روشنفکران
59.6K subscribers
51.5K photos
43.7K videos
2.39K files
8.71K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
به پسرهایمان یاد بدهیم حرف بزنند. یاد بدهیم ناکامی‌شان را بریزند در قالب کلمات و کلمات را طوری بچینند که منظورشان را برسانند.
اغلب کتک‌کاری‌های زن و شوهری خشونت سیستماتیک و از پیش برنامه‌ریزی شده نیست.
یعنی کم پیش می آید مردی درست لحظه تعطیل کردن کار، زمان زدن کارت خروج، لحظه پایین کشیدن کرکره دکان بگوید:
خب برم زنم رو مفصل بزنم.
الهی به امید تو!
غالبا لحظاتی پیش از اولین سیلی، مرد احساس سرخوردگی شدید می‌کند و چون آموزش ندیده حرف بزند، چون دانش بیان احساساتش را ندارد، سرخوردگی‌اش را قلنبه میکند توی مشتش و فرود می‌آورد روی بدن زن.
به دخترهایمان یاد بدهیم زهرآگین حرف نزنند.
دخترها جان و بازوی کتک‌کاری ندارند.
دخترها مشت‌های قوی ندارند.
وقتی احساس ناکامی میکنند، وقتی دردشان می‌آید اما ورِ منطق ذهنشان بیمار است، وقتی توانایی تنظیم هیجان و پیدا کردن کلمه ندارند، سرخوردگی‌شان را می‌کنند زهر، زبانشان را می‌کنند نیش و می‌گزند.
مرد نیش می‌خورد، کتک میزند
زن کتک می‌خورد، نیش می‌زند... دور باطل!
گره‌هایی که به جای دست به دندان گرفته می‌شوند و لقمه‌هایی که چندین دور، دور سر می‌چرخند.
خشونت کلامی و خشونت بدنی هر دو به خاطر فقر مهارت در برقراری ارتباط است.
این مهارت اکتسابی‌ست، میشود آموزش داد، میشود یاد گرفت.
کاش در طول ۱۲ سال آموزش باطلِ فرمول‌های احمقانه، اتحاد و تجزیه، دلایل انقراض سلسله‌ها، مردی نزد رسول خدا آمد‌...، فرق جلگه و آبرفت، ذهب ذهبا ذهبوا، سفرهای خانواده هاشمی و... دو واحد هم "چگونه حرف بزنیم" در برنامه درسی بچه‌ها قرار می‌دادند.

#سودابه_فرضیپور
#تربیتی

@Roshanfkrane
می‌دانید؟ قشنگیِ داشتن چیزهایی که زمانی نداشته‌ای، آزادی پس از اسارت، این است که چیزهایی برایت قشنگ است که برای خیلی‌ها عادیست...

تصویر، نمایی عادیست در کشوری آزاد
مادری با موتور، کودکش را به مهد کودک می‌برد.
ولی برای ما، نشستن مادر روی موتور، کمر صافش، نگاه رو به جلویش، صورت چسبیده کودک به پشت راکب، دست‌های حلقه شده به دور امنیت مادرانه، همه... جزئیاتی است که از تابلویی به نام "زندگی معمولی" کشف می‌کنیم.
می‌دانم، سال‌ها حق از ما دریغ شد و این غم انگیز است،
ولی قشنگ اینجاست که حالا جسارت نمایش دادن، تماشا کردن و حظ بردن را داریم.
ما، رها شده‌ها از سلول لونه موشی، این خیابان رفته را به عقب برنمی‌گردیم.

#سودابه_فرضی‌پور
#اجتماعی

@Roshanfkrane
👍6520👌1
🌺 اوایل دهه‌ی هفتاد. من و برادرم هر دو دانش‌آموز هستیم و شیفت بعدازظهر.
می‌خواهیم ناهار بخوریم که راه بیفتیم به طرف مدرسه. برادرم به ساعت نگاه می‌کند، دیر شده‌، رنگش می‌پرد، هول‌هول کیفش را برمی‌دارد و می‌دود سمت در. از دیر کردن می‌ترسد و طوری عجله دارد که کاپشنش را جا می‌گذارد.
زنگ مدرسه‌ی ما نیم‌ساعت دیرتر می‌خورد. ناهار و کاپشنش را برمی‌دارم تا سرِ راه مدرسه‌ی خودم، ببرم مدرسه‌شان تا غروب گرسنه و یخ‌ کرده برنگردد خانه‌‌.
از درِ باز که وارد می‌شوم، حیاطِ مدرسه ساکت و تقریبا خلوت است.
صف‌ها رفته‌اند سرِ کلاس و فقط هفت‌هشت دانش‌آموزِ پسر، کچل و لاغر، ایستاده‌اند و روبرویشان، ناظم مدرسه دارد ادبشان می‌کند.
این‌ها همان‌هایی هستند که دیر، بعد از زنگ مدرسه، رسیده‌اند.
شیلنگی که دست ناظم است، قبلا، از شب قبل، خیس شده و در جایخیِ یخچال مانده تا خوب خشک و خشن و شلاقی شود.
این را بعدا برادرم گفت. ناظم، خودش سرِ صف با جزئیات توضیح داده بوده که چطور شیلنگ را آماده‌ می‌کند.
شیلنگ می‌رفت بالا، هوا را می‌شکافت، می‌آمد پایین، می‌خورد روی انگشت‌ها، کف دست‌ها، پاها، پهلوها، کمر...
هرکه شیلنگ می‌خورد، همین‌طور که داشت سعی می‌کرد اشکش نریزد و غرورش بیشتر از این نشکند، باید راه می‌افتاد، می‌رفت دستش را فرو می‌کرد توی کپه‌ی برف کنار باغچه‌ی مدرسه و برمی‌‌گشت برای دورِ بعدیِ تنبیه‌.
بعدها فهمیدم اینطوری پوست دو هوا می‌شود، سردوگرم می‌شود، ترَک می‌خورد!
گوشه‌ی کاپشن را مشت کردم، دستم می‌سوخت و گزگز می‌کرد انگار.

