روایت #شاملو از داستان #چوپان_دروغگو :
گلهای گرگ که شب و روز را با گرسنگی سپری میکردند از قضا در صحرا چوپان جوانی را دیدند که مشغول چراندن گوسفندان و برههای خود بود ، عزم خود را جزم کرده تا هجوم برند و دلی از عزا در آوردند ... از بزرگ خویش رخصت طلبیدند و گرگ پیر هم موافقت کرد اما به آنها گفت : اگر میخواهید در این هجوم آسوده باشید و با دلی قرص مشغول نابودی این گله شوید به حرف من گوش کرده و هرکدام پشت سنگی خود را پنهان کنید ، وقتی من اشاره کردم هر کدام بیرون جهید و به گله حمله کنید ولی به هیچ گوسفندی چنگ و دندان نبرید و آن لحظه که دوباره اشاره کردم به همان مخفیگاه سابق برگردید و آرام باشید.
گرگها چنان کردند و هرکدام به گوشهای رفته و پنهان شدند بعد با اشارۀ گرگ پیر به گله حمله بردند و چوپان غافلگیر که ترسیده بود بانگ برداشت که "آی گرگ آی گرگ ..."
همان لحظه گرگ پیر ندا داد که عقب نشینی کنند و پنهان شوند!
همۀ گرگها چنان کردند و آن کسانی که به کمک چوپان شتابیده بودند گرگی ندیده و خشمگین و عصبانی بازگشتتد ، ساعتی بعد گرگ پیر دستور حملۀ خونیـن را داد و گرچه بانگ کمک خواهی چوپان بلندتر از پیش بود اما دیگر خبری از مردان چوب به دست نشد ، گرگ پیر پوزخندی زد و برهای را نیش کشید و گرگان نیز چنین کردند ....
از آن ایام تا امروز کاتبان بی آنکه به این تاکتیک جنگی گرگها بیندیشیند، یک قلم در سرکوفت آن چوپان جوان نوشتهاند و آن بیچارۀ بیگناه را برای طفلهای معصوم دروغگو جازده و معرفی کردند.
#اندیشه
@Roshanfkrane
گلهای گرگ که شب و روز را با گرسنگی سپری میکردند از قضا در صحرا چوپان جوانی را دیدند که مشغول چراندن گوسفندان و برههای خود بود ، عزم خود را جزم کرده تا هجوم برند و دلی از عزا در آوردند ... از بزرگ خویش رخصت طلبیدند و گرگ پیر هم موافقت کرد اما به آنها گفت : اگر میخواهید در این هجوم آسوده باشید و با دلی قرص مشغول نابودی این گله شوید به حرف من گوش کرده و هرکدام پشت سنگی خود را پنهان کنید ، وقتی من اشاره کردم هر کدام بیرون جهید و به گله حمله کنید ولی به هیچ گوسفندی چنگ و دندان نبرید و آن لحظه که دوباره اشاره کردم به همان مخفیگاه سابق برگردید و آرام باشید.
گرگها چنان کردند و هرکدام به گوشهای رفته و پنهان شدند بعد با اشارۀ گرگ پیر به گله حمله بردند و چوپان غافلگیر که ترسیده بود بانگ برداشت که "آی گرگ آی گرگ ..."
همان لحظه گرگ پیر ندا داد که عقب نشینی کنند و پنهان شوند!
همۀ گرگها چنان کردند و آن کسانی که به کمک چوپان شتابیده بودند گرگی ندیده و خشمگین و عصبانی بازگشتتد ، ساعتی بعد گرگ پیر دستور حملۀ خونیـن را داد و گرچه بانگ کمک خواهی چوپان بلندتر از پیش بود اما دیگر خبری از مردان چوب به دست نشد ، گرگ پیر پوزخندی زد و برهای را نیش کشید و گرگان نیز چنین کردند ....
