💥خنجرها، بوسهها و پیمانها
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهی مفلوک دشتهاست
اندوهناک قلعهی خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی، سیلاب درهها
بسیار از فراز که غلتیده با نشیب
رم داده پرشکوه گوزنان
بسیار با نشیب که بگسسته از فراز
تارانده پرغرور پلنگان
اسب سفید وحشی با نعل نقرهوار
بس قصهها نوشته به طومار جادهها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفهها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر کفل او غروب کرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگهها
بر گردن ستبرش پیچید شال زرد
کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهلهی سم او ز خواب
اسب سفید وحشی اینک گسستهیال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم میزند به خاک
گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
پرواز میکنند
یاد عنانگسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز میکنند
اسب سفید سرکش
بر راکب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشدهی اوست
می پرسدش ز ولولهی صحنههای گرم
میسوزدش به طعنهی خورشیدهای شرم
با راکب شکستهدل اما نمانده هیچ
نه ترکش و نه خفتان، شمشیر، مرده است
خنجر شکسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:
اسب سفید وحشی! مشکن مرا چنین!
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
اسب سفید وحشی
دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شکر بوسههای مهر
دشمن کمان گرفته به پیکان سکهها
اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
من با کدام مرد درآیم میان گرد
من بر کدام تیغ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم تو را
اسب سفید وحشی!
شمشیر مرده است...
خالی شده است سنگر زینهای آهنین
هر دوست کاو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین
اسب سفید وحشی!
در قلعهها شکفته گل جامهای سرخ
بر پنجهها شکفته گل سکههای سیم
فولاد قلبها زده زنگار
پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم
اسب سفید وحشی!
در بیشهزار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک
آنجا حصار نیست غمی بسته راه خواب
اسب سفید وحشی!
آن تیغهای میوهاشان قلبهای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیکرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترک زمین من
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
اسب سفید وحشی!
بگذار در طویلهی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوسها بیاکنم
نیرو نمانده تا که فروریزمت به کوه
سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناک قلعهی مهتاب سوخته است
گنجشکهای گرسنه از گرد آخورش
پرواز کردهاند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز کردهاند.
#منوچهر_آتشی 📚#آهنگ_دیگر
#شعر #مناسبت
@Roshanfkrane
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهی مفلوک دشتهاست
اندوهناک قلعهی خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی، سیلاب درهها
بسیار از فراز که غلتیده با نشیب
رم داده پرشکوه گوزنان
بسیار با نشیب که بگسسته از فراز
تارانده پرغرور پلنگان
اسب سفید وحشی با نعل نقرهوار
بس قصهها نوشته به طومار جادهها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفهها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر کفل او غروب کرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگهها
بر گردن ستبرش پیچید شال زرد
کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهلهی سم او ز خواب
اسب سفید وحشی اینک گسستهیال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم میزند به خاک
گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
پرواز میکنند
یاد عنانگسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز میکنند
اسب سفید سرکش
بر راکب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشدهی اوست
می پرسدش ز ولولهی صحنههای گرم
میسوزدش به طعنهی خورشیدهای شرم
با راکب شکستهدل اما نمانده هیچ
نه ترکش و نه خفتان، شمشیر، مرده است
خنجر شکسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:
اسب سفید وحشی! مشکن مرا چنین!
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشهی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنهی من
اسب سفید وحشی
دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شکر بوسههای مهر
دشمن کمان گرفته به پیکان سکهها
اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
من با کدام مرد درآیم میان گرد
من بر کدام تیغ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم تو را
اسب سفید وحشی!
شمشیر مرده است...
خالی شده است سنگر زینهای آهنین
هر دوست کاو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین
اسب سفید وحشی!
در قلعهها شکفته گل جامهای سرخ
بر پنجهها شکفته گل سکههای سیم
فولاد قلبها زده زنگار
پیچیده دور بازوی مردان طلسم بیم
اسب سفید وحشی!
در بیشهزار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک
آنجا حصار نیست غمی بسته راه خواب
اسب سفید وحشی!
آن تیغهای میوهاشان قلبهای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیکرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترک زمین من
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
اسب سفید وحشی!
بگذار در طویلهی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوسها بیاکنم
نیرو نمانده تا که فروریزمت به کوه
سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناک قلعهی مهتاب سوخته است
گنجشکهای گرسنه از گرد آخورش
پرواز کردهاند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز کردهاند.
#منوچهر_آتشی 📚#آهنگ_دیگر
#شعر #مناسبت
@Roshanfkrane