روشنفکران
85K subscribers
50K photos
42K videos
2.39K files
6.96K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
_198



فکرش بار دیگرمغشوش شد.
یووانا در میدان بازی منتظر او بود. در راه خانه سوفی کیف مدرسه اش را باز کرد و کارت پستال تازه را نشان یووانا داد.
بروانا پرسید: «مهر پست چه تاریخی است؟» احتمالا ۱۵ ژوئن...» «نه، نگاه کن... نوشته ۹۰
/ ۵ / ۳۰ .» یعنی دیروز... روز بعد از مرگ سرگرد در لبنان.» یووانا گفت: «فکر نمیکنم کارت پستال یک روزه از لبنان به نروژ برسد.»
به خصوص با این نشانی عجیب و غریب: هیلده مولرکناگ، توسط سوفی آموندسن، دبیرستان راهنمایی فروليا...»
فکر میکنی با پست آمده؟ و آموزگارمان آن را لای دفترچه تو گذاشته؟» نمی دانم. جرئت هم ندارم از او بپرسم.» صحبت کارت پستال به همين خاتمه یافت. سوفی گفت: «تصمیم دارم شب اول تابستان یک میهمانی در باغمان بدهم.»
با پسرها؟» سوفی شانه هایش را بالا انداخت. «حتما لازم نیست احمق ترین آنها را دعوت کرد.»
ولی جرمی را که لابد میگویی؟» اگر تو بخواهی. راستی، شاید آلبرتو کناکس را هم دعوت کنم.» عقلت کم شده!» بله، می دانم.»
گفتگو به همین جا ختم شد؛ چون رسیدند به فروشگاه بزرگ و هر کدام به راه خود رفت.
سوفی به خانه که رسید ابتدا نگاهی به باغ انداخت ببیند هرمس آنجا نیست. از قضا بود، و داشت دور و بر درختهای سیب بو میکشید.



#قسمت_198
#دنیای_سوفی

@Roshanfkrane