از آن ایام تا امروز کاتبان بی آنکه به این تاکتیک جنگی گرگها بیندیشیند، یک قلم در سرکوفت آن چوپان جوان نوشتهاند و آن بیچارۀ بیگناه را برای طفلهای معصوم دروغگو جازده و معرفی کردند.
#اندیشه
@Roshanfkrane
🕊️
❑ نوروز در زمستان
سالی
نوروز
بیچلچله بیبنفشه میآید،
بیجنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانهی رنگین بر آینه.
سالی
نوروز
بیگندمِ سبز و سفره میآید،
بیپیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بیرقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
بیخبر میآید
همراهِ بهدرکوبی مردانی
سنگینی بارِ سالهاشان بر دوش:
تا لالهی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوعاش را
و تاقچهی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتابهای ممنوع
تقدیس شود.
در معبرِ قتلِ عام
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد.
دروازههای بسته
بهناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچهها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیشباز خواهد شد.
سالی
آری
بیگاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲
#شاملو
#شعر
@Roshanfkrane
❑ نوروز در زمستان
سالی
نوروز
بیچلچله بیبنفشه میآید،
بیجنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانهی رنگین بر آینه.
سالی
نوروز
بیگندمِ سبز و سفره میآید،
بیپیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بیرقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
بیخبر میآید
همراهِ بهدرکوبی مردانی
سنگینی بارِ سالهاشان بر دوش:
تا لالهی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوعاش را
و تاقچهی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتابهای ممنوع
تقدیس شود.
در معبرِ قتلِ عام
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد.
دروازههای بسته
بهناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچهها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیشباز خواهد شد.
سالی
آری
بیگاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.
نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲
#شاملو
#شعر
@Roshanfkrane
روشنفکران گمراه!
خیلی بیمقدمه خدمتتان عرض میکنم که "بدا به حال آن مملکتی که روشنفکرانش به بیراهه رفته باشند."
امروز داشتم کتابخانهام را مرتب میکردم و چشمم خورد به کتابهایی که #براهنی و #ساعدی و #شاملو و #پرهام و... در دههٔ پنجاه نوشته یا ترجمه کرده بودند.
بیاغراق همهٔ کتابها یک مضمون واحد را دنبال میکرد و آن #امپریالیسمستیزی و #استعمارستیزی است.دریغ از یک کتاب تألیفی یا ترجمهای دربارهٔ #دموکراسی. این واقعیتی است که در دههٔ پنجاه خورشیدی، مفهوم دموکراسی هیچ نقشی و هیچ جایگاهی در ذهنیت روشنفکران ایرانی نداشت. اصلاً در مواردی دموکراسی یک ارزش منفی شمرده میشد و به نظرم یک دلیل عمدهاش این بود که حامیان نظام شاهنشاهی در جهان عمدتاً کشورهای دموکراتیک غربی بودند و البته دلیل دیگرش هم تأثیرپذیری تقریباً همهٔ روشنفکران ما، و حتی اندیشمندان مذهبی ما، از کمونیسم و مارکسیسم بود.
به هر حال انقلاب اسلامی که رخ داد دقیقاً همان چیزی را به روشنفکران داد که آنها تقریباً یک دهه دربارهٔ ارزشمندی آن نوشته و گفته بودند. نظامی روی کار آمد که امپریالیسمستیز و آمریکاستیز بود. جالب است که در یکی دو سال اول، باز همین روشنفکران همچنان بر باورهای قدیمی خود تأکید میکردند و حتی حکومت جمهوری اسلامی
را متهم میکردند که به اندازهٔ کافی امپریالیسمستیز نیست.
یادمان نرفته که اولین بار یک سازمان چپگرا، که مورد تأیید تقریباً عموم روشنفکران ما بود، سفارت آمریکا را اشغال کرد و یادمان نرفته که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، شاملو و ساعدی و پرهام و دیگر بزرگان الیت روشنفکری کشور نامهٔ تأییدآمیزی بر این حرکت نوشتند و منتشر کردند. یادمان نرفته که چپیها روی دیوارها مینوشتند سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید و یا مینوشتند همهٔ ساواکیها اعدام باید گردند.
