بنیاد توسعه صلح و مهربانی های کوچک
458 subscribers
1.83K photos
658 videos
142 files
2.17K links
عزم کرده ایم با موهبت #مهربانی و #صلح بر هژمونیِ ناصلحی در جهانشهر پایان دهیم.

مٲموریت ما:
#نشاء_بذر_مهربانی و #پرورش_جوانه_صلح

#Together_For_Peace
--------
Spread Of Peace & Small Kindness Foundation

لینک ارتباطی:
@Raouf_Azari
Download Telegram
کمپین مهربانی های کوچک
ایده پرداز ومبلغ طرح ها و پروژه های :
۱• دیوار مهربانی(تبلیغ و اجراء و نگهداشت)
۲•سبد مهربانی (ایده پردازی واجرا و مقاله چاپ شده)
۳• حلقه مهربانی(ایده پردازی و اجرا و مقاله چاپ شده)
۴•پل مهربانی(ایده پردازی و اجرا ومقاله در دست چاپ )
۵• سفیر مهربانی(ایده پردازی و گزارش چاپ شده و پیشنهاد به وزارت امورخارجه )
۶• آموزشگاه مهربانی(ایده اجرا شده و ارایه شده به حوزه مشاوره وزارت آموزش و پرورش )
۷• سمینار،میزگرد،همایش و جشنواره مهربانی(ایده پردازی و پیشنهاد به وزارتین کشور و ارشاداسلامی)
۸• وزارت مهربانی(ایده ی پیشنهادی مکتوب ارایه شده به رییس جمهوری دولت تدبیر و امید)
۹• و مهربانی های کمپین مهربانی های کوچک ادامه دارد...
-------
به ما بپیوندید👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
Forwarded from کانال خبری بُلفَت سردشت
https://www.bolfat.ir/uploads/photo_2016-05-14_04-23-08_364790.jpg
◀️ افتتاح نمادین طرح مشاوره ای " آموزشگاه مهربانی" جلوی وزارت آموزش و پرورش

به گزارش بُلفَت، طرح مشاوره ای " آموزشگاه مهربانی" دبیرستان شهید عظیمی سردشت در جلوی ساختمان مرکزی وزارت آموزش وپرورش در راستای ارج نهادن ایده پردازی ها و تلاش چندماهه دانش آموزان آن دبیرستان وارایه ی الگویی برای بهره برداری سایر مدارس ایران زمین به صورت نمادین افتتاح گردید.

در الگوی " آموزشگاه مهربانی"، هر کلاس درس مدرسه به پیشنهاد دانش آموزان آن کلاس با عنوان "سفیران ..." نامگذاری و نمایندگان آن کلاس در طول سال به دانش افزایی و فعالیت میدانی در آن حوزه ترغیب و نتایج تلاش های گروهی در سر صف و مراسمات صبحگاهی یا ظهرگاهی برای دانش آموزان دیگر بازنقل می شود تا همگی دانش آموزان در تجربه اندوزی سفیران سایر کلاس ها سهیم شوند...

ادامه مطلب در سایت بُلفَت، https://www.bolfat.ir/index.aspx?fkeyid=&siteid=32&pageid=687&newsview=255531

