_193
ولی نمی توانست کار او باشد، مگر او در لبنان نیست؟ و آلبرتو چطور آن اشتباه را کرد؟ نه یکبار، دو بار! سوفی لرزید. سوزی از بالا به پایین بر مهره پشتش شرید.
باروک
.. خميره سازنده رؤیاها...
از آلبرتو چندین روز خبری نشد، اما سونی مرتب به باغ نگاه میکرد شاید چشمش به هرمس بیفتد. به مادرش گفته بود سگ راه خانه اش را می دانست، و صاحب سگ، که قبلا آموزگار فیزیک بوده، سوفی را به درون خانه خوانده بود، و درباره منظومه شمسی و علوم تازه ای که در قرن شانزدهم به وجود آمد، برایش حرف زده بود.
به یووانا بیش از این گفت. جزئیات دیدار خود با آلبرتو، کارت پستال بر صندوق پست، سکه ده کرونی که در برگشت به خانه یافت، همه و همه را برای او تعریف کرد. اما خواب هیلده و صلیب طلایی را پیش خود نگه داشت.
روز سه شنبه، ۲۹ مه، سوفی در آشپزخانه ظرف می شست. مادرش در اتاق نشیمن خبرهای تلویزیون را گوش می داد. آهنگ در آمد که محو شد از آشپزخانه شنید که سرگرد نروژی گردان سازمان ملل در لبنان در اثر انفجار نارنجک کشته شده است.
سوفی حوله ظرف خشک کنی را روی میز انداخت و به اتاق نشیمن شتافت. وقتی رسید چهره افسر سازمان ملل را چند ثانیه دید و بعد خبر دیگری بر صفحه تلویزیون آمد.
فریاد کشید: «وای نه!» مادرش رو به او گرداند.
#قسمت_193
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane
ولی نمی توانست کار او باشد، مگر او در لبنان نیست؟ و آلبرتو چطور آن اشتباه را کرد؟ نه یکبار، دو بار! سوفی لرزید. سوزی از بالا به پایین بر مهره پشتش شرید.
باروک
.. خميره سازنده رؤیاها...
از آلبرتو چندین روز خبری نشد، اما سونی مرتب به باغ نگاه میکرد شاید چشمش به هرمس بیفتد. به مادرش گفته بود سگ راه خانه اش را می دانست، و صاحب سگ، که قبلا آموزگار فیزیک بوده، سوفی را به درون خانه خوانده بود، و درباره منظومه شمسی و علوم تازه ای که در قرن شانزدهم به وجود آمد، برایش حرف زده بود.
به یووانا بیش از این گفت. جزئیات دیدار خود با آلبرتو، کارت پستال بر صندوق پست، سکه ده کرونی که در برگشت به خانه یافت، همه و همه را برای او تعریف کرد. اما خواب هیلده و صلیب طلایی را پیش خود نگه داشت.
روز سه شنبه، ۲۹ مه، سوفی در آشپزخانه ظرف می شست. مادرش در اتاق نشیمن خبرهای تلویزیون را گوش می داد. آهنگ در آمد که محو شد از آشپزخانه شنید که سرگرد نروژی گردان سازمان ملل در لبنان در اثر انفجار نارنجک کشته شده است.
سوفی حوله ظرف خشک کنی را روی میز انداخت و به اتاق نشیمن شتافت. وقتی رسید چهره افسر سازمان ملل را چند ثانیه دید و بعد خبر دیگری بر صفحه تلویزیون آمد.
فریاد کشید: «وای نه!» مادرش رو به او گرداند.
#قسمت_193
#دنیای_سوفی
@Roshanfkrane