_91
سوفی در اتاقش ماند تا مادرش ظهر او را برای ناهار صدا کرد. غذای مفصلی درست کرده بود: بیفتک راسته گاو و سیب زمینی تنوری، و برای دسر تمشک و خامه.
از اینجا و آنجا حرف زدند. مادر سوفی از او پرسید جشن تولد پانزده سالگی اش را چگونه می خواهد بگیرد. چند هفته ای بیش به آن نمانده بود.
سوفی شانه اش را بالا انداخت. نمی خواهی کسی را دعوت کنی؟ نمی خواهی مجلس جشنی داشته باشی؟» شاید.»
می توانیم مارتا و انه ماریه ... و هلن، و البته یووانا، و شاید جرمی را دعوت کنیم. بسته به میل خودت است. من جشن تولد پانزده سالگی ام خوب یادم است. انگار همین دیروز بود. فکر میکردم دیگر کاملا بزرگ شده ام. عجیب نیست، سوفی! در این مدت حس نمیکنم ذرهای تغییر کرده باشم.»
نه که تغییر نکرده ای. هیچ چیز تغییر نمی کند. آدم فقط رشد می کند، سنش بالا می رود...»
ساوه... این حرف گنده ای بود. من می خواستم فقط بگویم که همه چیز خیلی زود گذشت.»
#قسمت_91
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
سوفی در اتاقش ماند تا مادرش ظهر او را برای ناهار صدا کرد. غذای مفصلی درست کرده بود: بیفتک راسته گاو و سیب زمینی تنوری، و برای دسر تمشک و خامه.
از اینجا و آنجا حرف زدند. مادر سوفی از او پرسید جشن تولد پانزده سالگی اش را چگونه می خواهد بگیرد. چند هفته ای بیش به آن نمانده بود.
سوفی شانه اش را بالا انداخت. نمی خواهی کسی را دعوت کنی؟ نمی خواهی مجلس جشنی داشته باشی؟» شاید.»
می توانیم مارتا و انه ماریه ... و هلن، و البته یووانا، و شاید جرمی را دعوت کنیم. بسته به میل خودت است. من جشن تولد پانزده سالگی ام خوب یادم است. انگار همین دیروز بود. فکر میکردم دیگر کاملا بزرگ شده ام. عجیب نیست، سوفی! در این مدت حس نمیکنم ذرهای تغییر کرده باشم.»
نه که تغییر نکرده ای. هیچ چیز تغییر نمی کند. آدم فقط رشد می کند، سنش بالا می رود...»
ساوه... این حرف گنده ای بود. من می خواستم فقط بگویم که همه چیز خیلی زود گذشت.»
#قسمت_91
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane