شعر استاد شهریار در وصف پارسه (تخت جمشید)
تخت جم ای سرای سراینده داستان
ای یادگار شوکت ایران باستان
.
جام جهان نمائی و دستان سرای جم
آئینه گذشته و آینده جهان
.
از عهد حشمت و عظمت یاد میدهی
ای مهد داریوش کبیر عظیم شان
.
بس دست اقتدار که بودت در آستین
بس سر بافتخار که سودت بر آستان
.
وقتا که آفتاب جهان تاب معرفت
از طرف بام قصر تو میشد جهانستان
.
جوشنده آبها و خروشنده بادها
تا زنده تو گشت و تو پاینده همچنان
.
آتش زدت سکندر و هر خشتی از تو شد
آئینه سکندر، آتش بدودمان
.
گردون نشان معدلت از میان نبرد
ای بارگاه حشمت تو معدلت نشان
.
تاریخ ما با آتش کین و حسد بسوخت
تاریخ را، بسوز درون باز کن دهان
.
وز آتش بیان، دل هر سنگ آب کن
ای قصه گوی سنگدل آتشین بیان
.
بودی و دیدی آنهمه کز بخت واژگون
هشتند پای بر سر تاج کیان کیان
.
طوفان نوح دیدی و غوغای رستخیز
از ترکتاز رومی و تازی و ترکمان
.
پستی گرای کشتی چندی و چون کنی
کاین بار ننگ بود بدوش تو بس گران
.
مانا که دیده دوخته میخواستی زشرم
آری فضیحت آنهمه، دیدن نمیتوان
.
امروز آن هوان و سر افکندگی گذشت
سر از زمین برآر و برآور بر آسمان
.
هین روز پهلوانی و گردن کشی است هین
هان روزگار جهان پهلوی است هان
.
شاه جهان ستان که بگوش سروش غیب
گفتا به تخت جم شو و میراث خود ستان
.
فرموده شه به کاوش اتلال تخت جم
آنسان که گفته بود سروشش بگوش جان
.
بس گنج زاد خاک و هم اینک دو گنجه ایست
سنگین چو فرقدان فلک زاده توامان
.
چون دو صدف بهریک دو سکه دو لوح
از سیم و زر که چون گهرش هشته در میان
.
بر سکهها نقش دو غرنده گاو و شیر
یعنی که رمز کوشش و پیروزیم بخوان
.
بر لوحها نگاشته میخی بدین مفاد
خطی بدلفروزی سرمشق کهکشان
.
«من شاه داریوش و فرزند ویشتاسپ
خورشید خاوران و شهنشاه آریان»
.
«اقلیم من زقاف و دانوب رفته تا حبش
وز مرز سیستها شده تا بوم هندوان»
.
«آهورمزد کشور پهناور مرا
خواهد زمکر اهریمنان بود پاسبان»
.
گویند خاک پارس که چونین ودیعتی
از دیرگه نهفته ببر داشت همچو جان
.
کس بر فراز مسند جم تا کنون نیافت
شایسته هدایت این گنج شایگان
.
تا این قران فخر و شرف اقتران که خواند
بختش به بپای تخت خدیو خدایگان
.
گوئی بهوش بود که از چشم ذوالقرن
چون چشمه حیات بظلمت شود نهان
.
یا خود به سیل فتنه ترک و عرب نبود
آن قدرتی که بسترد این نقش جاویدان
.
آری امانت است و نشایدش جز امین
ناموس کشور است و نبایدش جز امان
.
شاها چنین بسیرت دارا و جم بچم
پرچم چنان بجیش و حشم تا جبل بران
.
دیوان اشعار شهریار.1387، جلد اول. تهران: موسسه انتشارات نگاه: صص 559-560
@Roshanfkrane
#استادشهریار
#شعر
تخت جم ای سرای سراینده داستان
ای یادگار شوکت ایران باستان
.
جام جهان نمائی و دستان سرای جم
آئینه گذشته و آینده جهان
.