🎯 با بُلفَت همراه شوید:
@bolfatt
از طریق ارتباط کاری با یکی دوست شدم دیروزایشان مرا به صرف نهار دعوت نمودند،صدای اذان از گلدسته مسجد همسایه بلند شد و ما لبیک گفتیم وقتی که برگشتیم رفتاری که او با پدر و مادرش داشت بسیار مهر ورزانه و قابل توجه بود از صحبتهایشان فهمیدم که او از پدر و مادرش جدا زندگی می کند ولی مواظب حالشان است و سعی می کند کارهایشان را انجام دهد خود در وضعیت مالی خوبی نبود ولی قسمتی از هزینه کابینت کاری خانه اشان را به عهده گرفته بود،پدرش گفت:واقعا دوستش دارم و ازش راضیم؛پدرش برای انجام کاری زودتر از خانه رفت مادر بزرگوارش نیز بعد از پهن کردن سفره و نشستن کنار پسر رو به من گفت پسرم پدرش را از مرگ نجات داده است پدرش دچار بیماری دیالیز است و مراقبت ویژه لازم دارد او کلیه هایش را از دست داده و پسرمان یک کلیه خود را به او داده است با شنیدن این نکته که نشان از وجود فضایل بی شمار پسر بود به پسرشان نگاهی انداختم و به او درود فرستادم او گفت به خدا اگر کلیه سومی هم داشتم یک کلیه دیگر رانیز به او می بخشیدم . اما جای تعجب نبود چون تربیت او رحمانی بود.
Forwarded from Raouf Azari
درود بر مهربان حسن زاده عزیز که از بزرگ مهربانی یاد کردند که اسوه ای از مهربانی است...هزاران درودش باد🌹
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۱۰
#رئوف آذری 
@Raoufazari
ایده پرداز و مدیر کمپین
---------(نگارش ۲۷ #اردیبهشت ۹۵)

مهربانی از جنس نی نامه

اگر خواهان کسب مهارت های انسانی وسلوک قرآنی هستید، در هرمرحله تربیتی هستید،تلمذی در مکتب مولانا و منهج مثنوی معنوی اش داشته باشید...

امروز دوشنبه مورخ ۲۷•۲•۹۵ ،خسته و کوفته،و فقط با یک ساعت خواب شبانه روز، مسیر بازگشت از سفر در پیش گرفتم تا کلاس مثنوی معنوی را در محضر استاد رضا مولانی عزیز و در محفل بزرگان شهرم را که مدت دوسالی است استارت زده ایم،از دست ندهم... با یک ربع تأخير،مستقیم وارد کلاس شدم.

بزرگان مجدد بزرگی نشان داده بودند و یک ربع به حواشی پرداخته بودند تا من برسم... لختی در محضر اشعار درس آموز،مهارت آموز و عشق آموز مثنوی معنوی تلمذ کردیم...
در انتهای کلاس استاد دلیر عباسی عزیز باز فرصت تلمذی دیگر فراهم آوردند و با هدایایی ارزشمند اینجانب،کاک عثمان ایزدپناه و کاک رضا مولانی را مورد تفقد بزرگوارانه خویش قرار دادند و لحظه ای به یادمانی در تاریخ درس آموزی ام ثبت کردند...
بی شک هدیه دادن و هدیه گرفتن ها را اگر از قالب مادی خارج کنیم و بر روح و مغزشان بیفزاییم، رابطه ساز و جریان ساز خواهند بود...
دیروز دریافتم که "کار و حرکاتم چه خوب و چه بد،هیچوقت از چشم دیگران پنهان نخواهد شد"!
حال چه بجا خواهد بود، اگر با رفتارنیک،بهنجار،اثربخش،تحول زا و مهرافزا در دوربین خاطرات دیگر ثبت و ضبط شویم...

بیاییم وهمت کنیم حافظه ی ذهنی اطرافیان مان را با تصاویری دلپذیر و لبالب از عشق و مهر و دوستی از رفتار خود، پر کنیم و لحظاتی سرشار از مهر بیافرینیم ...

