#یادداشت_های_دلتنگی
#عشق
جان آدمی، نخست به مادر است که میپیچد زیرا که او ممد حیات کودک است پس بخشی از روح انسان همیشه نزد مادرش، معتکف میماند. بعدها با هر بار دلبستن عمیق-چه در رفاقت و چه در عشق- بخشی از جان آدمی گره میخورد به دیگران و آن دیگری حامل تصویری از روح تو میشود و روحت همانجا ساکن است که او حضور دارد و تو به آنجا تعلق داری که از آنِ اوست، به خانهاش. پس خانه تبدیل به تصویری متکثر میشود. تصویری چندگانه و چندجایی که مثلا از کوچه بنبستی در شهر کوچک زادگاهت سرچشمه میگیرد، به خیابانی باریک در تهران میرسد، به شهری ناشناخته در آلمان میرود و به قطعه زمینی عزیز در کردستان باز میگردد. جان تو به تمام آن آدمها و این مکانها پیچیده؛ آنها جانپیچ تو هستند، بخشهای هویتبخش روحت، قرارگاه و خانهات... بعد انگار ما مدام در حال سفر کردن در زمینیم تا این چندگانگی مقدس اما رنجبار را چاره کنیم، به یگانگی و یکپارچگی نخستین باز گردانیم و از نو متولد شویم. شبیه همان شعر لعنتی #محمود_درویش که میگفت:
"علی هذه الارض سیده الارض/ ام البدایات، ام النهایات"*
#امیرحسین_کامیار
*ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺯﻣﲔ، ﺑﺎﻧﻮﻯ ﺳﺮﺯﻣینها
آﻏﺎﺯ ﺁﻏﺎﺯﻫﺎ، ﭘﺎﻳﺎﻥ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻫﺎ...
@Roshanfkrane
#یادداشت_های_دلتنگی
#عشق
جان آدمی، نخست به مادر است که میپیچد زیرا که او ممد حیات کودک است پس بخشی از روح انسان همیشه نزد مادرش، معتکف میماند. بعدها با هر بار دلبستن عمیق-چه در رفاقت و چه در عشق- بخشی از جان آدمی گره میخورد به دیگران و آن دیگری حامل تصویری از روح تو میشود و روحت همانجا ساکن است که او حضور دارد و تو به آنجا تعلق داری که از آنِ اوست، به خانهاش. پس خانه تبدیل به تصویری متکثر میشود. تصویری چندگانه و چندجایی که مثلا از کوچه بنبستی در شهر کوچک زادگاهت سرچشمه میگیرد، به خیابانی باریک در تهران میرسد، به شهری ناشناخته در آلمان میرود و به قطعه زمینی عزیز در کردستان باز میگردد. جان تو به تمام آن آدمها و این مکانها پیچیده؛ آنها جانپیچ تو هستند، بخشهای هویتبخش روحت، قرارگاه و خانهات... بعد انگار ما مدام در حال سفر کردن در زمینیم تا این چندگانگی مقدس اما رنجبار را چاره کنیم، به یگانگی و یکپارچگی نخستین باز گردانیم و از نو متولد شویم. شبیه همان شعر لعنتی #محمود_درویش که میگفت:
"علی هذه الارض سیده الارض/ ام البدایات، ام النهایات"*
#امیرحسین_کامیار
*ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﺯﻣﲔ، ﺑﺎﻧﻮﻯ ﺳﺮﺯﻣینها
آﻏﺎﺯ ﺁﻏﺎﺯﻫﺎ، ﭘﺎﻳﺎﻥ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻫﺎ...
@Roshanfkrane
🔖 #یادداشت_های_دلتنگی
هست ها که نیستند، نیست ها که هستند:
آن نیست ها. منجمدهای بیرون آمده از سردخانه های ذهن ما، که به بهانه ای بی ربط - عطری، آهنگی، تغییر فصلی- باز می گردند به کوچه های یاد و قدم می زنند و برگها زیر پایشان خش خش میکند و بیچاره میشویم از آوار آزار نبودنشان.
آن هست ها. آنها که کنار ما هستند، تن به تن و نفس به نفس. و آنقدر سرد که همیشه زمستانیم کنارشان، دریغ از برافروختن شعله ای کم جان، مگر به نیاز تن.
