روشنفکران
84.8K subscribers
50K photos
42K videos
2.39K files
6.96K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
کتاب و آب، هر دو در بحران هستند!

یکی از کم مصرفی؛
دیگری از پر مصرفی...!
#تفکر
@Roshanfkrane
چراخانواده مقامات ارشد دولت روحانی تبعـه خارج وساکن آمریکاوانگليس اند

اين مسؤولان حافظ منافع ايرانند ياكشورسكونت بچه هايشان
#جالب
#اجتماعی
@Roshanfkrane
دبی در جذب توریست از پاریس و نیویورک جلو زده ، شهری با آب و هوای تقریبا غیر قابل تحمل !

نبوغ مدیریتی که میگن منظورشون همینه
#گردشگری
#جالب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📹 #دیرین_دیرین این هفته با موضوع "حق انتخاب"

🔹با این همه مشکلات، تولید کننده داخلی یک قهرمان است!
#اقتصاد
#اجتماعی
@Roshanfkrane
⚡️⚡️خبر فوری: ترامپ به پوتین پیشنهاد دیدار در کاخ سفید را داده بود

🔺به گفته یکی از مقام‌های ارشد کرملین، دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا حدود دو هفته پیش در تماسی تلفنی با ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، پیشنهاد دیدار دو رهبر در کاخ سفید را مطرح کرده بود.
🔹این پیشنهاد در روز۲۰ مارس و پیش از اخراج ده‌ها دیپلمات روسیه از آمریکا در واکنش به حمله با سم اعصاب به یک جاسوس سابق روسیه در بریتانیا مطرح شده بود.
🔹کرملین گفته است که هیچ گونه برنامه‌ریزی و تدارکاتی برای انجام این دیدار صورت نگرفته است.
#خبر
#سیاسی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درگیری وحشتناک😳😱😕
مثل تو فیلم میمونه!
تصویر دوربین مداربسته
#حوادث
#جالب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رودخانه‌ای #عجیب در روسیه!

در این رودخانه، آنقدر ماهی زیاد است که میشود با دست صید کرد!
#طبیعت
#جالب

@Roshanfkrane
آخرین وضعیت ترافیکی راه‌های کشور

پلیس راه راهور ناجا:
🔹طول مسیر شمال به جنوب محورهای کرج-چالوس،هراز و فیروزکوه -پرحجم و روان
🔹استان گیلان (محور تالش-پونل –نیمه سنگین ،مسیر شمال به جنوب محور رشت-قزوین محدوده های رودبار،منجیل و لوشان)-پرحجم
🔹طول هر دو مسیر (رفت و برگشت) آزادراه های تهران-کرج و کرج-قزوین-پرحجم
🔹استان خراسان رضوی (آزادراه ملک آباد-مشهد و محورهای قوچان-مشهد و تربت حیدریه-مشهد) –پرحجم
🔹استان قم(محورهای سلفچگان به قم و آزادراه تهران-قم)-پرحجم
🔹استان اردبیل(محور اردبیل-آستارا)-پرحجم
🔸سایر محورهای مواصلاتی کشور از جوی آرام و ترافیکی روان برخوردار می باشند.
#خبرجاده
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
بینوایان
23
رمان
📖 #بینوایان
📕 قسمت_23
🎵 فرمت فایل: Mp3
گوش کنیم
اثر:
ویکتورهوگو
@Roshanfkrane
#قصه_شب


🍀قصه رودخانه ی تنها🍀

💦یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند.
🐠🐠🐠
💦به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت.
🐠🐠🐠
💦ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:"از من دور شو."
🐠🐠🐠
💦ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید.
🐠🐠🐠
💦بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت.
🐠🐠🐠
💦کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند.
🐠🐠🐠
💦رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد.
🐠🐠🐠
💦صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد.
رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود. اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد.
🐠🐠🐠
💦حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد
#کودک در روشنفکران

@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#لالایی
#کودک
هرشب منتظر قصه و لالایی ما در کانال روشنفکران باشید👇😍

@Roshanfkrane
قصه
مروارید
@Roshanfkrane
#قصه_صوتی
#کودک
نام قصه: مروارید
هرشب در کانال روشنفکران منتظر دو قصه و یک لالایی باشید عزیزان😍لمس کنید👇👇👇👇
@Roshanfkrane
و پایین صفحه گوشی تان join یا پیوستن رو بزنید با ما همراه شوید🌺
کاش از انگشتهای دستمان یاد میگرفتیم..