سپاس همه مهراساتید، دوستان، شهروندان و هم میهنانم را🌹🌹🌹

https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
------------'
Forwarded from Deleted Account
پاییز 86 بود که 18 ساله و دانشجوی ترم اول کارشناسی بودم. پدر یکی از دوستانم در بیمارستان "لقمان حکیم" تهران عمل شده بود. با دوستم به قصد ملاقات پدرش به بیمارستان رفتیم. به بیمارستان که رسیدیم، اجازه نمی دادند هر دوی ما باهم به ملاقات برویم، دوستم اول رفت. من توی خیابان غفاری و جلوی در بیمارستان منتظر بودم که یک افغانی اومد پیشم، لباس رفتگران شهرداری تنش بود و سلامتیش اصلاً خوب نبود. گفت که بلد نیست بره دکتر و اگه می تونم کمکش کنم و همه هزینه های بیمارستان را خودش می ده. رفتیم پیش دکتر، همون اول دکتر گفت که مسمومیت شدیدی داره و حتماً باید بستری بشه. رفتم کارهاش رو انجام بدم که دوستم زنگ زد گفت که من دارم میام پایین تو هم بیا دم در ِ سالن که بری ملاقات. گفتم چنین مورد ضروری ای پیش اومده. گوشی رو بده به بابات، باهاش حرف بزنم ؛گفت که بابام نباید زیاد حرف بزنه!! گفتم پس بهش سلام برسون، فردا که حالش بهتر شد باهم دوباره میایم. رفتم پذیرش و مقدمات بستری شدن اون بنده خدا را انجام دادم و بستری شد.
به ساعت که نگاه کردم باید برمی گشتم دانشگاه، وگرنه به کلاسم نمی رسیدم؛ دوستم هم که هم کلاسیم هم بود گیر داده بود که برگردیم. گفتم تو برگرد، من نمی تونم و این جا کار مهم تری دارم. چند ساعت طول کشید و اون بنده خدا رو ترخیص کردند و البته کلی هم دارو براش نوشتند، اما حالش خوبِ خوب شده بود. بعد از اینکه داروها را گرفتیم و طرز مصرفشان را برایش گفتم؛ گفتم بریم با هم چیزی بخوریم. با هم که غذا می خوردیم، خیلی خوشحال بودم که تونستم چنین مهربانی بزرگی را انجام دهم. تو راه برگشت به این فکر میکردم که امروز چه قدر بزرگ شده ام. یادش بخیر.
Forwarded from Raouf Azari
درود بر کاک اکوی عزیزم،حرکت در مسیر بزرگ شدن تان همچنان تداوم دارد🌹
Forwarded from ژینگه یار
شما هم قلیان ها را به گلدان تبدیل کنید و ژینگه یار شوید👇👇

https://telegram.me/Jingeyar

https://telegram.me/joinchat/CIME0DwHcUB8svKXE4xKww
Forwarded from Raouf Azari
طرح ابتکاری و الگویی ارزنده و قابل تقلید و الگوبرداری است... هزاران درود🌹
#کمپین مهربانی های کوچک
#نمونه ی ۱۱۱
#رئوف آذری 
@Raoufazari
ایده پرداز و مدیر کمپین
---------(نگارش ۲۹ #اردیبهشت ۹۵)

#مهربانی مهربانان

چندی پیش باجمعی از دوستان که تعدادی عضو کمپین نیز بودند،سفری برون استانی داشتیم. با توجه به اینکه سفرمان جمعی بود،امکان بیتوته در منازل شخصی دوستان نبود!

عزیزان مسیر منزلی دانشجویی و جمع چند دانشجوی دوست دیروز و امروز که اتفاقا" تعدادی از آنها نیز عضو کمپین بودند،پیشنهاد دادند و همه پذیرفتند!

مدتی محضر لطف شان بودیم و هر لحظه بهتر از لحظات قبل،مهربانی های شان را ابراز می داشتند!

از مهربان مصعب،شروع کنیم که مهربانی هایش قابل شمارش نبود!

علی رغم اینکه خود، غرفه دار یکی از انتشارات در نمایشگاه کتاب بود،اما دغدغه اصلی اش پذیرایی از ما و راحتی ما در محفل دانشجویی شان بود.
قبل از رفتن، مسیرهای دوستان را چک می کرد و راهنمایی لازم را معمول می داشت. به محض ورود کتری، روی اجاق می نهاد و مشغول دم کردن چای می شد!
وعده ی شامی دوستان تصمیم گرفتند، مرغ سوخاری تهیه کنند!مرغ آماده، خریداری شده بود و قرار شد سفره انداخته شود که سر و کله مهربان مصعب پیدا شد!