آخ، آن ها که هرگز ندیده ایم رویارو، و به جان دوست داریم. آنها که از دنیاشان جز به قدر عکسی - و شاید چند کلام هم صحبتی به برکت واژه های بیجان تایپی- هیچ نمی شناسیم و دلتنگ شان می شویم، آنها که در خواب های ما هم قدم نزده اند، آنها که گاه حتا هیچ نمی دانیم صدایشان چگونه است، آنها که خبر نداریم قبل از خواب یاد کدام خاطره بچگی می افتند، آنها که از روز و روزگارشان هیچ نمی دانیم، و بی رحمانه عزیزند. عزیزند. عزیز. آنقدر عزیز که لجمان می گیرد از خودمان و بازی مضحکمان. این چه آدابی است، دل دیوانه؟
زندگی هزار و یک شیوه داشت، و ما آن را برگزیدیم که آغوشهایمان را تیغ دار کرد و ناامن. دل سپردیم به قبل و بعد از روابط. یا از فراق آن که رفته نوشتیم، یا از حسرت آن که نخواهد آمد. و حیف که هیچکس نبود آن دقایق متیرک را بنویسد و بخواند، آن چند ساعت با هم بودن، آن چند دقیقهی امنِ آغوش را، آن خواستن متبرک توامان و دوسویه را. آن بوسه را که جهان را متوقف می کرد. بی ملال و درد و پیری و دوری....
مبتلای لب های سرد زنجیر، زندانیان فرتوتی بودیم در زندانی که یک سلول داشت، و یک زندانی.
بی هواخوری، بی ملاقاتی...
#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
هست ها که نیستند، نیست ها که هستند:
آن نیست ها. منجمدهای بیرون آمده از سردخانه های ذهن ما، که به بهانه ای بی ربط - عطری، آهنگی، تغییر فصلی- باز می گردند به کوچه های یاد و قدم می زنند و برگها زیر پایشان خش خش میکند و بیچاره میشویم از آوار آزار نبودنشان.
آن هست ها. آنها که کنار ما هستند، تن به تن و نفس به نفس. و آنقدر سرد که همیشه زمستانیم کنارشان، دریغ از برافروختن شعله ای کم جان، مگر به نیاز تن.
آخ، آن ها که هرگز ندیده ایم رویارو، و به جان دوست داریم. آنها که از دنیاشان جز به قدر عکسی - و شاید چند کلام هم صحبتی به برکت واژه های بیجان تایپی- هیچ نمی شناسیم و دلتنگ شان می شویم، آنها که در خواب های ما هم قدم نزده اند، آنها که گاه حتا هیچ نمی دانیم صدایشان چگونه است، آنها که خبر نداریم قبل از خواب یاد کدام خاطره بچگی می افتند، آنها که از روز و روزگارشان هیچ نمی دانیم، و بی رحمانه عزیزند. عزیزند. عزیز. آنقدر عزیز که لجمان می گیرد از خودمان و بازی مضحکمان. این چه آدابی است، دل دیوانه؟
زندگی هزار و یک شیوه داشت، و ما آن را برگزیدیم که آغوشهایمان را تیغ دار کرد و ناامن. دل سپردیم به قبل و بعد از روابط. یا از فراق آن که رفته نوشتیم، یا از حسرت آن که نخواهد آمد. و حیف که هیچکس نبود آن دقایق متیرک را بنویسد و بخواند، آن چند ساعت با هم بودن، آن چند دقیقهی امنِ آغوش را، آن خواستن متبرک توامان و دوسویه را. آن بوسه را که جهان را متوقف می کرد. بی ملال و درد و پیری و دوری....
مبتلای لب های سرد زنجیر، زندانیان فرتوتی بودیم در زندانی که یک سلول داشت، و یک زندانی.
بی هواخوری، بی ملاقاتی...
#حمید_سلیمی
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکبار دیگر از ته دل بر سر دنیا فریاد کشیدم. بعد دهانبندی به دهانم زدند، دستوپایم را بستند و به من چشمبند زدند. چندین بار به عقبوجلو رانده شدم. مرا سر پا کردند و با ضربه به زمین انداختند، این کار را هم چندین بار کردند، پاهایم را چنان کشیدند که از درد به بالا پریدم، مرا لحظهای به حال خود گذاشتند، اما بعد، برخلاف انتظارم، با چیزی تیز، اینجا و آنجا، هرجا که شد،
بر من زخم زدند ...
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
🎥اسب دوپا
🎬سمیرا مخملباف
@Roshanfkrane
بر من زخم زدند ...
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
🎥اسب دوپا
🎬سمیرا مخملباف
@Roshanfkrane