی و گزارش مصور و نوشتاری آنها در صحن سوپر گروه است...
چشمان تیزبین و زیبا بین و مثبت نگر مهربانان،با حساسیتی ویژه رفتار شهروندان به نسبت همنوعان و زیست محیط را می پاید و با سرسوزن پردازش ذهنی،مهربانی ها را بیرون کشیده و فارغ از کپی پیست های مرسوم با تصویر و نوشتار خودشکار و خودنگار،گزارش می کند تا در راستای تحقق اهداف چند گانه ی ذیل کمکی کرده باشد؛

۱• تغییر موضع از فضای نامهربان محیطی به دنیایی لبریز از مهربانی و به ویژه تقلیل سیطره ی منفی و دلخراش رسانه های مکتوب،دیجیتالی و ماهواره ای

۲• عادت به رصد و کاوش مهربانی های اطراف

۳•شناساندن مهربانان،به عنوان الگوهایی البته در همان حوزه ی رفتاری به جامعه وتجلیل از رفتار مهرورزانه ی آنان

۴• افزایش ضریب انگیزه انجام رفتارمهربانانه و بازنشر و تکثیر سلولی آن رفتارها

۵• تشویق دست اندرکاران رسانه ها به جایگزینی استراتژی انعکاس مهربانی ها به جای نامهربانی ها و همدلی در بازنشر مهربانی های کوچک و بزرگ جهانشهرپیرامونی

۶• تزریق روح امید به کالبد نیمه جان زیست محیط پیرامونی و افزودن بر بسترهای همگرایی و همدلی مهربانان جهانشهر

با نهایت احترام،🌹
رئوف آذری،ایده پرداز و مدیر کمپین
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها(دروغ،تظاهر،خشم،تجاوز،ترور،قتل و کشتار و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم🌹👏
Forwarded from رحمان ويسي
اين بسر كوجلو اسمش يعقوب است يعقوب دوساله بوده كه مادرش رااز داده او بابدر ويك عمو كور ومادر بزركش ويك برادر زندكي ميكنه اما جه زندكي او هركز درخانه ي باسقفي جوبي يا اهن زندكي نكرده او در زير جادر جشم به جهان كشود ه وازخيلي نعمتهاي اين دنيا بي بهره بوده بزركترين نعمت همان اغوش مادروخيلي ازجيزهاي ساده زندكي حتي اسباب بازي كه بايد يعقوب با ان بازي كند او به جاي اسباب بازي از صبح تاشب با باي برهنه تو كردو خاك با سنكها بازي مينكه از جهره يعقوب ميتوان جيزهاي ديكر را فهميد
امروز دختر كلم هانيه اين توب وماشين را به يعقوب هديه دادند وبراي يه لحظه خنده را توي اين جند روز ديدم
Forwarded from Raouf Azari
درود بر شما و هانیه کوچولوی مهربان 🌹🌹🌹
Forwarded from Raouf Azari
درود بر این معلم مهربان و سپاس گزارش مهربانی شما را🌹🌹🌹