از عهد حشمت و عظمت یاد میدهی
ای مهد داریوش کبیر عظیم شان
.
بس دست اقتدار که بودت در آستین
بس سر بافتخار که سودت بر آستان
.
وقتا که آفتاب جهان تاب معرفت
از طرف بام قصر تو میشد جهانستان
.
جوشنده آبها و خروشنده بادها
تا زنده تو گشت و تو پاینده همچنان
.
آتش زدت سکندر و هر خشتی از تو شد
آئینه سکندر، آتش بدودمان
.
گردون نشان معدلت از میان نبرد
ای بارگاه حشمت تو معدلت نشان
.
تاریخ ما با آتش کین و حسد بسوخت
تاریخ را، بسوز درون باز کن دهان
.
وز آتش بیان، دل هر سنگ آب کن
ای قصه گوی سنگدل آتشین بیان
.
بودی و دیدی آنهمه کز بخت واژگون
هشتند پای بر سر تاج کیان کیان
.
طوفان نوح دیدی و غوغای رستخیز
از ترکتاز رومی و تازی و ترکمان
.
پستی گرای کشتی چندی و چون کنی
کاین بار ننگ بود بدوش تو بس گران
.
مانا که دیده دوخته میخواستی زشرم
آری فضیحت آنهمه، دیدن نمیتوان
.
امروز آن هوان و سر افکندگی گذشت
سر از زمین برآر و برآور بر آسمان
.
هین روز پهلوانی و گردن کشی است هین
هان روزگار جهان پهلوی است هان
.
شاه جهان ستان که بگوش سروش غیب
گفتا به تخت جم شو و میراث خود ستان
.
فرموده شه به کاوش اتلال تخت جم
آنسان که گفته بود سروشش بگوش جان
.
بس گنج زاد خاک و هم اینک دو گنجه ایست
سنگین چو فرقدان فلک زاده توامان
.
چون دو صدف بهریک دو سکه دو لوح
از سیم و زر که چون گهرش هشته در میان
.
بر سکهها نقش دو غرنده گاو و شیر
یعنی که رمز کوشش و پیروزیم بخوان
.
بر لوحها نگاشته میخی بدین مفاد
خطی بدلفروزی سرمشق کهکشان
.
«من شاه داریوش و فرزند ویشتاسپ
خورشید خاوران و شهنشاه آریان»
.
«اقلیم من زقاف و دانوب رفته تا حبش
وز مرز سیستها شده تا بوم هندوان»
.
«آهورمزد کشور پهناور مرا
خواهد زمکر اهریمنان بود پاسبان»
.
گویند خاک پارس که چونین ودیعتی
از دیرگه نهفته ببر داشت همچو جان
.
کس بر فراز مسند جم تا کنون نیافت
شایسته هدایت این گنج شایگان
.
تا این قران فخر و شرف اقتران که خواند
بختش به بپای تخت خدیو خدایگان
.
گوئی بهوش بود که از چشم ذوالقرن
چون چشمه حیات بظلمت شود نهان
.
یا خود به سیل فتنه ترک و عرب نبود
آن قدرتی که بسترد این نقش جاویدان
.
آری امانت است و نشایدش جز امین
ناموس کشور است و نبایدش جز امان
.
شاها چنین بسیرت دارا و جم بچم
پرچم چنان بجیش و حشم تا جبل بران
.
دیوان اشعار شهریار.1387، جلد اول. تهران: موسسه انتشارات نگاه: صص 559-560
@Roshanfkrane
#استادشهریار
#شعر
Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سروده ای از :
#استادشهریار
پیرم وگاهی دلم یاد جوانی میکند ؛
بلبلِ شوقم هوای نغمه خوانی میکند
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
#هنر
@Roshanfkrane
#استادشهریار
پیرم وگاهی دلم یاد جوانی میکند ؛
بلبلِ شوقم هوای نغمه خوانی میکند
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂
#هنر
@Roshanfkrane