خلاصه میخواهم بگویم دیگ تندروی و آمریکاستیزی را همین روشنفکران عزیز هم میزدند و جمهوری اسلامی نیز برای اینکه اینها را از حیث شعاری خلع سلاح کند مدام مرتکب اعمال آمریکا ستیزانهٔ افراطیتر میشد و آنقدر در این کار پیش رفت که روی حضرات روشنفکر کم شد.
خلاصه چپیهای ما کاری کردند که لیبرال تبدیل به یک فحش ناموسی شد و حرف زدن از مزایای دموکراسی عملی مستوجب شماتت و احیاناً زندان. و نتیجه میگیرم که گناه همه گرفتاری های امروز ما را نباید صرفاً سر «آخوندها» انداخت. گناه روشنفکران دههٔ پنجاهی بیشتر نباشد کمتر نیست. الان هم روشنفکران ما اگر میخواهند جامعهٔ بهتری داشته باشند باید جملگی بر روی ارزشهای دموکراسیخواهانه اجماع کنند وگرنه...
✍ #بیژن_اشتری
@Roshanfkrane
خیلی بیمقدمه خدمتتان عرض میکنم که "بدا به حال آن مملکتی که روشنفکرانش به بیراهه رفته باشند."
امروز داشتم کتابخانهام را مرتب میکردم و چشمم خورد به کتابهایی که #براهنی و #ساعدی و #شاملو و #پرهام و... در دههٔ پنجاه نوشته یا ترجمه کرده بودند.
بیاغراق همهٔ کتابها یک مضمون واحد را دنبال میکرد و آن #امپریالیسمستیزی و #استعمارستیزی است.دریغ از یک کتاب تألیفی یا ترجمهای دربارهٔ #دموکراسی. این واقعیتی است که در دههٔ پنجاه خورشیدی، مفهوم دموکراسی هیچ نقشی و هیچ جایگاهی در ذهنیت روشنفکران ایرانی نداشت. اصلاً در مواردی دموکراسی یک ارزش منفی شمرده میشد و به نظرم یک دلیل عمدهاش این بود که حامیان نظام شاهنشاهی در جهان عمدتاً کشورهای دموکراتیک غربی بودند و البته دلیل دیگرش هم تأثیرپذیری تقریباً همهٔ روشنفکران ما، و حتی اندیشمندان مذهبی ما، از کمونیسم و مارکسیسم بود.
به هر حال انقلاب اسلامی که رخ داد دقیقاً همان چیزی را به روشنفکران داد که آنها تقریباً یک دهه دربارهٔ ارزشمندی آن نوشته و گفته بودند. نظامی روی کار آمد که امپریالیسمستیز و آمریکاستیز بود. جالب است که در یکی دو سال اول، باز همین روشنفکران همچنان بر باورهای قدیمی خود تأکید میکردند و حتی حکومت جمهوری اسلامی
را متهم میکردند که به اندازهٔ کافی امپریالیسمستیز نیست.
یادمان نرفته که اولین بار یک سازمان چپگرا، که مورد تأیید تقریباً عموم روشنفکران ما بود، سفارت آمریکا را اشغال کرد و یادمان نرفته که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، شاملو و ساعدی و پرهام و دیگر بزرگان الیت روشنفکری کشور نامهٔ تأییدآمیزی بر این حرکت نوشتند و منتشر کردند. یادمان نرفته که چپیها روی دیوارها مینوشتند سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید و یا مینوشتند همهٔ ساواکیها اعدام باید گردند.
خلاصه میخواهم بگویم دیگ تندروی و آمریکاستیزی را همین روشنفکران عزیز هم میزدند و جمهوری اسلامی نیز برای اینکه اینها را از حیث شعاری خلع سلاح کند مدام مرتکب اعمال آمریکا ستیزانهٔ افراطیتر میشد و آنقدر در این کار پیش رفت که روی حضرات روشنفکر کم شد.