این علم‌الشکنجه را از کجا آورده بودند؟

چشم گرفتم از پسرها. نمی‌خولستم دردِ کتک خوردن، درد هتاکی‌های ناظم، با دردِ دختر تماشاچی داشتن مکرر شود.
حالا می‌فهمیدم چرا برادرم آن‌طور دوید، سکندری خورد، ترسید از دیر رسیدن.

بعدها، چند سال بعد، شنیدم چند جوان، تهِ خط، ریخته‌اند سرِ ناظمِ حالا بازنشسته و تا می‌خورده زده‌اندش؛ طوری که با دنده‌ی شکسته رسیده به بیمارستان. راستش آرزو کردم کاش وقت زدنش، برف هم می‌داشتند و حسابی سردوگرمش می‌کردند!

طعم تلخ ظلم، همیشه‌ تهِ حلق آدم می‌ماند و بالاخره یک روز زهرآبش بالا می‌آید، یک روز، یک جایی، بی‌سوخت‌ و سوز، به فاصله‌ی چند سال شاید‌.

#سودابه_فرضی‌پور
#اجتماعی #اندیشه #انتقادات

@Roshanfkrane
👍71😢18👏42👎1💔1
🌱 چند سال پیش، توی یک خانه‌ی قدیمی زندگی می‌کردیم و همان هفته اولِ ساکن شدن فهمیدیم که قرار نیست از شرِ سوسک‌های ریز قهوه‌ای که ساکنان اصلی خانه هستند نجات پیدا کنیم. سمّی که برای سوسک‌ها می‌خریدیم، خودمان را مسموم می‌کرد و سوسک‌ها را فقط مست و نشئه. طوری که فردا، دریده‌تر، شبیه یک لات قمه‌کش، روی سرامیک سفید خانه رفت‌وآمد می‌کردند.
ناچار خانه را خالی کردیم و رفتیم خانه‌ی جدید؛ بی‌خبر اینکه لای درز کارتن‌های اسباب‌کشی، توی ظرف‌ها، لای لباس‌ها با خودمان سوسک قاچاق کرده‌ایم. و خانه‌ی جدید، شد همان قبلی... تازه دلگیرتر، چون ما احساس بازنده بودن داشتیم، احساس اینکه دوباره و دیگر توان و جان تغییر و جابجایی نداریم و باید بسازیم....

راستش من آدم‌های زیادی را دیده‌ام که از رابطه‌ای بیرون می‌آیند، به رابطه‌ی جدیدی وارد می‌شوند و همان مشکلاتی را با این‌یکی دارند که با آن قبلی داشته‌اند؛
کسانی را دیده‌ام که با دادوبیداد از شرکتی بیرون می‌زنند و در محل کار جدید همان ناکامیِ شرکت قبلی دارند؛
کسانی که مهاجرت کرده‌اند، رفته‌اند؛ و همان دردِ اینجا را به آنجا برده‌اند...
حس می‌کنم گاهی درد، رابطه‌ی قبلی، شرکت قبلی، سرزمین قبلی نیست؛ درد منم که ناخوشی را با خود حمل می‌کنم؛ درد منم که از بیرون آمدن از یک وضعیت؛ خودم را بازنگری نمی‌کنم؛ آنالیز نمی‌کنم، دنبال ردّپای خودم توی کاستی‌های موقعیت قبلی نمی‌گردم، چمدانمان را سره و ناسره نمی‌کنیم...

اگر امکان تغییر در رابطه، در کار، در محل زندگی دارید، حتما تغییر کنید. تغییر دریچه‌های تازه‌ای رو به آدم باز می‌کند؛ اما در آستانه‌ی ورود به موقعیت تازه، کمی مکث کنید، خودتان را بجورید، آن اخلاق مخرب، آن عادت ویرانگر، آن طرز فکر بنیان‌کَن را از خودتان بتکانید و بعد وارد شوید...
آدم عاقل از سوسک فرار نمی‌کند که بعد، با خودش سوسک سوغات ببرد. ما عاقل نبودیم؛ شما باشید!

#سودابه_فرضی‌پور
#اندیشه #روانشناسی

@Roshanfkrane
👍602🤔2