روشنفکران
85K subscribers
50K photos
42K videos
2.39K files
6.96K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
199


مانند بقیه جسم بتوان آن را لمس کرد. روح چیزی «معنوی» است.
از میدان بزرگ گذشتند، به شهر قدیم نزدیک شدند. به پیاده رویی رسیدند که سوفی ده کرونی را یافته بود، و دختر بی اختیار به آسفالت نگاه کرد. و درست در همان نقطه ای که دولا شده سکه را برداشته بود، حال کارت پستالی بود عکسش رو به بالا. عکس باغی را نشان می داد پر از نخل و درختان پرتغال.
سوفی خم شد و کارت را برداشت. هرمس شروع کرد به پارس کردن، انگار نمی خواست سوفی به آن دست بزند. پشت کارت نوشته بود:
هیلده عزیز، زندگی زنجیری دراز از تصادفات است. بعید نیست ده کرونی که تو گم کردی اینجا سر درآورده باشد. شاید پیرزنی که در لیله سن منتظر اتوبوس بود تا به کریستین سن برود سکه را یافت. شاید او در کریستین سن سوار قطار شد و به دیدن نوه هایش رفت، و پول را ساعتها بعد اینجا در میدان نو گم کرد. و بعد از کجا معلوم که همان روز دختری که به راستی به آن پول نیاز داشت تا با اتوبوس به خانه خود برود آن را نیافته باشد. آدم، هیلده، هیچوقت يقين ندارد، ولی اگر واقعا چنین باشد، باید حتما از خود بپرسیم آیا خواست خدا در پشت همه چیز نیست. قربانت، پدر، که روحا در اسکله کنار خانه در لیله سن نشسته است.
پی نوشت: گفتم که کمک میکنم ده کرونی را پیدا کنی. در روی دیگر کارت نوشته بود: «هیلده مولرکناگ، توسط عابر گذرا» مهر پستخانه به تاریخ ۱۵ /۶/ ۹۰ بود.
سوفی دوان دوان همراه هرمس از پله ها بالا رفت. به محض این که آلبرتو در را گشود، دختر گفت:
برو کنار. پستچی آمده.»
فکر می کرد حق دارد دلخور باشد. آلبرتو کنار ایستاد، و دختر خود را به داخل انداخت. هرمس مانند دفعه پیش رفت زیر رختکن دراز کشید.


#قسمت_199
#دنیای_سوفی

@Roshanfkrane