خلاصه چپیهای ما کاری کردند که لیبرال تبدیل به یک فحش ناموسی شد و حرف زدن از مزایای دموکراسی عملی مستوجب شماتت و احیاناً زندان. و نتیجه میگیرم که گناه همه گرفتاری های امروز ما را نباید صرفاً سر «آخوندها» انداخت. گناه روشنفکران دههٔ پنجاهی بیشتر نباشد کمتر نیست. الان هم روشنفکران ما اگر میخواهند جامعهٔ بهتری داشته باشند باید جملگی بر روی ارزشهای دموکراسیخواهانه اجماع کنند وگرنه...
✍ #بیژن_اشتری
@Roshanfkrane
Zan Yar Delnavazam Shokri Ast Ba Shekayat-(IRMP3.IR)
Ahmad Shamlou
🎼 زان یار دلنوازم 🎼
🎤 #شاملو
در زلف چون کمندش
ای دل مَپیچ کانجا
سَرها بریده بینی
بی جرم و بی جنایت
✍ #حافظ
@Roshanfkrane
🎤 #شاملو
در زلف چون کمندش
ای دل مَپیچ کانجا
سَرها بریده بینی
بی جرم و بی جنایت
✍ #حافظ
@Roshanfkrane
Spring Waltz
Chopin
در فراسویِ مرزهای تنت تو را دوست میدارم.
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمانِ بلند و کمانِ گشادهی پُل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راهِ آخرین را
در پردهیی که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم.
در آن دوردستِ بعید
که رسالتِ اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شورِ تپشها و خواهشها
بهتمامی
فرومینشیند
و هر معنا قالبِ لفظ را وامیگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایانِ سفر،
تا به هجومِ کرکسهایِ پایاناش وانهد...
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایِمان
"با من وعدهی دیداری بده"
#شاملو
#شعر #موسیقی_بیکلام
@Roshanfkrane
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمانِ بلند و کمانِ گشادهی پُل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راهِ آخرین را
در پردهیی که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست میدارم.
در آن دوردستِ بعید
که رسالتِ اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شورِ تپشها و خواهشها
بهتمامی
فرومینشیند
و هر معنا قالبِ لفظ را وامیگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایانِ سفر،
تا به هجومِ کرکسهایِ پایاناش وانهد...
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایِمان
"با من وعدهی دیداری بده"
#شاملو
#شعر #موسیقی_بیکلام
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جاودانگی در انسانیت!
بخش کوتاهی از گفتوگوی جناب استاد #محمود_دولت_آبادی با زندهیاد #احمدشاملو دربارهی «مرگ و زندگی و جاودانگی و انسانیت» را ببینیم:
➖ شاملو:
آدم بر حسب «اتفاق» به دنیا میآید، اما وقتی به دنیا آمد، مرگش «قطعی» است!
انسان هست، تولد و مرگش....
الگوهای ما به مرگ فکر نکردهاند....
فقط به زندگی فکر کردهاند....
اهمیت و ارج زندگی در همین است که «موقتی» است....
اینکه تو باید جاودانگی خود را در جای دیگر جستجو کنی!
➖ دولت آبادی:
- کجا؟
➖ #شاملو:
انسانیت!
فرصت هم نداریم...
خیلی کم است...
به طرز بیشرمانهای، زندگی کوتاه است...
اما هرچه کوتاه، اهمیتش در همان کوتاهی است!
#احمد_شاملو
#اندیشه
@Roshanfkrane
بخش کوتاهی از گفتوگوی جناب استاد #محمود_دولت_آبادی با زندهیاد #احمدشاملو دربارهی «مرگ و زندگی و جاودانگی و انسانیت» را ببینیم:
➖ شاملو:
آدم بر حسب «اتفاق» به دنیا میآید، اما وقتی به دنیا آمد، مرگش «قطعی» است!
انسان هست، تولد و مرگش....