اصرار کرد که همراه مرغ باید برنج هم روی سفره باشد و چنان کرد!
نیم ساعتی صدای شکم های خالی تحمل کردیم اما بعد از آن سفره ای دوستانه فراهم شد که لطف مهربان مصعب ما روی آن خودنمایی می کرد و جالب آن بود در آخر عملیات تقسیم غذا، آن ته مانده ها را نیز به نسبت مساوی بین بچه ها تقسیم می کرد اما نمی دانم خود سهمی از آن سهم اصلی هم برد یا نه!، چونکه همواره سرپا بود و در حال تعارف برنج و مرغ و خوراکی های دیگر!
در آن اواخر نیز که پروژه ی مهربانی اش،را با شستن ظرف ها تکمیل کرد و در میدان کمپین یکه تازی کرد!

مهربان فرشاد،کم آفتابی شد اما غنچه خنده اش،نشان از مهربانی بسیار داشت و به ویژه که برای راحتی خواب دوستان، خود مسیر خوابگاه دانشجویی دیگر در پیش گرفت و نشان داد که وسعت مهربانی قلبش، بسیار فراخ و دامنه دار است!

مهربان فاروق نیز که دیگر سنگ تمام گذاشت... از هماهنگی سرویس های درون شهری تا همراهی تمام وقت و از همه مهم تر حمل کیف سنگین نگارنده که هیچ اکراه و پافشاری ای رمق مواجه با لطف وی نداشت!

از طرفی آماده کردن مداوم لوح های سپاس کمپین در مواقع نیاز و در زمانی حداقلی و نیز عکاسی های به موقع و رصدهای ارزنده و گاه نیز اظهار نظرهای موردی و به جا و نیز فراهم کردن ضروریات سفره وعده های غذایی و تهیه داروهای موردی اینجانب و... همه و همه نشان از قلب بزرگش به وسعت اقیانوس مهربانی می داد...

مهربان امیر ارسلان،اما با آن لهجه کوردی،ترکی اش و نیز شیرین کلامی و چای تازه دم و تعارف های گرمش،مهرش نیز شیرین می نمود و سریع مسیر دل می پیمود!

والبته آن عزیز مهمان معلم پاوه ای شان،که ابتدا خونسرد و درخودکز کرده،جلوه نمود اما کمی بیشتر که گرم شد، مهربانی و ادب از درونش فوران کرد و خواب آلودگی لحظه های اول صبحگاهی اش را خوب جبران کرد و حتی سربار نیز داشت!

و صد البته مهربان جمال نیز که همواره در دست جیب داشت و بسیاری از هزینه های مان از جیب مبارک شخصی شان، حساب شد و ابرام و اصرارشان بی رمق مان ساخت...

البته مهربانان مهمان و میزبان بسیار عجیب بر سفره کمپین بروز و ظهور داشتند که از کل مهرورزی های مهمانان گذشتم و از میزبانان نیز ناچار فاکتور گرفتم تا دیداری دیگر و بهانه ای دیگر و ذکری دیگر!😃

اما آخرنکته و بسیار صحنه های مانده از مهربانی های آن مدت کم همسفره ای و همسایگی با مهربانان جوان کمپین، لحظات قبل از خواب شبانگاهی بود که همه خسته و کوفته قصد لینک دادن لحظات آخر بیداری روزانه را به دقایق سکوت شبانه داشتند و نگارنده در آن لحظات، با صدای بلند درخواست خمیر دندان کرد!