یکی کوچک..یکی بزرگ..
یکی بلند و یکی کوتاه..
یکی قوی تر و یکی ضعیف تر..

اما هیچکدام دیگری را مسخره نمیکند❗️
هیچکدام دیگری را له نمیکند❗️
و هیچکدام برای دیگری تعظیم نمیکند❗️

آنها کنار هم یک دست میشوند و کار میکنند..
چرا ما انسانها اگر از کسی بالاتر بودیم,لهش میکنیم و اگر از کسی پایینتر بودیم او را میپرستیم

شاید بخاطر همینکه یادمان باشد..
نه کسی بنده ماست..
نه کسی خدای ما..
آری,باید باهم باشیم و کنار هم
آنگاه لذت یک دست بودن را میفهمیم
#فرهنگ
#ادبی
#انگیزشی
‌‌
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
متولد شدن #نوزاد ۸۰ ساله هندی
نوزادی‌که درزمان تولدهشتاد سال‌سن دارد
#عجیب
#جالب
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاهکار راه سازی در توکیو، ژاپن☝️
فوق العاده اس😳😱👍👌👏
#مهندسی
#جالب
#جذاب
#عجیب
@Roshanfkrane
رمان
#حس_سیاه

قسمت71
کیارش روبرویم دست به سینه نشسته بود.
سمت چپ مادرش نشسته بود وسمت راست مادرمن!
شوهرخاله کمی آن طرف تر منتظربابا بود.
چشم هایم را بستم ونفس عمیق کشیدم.
دست هایم را زیر دامنم بردم تا از نگاه های بی امان کیارش نجاتشان دهم. حالت نگاهش تغییرکرد.
ابروهایش را سخت درهم فرو برد و جدی و مغرور مثل قبل ها به صورتم خیره شد.
هول شده بودم و نمی دانستم چطور از دیدش فرار کنم!
جوری به جلد سرد و جدی اش برگشت که باور نمی کردم همان مرد مهربانیست که باعشق توی چشم هایم خیره شده بود و موهایم را پشت گوشم زده بود!
تک سرفه ای کردم و روبه خاله لبخند زدم:
-خاله جون؟
نگاهش را از مامان گرفت:
-جونم باران جان؟!
-کیانوش نیومده چرا؟
خاله چشم هایش را برهم گذاشت و با عشق وشوق جواب داد:
-داره یک کار خوب پیدا می کنه خاله...دعا کن بشه!
همان طره ای از موهایم که کیارش کنارش زده بود روی صورتم سر خورد.
-چی کار؟
علاوه بر نگاه های بهنام،کیارش هم با نگاه سنگینش کم کم داشت نفسم را می گرفت!
-رفته توی کار ساخت وساز البته هنوز سنش اونقدری نیست اما خب داره کاریاد می گیره یواش یواش همه چی راه می افته!
سرم را تکان دادم:
-آهان...آره خب...خداکنه!
کیارش صحبت مجدد مامان وخاله را قطع کرد و گفت:
-فکرمی کنم بهتره بریم
سر اصل مطلب...
بابا از در داخل شد.
بادیدن خاله و شوهرخاله،اخم هایش توی هم رفت.
جلو آمد و باهمه دست داد و احوالپرسی کرد.
خیلی تصنعی خندید و نشست.
مامان لبخندی زد:
-یاسرجان آقای فردین وخواهرم تشریف آوردن این جا در مورد قلب و عمل جراحی باران صحبت کنیم!
خاله خندید وبه چشم های من خیره شد:
-والبته یک موضوع صد در صد مهم دیگه!
حیرت زده به کیارش نگاه کردم.
لبخند یکطرفه ای زد و شانه تکان داد.
پس خاله می دانست!
بازدمم را محکم تر انجام دادم.
-پذیرایی کردین ازشون؟