الگوهای ما به مرگ فکر نکردهاند....
فقط به زندگی فکر کردهاند....
اهمیت و ارج زندگی در همین است که «موقتی» است....
اینکه تو باید جاودانگی خود را در جای دیگر جستجو کنی!
➖ دولت آبادی:
- کجا؟
➖ #شاملو:
انسانیت!
فرصت هم نداریم...
خیلی کم است...
به طرز بیشرمانهای، زندگی کوتاه است...
اما هرچه کوتاه، اهمیتش در همان کوتاهی است!
#احمد_شاملو
#اندیشه
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#آخرین غزل مولانا
رو سر بنه به بالین
از شور تا عبور؛
حکایتِ فراز و فرودِ شعری
که هشت قرن پیش،
از ضمیر #مولانا گذشت
و
در زمانهی ما، بر زبانهای شورانگیزی جاریست
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
تلفیقی با صدای
استاد #شجریان،
#شهرام_ناظری،
#همایون_شجریان و #محسن_نامجو دکلمه #شاملو
#موسیقی
@Roshanfkrane
رو سر بنه به بالین
از شور تا عبور؛
حکایتِ فراز و فرودِ شعری
که هشت قرن پیش،
از ضمیر #مولانا گذشت
و
در زمانهی ما، بر زبانهای شورانگیزی جاریست
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن
ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
تلفیقی با صدای
استاد #شجریان،
#شهرام_ناظری،
#همایون_شجریان و #محسن_نامجو دکلمه #شاملو
#موسیقی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شاملو یه جایی به آیدا میگه:
«باید ماند و به تو ثابت کرد که با موی سفید هم زیبایی!»
خلاصه که اینجوری عاشق باشین...😍👌
#عاشقانه #مهربانی
@Roshanfkrane
«باید ماند و به تو ثابت کرد که با موی سفید هم زیبایی!»
خلاصه که اینجوری عاشق باشین...😍👌
#عاشقانه #مهربانی
@Roshanfkrane
ناز را میکشیم، آه را میکشیم، انتظار را میکشیم، فریاد را میکشیم درد را میکشیم ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم "از هر آنچه که آزارمان میدهد"
#شاملو #احمدشاملو
@Roshanfkrane
#شاملو #احمدشاملو
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎
انسان برادر من، انسان است.
انسان آهن نیست.
انسان بی مِهر، کِی تواند زیست!
بیگانه وار، تنها، نامهربان،
چرا که آدمی نقشی نیست بر دیواری
حتی میان قاب- و حتی درون خاک
انسان تنها نامی نیست مسطور در کتاب
او را میان کوچه بیابید
تاک بیدار؛ سرو برخاست
خاک گرم و رنگین. برگ سبز و آگاه
از عمق انجماد بناگاه، خورشیدی روییده است
نگاه کن! نگاه کن که مرد و کودک و زن
پیراهن آسمانِ شان بر تَن
با زنبق ها به کوچه آمده اند
هان! ای شهر- شهر بزرگ انسان!
آگاه باش، آگاه
آگاهی ات رهایی است.
#شاملو #شعر #اندیشه
@Roshanfkrane
انسان آهن نیست.
انسان بی مِهر، کِی تواند زیست!
بیگانه وار، تنها، نامهربان،
چرا که آدمی نقشی نیست بر دیواری
حتی میان قاب- و حتی درون خاک
انسان تنها نامی نیست مسطور در کتاب
او را میان کوچه بیابید
تاک بیدار؛ سرو برخاست
خاک گرم و رنگین. برگ سبز و آگاه
از عمق انجماد بناگاه، خورشیدی روییده است
نگاه کن! نگاه کن که مرد و کودک و زن
پیراهن آسمانِ شان بر تَن
با زنبق ها به کوچه آمده اند
هان! ای شهر- شهر بزرگ انسان!
آگاه باش، آگاه
آگاهی ات رهایی است.
#شاملو #شعر #اندیشه
@Roshanfkrane