خدایا، چه سریع عزیزان دست در کیف و ساک شخصی فرو کرده و خمیر دندان شان را تعارف کردند!
یک لحظه شوکه شدم اما فوری دوربین کمپین به واکنش افتاد و تصویری شکار کرد که جمع مهربانی های آن مدت را در قاب خود به تصویر کشید!
شما نیز با نگاه تان، شریک این مهربانی های بزرگ شوید تا متوجه شوید عظمت مهربانی های کمپین را...
هزاران درود بر این جمع و هزاران سپاس این کمپین را که مهربانی هایش همچنان روح انگیزتر از دیروز در حال انتشار است و لطفش بی بهانه همچنان مستدام...🌹💐🌹


'https://telegram.me/joinchat/Ahy1TDwcjLFq-xK87MhCOQ
به ما بپیوندید تا با سرسوزن امید،به جراحی جهانشهر بپردازیم وغده ی نامهربانی ها (دروغ،تظاهر،توهم توطئه، خشم، تجاوز،ترور،قتل و کشتار،غم و اندوه و...) را بیرون کشیم و بذر مهربانی در دل آن بکاریم.
------------
Forwarded from R. Muhammadzade
دوستم تعریف میکرد در راه الشتر به خرم اباد درخت بلوطی به قدمت 400سال قرار دارد که با اینکه کاملا مزاحم رفت امد ماشین ها است اما راه و ترابری طبق توصیه مردم با ان کاری ندارد و چندین سال است به حیاط خودش ادامه میدهد🌹🌹درود به مردم فهیم لرستان خصوصا الشتر و درود به راه و ترابی که همچین عمل پسندیده ای انجام داده اند 🌹🌹واقعا جای تقدیر و تشکر دارد .
با سلام برتمام مهربانان
امروز سوار بر پله برقی های طولانی مترو انقلاب رو به پایین میرفتم که صدای نیمه بلند و رسای مهربان جوانی توجهم را به پله های غیربرقی بغل دستم جلب کرد. مهربان جوان، مصرانه از پیرمردی که تاب حفظ تعادل روی پله برقی را نداشت و بامرارت و مشقت زیادی تلاش میکرد از پله ها پایین بیاید، تقاضا میکرد: "پدرجان بیا کولت کنم" و پس از رضایت ندادن پیرمرد، مهربان جوان از او تقاضا کرد که دستش را بگیرد و پیرمرد دعای خیر کنان، از جوان تشکر کرد و به آهسته پایین آمدن ار پله ها ادامه داد.

خرداد یعنی جمیع مهربانی ها
مترو انقلاب، دوم خرداد 95 ساعت 20
Forwarded from Raouf Azari
درود بر شما و الشتری ها و مسئولان فهیمش🌹
Forwarded from Raouf Azari
درود بر ان جوان رعنا و فهیم و مهربان و هزاران سپاس از تصویرگری و گزارش شما مهربان امیر که دست کمی از مهربانی آن مهربان ندارد و بلکه ارزنده تر نیز هست چون مهربانی ها را ثبت و ضبط می کنید🌹👏👏
سلام بر دوستان ویاوران ومهربانان این کمپین که براستی همگی شما الگوی محبت ومهرورزی هستید عزیزان فرصت رامغتنم می‌شمارم واز طریق این پیام از تک تک سروران این گروه که مدت دوسالی که درمقابله بابیماری تومور مغزاستخوان هستم تشکروقدردانی کنم شما بزرگورانی که هرکدام به طریقی حامی بنده حقیر وخانواده ام بودید شما عزیزانی که در سخت ترین شرایط بیماریم التیام بخش دردوغمم بودی براستی همه شما منادیان مهرهستید از استاد بزرگوارم آقای آذری تشکرویژه دارم که همواره غمخوار اصلی بنده بود واما دیروز درحالی که آماده سفر تبریز برای بستری و شیمی درمانی بودم وحزن زائدالوصفی وجود بیمارم را احاطه کرده بود شاهد تشریف فرمایی استادومحبوب همه دلها سرور بسیار بزرگوارم کاک عثمان ایزدپناه بودم که با فرمایشات گهر بارشان دوباره امید ازدست رفته را دلم زنده کرد ازهمین جا درحالی که آماده شیمی درمانی میشوم بوسه مهر را عجین دستان آن استاد علم وادب و اخلاق مینمایم کاک عثمان گیان درودتان باد از دوستان گرامی التماس دعای خیر دارم (فریدون محمدزاده برادرکوچکتان تبریز بیمارستان محلاتی)