مامان لبخند زد:
-بله...شام هم درست می کنیم فقط باید یک کم صحبت کنیم بعد!
-خب...ماتابع جمعیم...بسم الله خانم!
خاله خندید.
شوهرخاله خیلی جدی نگاهم کرد:
-باران جان!
ما می دونیم که تو این مورد مامانت وباباتون ولی درجه یک شما هستن و ما حق هیچ اظهار نظری نخواهیم داشت اما خب کیارش اصرار داره ما هفته بعد تورو برای یک سری آزمایشات و بعدهم عمل جراحی بفرستیم بهترین بیمارستان تهران با یک کارد تخصصی و مجرب و هزینه هاش رو هم خودمون تقبل کنیم!
لبخندی زدم و با استرس پیشانی ام را خاراندم.
بابا نگاه خالی از حسش را به مامان دوخت:
-مرسی آقاحمید...ممنون از این که به فکر دخترم هستید اما خب باران خودش قبول نمی کنه که بره برای عمل وگرنه من خیلی بیشتر از این ها حاضرم براش خرج کنم.
نه؟
جاخوردم و تندی گفتم:
-معلومه! من فعلا نمی خوام عمل کنم...فعلا همین جوری با قرص کارم رو پیش می برم تا ببینم چی می شه...فعلا باید قلب سالم برای اهدا پیدا کنیم...
کیارش روی زانوهایش خم شد و جامش را روی میز شیشه ای گذاشت.
-تا چند سالگی می خوای دارو بخوری باران؟
بیست سال دیگه؟
سی سال دیگه؟
خسته نشدی از این همه دارو؟
این که می گی زمان برای پیدا کردن یک قلب سالم منطقیه اما این که نمی خوای عمل کنی دست خودت نیست!
کمی سمتش متمایل شدم:
-کیارش!
من باید زیر اون کاغذ لعنتی رو امضا بزنم بعد خانواده ام که بتونم عمل کنم!
فکر کنم به سن قانونیم رسیدم.
نه؟!
کیارش حرصی دستش را بلند کرد وروی میز کوبید:
-به هرحال من نمی خوام توی این وضعیت ببینمت!
خاله میان آمد:
-باران جون دخترم ما که بدت رو نمی خوایم خاله جون چرا لج می کنی؟
چشم هایم را کلافه برهم زدم.
بابا خیلی جدی سینه صاف کرد:
-ممنون از لطفتون اما خب من خودم همه هزینه هارو میدم.
توان مالیم اون قدراهم که فکرمی کنید بدک نیست...به هرحال کار شرکت ومغازه یک کم به زندگی ما سامون می ده دیگه طبیعتا...نه؟!
هم بابایاسر هم شوهرخاله حمید
هردو خندیدند.

ادامه دارد...

@Roshanfkrane
دقت كردي وقتي ميخواي يه تيكه از فيلمي رو كه دوست داشتي براي رفيقت تعريف كني، هر جوري زور ميزني نميشه، نميتوني درست منظورتو برسوني؟ نميتوني اون چيزي كه تو دلت هست رو بهش منتقل كني، نميتوني بهش بفهموني كه اون صحنه از فيلم چه قدر، چه‌قدر برات لذت بخش بوده؟!
من همونجوري دوستت دارم! يه چيزي تو دلم هست كه كسي نميفهمه! ببخشيد كه قلبم همزمان با پمپ كردن خون، نميتونه حرف دلمو بزنه. اما تو از منِ بي زبون قبول كن يه چيزي تو دلم هست كه ميگه فقط تو..

#عاشقانه

@Roshanfkrane
شاهکاری زیبا در خلقت 👌

در نگاه اول یه تصویر ساده به نظر میرسه، ولی خوب دقت کنید 15 جوجه کبک خودشون رو استتار کردند🐥

#جالب
#حیوانات
👇
@Roshanfkrane